فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #کلیپ_صوت_مهدوی
💽اهمیت گفتن " #وعجل_فرجهم" در آخر #صلوات🌸
🎤 #استاد_رائفی_پور
🖥 ببینید و نشر دهید📡
@yadeShohada313
تَوَسُّلبِه امامزَمٰانوَشهدا🇵🇸
#شهیدمحمدرضادهقان🌹 #شهیدان_زنده_اند🕊
✨شهیدی که محل و نحوه ی شهادت خود را به مادرخود نشان داد👇👇
🌹 #شهید_محمد_رضا_دهقان
🕊 #مادر_شهید تعریف میکرد:
از نحوه شهادتش هیچ کسی چیزی به من نمیگفت و دوستش که در #سوریه با او بود از جواب دادن طفره میرفت😔هنوز پیکر محمدرضا دفن نشده بود, در شب شهادت امام رضا حالم خیلی بد شد و خوابیدم همین که سرم را روی بالش گذاشتم محمدرضا به خوابم آمد🌙و به صورت واضح میگفت: «فلانی را اینقدر سوالپیچ نکن وقتی سوال میکنی اون غصه میخوره,دوست داری نحوه شهادت من را بدانی من بهت میگویم»✋🏼و من را برد به آنجایی که شهید شده بود و لحظه #شهادت و پیکرش را به من نشان داد🕊💔که حتی بعد از این خواب نحوه شهادت را برای فرماندهانش توضیح دادم آنها تعجب کردند😳و گفتند شما آنجا بودید که از همه جزئیات با خبر هستید💔✋🏼
@yadeShohada313
تَوَسُّلبِه امامزَمٰانوَشهدا🇵🇸
بِسمِ ربّ الشّهدا🕊🥀 سلام علیکم🤚 👈🏼دوستان هرکی دوست داشت یک #دلنوشته برای #شهید موردعلاقه اش بنویس
به نام #عشق ، بنام مدافعان حرم🕊✋🏼
سرم فدای امامِ مدافعان حرم💔
اگر که قسمت من نیست تاحرم بروم🕊
بخوان مرا تو غلامِ مدافعان حرم✌️🕊
من و تو ایم که از روزگار بیزاریم😔
جهان خوش است به کام مدافعان حرم😍💔
میان کل جهان در مقابل #داعش
زبانزد است قیام مدافعان حرم✌️🏻🕊
فدای غیرت و مردانگی این مردان😭✋🏼
فدای لطف و مرام مدافعان حرم🕊
خودحسین و ابالفضل باده میریزند🍃🌸
به نام خویش به جام #مدافعان_حرم☝️🏼
غزل سروده ام اینبار پیشکش باشد😊
سلامتی تمام #مدافعان_حرم🌹✋🏼
#شهداگاهی_نگاهی
سلام چندوقت پیش تو برنامه سمت خدا یه جمله قشنگ شنیدم،
میگفت:
اینکه امام حسین ندا داد هل من ناصر ینصرنی؟
آیا کسی هست که منو یاری کنه؟
به معنی اینکه آیا کسی هست که بخواد منه حسین دستشو بگیرم؟!!
اینکه خدا میگه ان تنصرالله ینصرکم
اگه دین منه خدارو یاری کنید یاریتون میکنم،
ینی کسی هست بخواد من یاریش کنم؟!
کسی هست که بخواد منه خدا قدم هاشو محکم کنم؟!
________
+خدایا...،
بله...،
ما هستیم....،
مدد کن فقط ...
این روزا سخته برا تو بودن...
مراقب باش!
دنیا زمینگیرت نکنه
چراکه راه اسمان درپیش دارید...
+خلاصه این روزها یزره حواسمون بیشتر جمع باشه که مبادا دیر برسیم واز قافله عاشقان مهدی جابمونیم
تَوَسُّلبِه امامزَمٰانوَشهدا🇵🇸
سلام ... دوستان پیشنهاد میکنم سعی کنید زندگی نامه شهدا رو بخونید خیلی تو زندگی تاثیر داره واقعا...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تَوَسُّلبِه امامزَمٰانوَشهدا🇵🇸
❤️خاطرات همسر #شهید_امین_کریمی ✅قسمت7⃣ 💞خیلی اهل ذوق بود 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 💠بعدها که خوشپوشی امین را دیدم
💛خاطرات همسر #شهید_امین_کریمی
✅قسمت8⃣
💍ماجرای خرید لباس عروس!💖
💠 وقتی برای خرید #لباس_جشن عقد رفتیم، با حساسیت زیادی انتخاب میکرد و نسبت به دوخت لباس دقیق بود👌حتی به خانم مزوندار گفت «چینها باید روی هم قرار بگیرد و لباس اصلاً خوب دوخته نشده!☺️» فروشنده عذرخواهی کرد...
💠 برای #لباس_عروس هم به آنجا مراجعه کردیم وقت تحویل لباس، خانم مزوندار گفت «ببخشید لباس آماده نیست! گلهایش را نچسباندهام!» با تعجب😳علت را پرسیدیم!گفت «راستش همسر شما آنقدر حساس است که با خودم فکر کردم خودشان بیایند و جلویایشان گلها را بچسبانم!😅☺️» امین گفت «اگر اجازه بدهید چسب و وسایل را بدهید من خودم میچسبانم!»☺️❤️ حدود 8 ساعت آنجا بودیم و تمام گلهای لباس و دامن را و حتی نگینهای وسط گلها را خودش با حوصله و سلیقه تمام چسباند!😍💔
💠 تمام روز جشن عقد حواسش به لباس من بود و از ورودی تالار، چینهای دامن مرا مرتب میکرد!جشن عروسی اما خیالش راحت شد! واقعاً خودم مردِ به این جزئینگری که حساسیتهای همسرش برایش مهم باشد ندیده بودم😄😍.
💠 امین بسیار باسلیقه بود. حتی تابلوهای خانه را میلیمتری نصب میکرد که دقیقاً وسط باشد.✋🏼
یا مثلاً لامپ داخل ویترین را #سفید انتخاب کرد و گفت «این نور روی کریستال قشنگتر است!» بالای سینک ظرفشویی را هم لامپهای کوچک ریسهای وصل کرده بود و میگفت «وقت شستن ظرف، چشمهایت ضعیف میشود!»❤️
💠 علاقه عجیبی به زن و زندگی داشت و واقعاً وابستگی خاصی به هم داشتیم، شاید بیش از حد ... حتی بعد از عروسی هم خرید هدایایش ادامه داشت🎁اصلاً اگر دست خالی میآمد با تعجب میپرسیدم برام چیزی نخریدی؟! میگفت «فکر میکنی یادم میرود برایت هدیه بخرم؟ برو کولهام را بیاور...» حتماً چیزی در کولهاش داشت؛ مجسمه، کتاب، پاپوش یا هر چیز دیگرخیلی زیاد وابستهاش بودم💞
#ادامه_دارد
تَوَسُّلبِه امامزَمٰانوَشهدا🇵🇸
💛خاطرات همسر #شهید_امین_کریمی ✅قسمت8⃣ 💍ماجرای خرید لباس عروس!💖 💠 وقتی برای خرید #لباس_جشن عقد رفتی
❤️خاطرات همسر #شهید_امین_کریمی
✅قسمت9⃣
💞دست هایم را روی زانوی تو می گذارم...
💠 برنامه #سوریهاش را به من نگفته بود! فقط گفت آموزش نیروهای اعزامی به سوریه را به عهده دارم. گاهی کمی دیرتر به خانه میآیم... کلی #شکایت میکردم که بعد از ساعت کاری نماند و به خانه برگردد. میخواست مرا هم سرگرم کند تا کمتر خانه باشم اما من برنامه باشگاه، استخر و ... را طوری چیده بودم که وقتی ساعت کاری او به اتمام میرسد، به خانه بیایم. دقیقاً این کار را انجام دادم تا سرم گرم نشود و از امین غافل نشوم! به خانه میآمدم و دائماً تماس میگرفتم که من غذا را آماده کردم و منتظرت هستم، کجایی؟!😊
💠 گاهی حتی بین روز مرخص ساعتی میگرفت و به خانه میآمد! میخندیدم😅و میگفتم بس که زنگ زدم آمدی؟😉 میگفت «نه، دلم برایت تنگ شده❤️...» یک وقتایی که پنجشنبه و جمعه هم مأموریت داشت اواسط هفته مرخصی میگرفت و به خانه میآمد...
💠 آنقدر مرا وابسته خودش کرده بود و آنقدر برایش احترام قائل بودم که حتی وقتی برای میهمانی به خانه مادرم میرفتیم، عادت کرده بودم #پایین_پایش کنار مبل بنشینم.☺️هرچه میگفت «بیا بالا کنارم بنشین من راحت نیستم...» میگفتم «من اینطور راحتترم... دستم را روی زانوهایت میگذارم و مینشینم...» امین میگفت 🍃«یادت باشد دود اگر بالا نشیند کسر شأن شعله نیست»🍃
💠 راستش را بخواهید دلم میخواست همیشه همسرم جایگاهش بالاتر از من باشد... امین همه جوره هوای من را داشت بنابراین عجیب نبود که تمام هستیام را برای او بگذارم.
💠 امین همیشه عادت داشت کیف مرا نگه دارد، میگفت «سنگین است!!» یادم است در مراسم عروسی هم کیف کوچک مرا نگه داشته بود. آنقدر این کار را ادامه داد که فیلمبردار شاکی شد😅 و گفت «آقای داماد کیف خانمتان را به خودش بدهید. شما داماد هستید!» امین به او گفت «آخر کیفش سنگین است»😔 فیلمبردار با عصبانیت گفت «این کیف که دیگر سنگینی ندارد!!»🤦🤦♀😑
💠 بعدها هرکس زندگی خصوصی مارا میدید برایش سخت بود باور کند مردی با اینهمه سرسختی و غرور، چنین خصوصیاتی داشته باشد. امین همیشه میگفت «مرد واقعی باید بیرون از خانه شیر باشد و در خانه موش»👌 موضوع این نبود که خدایی نکرده من بخواهم به او چیزی را تحمیل کنم یا با داد و بیداد موضوعی را پیش ببرم، خودش با محبت مرا در به اسارت خودش درآورده بود❤️واقعا سیاست داشت در مهربانیش.