#خاطرات_تفحص🥀
❤️🔥من یکی از شهدا هستم ...
✍🏻 در سال ۱۳۷۳ تعدادی از شهدای گمنام را به معراج شهدا آوردند. در همان شب یکی از کارکنان معراج در خواب می بیند که فردی به او می گوید: « من یکی از شهدای گمنامی هستم که امشب آورده اند. سال هاست که خانواده ام خبری از من ندارند. شما زحمت بکش و برو مدارکم را که شامل پلاک، کارت و چشم مصنوعی من است و داخل کیسه ای گلی به همراه پیکرم می باشد، بردار و بگو که مشخصات مرا ثبت کنند.»
بعد از این که این برادر خوابش را بازگو میکند، کسی تحویلش نمی گیرد، اما با دیدن مجدد این خواب و با اصرار او، پیکرهای شهدا بررسی می شوند و در کنار یکی از اجساد، کیسه ای پیدا می شود که با گل همراه بود و برادران تفحص چون احتمال داده بودند از خاک شهید است، ضمیمه جسد کرده بودند. چیزهایی که شهید گفته بود، درون آن بود. بعد از شناسایی جسد، معلوم شد که ایشان در سال ۱۳۶۵ مفقود الاثر شده است و در سال ۱۳۶۱ هم یکی از چشم هایش را از دست داده بود.
#امام_زمان
#اربعین
🥀 @yaade_shohadaa
#خاطرات_تفحص🥀
❤️🔥عشقعلی
✍🏻 آخرین روز سال امام علی صلوات الله علیه بود. به دوستان گفتم امروز آقا به ما عیدی خواهد داد. در زیارت عاشورای آن هم متوسل شدیم به منظور عالم حضرت علی (صلوات الله علیه). همه بچه ها با اشک و گریه، آقا را قسم دادند که این شهیدان به عشق او به شهادت رسیده اند، از امیرالمومنین (صلوات الله علیه) خواستیم تا شهید بیاییم. رفتیم پای کار. همه از نشاط خاصی برخوردار بودیم و مشغول کندوکار شدیم.
آن روز اولین شهیدی را که یافتیم، با مشخصات و هویت کامل پیدا شد. نام کوچک او «عشقعلی» بود.
#امام_زمان
#فتاح
🥀 @yaade_shohadaa
#خاطرات_تفحص🥀
❤️🔥حسین پرزه ای، اعزامی از اصفهان
✍🏻روز تاسوعا قرار شده بود پنج شهید گمنام در شهر دهلران طی مراسمی تشییع شوند. بچه های تفحص، پنج شهید را که مطمئن بودند گمنام هستند، انتخاب کردند.
ذره ذره پیکر را گشته بودند. هیچ مدرکی به دست نیامده بود. قرارشد در بین شهدا، یکی از آن ها را که سر به بدن نداشت، به نیابت از ارباب بی سر، آقا اباعبدالله الحسین (صلوات الله علیه) تشییع و دفن شود.
کفن ها آماده شد. شهدا یکی یکی طی مراسمی کفن می شدند. آخرین شهید، پیکر بی سر بود. حال عجیبی در بین بچه ها حاکم بود.
خدایا! این شهید کیست که توفیق چنین فیضی را یافته، تا به نیابت از ارباب در این جا تشییع شود؟
ناگهان تکه پارچه هایی از جیب لباس شهید به چشم خورد. روی آن نوشته ای بود که به سختی خوانده می شد:«حسین پرزه ای، اعزامی از اصفهان»
#امام_زمان
#فتاح
🥀 @yaade_shohadaa
#خاطرات_تفحص🥀
✍🏻خيلی گشته بوديم، نه پلاكی نه كارتی، هیچی همراهش نبود.
لباس فرم سپاه تنش بود. چيزی شبيه دكمه پيراهن در جيبش نظرم را جلب كرد. خوب كه دقت كردم، ديدم يك نگين عقيق است كه انگار جمله ای رويش حك شده؛ خاك و گل ها را پاك كردم. ديگر نيازی نبود دنبال پلاكش بگرديم! روی عقيق نوشته بود:«به ياد شهدای گمنام»
#رفیق_شهید
#امام_زمان
🥀 @yaade_shohadaa
#خاطرات_تفحص🥀
❤️🔥شهیدی روی سیم خاردار
✍🏻به یک میدان مین وسیع در فکه برخوردیم. نزدیک که شدیم، با صحنه ای عجیب رو به رو شدیم؛
اول فکر کردیم لباس یا پارچه ای است که باد آورده، اما جلوتر که رفتیم، متوجه شدیم شهیدی است که ظاهرا برای عبور از سیم های خاردار، خود را بر روی آنها انداخته تا بقیه به سلامت بگذرند.
بند بند استخوان های بدن داخل لباس قرار داشت و در غربتی دوازده ساله روی سیم خاردار دراز کشیده بود.
#امام_زمان
#طوفان_الاقصی
🥀 @yaade_shohadaa
#خاطرات_تفحص🥀
❤️🔥مأمور الهی
✍🏻يكبار بچهها در منطقهی جنوب، پس از چند روز سعی و تلاش، خيلی خسته میشوند، ولی حتی يك شهيد هم پيدا نمیكنند. سپس با خلوص نيت به حضرت زهرا (س) متوسل میشوند و سينه میزنند. فردای همان شب، دوباره به جستجو ادامه میدهند، ولی باز هم چيزی نمیيابند. در موقع استراحت، بچهها متوجه ماری میشوند كه در يك نقطهای، مثل اينكه آنجا را طواف میكند و بچهها به طرف اين مار حركت میكنند، مار در آن محل به داخل سوراخی میخزد. وقتی بچهها سر اين سوراخ را باز میكنند، پيكر شهيدی نمايان میشود. نگو كه اين مار، يك مأمور الهی بوده است، برای كشف اين محل. بعد هم نشانهی يك شهيد ديگر پيدا میشود و بعد هم.... بدين ترتيب جنازهی هفت نفر شهيد در آن جا پيدا میشود. اين موفقيت نتيجهی توسلات شب گذشته بود.
💔راوی: جستجوگر نور حاج رحيم صارمی مسئول تفحص لشكر ۳۱ عاشورا
#امام_زمان
#طوفان_الاقصی
🥀 @yaade_shohadaa
#خاطرات_تفحص🥀
❤️🔥دستخط پسرمه
✍🏻 پیکر یکی از شهدا به نام «احمدزاده» را که براساس شواهد دوستانش پیدا کرده بودیم، هیچ پلاک و مدرکی نداشت، تحویل خانواده اش دادیم. مادر او با دیدن چند تکه استخوان، مات و مبهوت، فقط می گفت: «این بچه من نیست!» حق هم داشت. او در همان لحظات، تکه پاره های لباس شهید را می جست که ناگهان چیزی توجه اش را جلب کرد. دستانش را میان استخوان ها برد و خودکار رنگ و رو رفته ای را در آورد. با گوشه چادر، بدنه خودکار را پاک کرد. سریع مغزی خودکار را درآورد و تکه کاغذی را که داخل بدنه آن لوله شده بود، خارج ساخت.
اشک در چشمانش حلقه زد. همه متعجب شده بودند که چه شده، دیدیم بر روی کاغذ لوله شده نوشته شده: «احمدزاده». مادر آن را بوسید و گفت: «این دست خط پسرمه، این پیکر پسرمه، خودشه.»
#امام_زمان
#حجاب
🥀 @yaade_shohadaa
#خاطرات_تفحص 🥀
❤️🔥زیارت دوم را هم بخوان!
✍🏻 گفتم دقت کنید، مثل این که امروز قراره خبری بشه. یکی از بچه ها به شوخی گفت:«الله اکبر، لشکر ما هم می خواد شهید بده، التماس دعا، شفاعت یادت نره و ...»
❤️🔥وسط میدان مین بودیم. گفتم:«بچه ها مواظب باشید.» ناگهان یکی از بچه ها فریاد زد:«شهید!»
از فریاد او، همه ترسیدیم. بعد از بیرون آوردن پیکر، شهید هیچ مدرکی نداشت و یک پایش هم نبود. گفتم:«بچه ها نذری بکنیم؛ هر کجا پلاک پیدا شد، یک زیارت عاشورا بخوانیم.»
🥀یکی از بچه ها گفت:«یکی هم برای پایش!» یکی دیگر از بچه ها هم به شوخی گفت:«شانس آوردیم فقط یک پا و یک پلاکش نیست، و گرنه دو سه روز باید اینجا اطراق می کردیم.»
چند دقیقه بعد، پا و پوتین که از مچ قطع شده بود ،پیدا شد. زیارت را خواندیم. غروب برگشتیم مقر، اما پلاک پیدا نشد.
همان کسی که شوخی می کرد، آمد و گفت: «زیارت عاشورای دوم را بخوان! هویت شهید روی زبونه پوتین نوشته شده.»
#امام_زمان
#دهه_فجر
🥀 @yaade_shohadaa
#خاطرات_تفحص
❤️🔥رمز شكستن قفل و پيدا كردن شهيد ....
✍🏻يك بار اتفاق افتاد كه بچه ها چند روز مى گشتند و شهيد پيدا نمى كردند.
رمز شكستن قفل و پيدا كردن شهيد، نام مقدس حضرت زهرا (س) بود.
١٥ روز گشتيم و شهيد پيدا نكرديم. بعد يك روز صبح بلند شده و سوار ماشين شديم كه برويم.
با اعتقاد گفتم: «امروز شهيد پيدا مى كنيم، بعد گفتم: كه اين ذكر را زمزمه كنيد:
دست و من عنايت و لطف و عطاى فاطمه (س)
منم گداى فاطمه، منم گــــــداى فاطمه (س) »
تعدادى اين ذكر را خواندند. بچه ها حالى پيدا كردند و گفتيم: «يا حضرت زهرا (س) ما امروز گداى شماييم. آمده ايم زائران امام حسين (ع) را پيدا كنيم. اعتقاد هم داريم كه هيچ گدايى را از در خانه ات رد نمى كنى.» همان طور كه از تپه بالا مى رفتيم، يك برآمدگى ديدیم.
كلنگ زديم، كارت شناسايى شهيد بيرون آمد. شهيد از لشگر ١٧ و گردان ولى عصر (عج) بود.
💔 چند تا شهيد دیگر پيدا كرديم. در كانال ماهى كه اكثراً مجهول الهويه بودند. اولين شهيدى كه پيدا شد، شهيدى بود كه اول مجروح شده بود. بعد او را داخل پتو گذاشته بودند و بعد شهيد شده بود. فكر مى كنم نزديك به ٤٣٠ تكه بود.
💔بعد از آن شهيدى پيدا شد كه از كمر به پايين بود و فقط شلوار و كتانى او پيدا بود. بچه ها ابتدا نگاه كردند ولى چيزى متوجه نشدند. از شلوار و كتانى اش معلوم بود ايرانى است. ١٥ تا ٢٠ دقيقه اى نشستم و با او حرف زدم و گفتم: كه شما خودتان ناظر و شاهد هستى. بيا و كمك كن من اثرى از تو به دست بياورم. توجهى نشد.
💔حدود يك ساعت با اين شهيد صحبت كردم، گفتم: اگر اثرى از تو پيدا شود، به نيت حضرت زهرا (س) چهارده هزار صلوات مى فرستم. مگر تو نمى خواهى به حضرت زهرا (س ) خيرى برسد.
بعد گفتم: كه يك زيارت عاشورا برايت همينجا مى خوانم. كمك كن.
💔ظهر بود و هوا خيلى گرم. بچه ها براى نماز رفته بودند. گفتم: اگر كمك كنى آثارى از تو پيدا شود، همين جا برايت روضه ى حضرت زهرا (س) مى خوانم. ديدم خبرى نشد. بعد گريه كردم و گفتم: عيبى ندارد و ما دو تا اين جا هستيم؛ ولى من فكر مى كردم شما تا اسم حضرت زهرا (س) بيايد، غوغا مى كنيد. اعتقادم اين بود كه در برابر اسم حضرت زهرا (س) از خودتان واكنش نشان مى دهيد.
❤️🔥در همين حال و هوا دستم به كتانى او خورد. ديدم روى زبانه ى كتانى نوشته است: «حسين سعيدى از اردكان يزد.» همين نوشته باعث شناسايى او شد.
همان جا برايش يك زيارت عاشورا و روضه ى حضرت زهرا (س) خواندم.
🥀راوی: حاج حسین کاجی
📚 کتاب کرامات شهدا
#رفیق_شهید
🥀 @yaade_shohadaa
#خاطرات_تفحص 🥀
❤️🔥خون تازه از حلقومش بیرون مىزد
✍🏻 رفیعی با دست های خونی وارد سنگر شد. رنگم پرید. فکر کردم بلایی سر حمزوی آمده. از سنگر بیرون پریدم، دیدم او هم دستش خونی است. پرسیدم چی شده؟ گفتن برو عقب ماشین رو نگاه کن. ديدم یه گونی عقب ماشینه.
داخل گونی یه شهید بود که سر و پا نداشت، پیراهنی سفید تنش بود و دکمه یقه رو تا آخر بسته بود. بچه ها گفتن: برای شستشوی بیل مکانیکی، جایی رو کندیم تا به آب برسیم. آب که زلال شد، دیدیم یک تکه لباس از زیر خاک بیرونه. کندیم تا به پیکر سالم شهید رسیدیم.
خون تازه از حلقومش بیرون مى زد! ما برای شستشوی بیل جایی رو انتخاب کرده بودیم که یقین داشتیم هیچ شهیدی اونجا نیست! اصلاً اونجا اثری از جنگ و خاکریز نبود.
دور تا دور منطقه را جست و جو کردیم، تا شاید شهید دیگه ای پیدا کنیم؛ اما خبری نبود. خیلی وقتها خودِ شهدا به میدان می آمدن تا پیداشون کنیم.
💔رادیو روشن بود، گوینده از تشییع یک هزار شهید بر روی دست مردم تهران خبر می داد. شاید مادر این شهید، با دیدن تابوت های شهدا از خدا پسرش را خواسته بود و همان ساعت ....
#امام_زمان
🥀 @yaade_shohadaa
#خاطرات_تفحص 🥀
❤️🔥مقر ابوالفضل العباس(ع)
💔در منطقه تفحص، بدنهای شهدا پیدا نمی شد. یکی گفت: بیایید به قمربنی هاشم متوسل بشویم. نشستند و به دست های علمدار سیدالشهداء متوسل شدند. درست است که دست های قمربنی هاشم قطع شد، اما باب الحوائج است. خود سیدالشهداء هم وقتی کارش در کربلا گره مى خورد به عباس رو مى انداخت.
❤️🔥نشستند و متوسل شدند؛ بعد از آن بلند شدند و خاک ها رو به هم زدند. یک جنازه زیر خاک دیدند، او را بیرون آوردند. الله اکبر! دیدند اسم این شهید عباس است. شهید عباس امیری
گفتند: شاید پیدا شدن شهیدی به نام عباس اتفاقی است.
💔گشتند و یک جنازه دیگر پیدا شد که دست راستش در عملياتى دیگر قطع شده و مصنوعی بود. او را بیرون آوردند دیدند اسمش ابوالفضل است. فهمیدند اینجا خیمه گاه بنی هاشم است.
گفتند: اسم این مکان را بگذاریم مقر ابوالفضل العباس.
#امام_زمان
🥀 @yaade_shohadaa
✍🏻رفقا سلام؛
به کانال «یادِ شهدا» خوش آمدید☺️
برای استفادهی بهتر و آسانتر از محتوای کانال میتونید از لینکها و هشتگ های زیر استفاده کنید:
#زیارت_آل_یس
#دعای_مجیر
#صلوات_ضرّاب_اصفهانی
#جوشن_کبیر
#حدیث
#معرفی_فیلم
#معرفی_کتاب
#به_وقت_داستان
شروع رمان دمشق شهر عشق
شروع رمان تنها میان داعش
شروع رمان من میترا نیستم
شروع رمان نامزد شهادت
شروع رمان بی تو هرگز
شروع رمان من یک مسلمانم
شروع رمان صوتی خار رو میخک
شروع رمان سپر سرخ
#عروج_عاشقانه (شهیدِ روز)
#به_وقت_حاج_قاسم ♥️
#شهدای_مخاطبین
#رفیق_شهید
#خاطرات_تفحص🥀
#خاکریز_خاطرات
#خاطراتِخوشمزه 😍
#چهارشنبه_های_امام_رضایی ♥️
#ارسالی_از_کربلا
#ارسالی_مخاطب 💌
#شبزیارتیامامحسین ♥️
#دوشنبه_های_امام_حسنی ♥️
#سهشنبه_های_امام_زمانی ♥️
آغاز اولین چله؛ چله ی شهدای اغتشاشات
#شهدای_امنیت
کلیپ اختتامیه شهدای اغتشاشات
آغاز دومین چله، چله ی شهدای مدافع حرم
#شهدای_مدافع_حرم
کلیپ اختتامیه ی شهدای مدافع حرم
آغاز سومین چله، چلهی شهدای غواص
#شهدای_غواص
کلیپ اختتامیه ی شهدای غواص
آغاز چلهی چهارم، چله ی شهدای ترور
#شهدای_ترور
کلیپ اختتامیه ی شهدای ترور
آغاز چلهی پنجم، چله ی شهدای آتش نشان
#شهدای_آتش_نشان
کلیپ اختتامیه شهدای آتش نشان
آغاز چلهی ششم، چله ی شهدای مرزبان
#شهدای_مرزبان
کلیپ اختتامیه ی شهدای مرزبانی
آغاز چلهی هفتم، چلهی شهدای جاویدالاثر
#شهدای_جاویدالاثر
کلیپ اختتامیهی شهدای جاویدالاثر
آغاز چلهی هشتم، چلهی شهدای گمنام
#شهدای_گمنام
کلیپ اختتامیهی شهدای گمنام
آغاز چلهی نهم، چلهی شهدای ارتش جمهوری اسلامی ایران
#شهدای_ارتش_جمهوری_اسلامی_ایران
کلیپ اختتامیهی شهدای ارتش جمهوری اسلامی ایران
آغاز چلهی دهم، چلهی شهدای کودک
#شهدای_کودک
کلیپ اختتامیهی شهدای کودک
آغاز چلهی یازدهم، چلهی شهدای مکتب حاج قاسم
#شهدای_مکتب_حاج_قاسم
کلیپ اختتامیهی شهدای مکتب حاج قاسم
آغاز چلهی دوازدهم، چلهی شهدای نیروی انتظامی(ناجا)
#شهدای_نیروی_انتظامی (ناجا)
کلیپ اختتامیهی شهدای نیروی انتظامی(ناجا)
آغاز چلهی سیزدهم، چلهی جانبازان شهید
#جانبازان_شهید
کلیپ اختتامیهی شهدای جانبازان شهید
آغاز چلهی چهاردهم، چلهی شهدای آزادسازی خرمشهر
#شهدای_آزادسازی_خرمشهر
کلیپ اختتامیهی شهدای آزادسازی خرمشهر
آغاز چلهی پانزدهم، چلهی شهدای بیسر
#شهدای_بیسر
کلیپ اختتامیهی شهدای بیسر
آغاز چلهی شانزدهم، چلهی شهدای آزاده
#شهدای_آزاده
کلیپ اختتامیهی شهدای آزاده
آغاز چلهی هفدهم، چلهی شهدای قدس
#شهید_قدس
کلیپ اختتامیهی شهدای قدس
آغاز چلهی هجدهم، شهدای امالبنینی (خانوادگی)
#شهدای_امالبنینی(خانوادگی)
کلیپ اختتامیهی شهدای امالبنینی
آغاز چلهی نوزدهم، شهدای سادات
#شهدای_سادات
🥀 @yaade_shohadaa