تَوَسُّلبِه امامزَمٰانوَشهدا🇵🇸
❤️خاطرات همسر #شهید_امین_کریمی ✅قسمت9⃣ 💞دست هایم را روی زانوی تو می گذارم... 💠 برنامه #سوریهاش ر
🌸خاطرات همسر #شهید_امین_کریمی
✅قسمت0⃣1⃣
💞 تنظیم لحظهایِ وقت برای باهم بودن...
💠 معمولاً سعی میکردیم برای هم #وقت بگذاریم بسیاری از کارها را با هم انجام میدادیم حل جدول، فیلم دیدن و...دوستانش به خاطر دارند که همیشه امین یک کولهپشتی سنگین با خودش به محل کار میبرد و به خانه میآورد. به او میگفتم «اگر این کوله به درد خانه میخورد بگذار اینجا بماند اگر هم وسایل اداره است با خودت خانه نیاور، کولهات خیلی سنگین است.» چیزی نمیگفت یکی از دوستانش هم که از او پرسیده بود به او گفته بود خانه ما کوچک است همسرم اذیت میشود کتابهای من را جا به جا کند.☺️❤️
💠 امین از آنجا که برای زمانهایش #برنامهریزی داشت، میخواست اگر فرصتی در محل کار پیش آمد مطالعه کند و اگر لحظهای در خانه فرصتی پیش آمد از آن هم بینصیب نماند👌
💠 امین روزها وقتی از ادراه به من زنگ میزد و میپرسید چه میکنی اگر میگفتم کاری را دارم انجام میدهم میگفت «نمیخواهد! بگذار کنار، وقتی آمدم با هم انجام میدهیم.» میگفتم «چیزی نیست، مثلاً فقط چند تکه ظرف کوچک است» میگفت «خب همان را بگذار وقتی آمدم با هم میشوریم!» مادرم همیشه به او میگفت «با این بساطی که شما پیش میروید همسر شما حسابی تنبل میشود ها😃!» امین جواب میداد«نه حاج خانم! مگر زهرا کلفت من است. زهرا #رئیس من است.»
💠 به خانه که میآمد دستهایش را به علامت احترام نظامی کنار سرش میگرفت و میگفت «سلام رئیس.»😄❤️
💠 عادت داشتم ناهار را #منتظرش بمانم، صبحانه را دیرتر میخوردم ... اوایل به امین نمیگفتم که ناهار نخوردم، ناراحت میشد. وقتی به خانه میآمد با هم ناهار میخوردیم. حدود 5-4 وقت ناهار ما بود. خیلی لذت داشت این منتظر بودنش✋🏼 حتی ماه رمضان افطار نمیخوردم تا او بیاید. امین هم روزهاش را باز نمیکرد تا خانه. پیش آمده بود که ساعت 11-10 افطار خورده بودیم. واقعا لذتبخش بود این با هم بودنمان💔 حتی عادت داشتیم در یک بشقاب غذا بخوریم که در تمام این مدت کوتاه زندگی هیچگاه ترک نشد حتی در میهمانیها.
#ادامه_دارد