eitaa logo
کانال شهدایی یاد یاران
396 دنبال‌کننده
29.5هزار عکس
11.1هزار ویدیو
63 فایل
✅کپی با صلوات برای سلامتی و ظهور آقا امام زمان عج تعالی فرجه الشریف بلامانع است 🌷🇮🇷ما را بدوستان خود معرفی کنید🇮🇷🌷
مشاهده در ایتا
دانلود
🥀🌴🌹🕊🌹🌴🥀 یه دستش قطع شده بود اما دست بردار جبهه نبود، بهش گفتند: با یک دست که نمی تونی بجنگی برو عقب. می‌گفت: «مگه با یک دست نجنگید؟ مگه نفرمود : « والله ان قطعتمو یمینی، انی احامی ابدا عن دینی ». عملیات والفجر۴ مسئول محور بود . بهش مأموریت داده بود گردان رو از محاصره دشمن نجات بده با عده‌ای از نیروهاش رفت به سمت منطقه مأموریت . لحظه‌های آخر که قمقمه را آوردن نزدیک لبای خشکش گفته بود : « مگه مولایم در لحظه آب آشامید که من بیاشامم ؟» 👇👇 ┏━━━🌹🍃🌷🍃━━━┓ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎ @yadyaaran ┗━━━🌷🍃🌹🍃━━━┛
🕊🌹🌴🥀🌴🌹🕊 🌹 🌹 : 🗓 1336/06/01 🗓 محل تولد : اصفهان وضعیت تاهل : متأهل شغل : پاسدار : 🗓 1365/12/08 🗓 مسئولیت : فرمانده لشگر امام حسین (ع) محل : شلمچه عملیات : کربلای 5 مزار : 👇👇 ┏━━━🌹🍃🌷🍃━━━┓ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎ @yadyaaran ┗━━━🌷🍃🌹🍃━━━┛
🥀🌴🌹🕊🌹🌴🥀 🕊 🕊 اکنون که این مطالب رامی نویسم از زیادی گناهانم شرمنده ام ولی می دانم که گناهانم هر چه قدر زیاد باشد در برابر رحمانیت خداوند متعال هیچ است . ترسم از این است که چرا قلبم چراگاه شیطان شده و نفس اماره با اسب سرکش در این چراگاه بدون هیچ مزاحمتی به سرکشی خود ادامه می دهد و چرا به موجودات و مخلوقاتی بی ارزش و هیچ ، بند کرده ام . من که درضمیر قلبم و روحم همواره جویای حقیقت بوده ام و بدنبال حقیقت می گشتم چرا این قدرخود را از حقیقت دور ساخته ام ؟ چرابه جای صیقل کردن قلب، قلبم این قدر تیره و تار شده است؟ چرا زبانم که باید وسیله عبادت و به جای آوردن بندگی خدا باشد را وسیله شیطان در درونم قرارداده ام ؟ چرا ؟ چرابابودن معشوقی حقیقی به عشقهای دروغین دل بسته ام چرا؟ فردا چه جوابی برای این چراها خواهم داشت؟ پس باید خود را تکانی بدهم و بدی ها را از درون به بیرون اندازم و خود را شایسته بندگی خدا قرار دهم . 👇👇 ┏━━━🌹🍃🌷🍃━━━┓ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎ @yadyaaran ┗━━━🌷🍃🌹🍃━━━┛
🌴🥀🕊🌹🕊🥀🌴 برای تحصیل رضای خدا یك روز باید راه رفت، روز دیگر باید جنگید و چه بسا كه روز سوم باید نانوایی كرد. برای من هیچ تردیدی وجود ندارد كه این نانوایی در محضر خدا بهای جنگیدن دارد . 👇👇 ┏━━━🌹🍃🌷🍃━━━┓ ‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌ ‎ @yadyaaran ┗━━━🌷🍃🌹🍃━━━┛
🌹🕊🏴🌴🏴🕊🌹 یه تانک عراقی آتش گرفته بود، راننده ازش آمد بیرون و در حالی که اسلحه دستش بود هاج و واج به اطراف نگاه می کرد، بعد قمقمه آبش را در آورد و شروع به آب خوردن کرد، یکی از بچه‌ها او را نشانه گرفته بود که علی اکبر اسلحه اش را کنار زد و گفت : مگر نمی بینی که دارد آب می خورد، ما شیعه امام_حسین (ع) هستیم باید مثل امام رفتار کنیم، نه مثل یزیدیان...... ┏━━━🌹🍃🌷━━━┓ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎ @yadyaaran ┗━━━🌷🍃🌹━━━┛
🌹🕊🏴🌴🏴🕊🌹 اربعین می‌خواست برود کربلا اما نگران مهرهای پاسپورتش بود. می‌گفت: پاسپورتم آنقدر مهر سوریه خورده که هر کسی در مرز پاسپورتم را چک کند، می‌فهمد که من پاسدارم. بچه‌های عراق گفته بودند، بیا شلمچه، قاچاقی می‌بریمت ولی قبول نکرد. آخر سر هم قسمت نشد تا اینکه 27 روز بعد از اربعین شهید شد. راوی : ┏━━━🌹🍃🌷━━━┓ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎ @yadyaaran ┗━━━🌷🍃🌹━━━┛
🌴🌹🕊🥀🕊🌹🌴 حمید سه ساله بود که مادرشان فوت کرد. از آن موقع نامادری داشتند . مثل مادر خودشان هم دوستش داشتند. رفتیم خانه شان، بیرون شهر. بهم گفت : همین جا بشین من میآم... دیر کرد. پاشدم آمدم بیرون ، ببینم کجاست. داشت لباس می شست؛ لباس برادر و خواهرهای ناتنیش را... گفت : من این جا دیر به دیر میآم. میخوام هر وقت اومدم، یه کاری کرده باشم. ┏━━━🌹🍃🌷━━━┓ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎ @yadyaaran ┗━━━🌷🍃🌹━━━┛
🌹🕊🏴🌴🏴🕊🌹 سید محمد خیلی توی خودش بود. پرسیدم : چه شده؟ گفت : بالأخره نفهمیدم ارباً ارباً یعنی چه؟ می گویند انسان مثل گوشت کوبیده می شود. بعد از عملیات یا باید بروم کتاب بخوانم و یا اینکه در همین جا به آن برسم. جواب سؤالش را از گلوله توپی که به سنگرش برخورد کرد، گرفت. ┏━━━🌹🍃🌷━━━┓ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎ @yadyaaran ┗━━━🌷🍃🌹━━━┛
🌹🕊🏴🌴🏴🕊🌹 سید محمد خیلی توی خودش بود. پرسیدم : چه شده؟ گفت : بالأخره نفهمیدم ارباً ارباً یعنی چه؟ می گویند انسان مثل گوشت کوبیده می شود. بعد از عملیات یا باید بروم کتاب بخوانم و یا اینکه در همین جا به آن برسم. جواب سؤالش را از گلوله توپی که به سنگرش برخورد کرد، گرفت. ┏━━━🌹🍃🌷━━━┓ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎ @yadyaaran ┗━━━🌷🍃🌹━━━┛
ظرف غذایش ڪه دست‌نخورده می‌ماند، وحشت می‌ڪردیم. مطمئن می‌شدیم حتماً گروهانی در یڪ ‌گوشه‌ی خطِ لشڪر غذا نخورده. این‌طوری اعتراض می‌ڪرد به ڪارمان، تا آن گروهان را پیدا نمی‌ڪردیم و غذا نمی‌دادیم بهشان، لب به غذایش نمی‌زد. گاهی چهل‌‌وهشت ساعت غذا نمی‌خورد تا یقین ڪند همه غذا خورده‌اند.
🌷 خاطرات اسدالله کشمیری فرماندۀ محور تیپ ویژۀ شهدا شهادت: مریوان، عملیات کربلای ۷، سال ۱۳۶۴ 🕊سنی نداشت. هنوز مدرسه می‌رفت. توی عالم کودکانۀ خودش نذر کرده بود که اگر در امتحان‌هایش قبول شد، برای کبوترهای حرم امام‌ رضا گندم ببرد. نذر کبوترها ردخور نداشت. قبول که می‌شد، می‌رفت پیش پدرم و می‌گفت: «بابا، سهمیۀ کبوترای امام‌رضا رو از خرمن گندم‌هاتون بذارید کنار تا براشون ببرم.» یک کیسۀ کوچک گندم بر می‌داشت و می‌رفت حرم، سراغ کبوترهای امام‌ رضا علیه السلام 🍃 📚برگرفته از  کتاب خط عاشقی به نقل از حریف شب، ص ۱۳ ┏━━━🌹🍃🌷━━━┓ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎ @yadyaaran ┗━━━🌷🍃🌹━━━┛
🌴🌹🕊🌷🕊🥀🌴 🌹 🌹 رشید اسلام شهید سرافراز # ابراهیم_ باقری پدر: قاسم علی تولد:🗓1341/6/1🗓 مدت: 47 سال تولد : شهرستان چرداول استان ایلام تاهل : متاهل، سه پسر یک دختر :🗓1388/6/5🗓 شهادت : کردستان ترور توسط ضد انقلاب ترور : تیر مستقیم سلاح کمری و شکاری شهید آسمان آباد روستای کُل کُل 🌴علمدار فرزند بزرگوار شهید