فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀همه دلواپس سید بودند
خواست سخنرانی کند و دنبال یک غافلگیری بود...
همین که گفت سلام، موشک شلیک شد و ناوچه ی اسرائیلی را به دو نیم کرد...
#امنیت
#نحن_منتقمون
#سید_حسن_نصرالله
🥀 @yaade_shohadaa
💔گفتم: با فرمانده تون کار دارم
گفت: الان ساعت ۱۱ هست ملاقاتی قبول نمیکنه!
رفتم پشت در اتاقش در زدم
گفت: «کیه؟»
گفتم: مصطفی منم...
سرش را از سجده بلند کرد؛ چشم هایش سرخ و رنگش پریده بود...
نگران شدم!
❤️🔥گفتم چی شده مصطفی؟
خبری شده، کسی طوریش شده؟
دو زانو نشست سرش را انداخت پایین،
زل زد به مهرش گفت:
یازده تا دوازده هر روز را فقط برای خدا گذاشتم!
از خودم میپرسم کارایی که کردم برای خدا بوده یا برای خودم...
🥀به یاد شهید معزز مصطفی ردانیپور
🥀منبع: کتاب مصطفای خدا
#امام_زمان
🥀 @yaade_shohadaa
✨﷽✨
💫الَّذِي يَمْلَأُ الْأَرْضَ عَدْلاً وَقِسْطاً كَمَا مُلِئَتْ ظُلْماً وَجَوْراً
💫إِنَّكَ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ.
💠که زمین را پر از عدلوداد میکند
💠چنانکه از ستم ستمکاران پر شده که تو بر هر کاری توانایی.
«روزتون پر از نگاه خاص امام زمان عجل الله و شهدا»
#اللھمعجلݪوݪیڪاݪفࢪج 🌹
#زیارت_آل_یس
#بند_سیام
🥀 @yaade_shohadaa
🥀 به یاد همه کسانی که در این راه قدم گذاشتند و امروز در کنار ما نیستند...💔
#شهدا_علی_طریق_القدس
#سید_حسن_نصرالله
#لبنان
🥀 @yaade_shohadaa
#عروج_عاشقانه
🥀«۱۲ مهر ماه»
🌹زندگی زیباست؛ شهادت زیباتر🌹
💔عموی شهید :
من و یاسین بیشتر باهم مثل دو رفیق بودیم، یادم میآید یک روز یاسین گفت اگر یک روز از طرف بنیاد شهید یک پرچم ایران آوردند و تحویل خانوادهام دادند در جریان باشید که من شهید شدهام. همیشه میخندید و به شوخی میگفت:«دعا کنین شهید بشم.» و ما هم با خنده میگفتیم : «خدا کنه شهید بشی.»
بالاخره دعای ما مستجاب شد و یاسین شهید شد، بعد از آن بود که متوجه شدیم دعای خیر همیشه مستجاب میشود حتی اگر به شوخی باشد.
آنطور که من شنیدهام نحوه شهادت یاسین به این شکل بوده است که طی درگیری مستقیم با داعش مورد اصابت ترکش و گلوله قرار میگیرد.زمانی که من پیکرش را دیدم چیزی از بدنش باقی نمانده بود.
♦️هدیه به روح شهید بزرگوار یاسین رحیمی «صلوات»
#شهید_مدافع_حرم
🥀 @yaade_shohadaa
🥀امام خمینی«ره»:
اگر روزی اسراء برگشتند و من نبودم، درود مرا بـه آنها برسانید و بگویید خمینی در فکرتان بود.
❤️🔥شهید والامقام «محمد رضایی»
💔او یکی از غواصان دریادل ایرانی بود که در عملیات کربلای ۴ مجروح شد و به اسارت دشمن بعثی درآمد.
چند ماه بعد از اسارت استخبارات اردوگاه تکریت به این تصور رسید که او از نیروهای بخش اطلاعات و عملیات ایران است.
همین تصور کافی بود تا دشمن بعثی شکنجههای زیادی را بر روی بدن او ایجاد کند. دشمن او را روزهای متمادی با آب داغ، کابل برق و اتو شکنجه داد تا اطلاعاتش را لو دهد؛ اما در نهایت زیر همین شکنجهها به شهادت رسید و پیکرش تا ۱۵ سال در خاک عراق بود.
♦️قرائت «سوره حمد» هدیه به روح مطهرش.
#شهدای_آزاده
#شانزدهمینچلهتوسلبهشهدا
#روز سیام
🥀 @yaade_shohadaa
🌾 رمان #بی_تو_هرگز (بدون تو هرگز)
🌾قسمت: ۵۹
🌾 هوای دلپذیر
برعکس قبل، و برعکس بقیه دانشجوها …
شیفت های من، از همه طولانی تر شد … نه تنها طولانی … پشت سر هم و فشرده … فشار درس و کار به شدت شدید شده بود …
گاهی اونقدر روی پاهام می ایستادم که دیگه حس شون نمی کردم …از ترس واریس، اونها رو محکم می بستم … به حدی خسته می شدم که نشسته خوابم می برد …
سخت تر از همه، رمضان از راه رسید …
حتی یه بار، کل فاصله افطار تا سحر رو توی اتاق عمل بودم … عمل پشت عمل …
انگار زمین و آسمان، دست به دست هم داده بود تا من رو به زانو در بیاره …
اما مبارزه و سرسختی توی ژن و خون من بود…
از روز قبل، فقط دو ساعت خوابیده بودم … کل شب بیدار… از شدت خستگی خوابم نمی برد …
بعد از ظهر بود و هوا، ملایم و خنک …رفتم توی حیاط … هوای خنک، کمی حالم رو بهتر کرد … توی حال خودم بودم که یهو دکتر دایسون از پشت سر، صدام کرد …
و با لبخند بهم سلام کرد …
– امشب هم شیفت هستید؟
– بله …
– واقعا هوای دلپذیری شده …
با لبخند، بله دیگه ای گفتم …
و ته دلم التماس می کردم به جای گفتن این حرف ها، زودتر بره … بیش از اندازه خسته بودم و اصلا حس صحبت کردن نداشتم … اون هم سر چنین موضوعاتی …
به نشانه ادب، سرم رو خم کردم …اومدم برم که دوباره صدام کرد …
– خانم حسینی … من به شما علاقه مند شدم … و اگر از نظر شما اشکالی نداشته باشه … می خواستم بیشتر باهاتون آشنا بشم …
ادامه دارد ...
✍نویسنده: شهید مدافع حرم طاها ایمانی
⛔️کپی بدون ذکر نام نویسنده حرام است.
🥀 @yaade_shohadaa
بسم الله الرحمن الرحیم
ماجرای زندان
نوجوان که بود ساواک دستگیرش کرد
رفتم ملاقاتش
دیدم اوضاع زندان اصلا خوب نیست
اتاق های زندان بسیار کوچک و قدیمی و کاملا غیر بهداشتی بود.
به سید حسین گفتم : 《 چه چیزی لازم داری برات بیارم ؟ 》
گفت : 《 فقط یک جلد قرآن برام بیارین ... 》
🥀 @yaade_shohadaa