eitaa logo
دانلود
💠 به یاد بچه های متدین و غیور ... 🔹 «مش حمید» (۱۱)   🔻 شهید «حمید صالح نژاد»فرمانده گردان غواص در عملیات والفجر ۸ 🔹بعداز عملیات والفجرمقدماتی ازشهرستان مسجدسلیمان به طرف جبهه اعزام شدیم . ما را درگردان میثم تیپ 3 بعثت سازماندهی کردند. 🔸مدتی نگذشت که گروهان ما که بنام شهید زمان محمودی مزین بود به گردان قائم همان تیپ انتقال داده شد . ابتدا برادر سالار مدملی فرمانده گروهان ما بود که پس از مدتی شهید حاج احمد نونچی فرمانده گروهان شد   وفرمانده گردان نیز شهید حمید صالح نژاد بود . 🔻شهید صالحی انسان ورزیده ، متشخص ، باوقار ، با نظم واگاه به فنون نظامی بود . - از ویژگی های دیگرش دارای اندامی متناسب وآماده رزم و با جست وخیزهای مخصوص خود بود . - اوهمواره سعی داشت برنامه های آمادگی جسمانی برای نیروهایش داشته باشد . - به نماز ودعا وبرنامه های معنوی نیز توجه خاص داشت . - صبحها قبل یا بعداز نماز نیم ساعتی قدم می زد و به تفکر و تعقل در امور مشغول بود. - از همه مهمتر بسیار مهربان ودوست داشتنی بود . 🔹درفروردین ماه ۶۲ بود که درعملیات کربلای یک همین گردان به یکی از تیپهای ارتش الحاق وشهید صالحی با جانشین تیپی از ارتش در عملیات شرکت داده شد . 🔸بعداز آن در ۲۰/۸/۶۳ دوباره اعزام شدیم . این بار درگردان حمزه سیدالشهدا به فرماندهی شهید صالحی سازماندهی شدیم . ماموریت ما 45 روز در تنگه چزابه افتاد .  فرمانده گروهان این دوره شهید مسعود اکبری بود . 🔻یک روز شهیدصالحی وقتی همه نیروهای گردان که درخط حضور داشتند را در دو ردیف جمع کرد و  با انهاصحبت نمود . برخی معترض بودند خط رانباید رها کنیم ، این کار خطرناک است و ممکن است دشمن به ماپاتک بزند . 🔹فرماندهی شجاع ومحترم گردان توضیح داد : «فکر حمله باشید .  دشمن حتی فکر حمله به ما را نمی تواند در سر داشته باشد .» ✳️💫 یادشون بخیر ... 😘🍃همه بچه ها انسانهای شجاع ومتدینی بودند .  👈راوی:برادر صادق یزدی-مسجد سلیمان 💠🌙❣@yadshohada❣🌙💠 💠💞💠💞💠💞💠💞💠💞💠
💠 می روم مهمان دعوت کنم... 🔹 «مش حمید» (۱۲)   🔻 شهید «حمید صالح نژاد»فرمانده گردان غواص در عملیات والفجر ۸ https://t.me/yadshohada/1079 🔹چند روز مانده به مراسم عروسی مان؛ مشغول تدارک و خرید بازار بودیم که حمید گفت: می خوام برم پیش بی بی هاشمی، احوالی ازش بگیرم و برا عروسیم دعوتش کنم. بی بی هاشمی یک زن مومنه، محجوب و مهربان بود. یکی از پسرانش تازه شهید شده بود حمید خیلی به مادران شهدا احترام می گذاشت. 🔹در مراسم عروسی مان بی بی در جمع مهمان ها حضور داشت و به ما تبریک گفت. بعد از شهادت حمید؛ بی بی به خانه مان آمد. بعد از کمی که در کنارم نشست؛ بهم گفت: می دونستی حمید برا مراسم عروسیش دعوتم کرده بود؟گفتم: آره؛ چطور مگه؟! 🔹گفت: یه روز حمید؛ مثل همیشه اومد بهم سر زد، حال و احوالم رو پرسید. بعد منو دعوت کرد برا عروسیش و گفت: بی بی! حتماً باید توی مراسم عروسیم باشی. خودم میام دنبالت. خداحافظی کرد و رفت. چند روز بعد صدای زنگ در بلند شد. در خونه رو که باز کردم حمید با یه شلوار سبز سپاهی و یه پیرهن سفید که رویش انداخته بود با من سلام کرد و گفت: بی بی اومدم دنبالت ببرمت عروسیم. حضورت برامون برکت داره. آماده شو دم در منتظرتم. 🔹رفتم و آماده شدم. به همراه حمید آمدم خانه شان جایی که مراسم آنجا بود. توی راه مدام به خودم می گفتم: این پسر! خوب سر قولش موند. بی بی آهی کشید و گفت: فکر نمی کردم یه داماد؛ شب عروسیش، حواسش به قولی که چند روز پیش داده بود؛ باشه!!! گفتم: حمید همیشه همین طور بود. البته احترام شما رو هم خیلی داشت. ✔️راوی: خانم نعیمی همسر فرمانده گردان نویسنده: سیده رقیه آذرنگ برگرفته از مصاحبه با راویان جنگ در دزفول @yadshohada
💠  راز فرمانده مش حمید 🔹 «مش حمید» (۱۳)   🔻 شهید «حمید صالح نژاد»فرمانده گردان غواص در عملیات والفجر ۸ 🔹فرمانده گردان حمزه ،  شهید حمید صالح نژاد رضوان الله علیه  بسیار اهل تفکر بود . ایشان را قبل از عملیات والفجر هشت در پلاژ اندیمشک در حین  آموزش غواصی میدیدم . 🔸شبی برای عبادت بیدار شدم  و برای وضو به طرف منبع آب حرکت کردم . اما از دور با تعجب دیدم شهید صالح نژاد در حال قدم زدن است . حدود یه نیم ساعتی بدون اینکه متوجه شود تماشایش کردم و او همچنان قدم می زد و گاهی دستش را به کمر و می گرفت و گاهی بر روی محاسن صورتش می کشید . 🔻چند روز بعد در فرصتی مناسب جرأت کردم و از ایشان سر قدم زدن هایش را در نیمه شب پرسیدم . او گفت: رازش تفکر است و بس . جان یک گردان بسیجی بسته به تصمیمی است که من میگیرم . پس وظیفه دارم به همه جوانب عملیاتی که در پیش رو داریم ، خوب فکر کنم تا در صحنه و میدان نبرد دچار خطای در فرماندهی نگردم. راوی : حجت الاسلام حمید رضایی  💠💞 @yadshohada 💠💞💠💞💠💞💠💞💠💞💠💞 https://t.me/yadshohada
💠 آزموده را آزمودن 🔹 «مش حمید» (۱۴)   🔻 شهید «حمید صالح نژاد»فرمانده گردان غواص در عملیات والفجر ۸ ♦️بعد از عملیات بدر گردان حمزه سید الشهدا لشکر هفت ولیعصر (عج) به مقر خود در منطقه نزدیک جفیر برگشت . دو روز نگذشته بود که خبر آمد عملیاتی دیگر در راه است . مشتاق شهادتی چون برادر زود خبر را به نیروها رساند . آنها هم بدون توجه ‌به آثار خستگی عملیات قبلی مشغول آماده کردن خود و تجهیزاتشان شدند . 🔹به دستور فرمانده گردان   ، همه گروهانها در محوطه جمع شدند تا آنها را توجیه کند . او نگاه خاصی به بچه ها کرد . اندوهی در چهره اش موج می زد . خیلی از بچه ها در عملیات بدر شهید و مجروح شده بودند به همین دلیل فرمانده آن حالت نظامی خودش را نداشت . 🔹او با نام خدا شروع به صحبت کرد و گفت : عملیات سختی در پیش است . من می خواهم با یک گروهان ویژه به این عملیات بروم . با توجه به موقعیت منطقه امکان بازگشت از این عملیات کم است . الان خانواده ها منتظر بازگشت شما هستند . از نظر گردان ماموریت شما تمام شده است . پس بدون تعارف اگر کسی مشکل دارد  دست خود را بالا ببرد یا بعد به من بگوید تا برایش پایانی یا مرخصی صادر کنیم . انشاء الله در عملیاتهای بعدی شرکت کند . فرمانده حتی از بچه ها خواست که سرشان را پایین بیندازند که افراد بابت انصرافشان خجالت نکشند . 🔻سکوت سنگینی بین بچه ها حاکم شده بود . هر چه فرمانده اصرار می کرد اما کسی حاضر نشد از جمع جدا شود . به دستور فرمانده همه به صورت دایره وار شروع به چرخش کردند اما باز هم کسی از جمع جدا نشد . فرمانده  دستور داد بچه ها بنشینند  و بعد گفت : من به همه شما احتیاج ندارم . مجبورم خودم انتخاب کنم چه کسی نیاید .. 💥این اولین باری بود که کسی به حرف فرمانده گوش نمی کرد . اینجا بود که فرمانده رشید گروهان فتح دستش را بلند کرد و گفت : من ... من ... من 🔹از سخن او همه زدند زیر خنده اما فرمانده با همان حالت جدی گفت : باشه ...شما هم برو. شهید اکبری هم بلافاصله جواب داد : باشه میروم ..، ولی شما بفرمایید کجا بروم ؟ چه جایی بهتر از جبهه اسلام ؟ ❤️با این جواب نشاط خاصی فضای گردان را فرا گرفت . شهید صالح نژاد از اینکه در سخت ترین شرایط نیروهایش را محک زده بود خوشحال بود ولی بچه ها خوشحال تر بودند که شهید اکبری بعنوان نماینده آنها پیام مقاومت و عزم و ایمانشان را به فرمانده گردان ابلاغ کرده است . گرچه آن عملیات انجام نشد اما خاطره آن روز در یاد و خاطر همه دلاورمردان گردان حمزه ثبت شد . 👈راوی :بهرام احمدی -مسجدسلیمان 🔰 @yadshohad https://t.me/yadshohada
هدایت شده از خبرگزاری تسنیم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اشاره امروز رهبر انقلاب به کتاب حوض خون و تجلیل از بانوان فداکار در دفاع مقدس @TasnimNews
💠 فرمانده ای محبوب وصمیمی 🔹 «مش حمید» (۱۵)   🔻 شهید «حمید صالح نژاد»فرمانده گردان غواص در عملیات والفجر ۸ 🔹برادرم، نیروی گردان ذوالفقاربود. چندروزی می شدکه بااعزام نیرو، به پادگان کرخه رفته بود، فکرکنم قبل ازعملیات خیبربودکه یکروزقبل ازظهر، صدای زنگ منزلمان بصدا درآمد. رفتم در رابازکنم،.... که باتعجّب، چهره خندان شهیدحمید صالحی رادیدم !؟ سلام واحوالپرسی کردیم، تعارفشان کردم که به منزل تشریف بیاورند ، نپذیرفتند وگفتند : 🔹برای کاری آمدم دزفول ،الآن هم میخواهم بروم پادگان ، ازمحله تان رد میشدم، گفتم: اگه اخوی تان چیزی جاگذاشته،بدهید باخودم ببرم پادگان . (اتفاقا" محمود، مقداری ازوسایلش را جاگذاشته بود) من گفتم: دست شما درد نکنه ،نه چیزی جا نگذاشته ،خیلی ممنون !! 👈مادرم که داخل حیاط،مشغول لباس شستن بودصدایمان راشنیدوگفت: (دا، اَچِه بِ گوی یِش، ِچ نَهِشتَه جا) (مادرچرا بهش میگی،چیزی جانگذاشته) 🔹من سریع خودم را به مادرم رساندم و گفتم، میدونی کیه؟! ایشون فرمانده محموده، زشته که لباسها را به ایشون بدهیم!! 👈 آقای صالحی ،حرفهای من ومادرم راشنید وگفت ، اشکال نداره ؟!!! من منتظرمی مانم ،تا آماده شون کنید، 🔹قدری بیرون،توی کوچه معطل شدند. بعد،لباس و وسائل محمودرا با شرمندگی به ایشان دادم، سپس خداحافظی کردندو رفتند. 👈ازاینکه می دیدم فرمانده گردانی، چقدر به فکرنیرویش هست که باتواضع، وبدون تکبر به درِ منزلمان آمده ، خیلی تحت تأثیر قرارگرفتم. 🔹پی نوشت: آنروز احتمالا" به منزل پدرخانمش که پایین تراز کوچه مابود رفته بود. 🔻حمیدصالح نژاد (صالحی) متولد ۱۳۴۰ دزفول 🔻فرمانده گردان های ذوالفقار و حمزه سید الشهدا لشکر ۷ ولی عصر(عج) 🔻شهادت: عملیات والفجر ٨ 🔻مزار:قطعه شهدای شهیدآباددزفول 👈راوی: مسعودامیدیفر 🔰 @yadshohad https://t.me/yadshohada
💠 ﷽ 💠 قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ هُمْ فِي صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ قطعاً مؤمنان رستگار شدند همان كسانی‌كه در نمازشان خشوع دارند ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🔰 @yadshohad https://t.me/yadshohada
💠وصیت‌نامه شهید «حمید صالح نژاد» 🔹 «مش حمید» (۱۶)   🔻 شهید «حمید صالح نژاد»فرمانده گردان غواص در عملیات والفجر ۸ بسمه تعالی 🔻شهادت می‌دهم به یکتایی پروردگار تبارک و تعالی و این‌که محمد رسول الله و علی (ع) جانشین به حق رسول اکرم (ص) می‌باشد. 🔻طبق معمول باز می‌خواهم به جبهه بروم و گفتم برای چندمین مرتبه وصیتنامه‌ای بنویسم، شاید این بار فرجی باشد. 🔻داشتم فکر می‌کردم که انسان فقط یک مرتبه است که خوب به جبهه می‌رود و آن وقتی است که به شهادت می‌رسد. هر چند سال‌ها که در جبهه باشد و اجر شهید را هم بگیرد، ولی آن یک مرتبه است که انسان با همه اخلاص پا را به جبهه می‌گذارد و فکر می‌کنم که همه آن جبهه رفتن‌ها برای پاکسازی کاملی است که برای یک لحظه آخر به وجود می‌آید و من این مطلب را با ماندن در جبهه و حسرت بر رفتن شهیدان برای خودم به اثبات رسانده‌ام. 🔻من چه باید وصیت کنم تا حق تمام مردم را ادا کرده باشم الا وصیت بر حفظ اسلام و شناخت فرهنگ آن و دل را با آغشته کردن در برنامه‌های مکتب و به اطمینان رساندن آن. 🔻بعضی از انسان‌های قالبی به کجا می‌روید؟ شمایی که بندهای دل‌تان را با بندهای دنیا محکم گره کرده‌اید و با آرزوهای پی در پی، عمری دراز را برای خود محاسبه کرده‌اید و خود را در قالب‌هایی کرده‌اید که هیچ دردی از رنج‌های انسان محروم را درک نمی‌کنید و یا با ربط دادن حفظ جبهه‌های نبرد به دیگران خود را از این مسئولیت ساقط کرده‌اید و گوش خود را گرفته‌اید تا ندای پی در پی امام و گریه‌های درد آلود مادران شهید و کودکان یتیم را نشنوید و چشمان‌تان را بسته‌اید تا مصیبت‌های مردم را به چشم نبینید تا خود در کنار همسران تان آرام بیاسایید. دگر باز ایستید که به قول علی (ع) هیچ چیز این بندهای دنیا را از جان شما پاره نمی‌کنند الا در زیر دندان‌های مصیبت. هان! کمی سستی تن و روح را بشکنید و هجوم روحی داشته باشید که خداوند همه ما را در راه عشق آزمایش می‌کند. 💠خداوندا! 🔻تو خود شاهدی که حق هیچ‌کس از دوستان و خانواده‌ام را ادا نکرده‌ام،‌ ای کاش می‌توانستم حق ولی فقیه و رهبرم را ادا کنم،‌ ای کاش می‌توانستم مفهوم گریه‌های نیمه شب امام را درک کنم،‌ ای کاش می‌توانستم دردی از دردهای این مردم مظلوم را درمان کنم و ای کاش می‌توانستم حق محبت‌های دوستان را اداء کنم. 💠خدایا! 🔻هر کدام از این برادران که در جبهه به شهادت می‌رسیدند، تو می‌دانی که زخمی بر قلبم به جا می‌گذاشتند تا جایی که تقاضای مرگ می‌کردم و تنها وصایا و هدف آن‌ها بود که مرا آرامش می‌بخشید. 💠خداوندا! 🔻ملت ما را آن چنان ایمانی عطا کن تا در جریان‌های پیچیده اجتماعی فرو نروند و آن چنان ایمانی به مجاهدان همراه با فرهنگ عطا کن تا انعطاف‌های سخت جبهه‌ها آن‌ها را نلغزاند و رهبر ما را با جوان‌های ما پیوندی آهنین عطا فرما. 🔻تمام دارائیم را به همسرم و بقیه را به پدر و مادرم تحویل دهید و والدینم، همسرم را مثل دختر خودشان نگهداری کنند. 🔻و اما حتما همسرم در تربیت فرزندم کوشا باش و این جزئیات در روح تو تأثیر نکند و از فاطمه (س) گونه بودن تو در این زندگی سخت ما تشکر و قدردانی بسیار می‌کنم؛ و من الله توفیق. 🔸نام: حمید 🔸نام خانوادگی: صالح نژاد 🔸تاریخ تولد: ۱۳۴۰/۰۶/۰۱ 🔸 تاریخ شهادت: ۱۳۶۴/۱۱/۲۱ 🔸محل تولد: دزفول 🔸محل شهادت: فاو- عملیات والفجر ۸ 🔰 @yadshohad https://t.me/yadshohada
💠 معلم اخلاق و یک نمونه والگو 🔹 «مش حمید» (۱۷)   🔻 شهید «حمید صالح نژاد»فرمانده گردان غواص در عملیات والفجر ۸ 👈سردار رئوفی فرمانده لشکر ۷ ولیعصر (عج): 🔷 در هر دو بعد مربوط به جنگ رشد چشمگیری کرده بود, هم در بعد نظامی و هم در بعد معنوی و مکتبی. 🔸 او در بین نیروهایش به عنوان بود. 🔷به رغم اینکه فرمانده ای مقتدر و مجرب بود ولی اعتقاد داشت که یک فرمانده پیش از آنکه یک فرمانده نظامی برای نیروهایش باشد می بایست یک باشد. 🔰 @yadshohad https://t.me/yadshohada
💠 آرزوی شهید 🔹 «مش حمید» (۱۸)   🔻 شهید «حمید صالح نژاد»فرمانده گردان غواص در عملیات والفجر ۸ 🔻سال ۱۳۴۰ نوزادی چشم به جهان گشود که نامش را حمید گذاشتند. کودکی که از ابتدا با صدای اذان دست در دست پدر راهی مسجد می‌شد و به نماز جماعت می‌ایستاد. روزها گذشت و حمید فعال و فعال‌تر شد. 🔸 وی حضور پررنگی در صحنه‌های انقلاب داشت و حتی توسط ساواک دستگیر شد؛ اما این دست‌گیری سبب شد، اراده‌اش قوی‌تر و عزمش راسخ‌تر شود. شور انقلابی به احساس مسئولیت و علاقه اش به سپاه سبب شد در سال ۱۳۵۹ وارد سپاه پاسداران دزفول شود. شهید صالح نژاد به دلیل توان‌مندی‌هایش، مسئولیت‌های بسیاری از جمله فرمانده گردان‌های ذوالفقار، انبیا و حمزه سید الشهدا لشکر ۷ ولیعصر (عج) را در کارنامه خود ثبت کرد. 🔷وی برای خودسازی اهمیت بسیاری قائل و همواره مواظب اعمال و رفتار خود بود. فکر کردن درباره اعمال و رفتار خود و محاسبه نفس در قبل از اذان مغرب و قبل از نماز شب همراه با قدم زدن یکی از خصوصیات با ارزش او بود. وی از مشکلات هراس نداشت و در عمق سختی‌ها خطر می‌کرد و در ازدحام ناهمواری‌ها، راه می‌جست و راه می‌برد. همیشه آرزوی شهادت و وصال دوست در سخنان، دعاها و سجده‌هایش شنیده می‌شد. 🔴 تا این‌که در عملیات والفجر ۸ و فتح شکوهمند فاو در بیست و یکمین روز از بهمن ۱۳۶۴ به آرزوی خود رسید. 🔰 @yadshohad https://t.me/yadshohada
هدایت شده از باد صبا
وقتی " ساختمان " به " کوی شهدا " تبدیل شد بنیاد شهید اندیمشک شناسنامه‌ای دارد که با نام سه بازنشسته این بنیاد گره خورده است . عبدالامیر شیخ نجدی ، علی محمد اخوان صباغ و احمد خوشرو. در مدت سالهای حماسه بار سنگین مراسم استقبال و بدرقه رزمندگان و نیز تشییع پیکر مهتاب‌وش آنان بر دوش این سه بزرگوار بود . آقای صباغ می گوید اوایل جنگ تحمیلی نقشه شهر را در اتاق آقای شیخ نجدی نصب کردم و هر وقت که شهیدی را تشییع می نمودیم در منطقه مورد سکونت خانواده شهید يك پونز قرمز رنگ و هر رزمنده‌ای که جانباز، مفقود و اسیر می شد يك پونز نارنجی، زرد و سبز رنگ به نقشه می چسباندیم . اندیمشک هم سه منطقه عمده داشت . یکی ساختمان که محله‌ای قدیمی با مردمی مهربان و خونگرم که در وضعیت اقتصادی متوسط و به پائین زندگی میکردند و دومی پشت بازار با مردمان صبور که بیشتر آنان را کسبه تشکیل مي دادند و سومی راه آهن با خانواده هایی پر تلاش. پس از طی سالهای ابتدایی جنگ تحمیلی يك روز که نگاهم به نقشه گره خورده بود، متوجه شدم که پونزهای قرمز رنگ ما در منطقه ساختمان بیشتر است، به آقای شیخ نجدی گفتم: خوب است از این پس بجای اعلام محله ساختمان بگوئیم "کوی شهدا" ، آقای شیخ نجدی هم پذیرفت و از این پس بود که در اطلاعیه‌های بنیاد شهید "ساختمان" جای خود را به "کوی شهدا" داد و چقدر این اسم برازنده مقاومت این محله بود هر چند تمام مردم اندیمشک در حماسه پرشکوه فرزندان ملت پای برپایمردی فشردند . ✍ عباس اسلامی‌پور http://roshanayesobh.blogfa.com : منبع / @BadeSabba