18.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹داستانتحولخانمۍكه...
عالیهپیشنهادمیشه🦋🖇
...💔 @yadeShohadaa
هدایت شده از تَوَسُّلبِه امامزَمٰانوَشهدا🇵🇸
#عنایت_شهدا_به_درخواست_کننده_ختم_قران👌
سلام من هم توسل کردم به شهدا وبنیت شون ختم قران گرفتم.. قبل ختم نیتم شفای دوستم مهسا بود ودلم خیلی اشفته بود اما همینکه چشمم به اسامی ده شهیدی که سهم من بود افتاد یه شهید توجه هم جلب شد #شهید_سجادی به یاد بیمار مصلحتی کربلا افتادم😭اون لحظه چه خوبه کنارشهدا بودن..دلم اروم شد وگواهی داد که مهسا خوب میشه😊
درست بعد چند دقیقه خبر بهم دادن مهسا بهوش اومده وحالش خیلی خوبه
ممنونم شهدا شهدا خیلی مهربونن خیلی...✨
✨ @yadeShohada313
هدایت شده از تَوَسُّلبِه امامزَمٰانوَشهدا🇵🇸
سلام به شما محبان شیعه☀️
#عنایتشهدا:
🍃من سال پیش گروهی برای #شهدا داشتم که مثه الان ختم قران براشون میگرفتم وصلوات، #یهشب دلم خیلی گرفته بود💔 نمیدونم چیشد برگشتم از #شهدا گله وشکایت کردم گفتم ای شهدا اصن این ختم هایی که من بنیت شما میگیرم فایده ای هم داره؟😔
#چندشب بعد #خوابی دیدم💫
✨خواب دیدم توی خیابون خییلی #تاریک گم شدم🌘 خیلی ترسیده بودم اما هیج جارو نمیدیدم...
هراسون راه میرفتم و بجایی نمیرسیدم، تااینکه یهو اون سمت خیابون یه #نور✨ دیدم باخوشحالی😍 دویدم سمت نور دیدم یه خونه شبیه کلبه هست که خیلیی نورانی هست...
🍃رفتم داخل خونه باتعجب دیدم یه عهده زیاد از آقایون که لباس #سفید بر تن و چهره های #زیبا ومعصوم دارند اونجاهستن و همه مشغول یه کاری هستند...
🍃یکی چایی🍮 درست میکرد یکی داشت قیمه نذری درست میکرد وخلاصه هرکی یه کاری انجام میداد مثه هیئت امام حسین💔🕊.
تااینکه: یکی از اون اقاها اومدن بهم چایی و غذا و.. تعارف کردن☺️ منم گفتم ببخشید شما ها کی هستید؟؟؟
یادمه یه #لبخندقشنگ🙂بهم زدو گفت:
🕊من واین رفقام همونایی هستیم که بنیت شون ختم میگیری..🕊
ازونجا بود که فهمیدم #شهدا حواسشون به همه چی هست ..
🌟بچها اگه بنیت شهدا ختم میگیرید بدونید اگه واقعا به صلاح باشه حتما براورده میشه.. اگه حاجتت توی این دنیا براورده نشد مطمعن باش روز قیامت بهترش نصیبت میشه اونم #شفاعتشهداست...
🍃انشاالله زندگی هامون شهدایی باشه🍃
هدایت شده از تَوَسُّلبِه امامزَمٰانوَشهدا🇵🇸
#عنایت_شهیدحججی
🕊شهدا حواسشون به همه چیز هست فقط کافیه از ته دلتون صداشون کنید.
من اراده خاصی به شهیدحججی.سرمزارشونم رفتم.من دوستدارم همسرم طلبه ویاپاسدارباشن امامشکل جهیزیه دارم.یک شب خواب دیدم سرمزارشون هستم دارم درددل میکنم باایشون.انگشترقشنگی دستمه اهداش میکنم برای مزارایشان.ازعالم پرسیدم گفت مشکلتاشهیدحل میکنه
#کاربرگرامی_کانال🌸
عجیب است
فرانسوی ها که در تولید بهترین عطرها معروف هستند
هنوز نمیدانند
وقتی شیشه عطری را بشکنی
بویش بیشتر در فضا میپیچد...🧡
#یارسولالله...❤️
#من_محمد_را_دوست_دارم
...💚@yadeShohada313
عِنایٰاتِ امٰامزَمٰان وَشهدا
#شهید_مصطفیصدرزاده🌹 عنایت شهید: ...💔
حدود یک سال و نیم بود بابیماری درگیربودم که همه ازشنیدن اسمش وحشت دارن و از نظر همه پیر و جوون نمیشناسه،بیماری بنام سرطان،تشخیص اولیه سرطان معده بود، سرطانی که معمولا درصد زیادی ازمبتلاهاش با فاصله ی کمی از تشخیص دووم نمیارن،اولش گفتن بدخیمه و توسل شروع شد،همه ی خانواده دست به دعا وتوسل شدن و من ناامید چشم به اونا دوخته بودم،بعد گفتن نمونه جدید نشون داده که خوش خیمه و این دو تا آزمایش تناقض زیادی داشت با هم،تو همین گیر و دار با گروهی تو تلگرام آشنا شدم وبصورت اتفاقی عضوش شدم که نگاهمو به زندگی عوض کرد
روزها میگذشت وآخرین حرف بهترین پزشکای تهران حداکثر شش ماه فرصت بود،خیلی زمان کمی بود ومن وحشت کردم از مرگ،گفتن باید معده رو برداریم شایدفرصتت بیشتر بشه،بیشتر از یه ماه تو غربت تهران بستری شدم وسه بار عملهای وحشتناک وآخرش هیچی به هیچی...
" ریشه دارتر از این حرفا بود انگار" فرصتم داشت به آخرنزدیک میشد... و من همچنان متوسل بودم.
راستش بایک گروه بود که من با مدافعان حرم آشناشده بودم وغربت زینب کبری(س)رو توی این گروه لمس کرده بودم...
میون همه ناامیدی هاوشمارش معکوس،اول آبان ماه مصادف باتاسوعای حسینی رسیدو ساعت11ظهر سیدابراهیم گروه،عباس بی بی شد،کاربری بانام پروفایل"لبیک"شهید"مصطفی صدرزاده"...
ازهمون روز یه جریانی شروع شد،یه جریان غیرقابل توصیف،ارتباط عجیبی گرفتم بااین شهیدبزرگوار،تشنه دونستن شدم،
نتیجه آخرین آزمایشات این بودکه حداکثر فرصتم قبل ازسال95هست.من بودم وترس از مردن دربستر وحسرت شهدایی مثل سید ابراهیم.تا اینکه دوستی گفت که به یه شهید متوسل شو جهت شفا،سه بارشهید صدرزاده رو به خواب دیده بودم وتا این جمله رو شنیدم بیدرنگ متوسل شدم به شهید.به نیت شادی روح شهیدهرروز قرائت زیارت عاشورا رو براش شروع کردم.زمان میگذشت ولی حالا آسونتر از قبل،هرچی بیشتر ازشهید میشنیدم و میدونستم،تشنه تر میشدم،جملات شهید"ان شاءالله تاسوعا پیش عباسم"یا"سوی حسین رفتن با چهره ی خونی،اینسان بود زیبامعراج انسانی"و انطباقش بازمان شهادت وچهره ی خونی شهیددر اون لحظه متحیرم میکرد.خاطرات همرزمهای شهید بخصوص مدیر گروه ابوعلی هم بیشتروبیشترشهید روبهم شناسوند.دوباره دکتروهمون حرفا...
آخرخط...
میدونستم که شهدا اولیا الله هستن.تو این فاصله توسط غریب الغربا،امام الضعفا،امام رضا(ع) طلبیده شدم وتوفیق زیارت نصیبم شد،توی حرم آقابادل شکسته روبه ضریح مطهردست به دامان شهیدشدم و ازش خواستم وساطت منوپیش ارباب بکنه وهمونجا هم دست به دامان بی بی زینب کبری(س)شدم و دلشکسته ازشون شفاخواستم.
کمتر ازدو هفته گذشته بودکه شبی که دیگه توان بلند شدن و حتی قدرت نوشیدن یه لیوان آب نداشتم درنهایت استیصال زیارت عاشورا رو نثار روح شهیدکردم ودر حال خوندن سوره مبارکه یس بخواب رفتم،دی ماه بود،بیست و هشتم دی ماه،خوابی که وقتی چشم بازکردم اثری از درد وناراحتی ندیدم،خوابیکه دیدم بماند،شفاگرفتم،بهمین سادگی،فقط درخواب شفا رو از امام رضا(ع)گرفتم،میدونستم که اتفاقی که ماهها بهش ایمان داشتم ومنتظرش بودم افتاده ولی اطرافیان بانگرانی چشم دوختن به آزمایشات....
نتیجه همون بودکه باید...رشد سلولهای سرطانی وپیشرفتشون متوقف شده بودکه بماند،دکترها از معجزه میگفتن،میگفتن اتفاقی که افتاده باهیچ علمی امکان پذیر نیست ومن لبخندزدم،علمی درکارنبود...
دست دیگه ای درکاربود،درد رفت،مریضی رفت، و من که ماههادردهای شدیدتحمل کرده بودم حالا آسوده بخواب میرفتم،میدونستم بنده ی رو سیاهی بودم که مورد عنایت قرارگرفتم ومیدونستم که این عنایت بانظرشهیدنصیبم شده وگرنه من کجاو.....
الان که این متن رومینویسم تقریباً یک ماه شده که ازسلامت کاملم مطمئن شدم ولی توسلم به شهید روحفظ کردم،ارتباطم باشهیدرو قطع نکردم،همرزمان شهید میگن وقتی تومنطقه یه کارسختی رو میخوایم ممکن کنیم متوسل میشیم به روح مطهرشهید...
من اول آبان شهید رو توهمین گروه شناختم ولی توی همین فاصله4 ماهه زندگی من رو متحول کردشهید
حالا دلیل ذکر این اتفاق واقعی فقط این نبود که خاطره ای گفته باشم،هدفم یادآوری سرمایه هایی بودکه گاهی ازشون غافلیم،شهدا سرمایه های ماهستن،دارایی مامعصومین هستن،قمربنی هاشم وبی بی شام و...
دارایی ماشهدای ماهستن،قدرشون روبدونیم
...💚@yadeShohadaa
عِنایٰاتِ امٰامزَمٰان وَشهدا
#شهید_ابراهـیمهادی🌹 عنایت شهید؛ ...💚@yadeShohadaa
ماجرای ما از پانزده سال قبل آغاز شد. زمانی که باردار بودم. ماههای آخر بارداری حال و شر ایط من بد شد. ماه هشتم بارداری بودم که دکتر گفت: بچه در شکم شما مرده! شوکه شدم، خیلی گریه کردم. سراغ چند پزشک دیگر و ..
گفتند: یک درصد احتمال دارد بچه زنده باشد. در همین شرایط نیز باید سریع سزارین کنیم و بچه را درآوریم.
آن شب متوسل به امام رضا (ع) شدم. گفتم: فرزندم را از شما میخواهم. اگر پسر و زنده بود نامش را رضا میگذارم.
عمل جراحی انجام شد. ناباورانه فرزندم سالم به دنیا آمد. ولی وزن او نهصد گرم بود. با نذر و نیاز این بچه بزرگ شد، اما با مشکلات. دیر زبان باز کرد. سه سالگی راه افتاد.
پسرم مراحل رشد را طی کرد. اما ضعف جسمی همواره با او بود. تا پایان دوره راهنمایی این وضع ادامه داشت.
برای ورود به دبیرستان به دلیل دور بودن، همسرم مخالفت کرد و گفت: فرزند ما مشکل داره و نمیتونه این مسیر طولانی رو بره.
سال تحصیلی شروع شد و رضای ما خانهنشین شد. خیلی برایش ناراحت بودم. خودش هم خیلی اذیت میشد. نمیدانستم چه کنم.
آن ایام به کلاسهای جامعه القرآن کهنوج میرفتم. مسئول آنجا یک روز برای ما در مورد شهدا صحبت کرد و کتاب یک شهید را به ما داد و گفت: حتما این کتاب را بخوانید. برای دهه فجر مسابقه کتابخوانی داریم.
نام کتاب سلام بر ابراهیم بود. آن شب کتاب را شروع کردم، با خاطرات این شهید خیلی گریه کردم.
آخر شب بود که کتابم را بستم و زیر بالش گذاشتم، همینطور با این شهید درددل کردم تا خوابم برد...
به محض اینکه خوابم برد احساس کردم درب اتاق باز شد! شهید ابراهیم هادی وارد شد، درحالیکه یک کاسه در دست داشت.
من با تعجب نگاه میکردم. شهید جلو آمد و کاسه را در مقابل من گرفت. داخل کاسه چند برگه بود. مثل حالت قرعهکشی.
یکی از این برگهها را برداشتم. روی آن نوشته بود: «دخیلش کن»
با تعجب گفتم: دخیلش کنم. به کی؟ به کجا؟
ابراهیم هادی گفت: به همان کسی که فرزند نهصد گرمی شما را به اینجا رساند. به امام رضا (ع).
از خواب پریدم. با خودم گفتم: چطور پسرم را دخیل کنم. چطور رضا را به مشهد ببرم. اصلا شرایط مالی خانواده ما خوب نبود. گفتم: خدایا با کدام پول پسرم را مشهد ببرم.
اما با خودم گفتم: خدا وسیلهساز است. حتما خودش کمک میکند.
صبح فردا به جامعه القرآن آمدم. خوابم را برای مسئول موسسه تعریف کردم. گفت: انشاالله خیر است. حتما برو مشهد.
گفتم: آخه شرایط مالی نداریم. از طرفی چند بار تا حالا این بچه را بردم مشهد اما تغییری نکرده.
مسئول موسسه گفت: اگر خدا بخواهد شرایط سفر جور میشود. این بار که مشهد رفتی به امام رضا (ع) بگو من را ابراهیم هادی فرستاده. هرچه شما امام رئوف (ع) بخواهید ما قبول میکنیم.
روز بعد خبر دادند که از طرف سازمان تبلیغات، چند نفر از اعضای هیئت را به مشهد میبرند.
ما هم اسم نوشتیم. چند روز بعد،به طرز عجیبی نام ما هم در قرعهکشی برای مشهد انتخاب شد!
هفته بعد ناباورانه در حرم امام رضا (ع) بودم. همراه با پسرم رضا که مشکل حرکتی داشت.
رو به حرم آقا گفتم: من رضا را خدمت شما آوردم. من حواله شده از طرف شهید ابراهیم هادی هستم. هرطور صلاح میدانید ...
به لطف خدا و عنایان امام رضا (ع) بعد از سفر مشهد، روز بهروز حال پسرم بهتر شد.
او به دبیرستان رفت و درسش را ادامه داد و اکنون در کارهایش موفق است.
...💚@yadeShohadaa
#ماجراى_يك_خواب....
🌷مدتى بعد از شهادت سردار رشيد اسلام حاج حسن تاجوك، پيرزنى در بهشت هاجر ملاير سراغ مزار حاجى را مى گرفت، وقتى مزارش را به او نشان دادند؛ آمد به ما كه بالاى مزار حاجى نشسته بوديم گفت: من بيمار بودم كه ديشب خواب ديدم منزلم وسيع و كف آن با فرش هاى زيبا مُزيّن شده است. ناگهان ديدم كه گروهى از دور مى آيند و اسب سوارى پيشاپيش آنها.
🌷....وقتى سئوال كردم او كيست؟ گفتند: او حاج حسن تاجوك است. شهيد تاجوك بر بالاى قبرى كه آنجا بود حاضر شد و به قرائت فاتحه پرداخت در اين حال قطره اى عرق از پيشانى اش بر زمين چكيد. به من گفتند: آن عرق را به صورتت بمال و من هم اين كار را كردم و بعد از خواب پريدم و متوجه شدم بيماريم كاملاً بهبود يافته و شفا گرفته ام.
🌹خاطره اى به ياد شهيد حـاج حسن تاجوك
❌❌ شهدا امامزادگان عشقند که مزارشان زیارتگاه اهل یقین است. (امام خمینی رضوان الله تعالی علیه)
#شهدا_را_يادكنيم_باذكر_صلوات🌹
...💚@yadeShohadaa