تاریخ تولد و تاریخ وفاٺ دسٺ خودٺ نیسٺ ولے تاریخ تحول دسٺ خودتھ🙂
ڪے میخواے بشے
همونے ڪه خدا مےخواد؟!🤔
+ڪمےبهخودمون ازین حرفا بزنیم🌱
#عنایت_امام_زمان که شامل حال کاربرکانال مون شد😍
سلام بنده امتحان آزمون سطح سه بدون اینکه بخونم رفتم سر جلسه وقبول شدم واز طرفی تا روز مصاحبه بنده فرم پر کردم چون من استان خودم بودم رفتم برا مصاحبه استان دیگه تااینکه مصاحبه گرفتن وبنده برگشتم خونه تا نتیجه مصاحبه دیدم پیام اومد شما امتیاز لازم رو کسب نکردید انشاءالله سال دیگه البته من جز این کانال بودم وتا اینجا هم با توسل به اقا وشهدا رسیدم ومن نگران وحیرون وهر روز پیام میدادم مرکز تا اینکه بعد از پیگیری های بنده بعد از چند مدت ،گفتن خانوم اصلا فرم مصاحبه شما به ما یعنی قم نرسیده بود دیگه همچنان پیگیر تا اینکه پیام اومد شما قبول شدید .وبعد زنگ زدم مرکز گفتن کجا بودی ما تو اسمونا دنبالت می گشتیم شما کجا بودید الان ترم دو سطح سه حوزه هستم به مدد آقا امام زمان عج الله وشهدا...
#یامهدی_مددی💔
هدایت شده از تَوَسُّلبِه امامزَمٰانوَشهدا🇵🇸
#پویش_بارانباشـیم☔️🌧
🌱سلام خیرین کانال توسل به اقاصاحبالزمان وشهدا، عزیزان راستش بازهم محتاج یاریِ دستان مهربان شما هستیم که گره از مشکل یکی از شیعیان مون بازکنیم😇
☘یه بنده خدایی هستند از خانواده سادات که نیازمندن وبیمار و هزینه درمان ندارند و سرپرست خانواده هم بیکار هست وخرج زندگی نمیدن و بندگان خدا منبع درامدشون همین یارانه هست وتمام....
🌱همت کنیم تا بتونیم گره از کارشون بازکنیم اجرتون با جد ایشون اقااباعبدالله باشه لطفا هزینه رو بعنوان هدیه کمک حجکنید نه صدقه چون سادات هستند.....
🌹نام عزیزانی که در این طرح یاری مون میکنند انشاءالله در لیست خیرین کانال مون قرار داده میشوند و خادم اقاامامحسین به نیت شون دربین الحرمین یک زیارت عاشورا ودو رکعت نماز بجامیآورند...
📣جهت گرفتن شماره حساب به این آیدی مراجعه کنید لطفا:👇
🆔@A_Sadat313
....💚
💚......
Arize-PDF.pdf
4.59M
🔘 نامه ای به دوست
💌 عریضه نویسی خطاب به امام زمان علیه السلام، برای رسیدن به حاجات.
» فایل PDF «دستور العمل عریضه نویسی به امام زمان»
📚صحیفه مهدیه ص 453.
#توسلات_مهدوی
348.3K
[ خوشبـهحـالشھـدا :) ]
وبهراستـےکهآنـان
بیشازھرکسخـدارادیـدند : )
...💚
💚....
#عنایت_شـهــدا❤️
✨🕊بوي عطر🕊✨
🌱روز دوم محرم سال ۷۶ كه اكثر بچه ها به خاطر محرم به شهرستان هاي خود رفته بودند، من با يكي از برادرهاي سرباز در منطقه مانديم و شهيدي پيدا كرديم كه يك پرچم يا حسين داخل جيبش بود و آن هم خون آلود شده بود و در جاي ديگر هم، در منطقه ي جزيره ي جنوبي، جايي بود كه حالت لجن زار داشت، اما ما شهيدي پيدا كرديم كه بوي عطر مي داد و بوي آن فضا را گرفت و تا يكي دو دقيقه هم بوي عطر در آن جا بود.
🎤راوي : عباس عاصمي از بچه هاي تفحص لشگر ۱۷
🔸منبع:کرامات شهدا
....💚@yadeShohadaa
🌱پاشو نمازت را بخوان...
💫فردی 32 ساله هستم که تا پانزده سالگی بچهای پاک و طاهر بودم و قرآنخوان و نماز خوان و اهل مسجد بودم...
به سبب آشنایی با دوستان ناباب از راه بهدر شدم و 17 سال خدا و ائمه را منکر شدم و هیچ چیز را قبول نداشتم و هر گناهی که بگویید از من سر زده است!!
اسم من مصطفی بود بعد از آنکه آن اتفاق برایم افتاد؛ یک اسم عجیب و غریب برای خود گذاشتم و بعد از آن اتفاق حتی پدر و مادرم ،من را عاق کرده و از خانه خود بیرون کرده بودند...
یک شب نزدیک اذان صبح دیدم یک جوانی مرا صدا میزند
«حاج مصطفی پاشو وقت نماز است»
من بلند شدم و نشستم ،خیلی متعجب شدم و دوباره خوابیدم
دوباره آن پسر به خوابم آمد و گفت:
«حاج مصطفی پاشو یک ربع به اذان مانده ؛پاشو نماز بخوان»
این را که گفت بلند شدم و چهرهاش به دلم نشست.
🌷🌿🌷🌿🌷
ده روز در اینترنت دنبال این شخص بودم که بعد پیدایش کردم و با او آشنا شدم.
محمدرضا دهقان آنقدر بر روی من اثر گذاشته که با همه آن دوستانم قطع رابطه کردم و از همه گناهانم توبه کردم...
❤️شهید مدافع حرم حضرت زینب(س)
#شهید_محمدرضا_دهقان
...💚@yadeShohadaa
#عنایت_شهید❤️
زهرا بيماري سختي داشت، دكترها جوابش كردند؛ رفتن به مشهد بيفايده بود، او را در اتاق خوابانده و رويش را پوشاندم خيلي حالش بد بود. با خودم گفتم: «اگر قرار است بميرد در خانه خودمان بميرد».
آن روزها برق زياد قطع ميشد. چراغي براي بچه ها روشن كردم و توي هال گذاشتم . خودم هم به اتاق ديگري رفتم تا نماز بخوانم.
مدام صدايي به گوش ميرسيد، بين نماز تمام حواسم به آن صدا بود. مجبور شدم نمازم را بشكنم. صداي گريه بچه ها بلند شد. ترسيدم كه شايد در تاريكي سماور رويشان برگشته باشد. با ديدن من بچه ها گفتند: «مامان آقاجان اينجا بود. سميه و زهرا را بوسيد. يك تكه سوهان هم به سميه داد»😍😭
🥀 سراغ سميه رفتم. سوهان چهار گوش زعفراني دستش بود.گفت: «بابا، با چهره اي نوراني آمد. اين را به من داد و گفت: «به خواهر كوچكترت بده تا خوب شود».
🌼 سوهان را از سميه گرفتم با خودم گفتم: اين بچه مريض است و نميتواند چيزي بخورد، ولي يك ذره به او دادم و بقيه اش را بين سه فرزند ديگرم تقسيم كردم . زهرا شفا گرفت. سميه هم به حمد الهي از آن به بعد نيازي به درمان پيدا نكرد😊
راوي : همسر شهيد
...💚@yadeShohadaa
#عنایت_شـهــدا ❤️
👈 عنایت شهدا به کاروان دختران دانشجوی بدحجاب!
💠 "چند سال قبل اتوبوسی از دانشجویان دختر یکی از دانشگاههای بزرگ کشور آمده بودند جنوب. چشمتان روز بد نبیند... آنقدر سانتال مانتال و عجیب و غریب بودند که هیچ کدام از راویان، تحمل نیم ساعت نشستن در آن اتوبوس را نداشتند. وضع ظاهرشان فوقالعاده خراب بود. آرایش آنچنانی، مانتوی تنگ و روسری هم که دیگر روسری نبود، شال گردن شده بود.
اخلاقشان را هم که نپرس... حتی اجازه یک کلمه حرف زدن به راوی را نمیدادند، فقط میخندیدند و مسخره میکردند و آوازهای آنچنانی بود که...
از هر دری خواستم وارد شوم، نشد که نشد؛ یعنی نگذاشتند که بشود...
دیدم فایدهای ندارد! گوش این جماعت اناث، بدهکار خاطره و روایت نیست که نیست!
باید از راه دیگری وارد میشدم... ناگهان فکری به ذهنم رسید... اما... سخت بود و فقط از شهدا برمیآمد...
سپردم به خودشان و شروع کردم.
گفتم: بیایید با هم شرط ببندیم!
خندیدند و گفتند: اِاِاِ ... حاج آقا و شرط!!! شما هم آره حاج آقا؟؟؟
گفتم: آره!!!
گفتند: حالا چه شرطی؟
گفتم: من شما را به یکی از مناطق جنگی میبرم و معجزهای نشانتان میدهم، اگر به معجزه بودنش اطمینان پیدا کردید، قول بدهید راهتان را تغییر دهید و به دستورات اسلام عمل کنید.
گفتند: اگر نتوانستی معجزه کنی، چه؟
گفتم: هرچه شما بگویید.
گفتند: با همین چفیهای که به گردنت انداختهای، میایی وسط اتوبوس و شروع میکنی به رقصیدن!!!
اول انگار دچار برقگرفتگی شده باشم، شوکه شدم، اما چند لحظه بعد یاد اعتقادم به شهدا افتادم و دوباره کار را به آنها سپردم و قبول کردم.
دوباره همهشون زدند زیر خنده که چه شود!!! حاج آقا با چفیه بیاد وسط این همه دختر و...
در طول مسیر هم از جلفبازیهای این جماعت حرص میخوردم و هم نگران بودم که نکند شهدا حرفم را زمین بیندازند؟ نکند مجبور شوم...! دائم در ذکر و توسل بودم و از شهدا کمک میخواستم...
میدانستم در اثر یک حادثه، یادمان شهدای طلائیه سوخته و قبرهای آنها بیحفاظ است...
از طرفی میدانستم آنها اگر بخواهند، قیامت هم برپا میکنند، چه رسد به معجزه!!!
به طلائیه که رسیدیم، همهشان را جمع کردم و راه افتادیم ... اما آنها که دستبردار نبودند! حتی یک لحظه هم از شوخیهای جلف و سبک و خواندن اشعار مبتذل و خندههای بلند دست برنمیداشتند و دائم هم مرا مسخره میکردند.
کنار قبور مطهر شهدای طلائیه که رسیدیم، یک نفر از بین جمعیت گفت: پس کو این معجزه حاج آقا! ما که اینجا جز خاک و چند تا سنگ قبر چیز دیگهای نمیبینیم! به دنبال حرف او بقیه هم شروع کردند: حاج آقا باید...
برای آخرین بار دل سپردم. یا اباالفضل گفتم و از یکی از بچهها خواستم یک لیوان آب بدهد.
آب را روی قبور مطهر پاشیدم و...
تمام فضای طلائیه پر از شمیم مطهر و معطر بهشت شد... عطری که هیچ جای دنیا مثل آن پیدا نمیشود! همه اون دخترای بیحجاب و قرتی، مست شده بودند از شمیم عطری که طلائیه را پر کرده بود. طلائیه آن روز بوی بهشت میداد...
همهشان روی خاک افتادند و غرق اشک شدند! سر روی قبرها گذاشته بودند و مثل مادرهای فرزند از دست داده ضجه میزدند ... شهدا خودی نشان داده بودند و دست همهشان را گرفته بودند. چشمهاشان رنگ خون گرفته بود و صدای محزونشان به سختی شنیده میشد. هرچه کردم نتوانستم آنها را از روی قبرها بلند کنم. قصد کرده بودند آنجا بمانند. بالاخره با کلی اصرار و التماس آنها را از بهشتیترین خاک دنیا بلند کردم ...
به اتوبوس که رسیدیم، خواستم بگویم: من به قولم عمل کردم، حالا نوبت شماست، که دیدم روسریها کاملا سر را پوشاندهاند و چفیهها روی گردنشان خودنمایی میکند.
هنوز بیقرار بودند... چند دقیقهای گذشت... همه دور هم جمع شده بودند و مشورت میکردند...
پرسیدم: به کجا رسیدید؟ چیزی نگفتند.
سال بعد که برای رفتن به اردو با من تماس گرفتند، فهمیدم دانشگاه را رها کردهاند و به جامعهالزهرای قم رفتهاند ... آری آنان سر قولشان به شهدا مانده بودند ...
...💚@yadeShohadaa
#عنایت_شـهــدا ❤️
🌱دختری که به برکت وجود مزار شهید محجبه شد.
هنگام تشییع پیکر شهدای غواص در هاشمیه، آقاجواد از مسئولان مراسم پرسید که آیا این شهدا در پارک خورشید دفن میشوند یا خیر که جواب منفی دادند، آن زمان بسیار تاسف خوردند که چرا برای پیشبرد اوضاع فرهنگی و عقیدتی در شهر از حضور شهدا بهره نمیبرند و آنها را از مردم دور میکنند به همین علت وصیت کرده بود خودش در پارک خورشید دفن شود و معتقد بود حتی اگر بتواند یک جوان را تحت تاثیر قرار دهد برایش کافی است.
چندماه بعد از دفن همسر شهیدم، دختر جوانی در حالی که اشک میریخت نزد من آمد و گفت اتفاقی به همراه دوستش سر مزار او رفته و شروع به درد دل کرده است که شب خواب شهید را میبیند و بعد از آن به کلی تغییر میکند و محجبه میشود.
مدافع حرم
#شهیدجواد_جهانی🌷
🎤روای: همسر شهید
...💚@yadeShohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ثوابیهویی
اسکرین شات بگیرید
عکس هر شهیدے که اومد😍
۱۴ شاخه گل صلوات بهش هدیه کن🌹
...💚@yadeShohadaa