eitaa logo
یا کریم
71 دنبال‌کننده
60 عکس
2 ویدیو
15 فایل
اشعار آیینی و مطالب ادبی
مشاهده در ایتا
دانلود
آباد شود به عشق ، ویرانی‌ها هر سخت ، بَدل شود به آسانی ؛ ها! حیرت‌زده مانده بود دنیا دیشب از غیرتِ پرفروغِ ایرانی‌ها... #امید_امیدزاده
منتظر قدوم سبزتان هستیم !
آواره‌ی کوچه‌ها شد : مردی که یاری ندارد در کوفه گشته گرفتار ؛ راهِ فراری ندارد ابن‌زیادانِ کافر بیچارگانِ یزیدند مُسلِم بجز حضرتِ حق ، پروردگاری ندارد بی‌زار از این سیاهی‌ست ؛ شعر و شعورش الاهی‌ست غیر از " امیری حسینُ " هرگز شعاری ندارد مردِ مقاماتِ عرفان ، تنها و بی‌کس نشسته غیر از مقامِ شهادت ، چشم‌انتظاری ندارد خشکیده مِهر و محبّت ؛ لعنت به رسمِ خیانت اینجا کویرِ عراق‌ست ؛ باغ و بهاری ندارد تطمیع و تهدید و تحمیق از کوفه ، دین را ربوده مکتوبِ خود را قلم زد ؛ قول و قراری ندارد آهوی تنهای عاشق در دامِ کفتار اسیر‌ست عشق و وفا مرده اینجا دیگر نگاری ندارد پاشیده شد تا سپاه‌ش ، طوعه فقط شد پناه‌ش بدجور اینجا غریب‌ست ؛ ایل و تباری ندارد این قوم ، آتش به‌دوشند ؛ دین را به دنیا فروشند آزادگی هم دریغا این شهر - آری - ندارد بت‌های سنگیّ تزویر آیینه‌اش را شکستند اشک از دو چشم‌ش روان‌ست ؛ آیینه‌زاری ندارد از آتشِ سینه‌هاشان ، خاموش شد کینه‌هاشان آرام شد کوفه دیگر ؛ گَرد و غباری ندارد صیادِ مرجانه سرمست از کشتنِ پهلوان ست تا روزِ کشتارِ جمعی ، گویا شکاری ندارد
از آینه در حیرت و در حیرتم از خویش هر روز پریشان‌تر و حیران‌ترم از پیش از خویش گریزانم و در خویش گرفتار از دست دل بی‌هنر مصلحت‌اندیش
لطفاً رسانه باشید!
در اندوه تو جای مرثیه کردم رجَزخوانی در این اندوه می‌بالم به تو ای گُردِ کرمانی! در این غم، خون به جوش آمد به رگ‌های تنِ کشور حماسه می‌تراود از لبِ هر فردِ ایرانی شکست آیینه‌ات اما در اَکنافِ وطن دیدم : سلیمانی؛ سلیمانی؛ سلیمانی؛ سلیمانی! تواضع، خاک‌سارِ تو؛ ادب شد وام‌دارِ تو درونت جمع شد والاترینِ اوصافِ انسانی تو دریایی عمیقی! سروِ آزاد و بلندی تو! تو کوهی! تو ستبری! آبشاری! ابر و بارانی! تو هستی! زنده‌ای! می‌بینی و آگاه و با مایی نمی‌گویم که《بودی》؛ هستی و چون مِهر تابانی تو هستی از من و ما زنده‌‌تر! تو شاهد و حی‌ّای! من و ما می‌رویم و تو کنارِ عشق می‌مانی شهادت را تو عزّت دادی و بالانشین کردی شهید زنده بودی با نگاهی گرم و عرفانی شهادت، اجرِ عمری جان‌فشانی‌ و جهادِ تو شدی زنده‌تر از هر زنده -طبقِ نصّ قرآنی- شهادت، استراحت‌گاهِ جانبازانِ تاریخ‌ست شهادت را شهادت داده‌ای با این تنِ فانی چه یارانِ شفیق و دوستانِ جانی و هَم‌دَم جدا افتاده‌اند از هم به‌دست دشمنِ جانی در استقبالِ تو آغوش واکردند یارانت زِهازِه! این سعادت؛ خوش به‌‌حالت! مردِ ایمانی! وطن، امنیت‌اش مرهونِ ایثارِ سپاهِ توست بمیرد -در جهالت- آن‌که زد خود را به نادانی تو داعش را نگون؛ وهابیت، خوار و زبون کردی تو از نسل جگرداران، تبار شیرمردانی! به زیر سایه‌ات صنعا و بغداد و حلب آرام تمامِ منطقه مدیونِ تو سوریّ و لبنانی تقاصِ خونِ تو نابودی کفرست باور کن! خدا می‌داند و می‌دانم این رازی که می‌دانی بگیریم انتقامی سخت از خصمِ بداندیش‌ات سقوطِ قدرتِ پوشالیِ صهیونِ شیطانی صدای لرزه‌های کاخِ استکبار می‌آید صدای پای آن مردِ خدا در جنگِ پایانی
بغض این مرثیه ما را در گلو پیچیده است شرح آثارش دراز و راز او پیچیده است نکته‌ها باریک‌تر از موست در اینجا ولی موبه‌مو خواندم روایت هم‌چو مو پیچیده است جام لاله خون شد و داغ شقایق تازه گشت طعم صدها درد در کام سبو پیچیده است شعله با در صحبتی مرموز و حرفی گرم داشت از تب‌اش پرهیز کن این گفت‌و‌گو پیچیده است بوی یاس سوخته در بوی دود و خاک و خون در فضای خانه چندین رنگ و بو پیچیده است پشت سر آه و نوای کودکان نوحه‌خوان داد و فریاد اراذل روبرو پیچیده است سرو را در سینه ترسی نیست از سوز خزان گر چه در این باغ بادی کینه‌جو پیچیده است خواهش تابوت، آمال علی را پنبه کرد نسخه‌ی بهبودی این آرزو پیچیده است یک نفس بعد از پدر راحت نبود از درد و رنج بر تن و جانش بلا از چارسو پیچیده است حل این مشکل به‌دست "دست حق" ممکن نشد این گره کورست ؛ آسانش مجو ، پیچیده است
نشناخت آن‌چنان که تویی هیچ‌کس تو را مدحِ خدا به آیه‌ی تطهیر بس تو را لحظه‌به‌لحظه زندگی‌ات یادِ مرتضی‌ست مشغول خود نکرد جهانِ عبث تو را هستی چو حلقه‌ای‌ست کفِ دست‌های تو لاهوت هم‌چو طاقچه در دسترس تو را مرغی! -پر از طراوتِ پرواز- ای دریغ! این پست‌آشیانه‌ی دنیا قفس تو را آیینه‌ای زلالی و پاکیزه از غرض هرگز نبود در دلِ پاک‌ت هوس تو را تو مادری برای نبی؛ او تو را پدر تو همدمی برای علی؛ او نفس تو را دریای بی‌کرانه‌ای! -آرام و ژرف‌خو- بی‌ارزش‌ست غائله‌ی خاروخس تو را سیمرغِ ذوالجلالی و در این دو روزِ عمر این دشمنانِ سست‌عناصر مگس تو را مبهوتِ ارتفاعِ مقام تو مانده‌ایم باید شناخت ذاتِ خدا را سپس تو را
به یکتاییِ حق اقرار کرده جانِ آگاهش صراطِ رب نمایان‌ست در پیچ‌وخمِ راهش سراپا روی و خوی و سیرتش رنگِ خدا دارد شهادت می‌دهد اوصافِ حق را چهره‌ی ماهش حدیثِ سلسله خوانده‌ست و نیشابور پاکوبان پیِ آن کاروان افتاده -مجذوبِ پرِ کاهش- چرا قلبِ سیاهِ ما نگردد روشن از مِهرش؟ که سنگِ تیره شد: فیروزه در پای قدم‌گاهش عطوفت از قنوت دست‌هایش می‌چکد یعنی: خدا حظ می‌کند وقتی که او می‌خواند اللهش به یارب‌یاربش بارانِ رحمت می‌شود نازل! که قلبِ آسمان‌ها بشکند از سوزِ یک آهش نه سلطانِ خراسان، بل‌که سلطانِ همه‌عالم به پابوسِ حرم آیند دائم رعیت و شاهش مُحبش را چو جانِ خویشتن دانم -به لطف او- به سینه در تمامِ عمر دارم بغضِ بدخواهش