•~ قَالَ إِنَّمَا أَشْکُو بَثِّی
وَحُزْنِی إِلَى اللَّهِ
وَأَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ مَا لَا تَعْلَمُونَ ~•
🕊 گفت:
من غم و اندوهم را تنها به خدا میگویم
و از خدا چیزهایی میدانم که شما نمیدانید!
{ یوسف ، ۸۶ }
✨ آرامشت
تلاوت یک دریاست...♥️
#قیصر_امین_پور
خواهرم #حجاب خودرارعایت کن...
بارها شنیده ای که چرا!!!
اما من تنها میگویم:
اگر تو که حافظ تن خودهستی..
چنین کنی و مواظب خودت نباشی ...
ازدیگری انتظار نداشته باش
تا #حافظ تو باشد!!!
و بدان که طلایی که حراج است!!
با طلای بدلی هیچ فرقی ندارد!!!!!
پس بدان که این فرق را فقط تو ایجاد میکنی با #حجابت!!!
قدرخود را بدان...
این مردمان که برایشان #زیباتر میشوی حتی یارای دورکردن عذاب پروردگاری را ازخود ندارند!!😢
چه برسد به نجات تو در #قیامت!!!!
شهـــادتـ شهد شیــــریݩ وصاݪ استـ✨
ڪہـ جز واصـلانـ حقیقـے بداݧ
دسـٺ نمےیابنـد🥀
و واصلـان حقیقی مگـــر ڪسے غیر از
شهدا هستنــــد🙂✌️🏻
♥️| #شهیدانہزندگےڪنیم
°• #تلنگرانہ •°
این روز ها
در آوردن اشکِـ
مهدے فاطمهـ [عج الله]
مد شده
{•♥️•
أَيْنَ مُحْيِي مَعَالِمِ الدِّينِ ...
کجاست آنکه
دين و ايمان و اهل ايمان را
زنده گرداند...؟!
[←➕ #امام_زمانم 🌈❄️→]
[← 🌙 #حضرت_صاحب 💙🌸→]
╔═∞══๑ღ🌸🍃🌺ღ๑══∞═╗
✿ ✿
╚═∞══๑ღ🌺🍃🌸ღ๑══∞═
[←💚 #حرف_قشنگ ❄🎈→]
🔸 آیتالله #بهجت (ره):
🌸نباید به ابتدای کار خود شاد باشیم، باید دید عاقبت ما چه میشود! نباید از عاقبت، یا از فردای خود خاطرجمع باشیم!
📚 در محضر بهجت، ج۱، ص۱۶۳
#سخن_بزرگان 🌸
╔═⭐️══๑ღ♥️🌈ღ๑══🍀═╗
╚═🌙══๑ღ🌈❄️ღ๑══🌸═╝
#حسینجانم✨♥️
دَوايِ دردم فقط ؛
تربتِ | ڪربُبلاست |...
🌱]• #الحمدللھحسینےام...؛
/ʝסíꪀ
و تو چه میدانی معنی عهد با فاطمه را؟!...😌😇
که سندش چادر خاکی من است و لباس سربازی سرباز سیدعلی...🙃☺️💚
#حرف_دل
••|🕊♥️|••
+گفتمڪجا؟!
-گفٺابہخون...
+گفتمچہوقٺ؟
-گفٺاڪُنون...
+گفتمسبب؟
-گفٺاجنون...
+گفتمنࢪو...!
-خندٻدوࢪفٺ...
#شھٻدحاجقاسمسلٻمانے
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴
شهید ابراهیم هادی مدتی در جنوب شهر معلم بود؛مدیر مدرسه اش میگفت اقا ابراهیم از جیب خودش پول میداد به یکی از شاگردان👦تا هر روز زنگ اوا برای کلاس نان🍞وپنیر🧀بگیرد.
چون آقای هادی نظرش این بود که این ها بچه های منطقه محروم هستند و اکثراً سر کلاس گرسنه😔هستند.
و بچه گرسنه هم درس📚 را نمی فهمد.
ابراهیم هادی نه تنها معلم؛بلکه "الگوی اخلاق و رفتار" بچه ها بود.
آنها هم که از پهلوانی ها و قهرمانی های معلم خودشان شنیده بودند شیفته او بودند.
#شهید_ابراهیم_هادی
#خاطرات_شهدا
#خاطرات_شهدا
#مرانگی
#کجایند_مردان_بی_ادعا؟
🥀🖤
@yadegar_madar
هو_العشق
تو مرا جان و جهانی
#قسمت دوم
بله، گویا توفیق اجباری شد... منم برای اینکه زایه نشه😅
رفتم داخل اتاق برگزاری جلسات، همه مرتب نشسته بودن.. و من تنها دختر چادری جمع بودم😌
به جز من دو تا دختر دیگه هم بودن...وقتی خواستم بشینم..کمرم محکم خورد به وسایلی که پشتم بود و من ندیده بودمشون😅😅 تو دلم گفتم : آاااخ... (اما انگار زیادی بلند گفتم 😑🤦♀️) چون همون پسر که قد متوسطی داشت، با لبخند خاصی . گفت : خانم مواظب باشید.... منم در جواب بهش و چشمای نگران همه، دستامو بالا بردم و گفتم : سالمم، سالمم😅😅
یک دفعه همون پسر که این حرف رو زده بود با خوندن یک آیه شروع به صحبت کرد و خواست خودمون رو معرفی کنیم... 😑باورم نمیشد... مسئول جلسات.. همون پسر بود..همونی که حتی یک درصد فکرشم نمیکردم..
واقعا برام هضمش سخت بود... با افکارم درگیر بودم 😅
همش با خودم میگفتم.. مگه این پسر چقدر سنشه.. خیلی باشه 17 سال.. بعد اون موقع...
اما بعدش میگفتم.. نه، حوا یه نگاه به خودت بنداز 🙄 17 سالته.. اما با همه ی 17 ساله ها فرق داری.. پس چرا تعجب کردی آخه دختر..
توی همین فکرا بودم که نوبت به من رسید تا خودم رو معرفی کنم....
با ما همراه باشید... این داستان ادامه دارد
@Khalafi_313
نظرات