هدایت شده از خط روایت
از باب الفرج که وارد صحن میشوی چند قدمی که جلوتر بیایی کنج یکی از حجره ها می شود روبروی گنبد طلایی حضرت.
دختر جوان نشسته بود روبروی گنبد،.درست مقابل من که توی صف نماز نشسته بودم.
چند دقیقه ای سرش را گذاشت روی سنگهای کنار حجره و چشمهایش را چرخاند سمت گنبد.
ولی انگار قرار نداشت . بلند شد واز قفسه پشت سرش یک قرآن برداشت.
نشست سر جایش و چشمهایش را بست و زیر لب چیزهایی زمزمه کرد و بعد قرآن را باز کرد.
انگار همۀ بی قراری هایش تمام شد.
دوستش که آمد
صفحۀ باز شدۀ قرآن را نشانش داد وبا لهجۀ شیرین لبنانی تند تند برایش حرف زد.
اذان صبح را گفته بودند و نسیم اول صبح حرم ، انگار که ازبهشت می وزید.
جمع شدند کنار هم تا عکس یادگاری بگیرند با نمای گنبد طلایی مولا
من هم از عکس یادگاریشان ، عکس گرفتم.
یادگاری از این که چفیۀ بسیجی های ما تا روی شانه های دختران جوان لبنانی رفته است.یکی توی گوشم زمزمه میکرد؛
حب الحسین یجمعنا
✍ کبریایی
📝 روایت ۴۶۸
#خط_روایت
#روایت_مردمی
#روایت_اربعین
@khatterevayat
روبان مشکی میدوزم کنار مقنعه اش
بهش میگم مامان هرکس از دوستات یا معلمات از این پاپیون مشکی پرسیدن، براشون قصه ی فلسطین رو بگو
بگو که چقد ناراحتی...
نمیزاره ادامه بدم،
بقیه اش رو خودش میگه:
اره میگم که اسرائیلی های وحشی کلی بچه ها رو شهید کردن
میگم ما چقد ناراحتیم،
ما باید کمکشون کنیم،
ما باید....
😭
✍ زهرا جلمبادانی
📝 متن ۱۷۰_۰۳
#خط_روایت
#روایت_مردمی
#طوفان_الاقصی
@khatterevayat
هدایت شده از خط روایت
9.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کودک، همانجا کنار کوچه خوابش برده بود.
پدر، روی کُندههای زانو، خودش را کشید کنار کودک.
میخواست آرزوی کودک را بعد از یک هفته، برآورده کند!
از لای پارچه متقال، دستِ کودک را بیرون آورد و بیسکویت را داخل انگشتانِ کبودشده، جا داد.
دستِ کودک و بیسکویت، هرکدام به یک سمت افتادند.
پدر دوباره و دوباره بیسکویت را داخل دست کودک گذاشت.
میخواست هرطور شده، پدربودنش را به کودک ثابت کند؛
اما کودک...
خیلی خوابش عمیق شده بود!
#خط_روایت
#روز_پدر
#پدر_یعنی_گرمی_خانه
#طوفان_الاقصی
@khatterevayat
@mosvadde
〰〰〰〰〰〰🔻🔻
امتیاز بدهید.