هدایت شده از خط روایت
از باب الفرج که وارد صحن میشوی چند قدمی که جلوتر بیایی کنج یکی از حجره ها می شود روبروی گنبد طلایی حضرت.
دختر جوان نشسته بود روبروی گنبد،.درست مقابل من که توی صف نماز نشسته بودم.
چند دقیقه ای سرش را گذاشت روی سنگهای کنار حجره و چشمهایش را چرخاند سمت گنبد.
ولی انگار قرار نداشت . بلند شد واز قفسه پشت سرش یک قرآن برداشت.
نشست سر جایش و چشمهایش را بست و زیر لب چیزهایی زمزمه کرد و بعد قرآن را باز کرد.
انگار همۀ بی قراری هایش تمام شد.
دوستش که آمد
صفحۀ باز شدۀ قرآن را نشانش داد وبا لهجۀ شیرین لبنانی تند تند برایش حرف زد.
اذان صبح را گفته بودند و نسیم اول صبح حرم ، انگار که ازبهشت می وزید.
جمع شدند کنار هم تا عکس یادگاری بگیرند با نمای گنبد طلایی مولا
من هم از عکس یادگاریشان ، عکس گرفتم.
یادگاری از این که چفیۀ بسیجی های ما تا روی شانه های دختران جوان لبنانی رفته است.یکی توی گوشم زمزمه میکرد؛
حب الحسین یجمعنا
✍ کبریایی
📝 روایت ۴۶۸
#خط_روایت
#روایت_مردمی
#روایت_اربعین
@khatterevayat