🌹یاامام رضا شب اول #قبر شب تنهایی و وحشت به دادمون برس😭😭
#شب_اول_قبر آيتالله شيخ مرتضی حائری قدس سرّه، برايش #نماز ليلة الدّفن خواندم
همان نمازی که در بين مردم به نماز وحشت معروف است. بعدش هم يک سوره ياسين قرائت کردم و ثوابش را به روح آن عالم هديه کردم
💠چند شب بعد او را در عالم خواب ديدم
حواسم بود که از دنيا رفته است
کنجکاو شدم که بدانم در آن طرف مرز زندگی دنیائی چه خبر است؟!
پرسيدم: آقای حائری، اوضاعتان چطور است؟ آقای حائری که #راضی و #خوشحال به نظر میآمد، رفت توی فکر و پس از چند لحظه، انگار که از گذشتهای دور صحبت کند شروع کرد به تعريف کردن👇
وقتی از خیلی مراحل گذشتیم
همين که بدن مرا در #درون_قبر گذاشتند، روحم به آهستگی و سبکی از بدنم خارج شد و از آن فاصله گرفت
درست مثل اینکه لباسی را از تنت درآوری، کم کم ديگر بدن خودم را از بيرون و به طور کامل میديدم
خودم هم مات و مبهوت شده بودم، اين بود که رفتم و يک گوشهای نشستم و زانوی غم و تنهائی در بغل گرفتم
ناگهان متوجه شدم که از پائین پاهايم، صداهائی میآید، صداهائی رعبآور و #وحشت_افزا!
صداهائی نامأنوس که موهايم را بر بدنم راست میکرد، به زير پاهايم نگاهی انداختم
از مردمی که مرا تشيع و تدفين کرده بودند خبری نبود. بیابانی بود برهوت با افقی بیانتها و فضائی سرد و سنگين
و دو نفر داشتند از دور دست به من نزديک میشدند، تمام وجودشان از آتش بود
آتشی که زبانه میکشيد و مانع از آن میشد که بتوانم چشمانشان را تشخيص دهم
انگار داشتند با هم حرف میزدند
و مرا به يکديگر نشان میدادند
ترس تمام وجودم را فرا گرفت و بدنم شروع کرد به لرزيدن، خواستم جيغ بزنم ولی صدایم در نمیآمد.
تنها دهانم باز و بسته میشد و داشت نفسم بند میآمد، بدجوری احساس بیکسی غربت کردم خدايا به فريادم برس! خدايا نجاتم بده
در اينجا جز تو کسی را ندارم
همين که اين افکار را از ذهنم گذرانيدم متوجه صدائی از پشت سرم شدم
صدائی دلنواز، آرامش بخش و روح افزا و زيباتر از هر موسیقی دلنشين! سرم را که بالا کردم و به پشت سرم نگريستم
#نوری را ديدم که از آن بالا بالاهای دور دست به سوی من میآمد، هر چقدر آن نور به من نزديکتر میشد آن دو نفر آتشين عقبتر و عقبتر میرفتند تا اينکه بالاخره ناپديد گشتند
نفس راحتی کشيدم و نگاه دیگری به بالای سرم انداختم. آقائی را ديدم از جنس نور
نوری چشم نواز آرامش بخش
ابهت و عظمت آقا مرا گرفته بود و نمیتوانستم حرفی بزنم و تشکری کنم، اما خود آقا که گل لبخند بر لبان زیبایش شکوفا بود سر حرف را باز کرد و پرسید: آقای حائری! ترسیدی؟
من هم به حرف آمدم که بله آقا ترسيدم، آن هم چه ترسی! هرگز در تمام عمرم تا به اين حد نترسيده بودم
اگر يک لحظه ديرتر تشريف آورده بوديد حتماً زهره ترک میشدم و خدا میداند چه بلایی بر سر من میآوردند
بعد به خودم جرأت بيشتر دادم و پرسيدم: راستی، نفرموديد که شما چه کسی هستيد
و آقا که لبخند بر لب داشت و با نگاهی سرشار از عطوفت، مهربانی و قدرشناسی به من مینگريستند فرمودند:😊
من علی بن موسی الرضا هستم✋🏼🕊
🍃🌸آقای حائری! شما 38 مرتبه به زيارت من آمديد من هم 38 مرتبه به بازديدت خواهم آمد، اين اولين مرتبهاش بود 37 بار ديگر هم خواهم آمد🌸🍃
✍ناقل آيتالله العظمی سيدشهابالدين مرعشی نجفی (ره)
@yadeShohada313
تَوَسُّلبِه امامزَمٰانوَشهدا🇵🇸
#یاامام_رضا«ع»💕 امروز ادمین کانال در حرم اقاجان مون امام رضا بیاد همگی بودند... زیارت تون قبول🍃🌸 ب
🌹یاامام رضا شب اول #قبر شب تنهایی و وحشت به دادمون برس😭😭
#شب_اول_قبر آيتالله شيخ مرتضی حائری قدس سرّه، برايش #نماز ليلة الدّفن خواندم
همان نمازی که در بين مردم به نماز وحشت معروف است. بعدش هم يک سوره ياسين قرائت کردم و ثوابش را به روح آن عالم هديه کردم
💠چند شب بعد او را در عالم خواب ديدم
حواسم بود که از دنيا رفته است
کنجکاو شدم که بدانم در آن طرف مرز زندگی دنیائی چه خبر است؟!
پرسيدم: آقای حائری، اوضاعتان چطور است؟ آقای حائری که #راضی و #خوشحال به نظر میآمد، رفت توی فکر و پس از چند لحظه، انگار که از گذشتهای دور صحبت کند شروع کرد به تعريف کردن👇
وقتی از خیلی مراحل گذشتیم
همين که بدن مرا در #درون_قبر گذاشتند، روحم به آهستگی و سبکی از بدنم خارج شد و از آن فاصله گرفت
درست مثل اینکه لباسی را از تنت درآوری، کم کم ديگر بدن خودم را از بيرون و به طور کامل میديدم
خودم هم مات و مبهوت شده بودم، اين بود که رفتم و يک گوشهای نشستم و زانوی غم و تنهائی در بغل گرفتم
ناگهان متوجه شدم که از پائین پاهايم، صداهائی میآید، صداهائی رعبآور و #وحشت_افزا!
صداهائی نامأنوس که موهايم را بر بدنم راست میکرد، به زير پاهايم نگاهی انداختم
از مردمی که مرا تشيع و تدفين کرده بودند خبری نبود. بیابانی بود برهوت با افقی بیانتها و فضائی سرد و سنگين
و دو نفر داشتند از دور دست به من نزديک میشدند، تمام وجودشان از آتش بود
آتشی که زبانه میکشيد و مانع از آن میشد که بتوانم چشمانشان را تشخيص دهم
انگار داشتند با هم حرف میزدند
و مرا به يکديگر نشان میدادند
ترس تمام وجودم را فرا گرفت و بدنم شروع کرد به لرزيدن، خواستم جيغ بزنم ولی صدایم در نمیآمد.
تنها دهانم باز و بسته میشد و داشت نفسم بند میآمد، بدجوری احساس بیکسی غربت کردم خدايا به فريادم برس! خدايا نجاتم بده
در اينجا جز تو کسی را ندارم
همين که اين افکار را از ذهنم گذرانيدم متوجه صدائی از پشت سرم شدم
صدائی دلنواز، آرامش بخش و روح افزا و زيباتر از هر موسیقی دلنشين! سرم را که بالا کردم و به پشت سرم نگريستم
#نوری را ديدم که از آن بالا بالاهای دور دست به سوی من میآمد، هر چقدر آن نور به من نزديکتر میشد آن دو نفر آتشين عقبتر و عقبتر میرفتند تا اينکه بالاخره ناپديد گشتند
نفس راحتی کشيدم و نگاه دیگری به بالای سرم انداختم. آقائی را ديدم از جنس نور
نوری چشم نواز آرامش بخش
ابهت و عظمت آقا مرا گرفته بود و نمیتوانستم حرفی بزنم و تشکری کنم، اما خود آقا که گل لبخند بر لبان زیبایش شکوفا بود سر حرف را باز کرد و پرسید: آقای حائری! ترسیدی؟
من هم به حرف آمدم که بله آقا ترسيدم، آن هم چه ترسی! هرگز در تمام عمرم تا به اين حد نترسيده بودم
اگر يک لحظه ديرتر تشريف آورده بوديد حتماً زهره ترک میشدم و خدا میداند چه بلایی بر سر من میآوردند
بعد به خودم جرأت بيشتر دادم و پرسيدم: راستی، نفرموديد که شما چه کسی هستيد
و آقا که لبخند بر لب داشت و با نگاهی سرشار از عطوفت، مهربانی و قدرشناسی به من مینگريستند فرمودند:😊
من علی بن موسی الرضا هستم✋🏼🕊
🍃🌸آقای حائری! شما 38 مرتبه به زيارت من آمديد من هم 38 مرتبه به بازديدت خواهم آمد، اين اولين مرتبهاش بود 37 بار ديگر هم خواهم آمد🌸🍃
✍ناقل آيتالله العظمی سيدشهابالدين مرعشی نجفی (ره)
@yadeShohada313
تَوَسُّلبِه امامزَمٰانوَشهدا🇵🇸
📣ختـمِ قـرآن یٰادِ #شُهدا کمتر از شهادت نیست🌹 🕊سلام برشما عاشِقان اهلبیت وشهدا.. 📣بٰا کسبِ اجازه
اللّهُمَّ نَوِّر قُلُوبَنا بِالْقُرآن✨
اَللّهُمَّ زَیِّن اَخْلاقَنا بِزینَةِ الْقُرآن✨
اَللّهُمَّ ارْزُقنا شَفاعَةَ الْقُرآن✨
❤️خدایا منور کن قلبهایمان را به #نور قرآن
و مزین کن اخلاق مارا به #زینت قرآن
خدایا روزیمان کن #شفاعت قرآن🤲
🦋اینهم از #پایان ختم قران در سال ۱۳۹۸🕊🌷
🦋ان شاءالله همین کتاب آسمانی،کتاب وحی روشنگر مسیر زندگی تون باشه و #شفیع تون در اخرت و #نوری در تاریکی قبرمان...
🦋ان شاءالله بعداز عید دورجدید قران رو شروع میکنیم اگر لایق بودیم❤️
تَوَسُّلبِه امامزَمٰانوَشهدا🇵🇸
#انلاینحـرم💔 #امام_رضا🌹 ...😭😭
#امام_رضا «ع»💔
🌹یاامام رضا شب اول #قبر شب تنهایی و وحشت به دادمون برس😭😭
#شب_اول_قبر آيتالله شيخ مرتضی حائری قدس سرّه، برايش #نماز ليلة الدّفن خواندم
همان نمازی که در بين مردم به نماز وحشت معروف است. بعدش هم يک سوره ياسين قرائت کردم و ثوابش را به روح آن عالم هديه کردم
💠چند شب بعد او را در عالم خواب ديدم
حواسم بود که از دنيا رفته است
کنجکاو شدم که بدانم در آن طرف مرز زندگی دنیائی چه خبر است؟!
پرسيدم: آقای حائری، اوضاعتان چطور است؟ آقای حائری که #راضی و #خوشحال به نظر میآمد، رفت توی فکر و پس از چند لحظه، انگار که از گذشتهای دور صحبت کند شروع کرد به تعريف کردن👇
وقتی از خیلی مراحل گذشتیم
همين که بدن مرا در #درون_قبر گذاشتند، روحم به آهستگی و سبکی از بدنم خارج شد و از آن فاصله گرفت
درست مثل اینکه لباسی را از تنت درآوری، کم کم ديگر بدن خودم را از بيرون و به طور کامل میديدم
خودم هم مات و مبهوت شده بودم، اين بود که رفتم و يک گوشهای نشستم و زانوی غم و تنهائی در بغل گرفتم
ناگهان متوجه شدم که از پائین پاهايم، صداهائی میآید، صداهائی رعبآور و #وحشت_افزا!
صداهائی نامأنوس که موهايم را بر بدنم راست میکرد، به زير پاهايم نگاهی انداختم
از مردمی که مرا تشيع و تدفين کرده بودند خبری نبود. بیابانی بود برهوت با افقی بیانتها و فضائی سرد و سنگين
و دو نفر داشتند از دور دست به من نزديک میشدند، تمام وجودشان از آتش بود
آتشی که زبانه میکشيد و مانع از آن میشد که بتوانم چشمانشان را تشخيص دهم
انگار داشتند با هم حرف میزدند
و مرا به يکديگر نشان میدادند
ترس تمام وجودم را فرا گرفت و بدنم شروع کرد به لرزيدن، خواستم جيغ بزنم ولی صدایم در نمیآمد.
تنها دهانم باز و بسته میشد و داشت نفسم بند میآمد، بدجوری احساس بیکسی غربت کردم خدايا به فريادم برس! خدايا نجاتم بده
در اينجا جز تو کسی را ندارم
همين که اين افکار را از ذهنم گذرانيدم متوجه صدائی از پشت سرم شدم
صدائی دلنواز، آرامش بخش و روح افزا و زيباتر از هر موسیقی دلنشين! سرم را که بالا کردم و به پشت سرم نگريستم
#نوری را ديدم که از آن بالا بالاهای دور دست به سوی من میآمد، هر چقدر آن نور به من نزديکتر میشد آن دو نفر آتشين عقبتر و عقبتر میرفتند تا اينکه بالاخره ناپديد گشتند
نفس راحتی کشيدم و نگاه دیگری به بالای سرم انداختم. آقائی را ديدم از جنس نور
نوری چشم نواز آرامش بخش
ابهت و عظمت آقا مرا گرفته بود و نمیتوانستم حرفی بزنم و تشکری کنم، اما خود آقا که گل لبخند بر لبان زیبایش شکوفا بود سر حرف را باز کرد و پرسید: آقای حائری! ترسیدی؟
من هم به حرف آمدم که بله آقا ترسيدم، آن هم چه ترسی! هرگز در تمام عمرم تا به اين حد نترسيده بودم
اگر يک لحظه ديرتر تشريف آورده بوديد حتماً زهره ترک میشدم و خدا میداند چه بلایی بر سر من میآوردند
بعد به خودم جرأت بيشتر دادم و پرسيدم: راستی، نفرموديد که شما چه کسی هستيد
و آقا که لبخند بر لب داشت و با نگاهی سرشار از عطوفت، مهربانی و قدرشناسی به من مینگريستند فرمودند:😊
من علیبن موسیالرضا هستم✋🏼🕊
🍃🌸آقای حائری! شما 38 مرتبه به زيارت من آمديد من هم 38 مرتبه به بازديدت خواهم آمد، اين اولين مرتبهاش بود 37 بار ديگر هم خواهم آمد🌸🍃
✍ناقل آيتالله العظمی سيدشهابالدين مرعشی نجفی (ره)
...💚@yadeShohada313
#امام_رضا «ع»💔
🌹یاامام رضا شب اول #قبر شب تنهایی و وحشت به دادمون برس😭😭
#شب_اول_قبر آيتالله شيخ مرتضی حائری قدس سرّه، برايش #نماز ليلة الدّفن خواندم
همان نمازی که در بين مردم به نماز وحشت معروف است. بعدش هم يک سوره ياسين قرائت کردم و ثوابش را به روح آن عالم هديه کردم
💠چند شب بعد او را در عالم خواب ديدم
حواسم بود که از دنيا رفته است
کنجکاو شدم که بدانم در آن طرف مرز زندگی دنیائی چه خبر است؟!
پرسيدم: آقای حائری، اوضاعتان چطور است؟ آقای حائری که #راضی و #خوشحال به نظر میآمد، رفت توی فکر و پس از چند لحظه، انگار که از گذشتهای دور صحبت کند شروع کرد به تعريف کردن👇
وقتی از خیلی مراحل گذشتیم
همين که بدن مرا در #درون_قبر گذاشتند، روحم به آهستگی و سبکی از بدنم خارج شد و از آن فاصله گرفت
درست مثل اینکه لباسی را از تنت درآوری، کم کم ديگر بدن خودم را از بيرون و به طور کامل میديدم
خودم هم مات و مبهوت شده بودم، اين بود که رفتم و يک گوشهای نشستم و زانوی غم و تنهائی در بغل گرفتم
ناگهان متوجه شدم که از پائین پاهايم، صداهائی میآید، صداهائی رعبآور و #وحشت_افزا!
صداهائی نامأنوس که موهايم را بر بدنم راست میکرد، به زير پاهايم نگاهی انداختم
از مردمی که مرا تشيع و تدفين کرده بودند خبری نبود. بیابانی بود برهوت با افقی بیانتها و فضائی سرد و سنگين
و دو نفر داشتند از دور دست به من نزديک میشدند، تمام وجودشان از آتش بود
آتشی که زبانه میکشيد و مانع از آن میشد که بتوانم چشمانشان را تشخيص دهم
انگار داشتند با هم حرف میزدند
و مرا به يکديگر نشان میدادند
ترس تمام وجودم را فرا گرفت و بدنم شروع کرد به لرزيدن، خواستم جيغ بزنم ولی صدایم در نمیآمد.
تنها دهانم باز و بسته میشد و داشت نفسم بند میآمد، بدجوری احساس بیکسی غربت کردم خدايا به فريادم برس! خدايا نجاتم بده
در اينجا جز تو کسی را ندارم
همين که اين افکار را از ذهنم گذرانيدم متوجه صدائی از پشت سرم شدم
صدائی دلنواز، آرامش بخش و روح افزا و زيباتر از هر موسیقی دلنشين! سرم را که بالا کردم و به پشت سرم نگريستم
#نوری را ديدم که از آن بالا بالاهای دور دست به سوی من میآمد، هر چقدر آن نور به من نزديکتر میشد آن دو نفر آتشين عقبتر و عقبتر میرفتند تا اينکه بالاخره ناپديد گشتند
نفس راحتی کشيدم و نگاه دیگری به بالای سرم انداختم. آقائی را ديدم از جنس نور
نوری چشم نواز آرامش بخش
ابهت و عظمت آقا مرا گرفته بود و نمیتوانستم حرفی بزنم و تشکری کنم، اما خود آقا که گل لبخند بر لبان زیبایش شکوفا بود سر حرف را باز کرد و پرسید: آقای حائری! ترسیدی؟
من هم به حرف آمدم که بله آقا ترسيدم، آن هم چه ترسی! هرگز در تمام عمرم تا به اين حد نترسيده بودم
اگر يک لحظه ديرتر تشريف آورده بوديد حتماً زهره ترک میشدم و خدا میداند چه بلایی بر سر من میآوردند
بعد به خودم جرأت بيشتر دادم و پرسيدم: راستی، نفرموديد که شما چه کسی هستيد
و آقا که لبخند بر لب داشت و با نگاهی سرشار از عطوفت، مهربانی و قدرشناسی به من مینگريستند فرمودند:😊
من علیبن موسیالرضا هستم✋🏼🕊
🍃🌸آقای حائری! شما 38 مرتبه به زيارت من آمديد من هم 38 مرتبه به بازديدت خواهم آمد، اين اولين مرتبهاش بود 37 بار ديگر هم خواهم آمد🌸🍃
✍ناقل آيتالله العظمی سيدشهابالدين مرعشی نجفی (ره)
...💔@yadeShohada313
♡به نام عاشق ترین♡
🍃تو کیستی بانو جان؟ دختر #علی(ع)؟
خواهر #حسین (ع)؟ مظهر شکیبایی؟
عالمه غیر معلمه؟ #عقیلهی_بنی_هاشم؟
تو کیستی؟
🍃بهتر آن است که بگویم تو زینبی(س). #زینب(س). بانوی فاخر تاریخ اسلام. بانوی #استواری که راوی ایثار عاشقانهی مردان حق جو گشت و عالم را از این #عشق، با خبر ساخت.
🍃بانویی که همچو مادرش، دم از #حق میزد و فاضله بود. بانویی مقرب که خون خدا از او طلب دعا داشت. بانویی که #اسوه است.
🍃تو کیستی بانو جان؟ تو خورشیدی. #خورشیدی که هزاران هزار مرد #غیرتمند در مدار مقام والایت همچو #عباس(ع)، جان سپردند تا مبادا تعدی حرامیان، بر حریم حرمت، سایه افکنَد. تو #نوری❣
🍃تو زینبی بانو جان. عزیزِ جان #رسول و فروغ کوچه های #کوفه. مولودت بر ما مبارک است و شادمانیم از این فخر عظیم. از منتی که خداوند بر ما نهاد و تو را به جهان بخشید😍
🍃یاریمان کن بانو جان. دستگیر مان شو در #محضر_یار و دعای خیرت را روانهی تقدیرمان کن.
#مولودت_مبارک؛بانو جان🥰
✍نویسنده : #زهرا_مهدیار
🌺به مناسبت #ولادت با سعادت عقیله بنی هاشم #حضرت_زینب_کبری_سلام_الله_علیها😍
...💚 @yadeshohada313
🌹یاامام رضا شب اول #قبر شب تنهایی و وحشت به دادمون برس😭😭
#شب_اول_قبر آيتالله شيخ مرتضی حائری قدس سرّه، برايش #نماز ليلة الدّفن خواندم
همان نمازی که در بين مردم به نماز وحشت معروف است. بعدش هم يک سوره ياسين قرائت کردم و ثوابش را به روح آن عالم هديه کردم
💠چند شب بعد او را در عالم خواب ديدم
حواسم بود که از دنيا رفته است
کنجکاو شدم که بدانم در آن طرف مرز زندگی دنیائی چه خبر است؟!
پرسيدم: آقای حائری، اوضاعتان چطور است؟ آقای حائری که #راضی و #خوشحال به نظر میآمد، رفت توی فکر و پس از چند لحظه، انگار که از گذشتهای دور صحبت کند شروع کرد به تعريف کردن👇
وقتی از خیلی مراحل گذشتیم
همين که بدن مرا در #درون_قبر گذاشتند، روحم به آهستگی و سبکی از بدنم خارج شد و از آن فاصله گرفت
درست مثل اینکه لباسی را از تنت درآوری، کم کم ديگر بدن خودم را از بيرون و به طور کامل میديدم
خودم هم مات و مبهوت شده بودم، اين بود که رفتم و يک گوشهای نشستم و زانوی غم و تنهائی در بغل گرفتم
ناگهان متوجه شدم که از پائین پاهايم، صداهائی میآید، صداهائی رعبآور و #وحشت_افزا!
صداهائی نامأنوس که موهايم را بر بدنم راست میکرد، به زير پاهايم نگاهی انداختم
از مردمی که مرا تشيع و تدفين کرده بودند خبری نبود. بیابانی بود برهوت با افقی بیانتها و فضائی سرد و سنگين
و دو نفر داشتند از دور دست به من نزديک میشدند، تمام وجودشان از آتش بود
آتشی که زبانه میکشيد و مانع از آن میشد که بتوانم چشمانشان را تشخيص دهم
انگار داشتند با هم حرف میزدند
و مرا به يکديگر نشان میدادند
ترس تمام وجودم را فرا گرفت و بدنم شروع کرد به لرزيدن، خواستم جيغ بزنم ولی صدایم در نمیآمد.
تنها دهانم باز و بسته میشد و داشت نفسم بند میآمد، بدجوری احساس بیکسی غربت کردم خدايا به فريادم برس! خدايا نجاتم بده
در اينجا جز تو کسی را ندارم
همين که اين افکار را از ذهنم گذرانيدم متوجه صدائی از پشت سرم شدم
صدائی دلنواز، آرامش بخش و روح افزا و زيباتر از هر موسیقی دلنشين! سرم را که بالا کردم و به پشت سرم نگريستم
#نوری را ديدم که از آن بالا بالاهای دور دست به سوی من میآمد، هر چقدر آن نور به من نزديکتر میشد آن دو نفر آتشين عقبتر و عقبتر میرفتند تا اينکه بالاخره ناپديد گشتند
نفس راحتی کشيدم و نگاه دیگری به بالای سرم انداختم. آقائی را ديدم از جنس نور
نوری چشم نواز آرامش بخش
ابهت و عظمت آقا مرا گرفته بود و نمیتوانستم حرفی بزنم و تشکری کنم، اما خود آقا که گل لبخند بر لبان زیبایش شکوفا بود سر حرف را باز کرد و پرسید: آقای حائری! ترسیدی؟
من هم به حرف آمدم که بله آقا ترسيدم، آن هم چه ترسی! هرگز در تمام عمرم تا به اين حد نترسيده بودم
اگر يک لحظه ديرتر تشريف آورده بوديد حتماً زهره ترک میشدم و خدا میداند چه بلایی بر سر من میآوردند
بعد به خودم جرأت بيشتر دادم و پرسيدم: راستی، نفرموديد که شما چه کسی هستيد
و آقا که لبخند بر لب داشت و با نگاهی سرشار از عطوفت، مهربانی و قدرشناسی به من مینگريستند فرمودند:😊
من علی بن موسی الرضا هستم✋🏼🕊
🍃🌸آقای حائری! شما 38 مرتبه به زيارت من آمديد من هم 38 مرتبه به بازديدت خواهم آمد، اين اولين مرتبهاش بود 37 بار ديگر هم خواهم آمد🌸🍃
✍ناقل آيتالله العظمی سيدشهابالدين مرعشی نجفی (ره)
@yadeShohada313
#امام_رضا «ع»💔
🌹یاامام رضا شب اول #قبر شب تنهایی و وحشت به دادمون برس😭😭
#شب_اول_قبر آيتالله شيخ مرتضی حائری قدس سرّه، برايش #نماز ليلة الدّفن خواندم
همان نمازی که در بين مردم به نماز وحشت معروف است. بعدش هم يک سوره ياسين قرائت کردم و ثوابش را به روح آن عالم هديه کردم
💠چند شب بعد او را در عالم خواب ديدم
حواسم بود که از دنيا رفته است
کنجکاو شدم که بدانم در آن طرف مرز زندگی دنیائی چه خبر است؟!
پرسيدم: آقای حائری، اوضاعتان چطور است؟ آقای حائری که #راضی و #خوشحال به نظر میآمد، رفت توی فکر و پس از چند لحظه، انگار که از گذشتهای دور صحبت کند شروع کرد به تعريف کردن👇
وقتی از خیلی مراحل گذشتیم
همين که بدن مرا در #درون_قبر گذاشتند، روحم به آهستگی و سبکی از بدنم خارج شد و از آن فاصله گرفت
درست مثل اینکه لباسی را از تنت درآوری، کم کم ديگر بدن خودم را از بيرون و به طور کامل میديدم
خودم هم مات و مبهوت شده بودم، اين بود که رفتم و يک گوشهای نشستم و زانوی غم و تنهائی در بغل گرفتم
ناگهان متوجه شدم که از پائین پاهايم، صداهائی میآید، صداهائی رعبآور و #وحشت_افزا!
صداهائی نامأنوس که موهايم را بر بدنم راست میکرد، به زير پاهايم نگاهی انداختم
از مردمی که مرا تشيع و تدفين کرده بودند خبری نبود. بیابانی بود برهوت با افقی بیانتها و فضائی سرد و سنگين
و دو نفر داشتند از دور دست به من نزديک میشدند، تمام وجودشان از آتش بود
آتشی که زبانه میکشيد و مانع از آن میشد که بتوانم چشمانشان را تشخيص دهم
انگار داشتند با هم حرف میزدند
و مرا به يکديگر نشان میدادند
ترس تمام وجودم را فرا گرفت و بدنم شروع کرد به لرزيدن، خواستم جيغ بزنم ولی صدایم در نمیآمد.
تنها دهانم باز و بسته میشد و داشت نفسم بند میآمد، بدجوری احساس بیکسی غربت کردم خدايا به فريادم برس! خدايا نجاتم بده
در اينجا جز تو کسی را ندارم
همين که اين افکار را از ذهنم گذرانيدم متوجه صدائی از پشت سرم شدم
صدائی دلنواز، آرامش بخش و روح افزا و زيباتر از هر موسیقی دلنشين! سرم را که بالا کردم و به پشت سرم نگريستم
#نوری را ديدم که از آن بالا بالاهای دور دست به سوی من میآمد، هر چقدر آن نور به من نزديکتر میشد آن دو نفر آتشين عقبتر و عقبتر میرفتند تا اينکه بالاخره ناپديد گشتند
نفس راحتی کشيدم و نگاه دیگری به بالای سرم انداختم. آقائی را ديدم از جنس نور
نوری چشم نواز آرامش بخش
ابهت و عظمت آقا مرا گرفته بود و نمیتوانستم حرفی بزنم و تشکری کنم، اما خود آقا که گل لبخند بر لبان زیبایش شکوفا بود سر حرف را باز کرد و پرسید: آقای حائری! ترسیدی؟
من هم به حرف آمدم که بله آقا ترسيدم، آن هم چه ترسی! هرگز در تمام عمرم تا به اين حد نترسيده بودم
اگر يک لحظه ديرتر تشريف آورده بوديد حتماً زهره ترک میشدم و خدا میداند چه بلایی بر سر من میآوردند
بعد به خودم جرأت بيشتر دادم و پرسيدم: راستی، نفرموديد که شما چه کسی هستيد
و آقا که لبخند بر لب داشت و با نگاهی سرشار از عطوفت، مهربانی و قدرشناسی به من مینگريستند فرمودند:😊
من علیبن موسیالرضا هستم✋🏼🕊
🍃🌸آقای حائری! شما 38 مرتبه به زيارت من آمديد من هم 38 مرتبه به بازديدت خواهم آمد، اين اولين مرتبهاش بود 37 بار ديگر هم خواهم آمد🌸🍃
✍ناقل آيتالله العظمی سيدشهابالدين مرعشی نجفی (ره)
...💚@yadeShohada313