eitaa logo
تَوَسُّل‌بِه‌ امام‌ز‌َمٰان‌وَشهدا🇵🇸
1.9هزار دنبال‌کننده
12.7هزار عکس
4.9هزار ویدیو
83 فایل
🦋اینجا همه،بچهایِ امام‌زمان ودوستان شهدا محسوب میشن😍 📌اهداف کانال: ✨سهمی درظهورامام زمان عج ✨زنده نگه‌داشتن یادشهـدا 💚فروشگاه‌مون: @ForoshgahMeshkat کانال تبلیغ وتبادل ندارد🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
#شهیدمحمدرضادهقان🌹 #شهیدان_زنده_اند🕊
تَوَسُّل‌بِه‌ امام‌ز‌َمٰان‌وَشهدا🇵🇸
#شهیدمحمدرضادهقان🌹 #شهیدان_زنده_اند🕊
✨شهیدی که محل و نحوه ی شهادت خود را به مادرخود نشان داد👇👇 🌹 🕊 تعریف میکرد: از نحوه شهادتش هیچ کسی چیزی به من نمی‌گفت و دوستش که در با او بود از جواب دادن طفره می‌رفت😔هنوز پیکر محمدرضا دفن نشده بود, در شب شهادت امام رضا حالم خیلی بد شد و خوابیدم همین که سرم را روی بالش گذاشتم محمدرضا به خوابم آمد🌙و به صورت واضح می‌گفت: «فلانی را اینقدر سوال‌پیچ نکن وقتی سوال می‌کنی اون غصه می‌خوره,دوست داری نحوه شهادت من را بدانی من بهت می‌گویم»✋🏼و من را برد به آنجایی که شهید شده بود و لحظه و پیکرش را به من نشان داد🕊💔که حتی بعد از این خواب نحوه شهادت را برای فرماندهانش توضیح دادم آنها تعجب کردند😳و گفتند شما آنجا بودید که از همه جزئیات با خبر هستید💔✋🏼 @yadeShohada313
تَوَسُّل‌بِه‌ امام‌ز‌َمٰان‌وَشهدا🇵🇸
بِسمِ ربّ الشّهدا🕊🥀 سلام علیکم🤚 👈🏼دوستان هرکی دوست داشت یک #دلنوشته برای #شهید موردعلاقه اش بنویس
به نام ، بنام مدافعان حرم🕊✋🏼 سرم فدای امامِ مدافعان حرم💔 اگر که قسمت من نیست تاحرم بروم🕊 بخوان مرا تو غلامِ مدافعان حرم✌️🕊 من و تو ایم که از روزگار بیزاریم😔 جهان خوش است به کام مدافعان حرم😍💔 میان کل جهان در مقابل زبانزد است قیام مدافعان حرم✌️🏻🕊 فدای غیرت و مردانگی این مردان😭✋🏼 فدای لطف و مرام مدافعان حرم🕊 خودحسین و ابالفضل باده میریزند🍃🌸 به نام خویش به جام ☝️🏼 غزل سروده ام اینبار پیشکش باشد😊 سلامتی تمام 🌹✋🏼
سلام چندوقت پیش تو برنامه سمت خدا یه جمله قشنگ شنیدم، میگفت: اینکه امام حسین ندا داد هل من ناصر ینصرنی؟ آیا کسی هست که منو یاری کنه؟ به معنی اینکه آیا کسی هست که بخواد منه حسین دستشو بگیرم؟!! اینکه خدا میگه ان تنصرالله ینصرکم اگه دین منه خدارو یاری کنید یاریتون میکنم، ینی کسی هست بخواد من یاریش کنم؟! کسی هست که بخواد منه خدا قدم هاشو محکم کنم؟! ________ +خدایا...، بله...، ما هستیم....، مدد کن فقط ... این روزا سخته برا تو بودن...
مراقب باش! دنیا زمین‌گیرت نکنه چراکه راه اسمان درپیش دارید... +خلاصه این روزها یزره حواسمون بیشتر جمع باشه که مبادا دیر برسیم واز قافله عاشقان مهدی جابمونیم
تَوَسُّل‌بِه‌ امام‌ز‌َمٰان‌وَشهدا🇵🇸
❤️خاطرات همسر #شهید_امین_کریمی ✅قسمت7⃣ 💞خیلی اهل ذوق بود 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 💠بعدها که خوش‌پوشی امین را دیدم
💛خاطرات همسر ✅قسمت8⃣ 💍ماجرای خرید لباس عروس!💖 💠 وقتی برای خرید عقد رفتیم، با حساسیت زیادی انتخاب می‌کرد و نسبت به دوخت لباس دقیق بود👌حتی به خانم مزون‌دار گفت «چین‌ها باید روی هم قرار بگیرد و لباس اصلاً‌ خوب دوخته نشده!☺️» فروشنده عذرخواهی کرد... 💠 برای هم به آنجا مراجعه کردیم وقت تحویل لباس، خانم مزون‌دار گفت «ببخشید لباس آماده نیست!‌ گل‌هایش را نچسبانده‌ام!» با تعجب😳علت را پرسیدیم!گفت «راستش همسر شما آنقدر حساس است که با خودم فکر کردم خودشان بیایند و جلویایشان گل‌ها را بچسبانم!😅☺️» امین گفت «اگر اجازه بدهید چسب و وسایل را بدهید من خودم می‌چسبانم!»☺️❤️ ‌حدود 8 ساعت آنجا بودیم و تمام گل‌های لباس و دامن را و حتی نگین‌های وسط گل‌ها را خودش با حوصله و سلیقه تمام چسباند!😍💔 💠 تمام روز جشن عقد حواسش به لباس من بود و از ورودی تالار، چین‌های دامن مرا مرتب می‌کرد!‌جشن عروسی اما خیالش راحت شد! واقعاً خودم مردِ به این جزئی‌نگری که حساسیت‌های همسرش برایش مهم باشد ندیده بودم😄😍. 💠 امین بسیار باسلیقه بود. حتی تابلوهای خانه را میلی‌متری نصب می‌کرد که دقیقاً وسط باشد.✋🏼 یا مثلاً لامپ داخل ویترین را انتخاب کرد و گفت «این نور روی کریستال قشنگ‌تر است!» بالای سینک ظرفشویی را هم لامپ‌های کوچک ریسه‌ای وصل کرده بود و می‌گفت «وقت شستن ظرف، چشم‌هایت ضعیف می‌شود!»❤️ 💠 علاقه عجیبی به زن و زندگی داشت و واقعاً وابستگی خاصی به هم داشتیم، شاید بیش از حد ... حتی بعد از عروسی هم خرید هدایایش ادامه داشت🎁اصلاً اگر دست خالی می‌آمد با تعجب می‌پرسیدم برام چیزی نخریدی؟! می‌گفت «فکر می‌کنی یادم می‌رود برایت هدیه بخرم؟ برو کوله‌ام را بیاور...» حتماً چیزی در کوله‌اش داشت؛ مجسمه، کتاب، پاپوش یا هر چیز دیگرخیلی زیاد وابسته‌اش بودم💞
تَوَسُّل‌بِه‌ امام‌ز‌َمٰان‌وَشهدا🇵🇸
💛خاطرات همسر #شهید_امین_کریمی ✅قسمت8⃣ 💍ماجرای خرید لباس عروس!💖 💠 وقتی برای خرید #لباس_جشن عقد رفتی
❤️خاطرات همسر ✅قسمت9⃣ 💞دست هایم را روی زانوی تو می گذارم... 💠 برنامه را به من نگفته بود! فقط گفت آموزش نیروهای اعزامی به سوریه را به عهده دارم. گاهی کمی دیرتر به خانه می‌آیم... کلی می‌کردم که بعد از ساعت کاری نماند و به خانه برگردد. می‌خواست مرا هم سرگرم کند تا کمتر خانه باشم اما من برنامه باشگاه، استخر و ... را طوری چیده بودم که وقتی ساعت کاری او به اتمام می‌رسد، به خانه بیایم. دقیقاً این کار را انجام دادم تا سرم گرم نشود و از امین غافل نشوم! به خانه می‌آمدم و دائماً تماس می‌گرفتم که من غذا را آماده کردم و منتظرت هستم، کجایی؟!😊 💠 گاهی حتی بین روز مرخص ساعتی می‌گرفت و به خانه می‌آمد! می‌خندیدم😅و می‌گفتم بس که زنگ زدم آمدی؟😉 می‌گفت «نه، دلم برایت تنگ شده❤️...» یک وقتایی که پنجشنبه و جمعه هم مأموریت داشت اواسط هفته مرخصی می‌گرفت و به خانه می‌آمد... 💠 آنقدر مرا وابسته خودش کرده بود و آنقدر برایش احترام قائل بودم که حتی وقتی برای میهمانی به خانه مادرم می‌رفتیم، عادت کرده بودم کنار مبل بنشینم.☺️هرچه می‌گفت «بیا بالا کنارم بنشین من راحت نیستم...» می‌گفتم «من اینطور راحت‌ترم... دستم را روی زانوهایت می‌‌گذارم و می‌نشینم...» امین می‌گفت 🍃«یادت باشد دود اگر بالا نشیند کسر شأن شعله نیست»🍃 💠 راستش را بخواهید دلم می‌‌‌خواست همیشه همسرم جایگاهش بالاتر از من باشد... امین همه جوره هوای من را داشت بنابراین عجیب نبود که تمام هستی‌ام را برای او بگذارم. 💠 امین همیشه عادت داشت کیف مرا نگه دارد، می‌‌گفت «سنگین است!!» یادم است در مراسم عروسی هم کیف کوچک مرا نگه داشته بود. آنقدر  این کار را ادامه داد که فیلمبردار شاکی شد😅 و گفت «آقای داماد کیف خانمتان را به خودش بدهید. شما داماد هستید!» امین به او گفت «آخر کیفش سنگین است»😔 فیلمبردار با عصبانیت گفت «این کیف که دیگر سنگینی ندارد!!»🤦‍🤦‍♀😑 💠 بعدها هرکس زندگی خصوصی مارا می‌دید برایش سخت بود باور کند مردی با این‌همه سرسختی و غرور، چنین خصوصیاتی داشته باشد. امین همیشه می‌‌گفت «مرد واقعی باید بیرون از خانه شیر باشد و در خانه موش»👌 موضوع این نبود که خدایی نکرده من بخواهم به او چیزی را تحمیل کنم یا با داد و بیداد موضوعی را پیش ببرم، خودش با محبت مرا در به اسارت خودش درآورده بود❤️واقعا سیاست داشت در مهربانیش.