💔عاشقی ک سن و سال نمیشناسد!
تمام آنچه که دارم و در توانم هست
رامیگذارم تا حرم پا بر جا بماند.
✍🏻شهید مدافع حرم، اولین ذبیح فاطمیون "رضا اسماعیلی"
#غدیر
#امام_زمان
#رفیق_شهید
🥀 @yaade_shohadaa
یادِ شهدا
✨یادبود شهدای مخاطبین 💔شهید والامقام مهدی اکبری ✍🏻این شهید بزرگوار در سال ۱۳۴۰ متولد شد و در ٢۴ ار
🌹برای یادبود شهید بزرگوارتان در کانال «یادِ شهدا»، عکس و اطلاعات شهید را به آیدی زیر ارسال کنید.👇🏻
@yade_shoohada
#حجاب
#امام_زمان
#غدیر
🥀 @yaade_shohadaa
💔دست نوشته ی حاج قاسم ساعاتی پیش از شهادت؛
✍🏻«الهی لا تکلنی؛
خداوندا مرا بپذیر؛ خداوندا عاشق دیدارتم؛ همان دیداری که موسی را ناتوان از ایستادن و نفس کشیدن نمود! خداوندا مرا پاکیزه بپذیر.»
#رفیق_شهید
#امام_زمان
#غدیر
🥀 @yaade_shohadaa
#معرفی_فیلم
🎥فیلم سینمایی "زیباتر از زندگی"
🎬اطلاعات فیلم:
سال تولید: ۱۳۹۰
مدتزمان فیلم: یک ساعت و سی دقیقه
ژانر: اجتماعی | جنگی
کارگردان: انسیه شاه حسینی
نویسنده: انسیه شاه حسینی
بازیگران: حامد کمیلی، محمود پاک نیت، مهوش صبرکن، قربان نجفی، سیدجواد طاهری
رده سنی: مناسب برای همه ی سنین
✍🏻این فیلم در مورد شهید "حسین علم الهدی" است؛
با شروع جنگ تحميلی، حسين علم الهدی فرمانده سپاه هويزه، به همراه نيروهای مردمی به کمک مردم روستاها میشتابند؛ اما با دست خالی!
ولی نيروهای مخلص ارتش، علی رغم مخالفت بنیصدر، به کمک آنها شتافته و ضمن ارائه کمکهای تسليحاتی، در يک عمليات مشترک، دوش به دوش هم بر دشمن متجاوز يورش میبرند؛ تا اينکه ...
🎭جوایز و دستاوردها:
♦️جلوههای ویژه میدانی
♦️جایزه ی ملی
#امام_زمان
#غدیر
🥀 @yaade_shohadaa
♥️رمز زندگی؛
♦️زمان تولد فرزندمان در خرداد ۱۳۶۳، اندیمشک بودیم. من باردار بودم، عباس لباس های رزمش را نمی آورد خانه؛ همان جا خودش می شست تا من اذیت نشوم. نزدیک وضع حمل که شد، آمد و مرا برد دزفول. در راه آدرس بیمارستان را پرسید. بنده خدایی گفت:"آخر همین خیابان بیمارستان حضرت زهرا(س) است."
اسم بیمارستان را که شنید، آه عجیبی کشید، بنده دلم پاره شد. پرسیدم:"عباس ؟"
گفت :"یا زهرا رمز زندگی من است. در عملیات فتح المبین با رمز یا زهرا مجروح شدم، با زنی ازدواج کردم به نام زهرا، حالا هم تولد بچه ام بیمارستان حضرت زهراست."
✍🏻به روایت همسر شهید "عباس کریمی"
#غدیر
#امام_زمان
#رفیق_شهید
🥀 @yaade_shohadaa
♦️ساخت سرگرمی برای داعش؛ شهید "مصطفی عارفی"
✍🏻ما نیاز به نیرویی داشتیم که در سنگر بنشیند و تفنگی دست بگیرد و هر ۲۰ دقیقه یک بار، تیراندازی کند تا داعشیها بدانند که اینجا هنوز نیرو هست. در این راه قبل از آمدن نیروهای ما چند تا شهید عراقی داده بودیم.
👈🏻من یک اسلحه را طوری طراحی کردم که خودش هر بیست دقیقه یکبار تیراندازی میکرد، این کار چند فایده داشت. اول اینکه دیگر نیروهایمان شهید نمیشدند، بعد اینکه ما به راحتی میتوانستیم مقر دشمن را شناسایی کنیم. البته گاهی اوقات نیاز بود تک و پاتکی زده شود تا از جای دیگری عملیاتی غافلگیرکننده انجام شود، برای اینکه داعشیها را سرگرم کرده باشیم، چند اسلحه را طوری درست کرده بودیم که هر چند دقیقه یک بار خودش شلیک میکرد و داعشیها فکر میکردند که تعداد زیادی نیرو مقابلشان قرار دارند.
#رفیق_شهید
#امام_زمان
#غدیر
🥀 @yaade_shohadaa
💔عاشقی ک سن و سال نمیشناسد!
تمام آنچه که دارم و در توانم هست
رامیگذارم تا حرم پا بر جا بماند.
✍🏻شهید مدافع حرم، اولین ذبیح فاطمیون "رضا اسماعیلی"
#غدیر
#امام_زمان
#رفیق_شهید
🥀 @yaade_shohadaa
♦️ساخت سرگرمی برای داعش؛ شهید "مصطفی عارفی"
✍🏻ما نیاز به نیرویی داشتیم که در سنگر بنشیند و تفنگی دست بگیرد و هر ۲۰ دقیقه یک بار، تیراندازی کند تا داعشیها بدانند که اینجا هنوز نیرو هست. در این راه قبل از آمدن نیروهای ما چند تا شهید عراقی داده بودیم.
👈🏻من یک اسلحه را طوری طراحی کردم که خودش هر بیست دقیقه یکبار تیراندازی میکرد، این کار چند فایده داشت. اول اینکه دیگر نیروهایمان شهید نمیشدند، بعد اینکه ما به راحتی میتوانستیم مقر دشمن را شناسایی کنیم. البته گاهی اوقات نیاز بود تک و پاتکی زده شود تا از جای دیگری عملیاتی غافلگیرکننده انجام شود، برای اینکه داعشیها را سرگرم کرده باشیم، چند اسلحه را طوری درست کرده بودیم که هر چند دقیقه یک بار خودش شلیک میکرد و داعشیها فکر میکردند که تعداد زیادی نیرو مقابلشان قرار دارند.
#رفیق_شهید
#امام_زمان
#غدیر
🥀 @yaade_shohadaa
🥀 #خاطراتِخوشمزه 😍
♦️اخوی عطر بزن 😂
✍🏻شب جمعه بود و بچه ها جمع شده بودند تو سنگر برای «دعای کمیل»؛
چراغها رو خاموش کردند.
مجلس حال و هوای خاصی گرفته بود، هر کسی زیر لب زمزمه می کرد و اشک میریخت...
یک دفعه اومد و گفت:«اخوی بفرما عطر بزن... ثواب داره!»
:-«آخه الان وقتشه؟»
:-«بزن اخوی... بو بد میدی... امام زمان نمیاد تو مجلسمونا...
بزن به صورتت کلی هم ثواب داره!»
بعد دعا که چراغها را روشن کردند،
صورت همه سیاه بود!
تو شیشه عطر جوهر ریخته بود...
بچه ها هم یک جشن پتوی حسابی برایش گرفتند...
#رفیق_شهید
#غدیر
#امام_زمان
🥀 @yaade_shohadaa
#خاطراتِخوشمزه 😍
♦️گور به گورشده
✍🏻در منطقه جایی كه ما بودیم بچه ها اغلب برای خودشان چاله ای كنده بودند و در آن نماز شب می خواندند؛
گاهی پیش می آمد كسی اشتباهی در محلی كه دیگری درست كرده بود نماز می خواند و صاحب اصلی قبر را سرگردان میكرد. یك شب این ماجرا برای خود من اتفاق افتاد. فردای آن روز كسی كه گویا من در جای او ایستاده بودم، مرا دید و گفت:«فلانی، دیشب خوب ما را گور به گور كردی!» پرسیدم:«منظورت چیه؟» گفت:«هیچی! می گویم یك خرده بیشتر حواست راجمع كن و ما را مثل كولیها خانه به دوش نكن😂»
#غدیر
#امام_زمان
🥀 @yaade_shohadaa
💔هیچگاه تاریخهای مهم را فراموش نکرد و همیشه با گل به خانه آمد؛ حتی در زمان مأموریتش! روز تولدم تماس گرفت و راهنمایی کرد تا ردپای هدیهاش را در تمام خانه دنبال کنم. هدیهای پر دردسر اما شیرین...
🥀اولین بار بود که روز تولدم کنارم نبود؛
پسرها تمام تلاششان را کردند که از شدت غم دلتنگی او بکاهند؛ اما دل من بهانه حضور کسی را میگرفت که نبود.
غروب بود که تماس گرفت و فقط گفت:«تماس گرفتم تولدتان را تبریک و آدرس هدیه تان را بگویم.»و قطع کرد.
با ذوق به سمت کتابخانه دویدم.
کتابها را جابجا کردم تا به یک جعبه کوچک رسیدم. شاخه گل داخل جعبه، خشک و پر پر شده بود. همسرم از دو ماه قبل به فکر روز تولدم بود...
همراه گل یک کاغذ بود با خط موسی:«هدیه اینجا نیست! زیر رختخوابها را ببین!»
دویدم سمت رختخوابها، آهی کشیدم و گفتم:«ای موسی! اینجا جای پنهان کردن هدیه است؟!» تمام رختخوابها را خارج کردم! آنجا هم فقط یک برگه کاغذ بود:«آخه عزیزم، چه کسی کادوی همسرش را زیر رختخوابها پنهان میکند؟! کت دامادیم را پیدا کن!»
با خود گفتم:«حالا کت دامادیاش کجاست؟!» یادم آمد داخل چمدان است! با عجله به سمت کمد رفتم. هرچه را که مانع خروج چمدان میشد، برداشتم. کتش بوی او را میداد. جیبهایش را خالی کردم:«خدایا، یک برگه کاغذ دیگر؟!» اما این بار نوشته بود:«همسر عزیزم تولدت مبارک! فقط یک نگاه به پشت سرت بیانداز! همه ی خانه را بهم ریختی تا به این برگه برسی! میخواستم با این کار روز تولدت، سرگرمت کنم تا غصه دوری از من را نخوری! دوستت دارم!»
♥️خندیدم؛ اشک و لبخند با هم!
#رفیق_شهید
#غدیر
#فرزنداوری
🥀 @yaade_shohadaa
❤️🔥مشغول کار منزل بودم. حواسم از پسرم حامد پرت شد. یک دفعه از روی صندلی افتاد زمین و سرش غرق خون شد. او را به دکتر رساندم. سرش را پانسمان کردند. خیلی می ترسیدم که مبادا یوسف با من دعوا کند و ناراحت شود و بگوید:«چرا مواظب بچه نبودی؟» وقتی آمد، مثل همیشه سراغ حامد را گرفت. گفتم: «خوابیده!» بعد هم قضیه را برایش تعریف کردم. فقط گوش داد. آرام آرام چشم هایش خیس شد. لبش را گاز گرفت. بعد گفت:«تقصیر من است که تو را با حامد تنها می گذارم؛ چاره ای ندارم! مرا ببخش.» وقتی این جملات را گفت، خیلی شرمنده شدم. در همه برخوردهایش این عشق و محبت را به پای زندگیمان میریخت.
✍🏻به روایت همسر شهید "یوسف کلاهدوز"
#غدیر
#امام_زمان
#رفیق_شهید
🥀 @yaade_shohadaa