🌹شهیدان سید محمد سلیلی و رضا میری
شهریور ۶۱
گردان کمیل
لشگر ۲۷ محمد رسول الله (ص)
شهید سید محمد سلیلی و شهید رضا میری
هر دو شهید از بسیجیان گردان کمیل بودند و در کانال کمیل به فیض شهادت نائل آمدند.
اهل تهران ، میدان شهدا ، مسجد علی ابن موسی الرضا(ع) هستند.
دو دوست قدیمی که تا آخرین نفس کنار هم بودند و پس از سالها تفحص در کنار یکدیگر در قطعه ۲۹ بهشت زهرا تا ابد ماندند...
دفاع مقدس
💠 بازدید آیت الله خامنه ای (رئیس جمهور وقت) از نمایشگاه مخابرات نیروی دریایی سپاه ⏳ انتشار برای نخ
قاسم یساول در دوران جنگ با تکفیری ها
📷 👆 در کنار سردار دلها
رانت خواری شهدا
آنطور که خودش میگفت،شش ماهی بود از محل خدمتش در ارتش که در خرم آباد مستقر بود،فرار کرده و باعضویت بسیجی،به لشکر حضرت رسول(ص)آمده بود.
ارتش هم در عکس العمل به این تخلف،او را به عنوان فراری به دادگاه نظامی معرفی کرده بود.
بعداز شهادت حاج عباس کریمی در عملیات بدر،مدتی مسئولیت لشکر بعهده"حاج سیدرضا دستواره" گذاشته شد.
مادروپدر حاج رضا به او میگفتند و میخواستند تا نامه ای به ارتش بنویسد مبنی بر این که"محمد فراری نبوده و چون یگانش در ارتش به خط مقدم نمیرفته،به بسیج آمده تا به عملیات برود"
ولی حاجی قبول نمیکرد.
با همان آشنائیت کمی که با هر 3 برادر(سیدمحمدرضا،سیدمحمد و سیدحسین)داشتم،چندین بار دوستانه از حاجی خواستم تا نامه را برای محمد بنویسد،چون امکان دارد دادگاه نظامی با او برخورد تندی بکند؛ ولی جواب همیشگی حاج رضا یکی بود:
"نه. او مرتکب تخلف شده و چون از فرماندهانش سرپیچی کرده و محل خدمت خود را ترک کرده،باید تنبیه شود تا دیگر از این کارها نکند".
9 تیرماه 1365 دقایقی قبل از آغاز عملیات کربلای یک،در پشت خاکریز جادۀ دهلران به مهران،کنار نیروهای گردان شهادت که قرار بود خط دشمن را بشکنند،ایستاده بودم؛ ناگهان متوجۀ جیپ فرماندهی لشکر شدم که حاج رضا داخل آن ایستاده بود و سراغ بچه های اطلاعات عملیات را میگرفت.
جلو رفتم و با او دست دادم.همین که دستش در دستم قرار گرفت،آن را بوسیدم. باعصبانیت دستش را کشید و با پرخاش گفت:
-این چه کاری بود کردی؟
خجالت کشیدم بگویم از همان اولین بار که شما را دیدم،مهرتان بر دلم نشسته بود. نمیدانم چه شد که آن شب به خودم جرات دادم و دستش را بوسیدم.شاید چهرۀ زیبا و واقعا نورانی اش باعث این کار بود.
با خنده گفتم:
-راستی حاج رضا،از محمد چه خبر؟
که عصبانیتش فروکش کرد و گفت:
-اون رو ولش کن. بذار بره تنبیه بشه...
و سرانجام حاضر نشد پارتی بازی کند و برای برادرش که محل خدمت خود را در ارتش ترک کرده و برای رفتن به خط مقدم به بسیج پیوسته بود،نامه بدهد تا از محکومیتش کاسته شود.
سیدحسین دستواره متولد 28فروردین 1348شهادت 29خرداد 1365منطقۀ مهران.مزار:بهشتزهرا(س)قطعۀ 26 ردیف 90 شمارۀ 50
سیدمحمدرضا دستواره متولد 1بهمن 1338شهادت 13تیر 1365عملیات کربلای1 مهران.مزار:بهشتزهرا(س)قطعۀ 26 ردیف 89 شمارۀ 50
سیدمحمد دستواره هرطوری بود به دادگاه نظامی نرفت!چون تخلف بزرگی ازدنیا کرد!
اوکه تنهاپسر باقیماندۀ خانوادۀ دستواره بود،حاضر نشد درخانه بماند؛همچنان بسیجی درجبهه ماند وسرانجام در شلمچه،پیکرش جا ماند و سالهابعد استخوانهایش برای پدرومادرش بازگشت.
سیدمحمد دستواره متولد 6اردیبهشت 1343شهادت 20دی 1365عملیات کربلای۵ شلمچه.مزار:بهشتزهرا(س)قطعۀ 26 ردیف 90 مکرر شمارۀ 50
حمید داودآبادی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌈 نواهای ماندگار
📢 صوت | حاج #صادق_آهنگران :
🌿 صلا صلا حسینیان
برای فتح کربلا
روان به جبهه ها شويد
🌴 اجرا شده در مراسم اعزام نیروهای مردمی به جبهه های حق علیه باطل
استان اصفهان
🍃 حال و هوای دوران #دفاع_مقدس
@DefaeMoqaddas
#خاطره ادمین کانال 👇
⏳ #دهه_60
💠 مأموریت ژاپن
✍️ به روایت نیروی مخابرات سپاه در دهه شصت که برای آموزش سیستم های انتقال تلفن راه دور FX در دوران جنگ تحمیلی (قبل از عملیات والفجر 8 و 9 به خارج از کشور اعزام شده بود :
⚪️ ابتدای پاییز سال 64 بود که به منظور آموزش رادیوماکس، راهی ژاپن شدیم. اولین گروههایی از سپاه بودیم که در خارج از کشور آموزش میدیدیم. دو اکیپ پنج نفره که به فاصله یک هفته ایران را ترک کردیم. چهار نفر از هر گروه، رسمی بودند و نفر پنجم مترجم و سرباز مخابرات سپاه بود. رسمیها هم از نیروهای ماکس سپاه بوده و دو سالی را با رادیوماکس کار میکردند. اکیپ ما، سیستمهای آنالوگ و اکیپ دیگر سیستمهای دیجیتال را آموزش میدید. من به اتفاق برادران زرگر، قرقچیان، شهید سرناز و فریدونی(سرباز و مترجم) دورۀ آنالوگ را میگذراندیم و برادران: کیانی نژاد، بهرامی، پیک و ...، دوره دیجیتال.
شرکت NEC (Nipon Electric Cimpany) که سازنده دستگاههای رادیو ماکس بود، به ازاءِ فروش تجهیزات مخابراتی، دورههای نصب و راه اندازی و نیز تعمیر و نگهداری آنها را هم برقرار میکرد. شرکت با هزینه خود به نیروهایی که مشتریان خود معرفی میکردند در کشور ژاپن آموزش میداد. بعداً که به آنجا رفتیم دیدیم که از کشورهای دیگر نیز در قسمت Training Center شرکت مشغول گذراندن دوره هستند. روزی یکی از افراد آنجا می گفت اگر با عراقیها برخورد کنید، چه عکس العملی از خود نشان میدهید؟ (در زمان صدام، عراق کشور متخاصم بود و عراقیها نیز دشمن ایران بودند). ظاهراً آنها هم در دورههای قبلی که در آنجا برگزار شده بود، شرکت کرده بودند. (معلوم نشد چه دستگاههایی را آموزش میدیدند).
دفاع مقدس
#خاطره ادمین کانال 👇 ⏳ #دهه_60 💠 مأموریت ژاپن ✍️ به روایت نیروی مخابرات سپاه در دهه شصت که برای آ
قبل از عزیمت گفته بودند که میتوانید 50 دلار با خودتان همراه داشته باشید. برای تهیه دلار به خیابان فردوسی تهران رفتیم. آنجا (در پیاده روی جلوی بانک ملی ایران) چند نفری دلارفروش پرسه میزدند. (آن ایّام، تهران شلوغی الآن را نداشت و خیابانها و معابر شهر تا این اندازه شلوغ و پُرازدحام نبود).
در آن زمان، هر دلار معادل 60 تومان بود. (حقوق ماهیانه ما به عنوان عضو رسمی سپاه، به چهار هزار تومان نمی رسید).
سه هزار تومان دادیم و 50 دلار گرفتیم.
زمان پرواز فرا رسید و برای این کار چهار نفری به منزل برادر سرناز رفتیم، چون نزدیک فرودگاه مهرآباد بود. نماز خوانده، غذا خوردیم و پدر او با ماشین خود ما را به فرودگاه رساند. هنگام سوار شدن به هواپیما، در سالن فرودگاه، برادران سپاه که لباس فُرم بر تن داشتند مسافرین را بازدید بدنی میکردند. (در آن زمان امکان ربودن هواپیما و خرابکاری از سوی منافقین وجود داشت و لذا تأمین پروازهای داخلی و خارجی را به سپاه سپرده بودند.) سوار هواپیما شدیم و به مقصد ژاپن به پرواز در آمدیم. پس از چندین ساعت پرواز در فرودگاه شهر اُرومچی واقع در شمال چین فرود آمدیم (اُرومچی منطقه مسلمان نشین چین بود. در تابلوی فرودگاه، نام اُرومچی به عربی "اُرومجی" درج شده بود). ساعتی بعد هواپیما به پرواز در آمد و پس از طی مسافت طولانیای، به فرودگاه "ناریتا" (واقع در 60 کیلومتری توکیو) رسیدیم. پرواز ظاهراً چهارده ساعت به طول کشید. در طی این مدت، نماز را هم در هواپیما به جماعت خواندیم. در فرودگاه، نماینده شرکت به استقبال ما آمده بود و به اتفاق او با اتوبوس راهی محل اقامت خود شدیم. (در اتوبوس، کنار آن فرد ژاپنی نشسته و از او خواستم الفبای زبان خود را برایم بنویسد و به این ترتیب از فرصت به دست آمده استفاده کردم. بعداً هم جزوهای به صورت کاغذ A4 به ما دادند که عبارات ساده ژاپنی به انگلیسی در آن درج شده بود تا به این وسیله با خط و زبان ژاپنی آشنایی مختصری پیدا کنیم.) پس از حدود یک تا یک و نیم ساعت، به محل اقامتمان که در یوکوهاما و منطقه "تسورومی"鶴見 بود رسیدیم. (یوکوهاما横浜 در فاصله 40-30 کیلومتری توکیو واقع شده بود.) محل اسکان ما یک واحد از آپارتمانی بود که در نزدیک ایستگاه مترویِ "تسورومی" قرار داشت. اکیپ دیگر یک هفته پس از ما وارد ژاپن شدند، و واحدِ مجاورِ ما را در اختیار آنها قرار دادند. شرکت NEC برای اسکان افراد آموزشی که از کشورهای مختلف جهان میآمدند، هتل در نظر گرفته بود. ولی با این که هتل راحتتر بود ولی غذاهای آنجا حلال نبود و رعایت شئون اسلامی نمی شد. در آنجا آبجو و مشروبات الکلی سرو میکردند و از طرفی مسایل غیراخلاقی و خلاف شرع بود وجود داشت، لذا برای ما آپارتمان پیش بینی بودند. حدود چهل روزی را در آنجا ماندیم. در این مدت برای غذا، از فروشگاه نزدیک خود، مواد غذایی را تهیه کرده و خودمان غذا درست میکردیم که بیشتر با تخم مرغ بود و گاهی هم میگو. برای مخارج تهیه مواد غذایی و نیز بلیط مترو، شرکت NEC ، مبلغی "یِن" به ما داده بود که به صورت دلخواه هزینه کنیم. (ما در این مدت برای صرفه جویی و پس انداز، گاهی به جای استفاده از مترو، طول ساحل رودخانه "تسورومی کاوا"鶴見カワ را تا محل آموزش که فاصله طولانی هم بود! پیاده طی میکردیم).
دفاع مقدس
زمان پرواز فرا رسید و برای این کار چهار نفری به منزل برادر سرناز رفتیم، چون نزدیک فرودگاه مهرآباد بو
از آنجا که خوش خوراک بودیم، در هر بار خرید از سوپرمارکت محل، تمام نان باگتهای آنها را خریداری میکردیم به طوری که چیزی در قفسه باقی نمیماند و باز هم کم میآوردیم! لذا در این مدت فروشگاه برای ما سفارشی نان میآورد. خود ژاپنیها شاید چند برابر کمتر از ما غذا میخوردند!!
محل برگزاری کلاسهای هم در Training Center شرکت بود (در یوکوهاما). آنجا خارجیهای دیگر هم بودند و هر گروه در بخش خاصی دوره میدید. کلاس به صورت تئوری و عملی برگزار میشد. در حوالی ساعت ده صبح هم وقت استراحت بود که میرفتیم چای یا قهوهای میخوردیم. استفاده از سرویسهای بهداشتی آنجا که هم مشکل بود (چون توالت فرنگی بود). هر نفر یک شیشه نوشابه خانواده را از شیر بیرون پر از آب میکرد و با خود به دستشویی میبرد. و برای استفاده از دستشوییهای فرنگی هم باید با کفش میرفتی بالا!!
در محل شرکت، نماز جماعت هم میخواندیم و پس از اتمام درس به سمت محل اقامت خود باز میگشتیم. دوباره میبایست مسیر طولانی را پیاده طی میکردیم. وقتی که برمیگشتیم، بچهها بیشتر استراحت میکردند. من که میدانستم دیگر چنین فرصتی بدست نمیآید، مایل به دیدن جاهای مختلف آنجا بودم ولی این کار به تنهایی میسّر نبود. به ناچار پای تلویزیون اوقات خود را سپری می کردم. برخی شبها بیرون رفته و در خیابانها قدمی میزدیم. در این مدت برای تفریح و نیز بازدید از کارخانهNEC ، با اتوبوس به منطقه "هاکُنه"箱根که در سمت شمال ژاپن قرار داشت رفته در آنجا از خط تولید کارخانه دیدن کردیم. همچنین از منطقۀ گردشگری کوههای "هاکُنه" بازدیدی داشتیم. آنجا ناحیه آتشفشانی بود که از جای جایِ کوه، آب گرم به همراه بخارات گوگرد بیرون میزد. منظره زیبایی بود. شب را در هتلی در آنجا گذراندیم و پس از صرف ناهار در رستورانی در ساحل اقیانوس آرام، به یوکوهاما باز گشتیم.
یک بار دیگر هم به مرکز شهر توکیو رفته و بازدیدی از برج بلند توکیو داشتیم. برج فولادی قرمز رنگ بلند که با آسانسور به قسمتهای فوقانی آن میرفتند. در ارتفاع میانه برج، سازهای چند طبقه بود که بازدیدکنندگان از آنجا بیرون را تماشا میکردند. دوربینهای بزرگ پایه دار را نیز کار گذاشته بودند که تا فواصل دور از شهر توکیو را میشد مشاهده کرد. طبقات آخر برج هم اختصاص داشت به نصب سیستمهای مخابراتی و تلویزیونی، که رفتن به آنجا ممنوع بود.
پس از بازدید از برج و گشتن در شهر، برای صرف غذا به رستوران حلال رفتیم، که متعلق به بنگلادشیها بود. به اتفاق همراهِ ژاپنی خود، سر میز نشسته و هر کدام سفارش غذا دادیم، از انواع مختلف غذاهای هندی و بنگلادشی. آنجا تنوری هم بود که نان داغ و تازه پخت میشد. یک سری برنج و خورش و کباب سفارش دادیم با نان اضافه! غذاهایشان تند بود و ما که مدتها بود غذای درست و حسابی نخورده بودیم دلی از عزا در آوردیم! آن فرد ژاپنی چند لقمهای که خورد و دست از غذا خوردن کشید!!
به مناسبت عید مبعث نیز به سفارت ایران در ژاپن دعوت شدیم. در آنجا جشنی بر پا شده بود و تنی چند از مسلمانان ژاپنی نیز شرکت کرده بودند. آنجا هم پذیرایی مفصلی شدیم.
روزی هم به اتفاق یک نفر راهنمای ژاپنی، از معابد بودایی که تعدادشان هم زیاد بود دیدن کردیم. این بناها در محوطه باغ مانند و مصفّایی قرار داشتند. سپس از چند موزه از جمله موزه مخابرات در شهر توکیو . . . بازدید داشتیم.