#خاطرههای_شیرین_سردار_دلها_تمام_شدنی_نیستند! و #داستان_كوتاه دو متن زیبا به قلم دانش آموختگان دانشگاه معارف هستند. آنها را به همه کسانی که دوست دارند دلی مهربان داشته باشند تقدیم می کنم. 👇
#خاطرههای_شیرین_سردار_دلها_تمام_شدنی_نیستند!
✍️ سبیکه خسرونژاد
آن روزها آهنگ سرود ملی ایران، فریادهای یک صدای مردم بود که عشق به سردار را با تپش قلبشان می نواختند.
تجمع غرورآفرین مردم اصفهان در بزرگداشت سردار سپهبد قاسم سلیمانی مثال زدنی است!
شنبه بود و روز کاری؛ اما همه آمده بودند، زن و مرد و پیر و جوان، راست وچپ و خرد و کلان!
هوا سرد بود و بارانی اما همه آمده بودند، باحجاب و بدحجاب، انقلابی و ضد انقلاب!
من نیز پای در رکاب و دست بر غلاف آمده بودم تا با مشتی گره كرده، فریاد بزنم ای رهبر آزاده آماده ام آماده... سردار با ولایت، شهادتت مبارک!
با اینکه هوا سرد بود اما سرما احساس نمی شد! محبت سردار که در قلب تک تک افراد موج می زد، گرمای لذت بخشی به حضور میلیونی مردم بخشیده بود. در این میان پیرزنی که عکسی از سردار دلها در دست داشت و اشک ریزان زیرلب چیزی می گفت توجهام را جلب کرد، قدم زنان به سمتش رفتم و به او نزدیک شدم تا صدایش را بهتر بشنوم. محبت این مادر به سردار دلها لبخند را برای لحظه ای هم که شده روی لب مردم مینشاند. او مشت بر سینه می کوبید و با بغض می گفت: مالک اشتر را می کشید! الهی وبا بگیرید! الهی سرطان بگیرید! ترامپی خدا ورد داره! الهی سرطان بگیری! الهی داغ عزیزات رو ببینی! مالک اشتر را می کشی! خدااا بکشتت ....
از میان جمعیت گذشتم و خود را به جلوی جایگاه رساندم و در جایی مناسب ایستادم. باران شدت گرفته بود و چترهای باز شده، نمایی زیبا از میدان امام را به تصویر می کشید. دو دختر جوان و کم حجاب چند قدمی من ایستاده بودند. چتر نداشتند و در حال خیس شدن بودند. یکی از آنها گفت: حالا خیس میشیم! دوستش با زیرکی گفت: بیا میریم تو جمعیت زیر چتر یکی وایمیسیم و هردو خندیدند من که صدا شون را شنیدم با لبخندی گفتم بیایيد کنار من چترم بزرگه سه تایی جا میشیم نگاهی به هم کردند و سریع آمدند زیر چتر... گفتند: ببخشید پس حالا که ما اومدیم بدید ما چتر رو بگیریم گفتم: خواهش می کنم نفرمایید، وزنی نداره خودم نگه میدارم. اما با اصرار چتر را گرفتند و تا پایان چتر دست به دست میشد! با اینکه شور و نشاط جوانی داشتند اما حزن در چهره و اشک حلقه زده در چشمانشان نمایان بود! شعارها را چقدر محکم فریاد می زدند. من نیز با آنها هماهنگ شدم و هرسه با هم هم نوا شدیم گویا سوالم را از چشمانم خواندند که یکی از آنها گفت: من هیچ وقت این مراسم و راهپیمایی ها را شرکت نمی کنم اما این بار فرق داره برای سردار اومدم تازه از محل کارم مرخصی هم گرفتم و اومدم. اشک حلقه زده در چشمانش دیگر تاب نیاورد و بر روی صورتش غلتید من که جواب سوالم را گرفته بود با حسرت گفتم: بله سردار فرق داره انگار همه بی پدر شدیم.
کدهای شهادت سردار از نظرم گذشت، شهادت در دل شب، اربا اربا شدن، دست قطع شده، قاسم بن الحسن، دفن در دل شب، و حالا این اتحاد این همدلی! همدلی یک ملت با هزاران دل هزاران طرز فکر....
چه شهادت پر برکتی! چه شهادت پر افتخاری!
#سردار_دلها
#فرصتی_برای_همدلی
✅https://eitaa.com/yad_dashtha