eitaa logo
یادِ شهدا
1.1هزار دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
1.3هزار ویدیو
2 فایل
مقام معظم رهبری: گاهی رنج و زحمتِ زنده نگهداشتن خون شهید، از خود شهادت کمتر نیست.‌ 💌این دعوتی از طرف شهداست؛ شهدا تو رفاقت سنگ تموم می‌ذارن و مدیون هیچکس نمی‌مونن! کپی با ذکر صلوات برای سلامتی و فرج امام زمان✅ ادمین کانال @yade_shoohada
مشاهده در ایتا
دانلود
💔حکایت سردار بی سر؛ (شهید حاج شیرعلی سلطانی؛ مسئول تبلیغات تیپ امام سجاد علیه السلام فارس) محل دفن: کتابخانه مسجد المهدی شیراز ✨ هم مداح بود، هم شاعر اهل بیت 🥀می گفت:«شرمنده ام که با سر وارد محشر شوم و اربابم بی سر وارد شود؟» بعد شهادت وصیت نامه اش رو آوردند. نوشته بود:«قبرم رو توی کتابخونه مسجد المهدی کندم.» ❤️‍🔥سراغ قبر که رفتند دیدند که برای هیکلش کوچیکه. وقتی جنازه ش اومد، قبر اندازه ی اندازه بود، اندازه تن بی سرش. 🎙️به روایت مداح اهل بیت حاج کاظم محمدی 🥀 @yaade_shohadaa
5.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 خودبینی، ارث شیطان است ▪️اگر کسی بخواهد تهذیب شود باید ابتدا خودبینی را در خود از بین ببرد 🥀 @yaade_shohadaa
🥀 همه ی آنچه یک جوان بیست و اندی ساله از خدا می‌خواهد... ✍🏻از من خواستن که بنویسم. نمی دانم چه باید بنویسم. تصمیم گرفتم هرچه دلم از خدا می خواهد به روی کاغذ بیاورم. خدایا! شهادت را نمی توان با جبهه آمدن به دست آورد، بلکه با اخلاص در عمل به دست می آید. از خدا اخلاص در عمل بدون ریا و کبر و غرور، کینه، حسد و هر چه که مرا از تو دور می کند از من دور کن. خدایا! تو را به قلب پاک و خالص این عزیزان [هم رزمان بسیجی]، قلب مرا به نور ایمان روشن کن و شهادت را نصیب من کن. ❤️‍🔥شهید‌مسلم‌اسدی‌رازی 🥀 @yaade_shohadaa
🎙️شهید صدیقی؛ 💔عجیبترین چیزی که من تا به حال دیده ام، این بوده که چرا بعضی ها اینقدر دیر دلشان برای امام زمان(ع) تنگ میشود. 🥀 @yaade_shohadaa
❤️‍🔥برای اینکه پدرش دست تنها اذیت نشود، قید طلبه شدن را زد. ✍🏻 خیلی دلش می خواست بره حوزه و درس طلبگی بخونه، آنقدر به طلبگی علاقه داشت که توی خونه صداش می کردیم آشیخ احمد؛ ولی وقتی ثبت نام حوزه شروع شد، هیچ اقدامی نکرد. فکر کردیم نظرش برگشته و دیگر به طلبه شدن علاقه ای نداره. وقتی پاپیچش شدیم، گفت:«کار بابا تو مغازه زیاده!» 💔جاوید الاثر حاج احمد متوسلیان. 🥀 @yaade_shohadaa
♦️ وصیت عجیب شهید محمود شهیان‌زاده؛ 🥀بجای فاتحه برایم فقط یک بوق بزنید. همین! ✍🏻همه گرم صحبت بودند که محمود آرام سرش را بالا آورد و گفت:‌«بچه‌ها! من این بار که بروم دیگر برنمی‌گردم.» دوستانش وقتی این سخن محمود را شنیدند، دستش انداختند و شوخی‌هایشان گل کرد. 💔اما محمود جدی‌تر از قبل گفت:«بچه‌ها! حرفی دارم. می‌بینید امروز چقدر با هم دوست و صمیمی هستید؟ سعی کنید همیشه این دوستی و صمیمیت را حفظ کنید. می‌دانم این بار که رفتم دیگر برنمی‌گردم، اما می‌خواهم بگویم بعد از شهادتم شما هفته اول و دوم بر مزارم می‌‌آیید و دیگر پیدایتان نمی‌شود تا چهلم. بعد از آن هم می‌‌روید و تا سالگرد شهادتم دیگر سراغی از من نمی‌گیرید و بعد از سالگرد هم دیگر مرا فراموش می‌کنید!» محمود نگاهی به دوستانش کرد و یک نفس عمیق کشید و گفت:«تمام این‌ها را می‌بخشم! اما سفارشی دارم. وقتی آن روز فرا رسید و شما از یاد بردید که حوالی "شهیدآباد" هم رفیقی دارید، هر گاه خواستید از جاده روبروی گلزار رد شوید، از همانجا و از توی ماشین دستی بلند کنید و برایم فقط یک بوق بزنید. همین! من آن بوق را به جای فاتحه از شما قبول می‌کنم.» ❤️‍🔥محمود حرفش را زد و سکوت مجلس را فرا گرفت. 🥀 @yaade_shohadaa
✍🏻شهید مدافع حرم روح‌الله قربانی 💔شهادت خوب است؛ اما تقوا بهتر! تقوایی که در قلب است و در رفتار بروز پیدا می‌کند. 🥀 @yaade_shohadaa
🥀حکایت شمع شبهای دوعیجی 💔آهنگران میخوند: 🎙️یاد شبهایی که بسیجی میشدیم؛ 🎙️شمع شبهای دوعیجی میشدیم... ❤️‍🔥این مصرع آخر میدونین یعنی چی...؟! 👈🏻عراق تو منطقه ی "دوعیجی" بمب فسفری مینداخت؛ فسفر با اکسیژن هوا سریع ترکیب میشه و شعله ور میشه! بچه بسیجی ها زیر بمب های فسفری گیر میکردن و فسفر به تن این بچه ها می چسبید... و با هیچ وسیله‌ای خاموش نمی شد و آنها می سوختن ... و می سوختن... و می سوختن .... 💔و صبح، باد، خاکستر این بچه ها رو با خودش می برد....... 🥀 @yaade_shohadaa
📚ذوالفقار: برش‌ هایی از خاطرات شفاهی حاج قاسم سلیمانی» ✍نویسنده: علی اکبری مزدآبادی  💚خاطره حاج قاسم از شناسایی در عملیات بیت‌ المقدس سرادر شهید سلیمانی در بخشی از خاطراتش ماجرای شناسایی و انفجار مین را در عملیات بیت‌المقدس اینگونه بیان می‌کند: (روز سوم، چهارم عملیات بیت‌المقدس) ساعت هشت صبح وارد کانال شدیم. کانالی بسیار بزرگ با ارتفاع تقریباً دو متر که پر از مین بود. عراقی‌ها این کانال را پر از مین کرده بودند و در دو سمت کانال و انتهای کانال استقرار داشتند. ما وارد کانال شدیم، چون روز بود دشمن کمتر شک می‌کرد، من به برادر منصور جمشیدی گفتم «مواظب باش پایت روی مین نرود.» جای چنگک‌ های بیل که زمین را برداشته بود، فاصله بین دو ناخن بیل یک مقداری بلند بود، ما روی همین زمین‌ های بلند حرکت می‌کردیم، سفت بود و احتمال می‌دادیم که مین زیر این خاک‌ها نباشد. بقیه‌ی دو طرف کانال پر بود از مین‌های والمرو، مین‌های گوجه‌ای، آنجا شناسایی کردیم، وقتی آدم جلو می‌رود هر لحظه کشش بیشتر می‌شود برای جلوتر رفتن. در انتهای کانال سنگری نمایان شد. چون مستقیم بود ما سنگر آن ها را می‌دیدیم و آن ها ما را می‌دیدند. چاره‌ ای جز این نبود، ما با اتکاء به کناره کانال سنگر را زیر نظر گرفتیم. ظاهراً سنگر خالی بود، جلوتر رفتیم دیدیم سنگر خالی است، خودمان را از سنگر بالا کشیدیم، این سنگر تیربار عراقی بود، تیربار هم داخلش بود، اینجا دیگر انتهای کانال بود. جاده‌ی عراقی‌ها از کنار همین کانال رد میشد و به سمت هویزه و خط کناره‌ی رودخانه کرخه‌ نور می‌رفت. عراقی‌ها خاکریز یو شکلی داشتند با فاصله 100 متری این سنگر، تقریباً 30 تا 40 متر پشت خاکریز یو شکل ‌عراقی‌ها بودند. دیدیم چند تا نیروی عراق بالای خاکریز نشسته‌اند و با هم حرف می‌زدند. ما دیده‌ بانی کردیم، دیدیم محور بسیار خوبی برای عملیات است. موقعی که برگشتیم من جلو حرکت می‌کردم و برادر جمشیدی پشت سر من حرکت می‌کرد. در نقطه‌ای ایستادیم تا کناره‌های کانال را یکبار دیگر مورد چک و بررسی قرار دهیم ببینیم مین دارد یا نه؟ قرار شد جمشیدی قلاب بگیرد و من آویزان از روی دست‌هایش بالا بروم نگاه بکنم. در حین صحبت بودم ناگهان صدای یک انفجار شنیده شد، پای جمشیدی رفت روی مین، سریع پای او را بستم و او را روی شانه‌ام انداختم تا انتهای کانال حرکت کردیم. 🥀 @yaade_shohadaa
📚ذوالفقار: برش‌ هایی از خاطرات شفاهی حاج قاسم سلیمانی» ✍نویسنده: علی اکبری مزدآبادی  💚خاطره حاج قاسم از شناسایی در عملیات بیت‌ المقدس سرادر شهید سلیمانی در بخشی از خاطراتش ماجرای شناسایی و انفجار مین را در عملیات بیت‌المقدس اینگونه بیان می‌کند: (روز سوم، چهارم عملیات بیت‌المقدس) ساعت هشت صبح وارد کانال شدیم. کانالی بسیار بزرگ با ارتفاع تقریباً دو متر که پر از مین بود. عراقی‌ها این کانال را پر از مین کرده بودند و در دو سمت کانال و انتهای کانال استقرار داشتند. ما وارد کانال شدیم، چون روز بود دشمن کمتر شک می‌کرد، من به برادر منصور جمشیدی گفتم «مواظب باش پایت روی مین نرود.» جای چنگک‌ های بیل که زمین را برداشته بود، فاصله بین دو ناخن بیل یک مقداری بلند بود، ما روی همین زمین‌ های بلند حرکت می‌کردیم، سفت بود و احتمال می‌دادیم که مین زیر این خاک‌ها نباشد. بقیه‌ی دو طرف کانال پر بود از مین‌های والمرو، مین‌های گوجه‌ای، آنجا شناسایی کردیم، وقتی آدم جلو می‌رود هر لحظه کشش بیشتر می‌شود برای جلوتر رفتن. در انتهای کانال سنگری نمایان شد. چون مستقیم بود ما سنگر آن ها را می‌دیدیم و آن ها ما را می‌دیدند. چاره‌ ای جز این نبود، ما با اتکاء به کناره کانال سنگر را زیر نظر گرفتیم. ظاهراً سنگر خالی بود، جلوتر رفتیم دیدیم سنگر خالی است، خودمان را از سنگر بالا کشیدیم، این سنگر تیربار عراقی بود، تیربار هم داخلش بود، اینجا دیگر انتهای کانال بود. جاده‌ی عراقی‌ها از کنار همین کانال رد میشد و به سمت هویزه و خط کناره‌ی رودخانه کرخه‌ نور می‌رفت. عراقی‌ها خاکریز یو شکلی داشتند با فاصله 100 متری این سنگر، تقریباً 30 تا 40 متر پشت خاکریز یو شکل ‌عراقی‌ها بودند. دیدیم چند تا نیروی عراق بالای خاکریز نشسته‌اند و با هم حرف می‌زدند. ما دیده‌ بانی کردیم، دیدیم محور بسیار خوبی برای عملیات است. موقعی که برگشتیم من جلو حرکت می‌کردم و برادر جمشیدی پشت سر من حرکت می‌کرد. در نقطه‌ای ایستادیم تا کناره‌های کانال را یکبار دیگر مورد چک و بررسی قرار دهیم ببینیم مین دارد یا نه؟ قرار شد جمشیدی قلاب بگیرد و من آویزان از روی دست‌هایش بالا بروم نگاه بکنم. در حین صحبت بودم ناگهان صدای یک انفجار شنیده شد، پای جمشیدی رفت روی مین، سریع پای او را بستم و او را روی شانه‌ام انداختم تا انتهای کانال حرکت کردیم. 🥀 @yaade_shohadaa
9.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💔شهید حاج قاسم سلیمانی: جمله "ملت ایران که جانم فدای آنها باد" بر تارک وصیت‌نامه امام نوشته شده است. 🏴 به‌مناسبت ایام سالگرد ارتحال امام خمینی(ره) 🥀 @yaade_shohadaa