eitaa logo
تَوَسُّل‌بِه‌ امام‌ز‌َمٰان‌وَشهدا🇵🇸
1.9هزار دنبال‌کننده
12.6هزار عکس
4.9هزار ویدیو
83 فایل
🦋اینجا همه،بچهایِ امام‌زمان ودوستان شهدا محسوب میشن😍 📌اهداف کانال: ✨سهمی درظهورامام زمان عج ✨زنده نگه‌داشتن یادشهـدا 💚فروشگاه‌مون: @ForoshgahMeshkat کانال تبلیغ وتبادل ندارد🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
تَوَسُّل‌بِه‌ امام‌ز‌َمٰان‌وَشهدا🇵🇸
هروقت اسلحه ژ-۳ روی دوشش می انداخت نوک اسلحه روی زمین ساییده میشد...شبهاکه روی پشت بام میخوابیدم ازم
این اقا بهنام خیلی بچه زرنگ بوده😉..‌ به سقوط خرمشهر چیزی نمانده بود. بهنام می‌رفت .هربارکه گیر افتاده بود به عراقی ها باگریه«دنبال ننه ام می‌گردم، گمش کردم😭😭 عراقی‌ها فکر نمی‌کردند بچه ۱۳ ساله برود شناسایی؛ رهایش می‌کردند یک‌بار رفته بود شناسایی، عراقی‌ها گیرش انداختند و چند تا سیلی آبدار به او زدند؛ جای دست سنگین مأمور عراقی روی صورت بهنام مانده بود. وقتی بر می‌گشت دستش را روی سرخی صورتش گرفته بود؛ هیچ‌چیز نمی‌گفت فقط به بچه‌ها اشاره می‌کرد عراقی‌ها کجا هستند و بچه‌ها راه می‌افتادند. یک اسلحه به غنیمت گرفته بود؛ با همان اسلحه ۷ عراقی را اسیر کرده بود احساس مالکیت می‌کرد😅به او گفتند که باید اسلحه را تحویل دهی؛ می‌گفت به شرطی اسلحه را تحویل می‌دهم که به من حداقل یک بدهید یا این یا آن. دست آخر به او یک نارنجک دادند😄یکی گفت: «دلم برای عراقی‌های مادر مرده می‌سوزد که گیر توبیفتند. بهنام خندید😅😅 برای نگهبانی داوطلب شده بود؛ به او گفتند: «به تو اسلحه نمی‌دهیم‌ها» بهنام هم ابرو بالا انداخت🤷🏻‍♂ و گفت: «ندهید خودم نارنجک دارم😌 با همان نارنجک دخل یک جاسوس نفوذی را آورد😍😅 شهر دست عراقی‌ها افتاده بود. در هر خانه چند عراقی پیدا می‌شد که کمین کرده بودند یا داشتند استراحت می‌کردند. خودش را می‌کرد. را آشفته می‌کرد و گریه‌کنان می‌گشت😭 خانه‌هایی را که پر از عراقی بود به‌خاطر می‌سپرد. عراقی‌ها هم با یک بچه خاکی نق نقو کاری نداشتند. گاه می‌رفت داخل خانه‌ها پیش عراقی‌ها می‌نشست مثل کرولال‌ها😂از غفلت عراقی‌ها استفاده می‌کرد و خشاب و فشنگ و کنسرو برمی‌داشت😁 همیشه یک کاغذ و مداد در جیبش داشت📝 که نتیجه شناسایی را یاداشت می‌کرد. پیش فرمانده که می‌رفت اول یک نارنجک سهم خودش از غنایم را برمی‌داشت بعد بقیه را به فرمانده می‌داد. همیشه زیر رگبار گلوله بهنام سر می‌رسید؛ همه عصبانی می‌شدند که تو آخر این‌جا چه‌کار می‌کنی، برو تو سنگر😫 بهنام کاری با ناراحتی بقیه نداشت؛ کاسه آب را تا کنار لب هر کدام بالا می‌برد تا بچه‌ها گلویی تازه کنند😊❤️