eitaa logo
عِنایٰاتِ امٰام‌زَمٰان وَشهدا
176 دنبال‌کننده
287 عکس
154 ویدیو
4 فایل
🕊او بٰا سپاهی ازشهیدان خواهد آمد🕊 🌹وَلٰا تحسبَن الذیـنَ قُتلوا فـی سبیلِ الله امواتا بَلْ احیـٰاءٌ عندَ ربهم یُرزَقون🌹 📣لطفا شماهم ازعنایات خود توسط شهدا وامام‌زمان برای ما بگید👇 🆔 @A_Sadat313
مشاهده در ایتا
دانلود
مرحوم سید علی اکبر کوثری روضه خوان امام خمینی (ره )میگه بعد از اتمام جلسه اومدم از دربمسجد بیام بیرون یکی از دختر بچه های محله اومد جلوم و گفت اقای کوثری برای ماهم روضه میخونی؟ گفتم: دخترم روز عاشوراست و من تا شب مجالس مختلفی وعده کردم و چون قول دادم باید عجله کنم که تاخیری در حضورم نداشته باشم. میگه هر چه اصرار کرده توجهی نکردم تا عبای منو گرفت و با چشمان گریان گفت مگه ما دل نداریم!؟  چه فرقی بین مجلس ما و بزرگترها هست؟ میگه پیش خودم گفتم دل این کودک رو نشکنم و قبول کردم و به دنبالش باعجله رفتم تا رسیدیم. حسینیه ی کوچک و محقری بود که به اندازه سه تا چهار نفر بچه بیشتر داخلش جا نمیشدند.  سر خم کردم و  وارد حسینیه ی کوچک روی خاکهای محله نشستم و بچه های قد و نیم قد روی خاک دور و اطرافم نشستند. سلامی محضر ارباب عالم حضرت سیدالشهدا عرضه کردم السلام علیک یاابا عبدالله... دو جمله روضه خوندم و یک بیت شعر  از آب هم مضایقه کردند کوفیان... دعایی کردم و اومدم بلند بشم باعجله برم که یکی از بچه ها گفت تا چای روضه رو نخوری امکان نداره بزاریم بری ؛ رفت و تو یکی از استکانهای پلاستیکی بچه گانشون برام چای ریخت، چایی سرد که رنگ خوبی هم نداشت ، با بی میلی و اکراه استکان رو آوردم بالا و برای اینکه بچه ها ناراحت نشن بی سر و صدا از پشت سر ریختم روی زمین و بلند شدم و رفتم... شام عاشورا (شب شام غریبان امام حسین) خسته و کوفته اومدم منزل و از شدت خستگی فورا به خواب رفتم. وجود نازنین حضرت زهرا، صدیقه ی کبری در عالم رویا بالای سرم آمدند طوری که متوجه حضور ایشان شدم  به من فرمود؛ آسید علی اکبر مجالس روضه ی امروز قبول نیست. گفتم چرا خانوم جان فرمود؛ نیتت خالص برای ما نبود. برای احترام به صاحبان مجالس و نیات دیگری روضه خواندی فقط یک مجلس بود که از تو قبول شد و ما خودمون در اونجا حضور داشتیم، و اون روضه ای بود که برای اون چند تا بچه ی کوچک دور از ریا و خالص گوشه ی محله خواندی....  آسید علی اکبر ما از تو گله و خورده ای داریم! گفتم جانم خانوم، بفرمایید چه خطایی ازم سر زده؟ خانوم حضرت زهرا با اشاره فرمودند اون چای من با دست خودم ریخته بودم چرا روی زمین ریختی!!؟ میگه از خواب بیدار شدم و از ان روز فهمیدم که توجه و عنایت اونها به مجالس بااخلاص و بی ریاست و بعد از اون هر مجلس کوچک و بی بضاعتی بود قبول میکردم و اندک صله و پاکتی که از اونها عاید و حاصلم میشد برکتی فراوان داشت و برای همه ی گرفتاری ها و مخارجم کافی بود. بنازم به بزم محبت که در آن  گدایی و شاهی برابر نشیند...   منبع؛ برگرفته از خاطرات مرحوم کوثری ...💚@yadeShohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عِنایٰاتِ امٰام‌زَمٰان وَشهدا
#شهید_ابراهـیم‌هادی🌹 عنایت شهید؛ ...💚@yadeShohadaa
سلام بر ابراهیم برف شدیدی می بارید سوز سرما هم آدم رو کلافه می کرد توی جاده برا انجام کاری پیاده شدیم یادم رفت سوئیج رو بردارم یهو درهای ماشین قفل شد به خانومم گفتم سوئیچ یدک کجاست؟ گفت اونم توی ماشینه نمی دونستیم چیکار کنیم توی اون سرما کسی هم نبود ازش کمک بگیریم هر کاری کردم درب ماشین باز نشد شیشه ی پر از برف ماشین رو پاک کردم یهو چشمم افتاد به عکس شهید ابراهیم هادی که به سوئیچ ماشین آویزون بود به دلم افتاد از ایشون کمک بگیرم به شهید گفتم: شما بلدی چیکار کنی خودت کمکمون کن از این سرما نجات پیدا کنیم همینجور که با شهید حرف میزدم ناخوداگاه دسته کلید منزلم رو در آوردم اولین کلید رو انداختم روی قفل ماشین تا کلید رو چرخوندم ، درب ماشین باز شد خانومم گفت: چطور بازش کردی؟ گفتم با دسته کلید منزل خانومم پرسید: کدومش ؟ مگه میشه؟ شروع کردم کلیدای منزل رو روی قفل امتحان کردن تا ببینم کدومش قفل رو باز کرده با کمال تعجب دیدم هیچ کدوم از کلیدها توی قفل نمیره اونجا بود که فهمیدم عنایت شهید ابراهیم هادی شامل حالمون شده منبع: کتاب سلام بر ابراهیم 🌹 ...💚@yadeShohadaa
شهیدابراهیم‌همت🌹 ...❤️ ❤️.....
عِنایٰاتِ امٰام‌زَمٰان وَشهدا
#عنایت‌ شهیدابراهیم‌همت🌹 ...❤️ ❤️.....
‌ 🌷 معجزه شهید همت از زبان یک استاد دانشگاه 🌷 یه شب خواب بودم که تو خواب دیدم دارن در میزنن . در رو که باز کردم دیدم شهید همت با یه موتور تریل جلو در خونه وایساده و میگه سوار شو بریم . ازش پرسیدم، کجا؟ گفت یه نفر به کمک ما احتیاج داره . سوار شدم و رفتیم . سرعتش زیاد نبود طوری که بتونم آدرس خیابون هارو خوب ببینم . وقتی رسیدیم از خواب پریدم. از چند نفر پرسیم که تعبیر این خواب چیه گفتن خوب معلومه باید بری به اون آدرس ببینی کی به کمکت احتیاج داره . هر جوری بود خودمو به اون آدرس رسوندم . در زدم . دررو که باز کردن دیدم یه پسر جوون اومد جلوی در . نه من اونو میشناختم نه اون منو . گفت بفرمایید چیکار دارید . ازش پرسیم که با شهید همت کاری داشته ؟ یهو زد زیر گریه . 😭😭 گفت چند وقته میخوام خودکشی کنم . دیروز داشتم تو خیابون راه می رفتم و به این فکر میکردم که چه جوری خودم رو خلاص کنم که یه دفعه چشمم افتاد به یه تابلو که روش نوشته شده بود اتوبان شهید همت. گفتم میگن شماها زنده اید اگه درسته یه نفر رو بفرستید سراغم که من از خودکشی منصرف بشم و الان شما اومدید اینجا و میگید که از طرف شهید همت اومدید... ...💚@yadeShohadaa
شهیدسیّدمجتبی‌علمدار🌹 ...❤️ ❤️....
عِنایٰاتِ امٰام‌زَمٰان وَشهدا
#عنایت‌ شهیدسیّدمجتبی‌علمدار🌹 ...❤️ ❤️....
‍ ‍ 🌟شفاعت شما با مادرم حضرت زهرا (سلام الله علیها) 🌟شهید سید مجتبی علمدار از طرف لشکر گفتند: «برای مراسم فردا یک تابلو بزرگ از تصویر سیّد آماده کن.» من هم آخر شب، به منزلمان در بابل رفتم. با پارچه و چوب، بوم را آماده کردم. قلم و رنگ‌ها را برداشتم و به نام خدا شروع کردم. همسرم آن موقع ناراحتی اعصاب شدید داشت. بارها به پزشکان متخصص در شهرهای مختلف مراجعه کردیم اما مشکل او حل نشد. قبل از خواب همسرم به من گفت: «اگه می‌شه این تابلو رو ببر بیرون، می‌ترسم رنگ روی فرش بریزه.» گفتم: «خانم، هوا سرده. من زیر تابلو پلاستیک پهن کردم. مواظب هستم که رنگ نریزه.» سکوت کامل برقرار شده بود. حالا من بودم و تصویر سیّد مجتبی. اشک می‌ریختم و قلم را روی بوم می‌کشیدم. تا قبل از اذان صبح، تصویر زیبایی از سیّد ترسیم شد. خوشحال بودم و خسته. گفتم سریع وسایل را جمع کنم و بعد از نماز کمی بخوابم. آخرین قوطی رنگ را برداشتم که یک باره از دستم سُر خورد و افتاد روی فرش! نمی‌دانستم چه کار کنم. رنگ پاشیده بود روی فرش. بیشتر از همه به فکر همسرم بود. نمی‌دانستم در جواب او چه بگویم. به من گفته بود که برو بیرون اما… بالاخره بیدار شد و از اتاق بیرون آمد. سریع دستمال و آب و… آورد و مشغول شد. اما بی‌فایده بود! خانم من همین‌طور که با دستمال به روی فرش می‌کشید گفت: «خدایا، فقط برای این‌که این شهید فرزند حضرت زهرا (علیها سلام) بوده سکوت می‌کنم.» بعد هم گفت: «می‌گن اهل محشر در قیامت، سرها را از عظمت حضرت زهرا (علیها سلام) به زیر می‌گیرند.» بعد نگاهی به چهره‌ی شهید انداخت و ادامه داد: «فردای قیامت به مادرت بگو که من این کار را برای شما کردم. شما سفارش ما را بکن، شاید ما را شفاعت کنند.» *** صبح با هم ازخانه بیرون آمدیم. البته بعد از نماز چند ساعتی استراحت کردم. در را بستم و آماده حرکت شدیم. همان موقع، خانم همسایه بیرون آمد و خانم من را صدا کرد. خانواده ایشان را می‌شناختم؛ خانم رحمان‌پور همسر یکی از جانبازان جنگی و از زنان مؤمن محله ما بود. ایشان جلو آمد و رو به همسر من کرد و بی‌مقدمه گفت: «شما شهید علمدار می‌‌شناسید؟!» یک دفعه من و همسرم با تعجب به هم نگاه کردیم. خانم من گفت: «بله، چطور مگه؟!» خانم رحمان‌پور ادامه داد: «من یک ساعت پیش خواب بودم. یک جوان با چهره‌ای نورانی شبیه شهدای زمان جنگ آمد و خودش را معرفی کرد. بعد گفت: “از طرف ما از خانم غلامی معذرت خواهی کنید و بگویید به پیمانی که بستیم عمل می‌کنیم. شفاعت شما در قیامت با مادرم زهرا (علیها سلام).” ...💚@yadeShohadaa
🌹رفقا میتوان راه را پیدا کرد به مناسبت پایگاه زینب(س)برگزار میکند💐 شما میتوانید دلنوشته ای به دوست شهیدت بنویسی برامون ارسال کنی به بهترین دلنوشته📝 هدیه‌اهدا میشه..🎁🎁 ✅دوستان این آیدی بنده است دلنوشته هاتون رو بفرستید تا برامسئول طرح ارسال کنم: 🆔 @A_Sadat313 ...💚@yadeShohada313
عِنایٰاتِ امٰام‌زَمٰان وَشهدا
#عنایت‌ شهیدسیّدمجتبی‌علمدار🌹 ...❤️ ❤️....
🌷 💚 سیّد همیشه « یا زهرا(س) » می گفت. البته عنایاتی هم نصیب ما می شد. مثلاً دو سه بار اتفاق افتاد که بی پول شدیم. آنچنان توان مالی نداشتیم. یکبار می خواستم دانشگاه بروم اما کرایه نداشتم. 5 تا یک تومانی بیشتر توی جیبم نبود. توی جیب ایشان هم پول نبود. وقتی به اتاق دیگر رفتم دیدم اسکناسهای هزاری زیر طاقچه مان است. تعجب کردم، گفتم: آقا ما که یک 5 تومانی هم نداشتیم این هزاریها از کجا آمد. گفت: این لطف آقا امام زمان (عج) است. تا من زنده هستم به کسی نگو. ...🕊@yadeShohadaa
دست گیرند... بخواه تا دستت بگیرند... رفاقت مقدمه شباهت✋🏼 گاهی نگاهی دعایی ...❤️ ❤️....
شهیدمدافع حرم :سید رضا طاهر🌹 ...❤️ ❤️....
عِنایٰاتِ امٰام‌زَمٰان وَشهدا
#عنایت شهیدمدافع حرم :سید رضا طاهر🌹 ...❤️ ❤️....
من زبان بارداریم خوابی از دیدم تا حالا ایشون رو ندیده بودم و نمیشناختم تا اینکه درعالم خواب ایشون رو دیدم که لباس بسیجی ،چفیه در گردن لبخند زنان از درون مه غلیظی خارج شد من بارداری فوق العاده سختی داشتم خیلی سخت ،اون شب تو خواب ایشون بهم گفتن: ((این سختی ها گذراست ،این جهاد شما خانوم هاست شما خانوم ها که نمیتونین به میدون جنگ بیاین این جهادشماست در راه خدا)) شهید طاهر گفتن :((من در دوره بارداری خانومم فهمیدم چقدر سختی میکشید. 🕊چندروزبعدتصویرشون رو تو تلویزیون دیدم و فهمیدم ایشون شهید شدند و ازشهدای خانطومان هستند،ازقضا یک فرزند هم دارند نکته جالب ،لبخند روی لب شهید بود که فراموشم نمیشه ،خانومشون در مصاحبه از لبخند روی لب شهید میگفت که کنار نمیرفت و همه اون رو با لبخند میشناختند 💔از اون به بعد خیلی به جد بزرگوارشون توسل میکردم و هربار حاجت روا میشم دقیقا تابستون سال گذشته بود........ 🌹بعد از اون خواب شفای مریض دکتر جواب کرده رو هم باتوسل به جد بزرگوارشون گرفتیم برادر شوهرم تو سن ۳۳ سالگی سرطان بدخیم گرفت که تهران هم جوابش کردند😔اما..... به شهید توسل کردم به یک ماه نکشید درمانشون تمام شد❗️معجزه دیدم .فقط معجزه شد...... هر وقت مشکلی پیش میاد واسه شادی روح پاکشون صلوات نذر میکنم و الحمدالله همیشه جواب میگیرم . احساس نزدیکی بیشتری با خدا دارم🌱چرا که منو با مشکلات ریز و درشتم دید و اون بزرگوار رو تو مسیرم گذاشت تا تو بدترین شرایط عمرم باعث امید باشه🌹 ...❤️@yadeShohadaa