یاد ایام
♦️ دهم آذر، شهادت سید حسن مدرس / کسی که #یک_تنه در برابر رضا شاه قیام کرد 💠 شخصیت مدرس از دیدگاه
🔹امام خمینی:
💠 ما میخواهیم به دنیا ثابت کنیم که ابرقدرتها را میتوان با نیروی ایمان شکست داد و پیروزی را به دست آورد. ما با تمام قدرت در مقابل آمریکا میایستیم و از هیچ نیرویی ترس نداریم
📆 ۹ آذر ۱۳۵۸
یاد ایام
🔹امام خمینی: 💠 ما میخواهیم به دنیا ثابت کنیم که ابرقدرتها را میتوان با نیروی ایمان شکست داد و پیر
📝نمیخواهم شمشیر زبانم غلاف شود!
🔹سالهای قبل از مشروطه که #شهید_مدرس تازه تدریس را در مدرسه کوچک اصفهان شروع کرده بود؛ با زن و بچهاش در خانهای بسیار قدیمی زندگی میکرد که سقف یکی از اتاقهایش تخریب شده بود. آقاسیدحسن مدرس دید با نزدیک شدن فصل سرما و آمدن باران، ریزش سقف آن دو تا اتاق دیگر خانه هم حتمی است و جان اهل و عیالش در خطر است. پس به فکر افتاد؛ راهی بیرون شهر شد و برای یک مرد زمیندار در مقابل دستمزد شروع به کارگری و دیوارچینی اطراف باغ کرد. بعد از دو روز کار، دستمزدش را که گرفت، سریع راهی بازار شد و مصالح لازم را خرید و با استخدام یک کارگر رفت خانه. پسرهایش را هم با اینکه کودک بودند؛ صدا کرد. آنوقت خودش و کودکانش به همراه آن کارگر شروع کردند به کار...وقتی کار تعمیر خانه تمام شد یکی از بازاریان اصفهان آمد دیدنش و گفت که «آقاسید شنیدهام که خودت برای تعمیر خانهات کارگری کردی امر میفرمودی من کارگر میفرستادم دم منزلتان» آقا نگاهی به او کرد و گفت «من اینجور برای آسایش اهل و عیالم کار میکنم که بعدش مجبور نباشم شمشیر زبانم را غلاف کنم»...
اصلاً برای همین نوع زندگی کردن و واستگیاش بود که میتوانست جواب همه را بدهد. جلوی «وثوقالدوله» بیاستد و باعث به مرحله عمل نرسیدن قرارداد 1919 او بشود. یا مثلاً باعث سقوط کابینه صمصامالسلطنه بشود...
رضاخان سردارسپه آن موقعها که هنوز ژست خدمتگذاری به مردم داشت و راهها را امن میکرد؛ دسته عزاداری راه میانداخت و... یکروز به شهید مدرس به شوخی گفته بود «آقا این جیب قبای شما چقدر بزرگ است؟». شهید مدرس هم جوابش را داده بود که «درست است که جیب من بزرگ است اما این جیب ته دارد، برعکس جیب شما که ته ندارد!»
آن روز که شهید مدرس طرح استیضاح سردارسپه را در مجلس رهبری میکرد، رضا قلدر سرراهش آمده بود و با عصبانیت گفته بود «پیرمرد تو از جان من چه میخواهی؟» شهید مدرس هم با خونسردی به لهجه اصفهانی جواب داده بود که «میخواهم کو تو نباشی!»
اصلاً به خاطر همین غلاف نبودن زبانش هم بود که در 10 آذر 1316.ش مزد سالها مجاهدتش را گرفت و شهید شد.
🔰 روایت آیت الله سید رضی شیرازی از مواجهه آیت الله بروجردی با محمدرضا پهلوی
🔸آیت الله سید رضی شیرازی در بخشی از خاطرات خود درباره آیت الله العظمی بروجردی می گوید: «شخصیت مرحوم آقای بروجردی (رضوان الله علیه) از شخصیتهای کم نظیر قرن اخیر عالم تشیع بود... آقای بروجردی وجود خیلی نافعی بود، حتی به نظر من در پایه گذاری انقلاب، در زمان او یک رشدی در مردم به وجود آمد و به خصوص در حوزه رشد چشمگیری به وجود آمد.
🔸من یک خاطرهای دارم که این خاطره هم در کتابها نوشته شده است. آقای بروجردی این مسجد اعظم را که شروع به ساختن کرد، شاه یک چک یک میلیونی برای آقا فرستاد که کمک به مسجد بکند. ایشان این چک را قبول نکرد و فرمود این مسجد را مردم میسازند. حتی این معروف است که مثلاً یک پیرزنی میآمد پنج تومان برای مسجد میداد، یک پیرمرد میآمد برای مسجد ده تومان میداد و قبض میگرفت. ایشان فرمود که مردم مسجد را میسازند نه من! لذا آن پول را رد کرد و تا زنده بود هیچ وقت زیر بار این منتها نرفت و در مقابل دستگاه، شخصیت اسلامی خودش را حفظ کرد.»
هدایت شده از دفاع مقدس
#خاطره ادمین کانال 👇
⏳ #دهه_60
💠 مأموریت ژاپن
✍️ به روایت عضو مخابرات سپاه که برای آموزش سیستم های انتقال تلفن راه دور FX در دوران جنگ تحمیلی (قبل از عملیات والفجر 8 و 9 به خارج از کشور اعزام شده بود :
⚪️ ابتدای پاییز سال 64 بود که به منظور آموزش رادیوماکس، راهی ژاپن شدیم. اولین گروههایی از سپاه بودیم که در خارج از کشور آموزش میدیدیم. دو اکیپ پنج نفره که به فاصله یک هفته ایران را ترک کردیم. چهار نفر از هر گروه، رسمی بودند و نفر پنجم مترجم و سرباز مخابرات سپاه بود. رسمیها هم از نیروهای ماکس سپاه بوده و دو سالی را با رادیوماکس کار میکردند. اکیپ ما، سیستمهای آنالوگ و اکیپ دیگر سیستمهای دیجیتال را آموزش میدید. من به اتفاق برادران زرگر، قرقچیان، شهید سرناز و فریدونی(سرباز و مترجم) دورۀ آنالوگ را میگذراندیم و برادران: کیانی نژاد، بهرامی، پیک و ...، دوره دیجیتال.
شرکت NEC (Nipon Electric Cimpany) که سازنده دستگاههای رادیو ماکس بود، به ازاءِ فروش تجهیزات مخابراتی، دورههای نصب و راه اندازی و نیز تعمیر و نگهداری آنها را هم برقرار میکرد. شرکت با هزینه خود به نیروهایی که مشتریان خود معرفی میکردند در کشور ژاپن آموزش میداد. بعداً که به آنجا رفتیم دیدیم که از کشورهای دیگر نیز در قسمت Training Center شرکت مشغول گذراندن دوره هستند. روزی یکی از افراد آنجا می گفت اگر با عراقیها برخورد کنید، چه عکس العملی از خود نشان میدهید؟ (در زمان صدام، عراق کشور متخاصم بود و عراقیها نیز دشمن ایران بودند). ظاهراً آنها هم در دورههای قبلی که در آنجا برگزار شده بود، شرکت کرده بودند. (معلوم نشد چه دستگاههایی را آموزش میدیدند).
هدایت شده از دفاع مقدس
قبل از عزیمت گفته بودند که میتوانید 50 دلار با خودتان همراه داشته باشید. برای تهیه دلار به خیابان فردوسی تهران رفتیم. آنجا (در پیاده روی جلوی بانک ملی ایران) چند نفری دلارفروش پرسه میزدند. (آن ایّام، تهران شلوغی الآن را نداشت و خیابانها و معابر شهر تا این اندازه شلوغ و پُرازدحام نبود).
در آن زمان، هر دلار معادل 60 تومان بود. (حقوق ماهیانه ما به عنوان عضو رسمی سپاه، به چهار هزار تومان نمی رسید).
سه هزار تومان دادیم و 50 دلار گرفتیم.
هدایت شده از دفاع مقدس
زمان پرواز فرا رسید و برای این کار چهار نفری به منزل برادر سرناز رفتیم، چون نزدیک فرودگاه مهرآباد بود. نماز خوانده، غذا خوردیم و پدر او با ماشین خود ما را به فرودگاه رساند. هنگام سوار شدن به هواپیما، در سالن فرودگاه، برادران سپاه که لباس فُرم بر تن داشتند مسافرین را بازدید بدنی میکردند. (در آن زمان امکان ربودن هواپیما و خرابکاری از سوی منافقین وجود داشت و لذا تأمین پروازهای داخلی و خارجی را به سپاه سپرده بودند.) سوار هواپیما شدیم و به مقصد ژاپن به پرواز در آمدیم. پس از چندین ساعت پرواز در فرودگاه شهر اُرومچی واقع در شمال چین فرود آمدیم (اُرومچی منطقه مسلمان نشین چین بود. در تابلوی فرودگاه، نام اُرومچی به عربی "اُرومجی" درج شده بود). ساعتی بعد هواپیما به پرواز در آمد و پس از طی مسافت طولانیای، به فرودگاه "ناریتا" (واقع در 60 کیلومتری توکیو) رسیدیم. پرواز ظاهراً چهارده ساعت به طول کشید. در طی این مدت، نماز را هم در هواپیما به جماعت خواندیم. در فرودگاه، نماینده شرکت به استقبال ما آمده بود و به اتفاق او با اتوبوس راهی محل اقامت خود شدیم. (در اتوبوس، کنار آن فرد ژاپنی نشسته و از او خواستم الفبای زبان خود را برایم بنویسد و به این ترتیب از فرصت به دست آمده استفاده کردم. بعداً هم جزوهای به صورت کاغذ A4 به ما دادند که عبارات ساده ژاپنی به انگلیسی در آن درج شده بود تا به این وسیله با خط و زبان ژاپنی آشنایی مختصری پیدا کنیم.) پس از حدود یک تا یک و نیم ساعت، به محل اقامتمان که در یوکوهاما و منطقه "تسورومی"鶴見 بود رسیدیم. (یوکوهاما横浜 در فاصله 40-30 کیلومتری توکیو واقع شده بود.) محل اسکان ما یک واحد از آپارتمانی بود که در نزدیک ایستگاه مترویِ "تسورومی" قرار داشت. اکیپ دیگر یک هفته پس از ما وارد ژاپن شدند، و واحدِ مجاورِ ما را در اختیار آنها قرار دادند. شرکت NEC برای اسکان افراد آموزشی که از کشورهای مختلف جهان میآمدند، هتل در نظر گرفته بود. ولی با این که هتل راحتتر بود ولی غذاهای آنجا حلال نبود و رعایت شئون اسلامی نمی شد. در آنجا آبجو و مشروبات الکلی سرو میکردند و از طرفی مسایل غیراخلاقی و خلاف شرع بود وجود داشت، لذا برای ما آپارتمان پیش بینی بودند. حدود چهل روزی را در آنجا ماندیم. در این مدت برای غذا، از فروشگاه نزدیک خود، مواد غذایی را تهیه کرده و خودمان غذا درست میکردیم که بیشتر با تخم مرغ بود و گاهی هم میگو. برای مخارج تهیه مواد غذایی و نیز بلیط مترو، شرکت NEC ، مبلغی "یِن" به ما داده بود که به صورت دلخواه هزینه کنیم. (ما در این مدت برای صرفه جویی و پس انداز، گاهی به جای استفاده از مترو، طول ساحل رودخانه "تسورومی کاوا"鶴見カワ را تا محل آموزش که فاصله طولانی هم بود! پیاده طی میکردیم).
هدایت شده از دفاع مقدس
از آنجا که خوش خوراک بودیم، در هر بار خرید از سوپرمارکت محل، تمام نان باگتهای آنها را خریداری میکردیم به طوری که چیزی در قفسه باقی نمیماند و باز هم کم میآوردیم! لذا در این مدت فروشگاه برای ما سفارشی نان میآورد. خود ژاپنیها شاید چند برابر کمتر از ما غذا میخوردند!!
هدایت شده از دفاع مقدس
محل برگزاری کلاسهای هم در Training Center شرکت بود (در یوکوهاما). آنجا خارجیهای دیگر هم بودند و هر گروه در بخش خاصی دوره میدید. کلاس به صورت تئوری و عملی برگزار میشد. در حوالی ساعت ده صبح هم وقت استراحت بود که میرفتیم چای یا قهوهای میخوردیم. استفاده از سرویسهای بهداشتی آنجا که هم مشکل بود (چون توالت فرنگی بود). هر نفر یک شیشه نوشابه خانواده را از شیر بیرون پر از آب میکرد و با خود به دستشویی میبرد. و برای استفاده از دستشوییهای فرنگی هم باید با کفش میرفتی بالا!!
در محل شرکت، نماز جماعت هم میخواندیم و پس از اتمام درس به سمت محل اقامت خود باز میگشتیم. دوباره میبایست مسیر طولانی را پیاده طی میکردیم. وقتی که برمیگشتیم، بچهها بیشتر استراحت میکردند. من که میدانستم دیگر چنین فرصتی بدست نمیآید، مایل به دیدن جاهای مختلف آنجا بودم ولی این کار به تنهایی میسّر نبود. به ناچار پای تلویزیون اوقات خود را سپری می کردم. برخی شبها بیرون رفته و در خیابانها قدمی میزدیم. در این مدت برای تفریح و نیز بازدید از کارخانهNEC ، با اتوبوس به منطقه "هاکُنه"箱根که در سمت شمال ژاپن قرار داشت رفته در آنجا از خط تولید کارخانه دیدن کردیم. همچنین از منطقۀ گردشگری کوههای "هاکُنه" بازدیدی داشتیم. آنجا ناحیه آتشفشانی بود که از جای جایِ کوه، آب گرم به همراه بخارات گوگرد بیرون میزد. منظره زیبایی بود. شب را در هتلی در آنجا گذراندیم و پس از صرف ناهار در رستورانی در ساحل اقیانوس آرام، به یوکوهاما باز گشتیم.
هدایت شده از دفاع مقدس
یک بار دیگر هم به مرکز شهر توکیو رفته و بازدیدی از برج بلند توکیو داشتیم. برج فولادی قرمز رنگ بلند که با آسانسور به قسمتهای فوقانی آن میرفتند. در ارتفاع میانه برج، سازهای چند طبقه بود که بازدیدکنندگان از آنجا بیرون را تماشا میکردند. دوربینهای بزرگ پایه دار را نیز کار گذاشته بودند که تا فواصل دور از شهر توکیو را میشد مشاهده کرد. طبقات آخر برج هم اختصاص داشت به نصب سیستمهای مخابراتی و تلویزیونی، که رفتن به آنجا ممنوع بود.
هدایت شده از دفاع مقدس
پس از بازدید از برج و گشتن در شهر، برای صرف غذا به رستوران حلال رفتیم، که متعلق به بنگلادشیها بود. به اتفاق همراهِ ژاپنی خود، سر میز نشسته و هر کدام سفارش غذا دادیم، از انواع مختلف غذاهای هندی و بنگلادشی. آنجا تنوری هم بود که نان داغ و تازه پخت میشد. یک سری برنج و خورش و کباب سفارش دادیم با نان اضافه! غذاهایشان تند بود و ما که مدتها بود غذای درست و حسابی نخورده بودیم دلی از عزا در آوردیم! آن فرد ژاپنی چند لقمهای که خورد و دست از غذا خوردن کشید!!
به مناسبت عید مبعث نیز به سفارت ایران در ژاپن دعوت شدیم. در آنجا جشنی بر پا شده بود و تنی چند از مسلمانان ژاپنی نیز شرکت کرده بودند. آنجا هم پذیرایی مفصلی شدیم.
روزی هم به اتفاق یک نفر راهنمای ژاپنی، از معابد بودایی که تعدادشان هم زیاد بود دیدن کردیم. این بناها در محوطه باغ مانند و مصفّایی قرار داشتند. سپس از چند موزه از جمله موزه مخابرات در شهر توکیو . . . بازدید داشتیم.
هدایت شده از دفاع مقدس
در پایان دوره هم برای خرید سوغاتی با مترو به شهر توکیو رفتیم. بازار خرید توکیو "اُکاچی مَچی"御徒町 نام داشت. از مغازهای که اتفاقاً فروشنده آن ایرانی بود چند قلم جنس خریدیم: تلویزیون 20 اینچ هیتاچی، جاروبرقی و تعدادی اقلام کوچک تر. اسباب بازیهای کنترل از راه دور هم داشتند (که بسیار برای ما جالب بود و سوغاتی ارزشمندی به حساب میآمد)، ولی میگفتند که اینها در گمرک فرودگاه مهرآباد کالای ممنوعه به شمار میآید و نمیتوان وارد ایران کرد، لذا از خرید آنها پشیمان شدیم. {آن زمان منافقین دست به ترور زده و خرابکاری میزدند. ماشینهای اسباب بازی "ریموت دار" میتوانست کاربرد دوگانه داشته و برای انفجارات از راه دور از آنها استفاده کنند. (در آن دوران، همچنین استفاده از موتورسیکلتهای تندروی پرشی و تریل ممنوع بود، زیرا وسیله نقلیه چابکی برای منافقین بود و میتوانستند پس از هر ترور و جنایتی، با استفاده از آنها به سرعت از معرکه بگریزند.)}
سوغات خریداری شده را با خود آوردیم، به غیر از تلویزیون که فروشنده با پروازهای بعدی به ایران ارسال میکرد. هزینه ارسال هر دستگاه تلویزیون، 10000یِن (50 دلار) بود و قیمت خرید هر دستگاه تلویزیون هم نیز همین مبلغ بود. در واقع ما پول دو تلویزیون را داده بودیم، بدون هیچ سند و رسیدی، فقط زبانی به ما گفتند که در فلان تاریخ به گمرک مهرآباد مراجعه نمایید و کالای خود را تحویل بگیرید.(البته ما تا آخر و بعد از رسیدن به ایران هم اطمینان نداشتیم که تلویزیون را ارسال می کنند، که در این صورت دستمان به هیچ جا نمیرسید و میبایست قید تلویزیون را میزدیم! در تاریخی که اعلام کرده بودند به گمرک فرودگاه مراجعه کرده و تلویزیون مان را صحیح و سالم تحویل گرفتیم. چقدر آنها درستکار و صادق بودند و دلیل پیشرفتهای فوق العاده ژاپنیها هم همین وجدان کاری آنهاست.)
هدایت شده از دفاع مقدس
نکات برجستهای از این سفر در ذهن ما نقش بسته که در اینجا به پارهای از آنها اشاره میکنم:
* ژاپنیها افرادی بسیار فعال، منضبط و دارای وجدان کاری بودند. هر چیز سر جای خودش بود.
* آنها ارزش وقت را خوب میدانستند. در برخی جاها حتی در سرویسهای بهداشتی قفسه کوچکی نصب کرده بودند و چند کتاب در آن گذاشته بودند. طرف که برای قضای حاجت چند دقیقهای آنجا نشسته بود، لای کتاب را باز کرده و چند سطر یا پاراگرافی از آن را میخواند! و به همین اندازه هم از وقت گرانبهای خود استفاده میکردند.
* در جایی روی دیوار، تصویر بزرگ یک مورچه را زده بودند. علت آن را جویا شدند، گفتند: این مورچه سر مشق و الگوی ماست. هیچ وقت دیدهاید این موجود ریز و کوچک در یک جایی بیحرکت بماند؟ پس ما هم باید بگیریم و همواره در سعی و کوشش باشیم. مورچه وقتی دانهای را به دهان گرفته و از جایی بالا میرود، چنانچه آن دانه از دهان او بیافتد، باز برگشته و آن را به دهان گرفته و به راه خود ادامه میدهد و این ممکن است بارها تکرار شود! پس مورچه به ما میآموزد که وقتی با شکست روبرو شدیم، هیچ گاه نا امید نگشته و دست از تلاش دوباره بر نداریم .... .
* در داخل قطار مترو کسی حرف نمیزد و صدایی نمیشنیدیم. یکی دو بار هم که صدایی آمد، بچههای مدرسه بودند که با هم حرف میزدند. مردم در کوپۀ قطار، یا مشغول مطالعه مجله، کتاب ... بودند و یا دقایقی چُرت زده و استراحتی میکردند. به اطراف سرگرم نبوده و به چیزی توجه نمیکردند. آنها به طور دائم، از وقت خود استفاده میکردند.
هدایت شده از دفاع مقدس
👈کانال "دفاع مقدس" @DefaeMoqaddas
🔸ایتا: http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
🔹تلگرام: https://t.me/Defa_Moqaddas
💠 نگاهی به رویدادهای هشت سال جنگ تحمیلی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎙 #رحیم_پور ازغدی:
💬 به شهید مدرس گفتند در خانهی راحتتر باشی، بهتر میتوانی به مردم خدمت کنی؛ مدرس جواب میدهد هر چه وضع من بهتر شود، کمتر خدمت میکنم، بیشتر خیانت میکنم!
💬 آنچه که به من جرئت و قدرت میدهد در دهان اینها بزنم و جلوی همه بایستم این است که بین خانه ۳۰ و ۳۵ ریالی، ۳۰ ریالی را انتخاب میکنم.
💬 فرزند #شهید_مدرس میگفت وقتی پدرم همه کاره تهران و مجلس بود ما تقریبا هر شب گرسنه میخوابیدیم.
🔰 روایت اعلیحضرت از امرای ارتش خود!
#طبل_های_توخالی
پنجشنبه، 15 آذر 1352
▫️«شرفیابی... گزارش دادم که تیمسار م... در بیمارستانی در پاریس بستری شده است. شاه به من دستور داد که حتماً کلیه مخارج معالجهاش را بپردازیم. "لازم بود این شخص تنبیه شود، اما این دلیل نمیشود که تا گور دنبالش باشیم." بعد از مکثی کوتاه، ادامه داد، "فکر نمی کنم اهل جنگیدن باشد. فقط با سخنپراکنی و آرتیستبازی خود را بزرگ کرده بود. فکرش را که میکنم، هیچیک از امرای ارتش ما جربزه درست و حسابی ندارد. همه آنها افسران بزمی هستند، شاید به استثنای ازهاری که خیلی هارت و پورت نمیکند، چنانچه در محک آزمایش گذاشته شود ممکن است خودی نشان دهد." بعد اسامی تعدادی از امرای ارتش را ردیف کرده، و همه را طبلهای تو خالی خواند. با اشاره به خاتمی، فرمانده نیروی هوایی، گفت که با اینکه ممکن است او قابلیت سازماندهی خودش را ثابت کرده باشد اما تضمینی وجود ندارد که تحت فشار جنگ ایستادگی کند.»1
1- #اسدالله_علم ، گفتگوهای من با شاه (خاطرات محرمانه امیر اسدالله علم)، ج2، تهران، طرح نو، چاپ اول،
🔖نگرانی رژیم پهلوی از بازگشت امام خمینی به کشور در محرم 57
🔻هیجان عمومی در محرم 57 به اوج خود رسیده بود؛ عمر رژیم پهلوی رو به پایان بود و این را میشد از وقایع و رویدادها دریافت. مردم از هر گوشه و کنار فریاد «مرگ بر شاه» برمیآوردند و خواستار بازگشت امام خمینی به میهن بودند.
🔻احتمال بازگشت امام به ایران در محرم 1357، ترس و اضطراب را در دربار پهلوی به اوج رسانده بود. از اینرو در 15 آذر برابر با 5 محرم، به همه شهربانیهای مرزی و دارای سرویس صدور گواهینامه درباره امکان بازگشت «حاجی آقا روحالله خمینی» هشدار داده شد.
🔻هرچند امام خمینی در بازه زمانی محرم به ایران بازنگشتند، اما طولی نکشید که با ورود پیروزمندانه به کشور در 12 بهمن همان سال، بساط سلطنت 2500 شاهنشاهی را درهمپیچیدند.
💠۱۵ آذر سالروز درگذشت علی حاتمی
( زاده ۲۳ امرداد ۱۳۲۳ تهران -- درگذشته ۱۵ آذر ۱۳۷۵ تهران ) کارگردان، فیلمنامه نویس و تهیه کننده سینما
علی حاتمی در خیابان شاهپور تهران به دنیا آمد. مادر وی خانهدار و پدرش صفحهآرای چاپخانه بود.
علی حاتمی که شوق نمایش و نمایشنامهنویسی داشت، پایش به تماشاخانههای لالهزار باز شد و در آنجا مسحور بازی هنرمندانه جعفر توکل بود و آرزو میکرد روزی برسد که توکل در نمایشی به کارگردانی خود او بازی کند.
او از همان روزها تصمیم گرفت روی مایههایی از داستانهای ملی و ایرانی کار کند. موقعی که در کلاس نهم تحصیل میکرد برای آموختن اصول اولیه نمایشنامهنویسی به هنرستان هنرپیشگی و پس از آن به هنرستان آزاد هنرهای دراماتیک رفت.
سختگیری مهدی نامور رییس هنرستان نسبت به نمایشنامههایی که هنرجویان نوآموز مینوشتند تا در سالن هنرستان اجرا شود، حاتمی را بر آن داشت که در فراگیری فنون و شگردهای نمایشنامه نویسی، به ویژه گفت و گو پردازی حساسیت و کوشایی از خود نشان دهد.
او نخستین نمایشنامهاش را با عنوان دیب (دیو) نوشت و در اردیبهشت ماه ۱۳۴۴ با حضور کودکان در تالار نمایش هنرهای دراماتیک به مدت سه شب اجرا کرد.
در سال ۱۳۴۵ نمایشنامه مدرنی با عنوان آدم و حوا یا برج زهر مار را نوشت که تحولی در کار او محسوب میشود و همین نمایش موجب آشنایی او با مسئولان تلویزیون شد که به دنبال جذب افراد مستعد بودند.
نخستین فیلمنامه کاملی که ارایه کرد شب جمعه (۱۳۴۶) نام دارد که به صورت یک فیلم کوتاه درآمد.
سال ۱۳۴۸ کیمیایی و مهرجویی و تقوایی فیلمهای قیصر، گاو و آرامش را ساختند و حاتمی در تدارک ساختن فیلم حسنکچل بود. هدف مشترک این فیلمسازان دوری جستن از بازار فیلمفارسی بود.
علی حاتمی به صورت جدی وارد فعالیتهای سینمایی شد و در ۱۵ آذر سال ۱۳۷۵ هنگام ساخت فیلم جهان پهلوان تختی به علت بیماری دارفانی را وداع گفت.
آثار علی حاتمی:
حسن کچل (۱۳۴۸) طوقی (۱۳۴۹ ) باباشمل (۱۳۵۰) قلندر (۱۳۵۱) خواستگار (۱۳۵۲) ستارخان (۱۳۵۳) مجموعه تلویزیونی مثنوی مولوی (۱۳۵۴) سلطان صاحبقران (۱۳۵۵) سوتهدلان (۱۳۵۶) هزاردستان (۱۳۵۸) حاجی واشنگتن (۱۳۶۱) کمالالملک (۱۳۶۳) مادر (۱۳۶۸) دلشدگان (۱۳۷۱) و جهانپهلوان تختی (۱۳۷۵) که پس از مرگ حاتمی به کارگردانی بهروز افخمی ادامه یافت.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🗓۱۵ آذر (۱۳۵۱ ه.ش) - ولادت خبرنگار شهید مدافع حرم محسن خزایی
ا▫️🔹▫️🔹▫️🔹▫️
🎥 فیلم | رجزخوانی خبرنگار شهید #محسن_خزائی علیه #داعش
🔹 روایتگر دلاورمردی های مدافعین حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 سخنان شنیده نشده #عبدالکریم_سروش درباره #انقلاب_فرهنگی و ضرورت #اسلامی_سازی دانشگاه ها در یک گفت و گوی تلویزیونی در سال های #دهه_شصت
⏳ اوایل دهه 60
َدیگر افراد در این گفتگو: دکتر حسن حبیبی و جلال الدین فارسی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ آتش به اختیار یعنی.....
#کار_فرهنگی
فرمان فرمانده 🖐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 بیعدالتی در فضای مجازی یعنی انتشار تهمت، دروغ و سخن بدون علم