eitaa logo
رهروان ولایت
134 دنبال‌کننده
14هزار عکس
9.3هزار ویدیو
157 فایل
ارتباط با ادمین @ya_ali118
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 درست می شود‼️ ◀️هستند افرادی که امام زمان علیه السلام نزد آنها می آید. مثل آسیّد کریم پینه دوز. صاحبخانه آسیّد کریم او را جواب کرد،جا گیرش نیامد،به همین خاطر صاحبخانه اثاثیۀاو را توی کوچه ریخت . آن موقع گل و برف و باران هم بود . ⭕️یکی از مواردی که امام زمان علیه السلام پیش آسیّد کریم می آید همین جا بود. امام زمان تشریف می آورند و می پرسند : «آسید کریم چیه؟چرا ناراحتی؟»آسید کریم عرض می کند:«آقا خودتان که می دانید، احتیاج به گفتن ندارد. صاحبخانه جواب کرده و شما خودتان می دانید.» 🌺حضرت علیه السلام می فرمایند: « اگر طالب ماهستی، باید این ها را تحمّل کنی . به خودت فشار نیاور، اعصابت را ناراحت نکن. این ناراحتی ها را تحمل کن. خانه نداشتن مصیبتی است. » وقتی حضرت این سخنان را می گویند، آسید کریم یک چیزی می گوید که ایشان تبسّم می کنند. 🔵👈 آسیّد کریم می گوید: « درست است ،ولی این مصیبت یک مصیبتی است که شما خانواده هم آن را نداشتید.» یعنی ائمه ما علیهم السلام هیچ کدام مستأجر نبودند. تمام ائمه خانۀ ملکی داشتند. تا آسیّد کریم این حرف را به علیه السلام می گوید، آقا یک لبخندی می زنند و می فرمایند: « درست می شود.» بعد هم رفقا همان خانه ای که از آن بیرونش کرده بودند را برای او می خرند. 📚 بررسی گناهان کبیره در مواعظ آیت الله مجتهدی تهرانی، بوستان قرآن ،چاپ ششم ،1395 ،ص78 و 79 ‌‌‌‌@mahdimontazeremast
🌷 شهید کر و لالی که با امام زمان(عج) ارتباط داشت! 🔰 اسمش عبدالمطلب اکبری بود. زمان جنگ توی محل ما مکانیکی می‌کرد و چون کر و لال بود، خیلیا مسخره‌ش می‌کردن. یه روز رفتیم سر قبر پسر عموی شهیدش ”غلامرضا اکبری“. ▪️ عبدالمطلب کنار قبر پسر عموش با انگشت یه چارچوب قبر کشید و توش نوشت ”شهید عبدالمطلب اکبری“! ما هم خندیدیم و مسخره‌ش کردیم! صدای خنده‌ها رو نمی‌شنید. یکی به پشتش زد: 🔹 آره حتما هم تو شهید می‌شی! ▫️ گفتم: 🔸 ول کن، چه کارش داری؟! ▫️ گفت: 🔹 می‌خوام بدونه که دیگه حرف الکی نزنه. چی می‌گم کدوم حرف؟ ▫️ دوباره صدای خنده بلند شد. عبدالمطلب دهانش را باز کرد و دوباره بست. نگاهش غمگین و عمیق بود. یک نگاهی به سنگ قبر کرد، خم شد و با لبه‌ی آستینش نقش روی زمین را پاک کرد. بچه‌ها یکی یکی از دور قبر شهید غلامرضا اکبری بلند می‌شدند‌ و خود را می‌تکاندند. اما او کنار پسرعموی شهیدش ماند. دو زانو نشسته بود. مثل همیشه از دیگران کناره‌گیری می‌کرد.  همانطور که دور می‌شدیم، سرم را برگرداندم و از پشت هیکل درشتش را نگاه کردم. گفتم: 🔸 گناه داره. ▫️ یکی از بچه‌ها گفت: 🔹 دلیل نمی‌شه بی‌زبون‌ها گنده‌گویی کنن. پسره برای خودش جای قبر هم نشون میده! ▫️دور هم گرد شدیم. (و شروع به گفتگو کردیم.) 🔸 می‌دونید فردا اعزام می‌شه؟ ▫️ یکی دیگر از بچه‌ها گفت: 🔹 همه‌ی ما تا یکی دو هفته‌ی دیگه می‌ریم. اینجا شهیدآباده دیگه. ولی دلیل نمیشه که. 🔸 تو کی عازمی؟ 🔹 من هم فردا می‌رم انشالله. ♦️ یکی تعریف می‌کرد وقتی دشمن خمپاره می‌زنه، قبل از این که صدای سوتش برسه، عبدالمطلب اشاره می‌کنه بقیه دراز بکشند! 🟤 عجب! ♦️ دست کم نگیریدش. 🟠 توی مسجد برای خودش یک گوشه دعا می‌خونه. 🟡 دعای کر و لالها چیه؟ 🟢 پسر بی‌آزاریه 🟣 ولش کن بابا ⌛️ (ده روز بعد) 🟢 وصیتنامه هم داره؟ 🟡 بله. مادرش این رو داد. 🟢 بده بخونم. ▫️ برگه‌ی تا خورده را باز کرد. نتوانست سرش را بالا بگیرد. با پشت دستش چشمهایش را پاک کرد. 🟢 بیا تو بخون. 🟣 چی شده؟ 🟢 ده روز پیش رو یادته؟ 🟣 نه 🟤 خدای من! عبدالمطلب رو کجا خاک کردیم؟! 🟠 بده من بخونم. 🟣 بلند بخون! 📝 " بسم الله الرحمن الرحیم یک عمر هرچی گفتم به من می‌خندیدند. یک عمر هرچی می‌خواستم به مردم محبت کنم، فکر کردند من آدم نیستم و مسخره‌ام کردند. یک عمر هرچی جدی گفتم شوخی گرفتند، یک عمر کسی رو نداشتم باهاش حرف بزنم. خیلی تنها بودم. 🕯 اما مردم! حالا که ما رفتیم بدونید، هر روز با آقام امام زمان عج حرف می‌زدم... آقا خودش بهم گفت: 🔶 تو شهید می‌شی. جای قبرم رو هم بهم نشون داد." با هم نشستیم و با حسرت اشک ریختیم. ⬅️ روايت از همرزم شهيد؛ منبع: خبرگزاری بين المللی قرآن 🏷 💚در مسیر مهدویت💚 🌐 @DarMasireMahdaviat 🧮 S4W60