#راض_بابا🌥
#قسمت_سی_وپنجم✨
همیشه برایم قوت قلبی بود غریبی مدرسه را با
وجود او طاقت آورده بودم. اول دبیرستان که در مدرسه ثبت نام کردم کنار آمدن با محیط مدرسه جدید برایم سخت بود احساس غریبی می کردم اما وقتی با راضیه آشنا شدم قضیه فرق کرد.
هر روز به هم وابسته تر می شدیم یک روز براندازم کرد و با لبخند گفت:《 زهرا چادر خیلی بهت میادا! تو که برای بیرون چادر می پوشی حیفه برای مدرسه اومدن چادر نداشته باشی.》
آن موقع به فکر فرو رفتم. آن قدر به هم نزدیک بودیم که اگر کسی می پرسید:《 شما دوتا باهم فامیل هستید؟》 تا چند روز سرکارش می گذاشتیم و می گفتیم:
《 ما دختر خاله ایم》
از خیلی لحاظ ها شبیه هم بوديم. با خودم فکر کردم اگر ظاهرمان در مدرسه هم مثل هم باشد، شبیه تر می شویم و این برایم خوشایند بود.
به همین دلیل تمام کارهایمان را با هم انجام می دادیم. حتی کارهای مستحبی. در حرم با امام رضا ( علیه السلام) عهد کرده بودیم نمازمان را اول وقت بخوانیم. در مدرسه هم این عهدمان را رعایت می کردیم.
سلام نماز را که می دادم به سمت کلاس پا تند می کردیم اما من کمی خجالت می کشیدم. به همین دلیل گفتم:《 راضیه ما برای نماز ظهر و عصر خیلی متلک می شنویم که این دوتا از درس پرسیدن فرار می کنن یا می خوان برای کارت نماز خودشونو نشون بدن و...》
از پله ها پایین آمديم.
_من می گم نمازمون رو بعد از کلاس بخونیم.
به در کلاس رسیدیم. راضیه دستش را بالا آورد تا به در بکوبد.
_نماز؛ اول وقت باید خونده بشه!
چند ضربه به در زد و وارد شدیم. دبیر اخمی کرد و بهمان خیره شد.
#ادامه_دارد
فرآيند كمال بشرى به وسيلهى كتاب تحقق مىيابد.#امام_خامنه_ای
#الگوی_سوم_زن
#پایگاه_مقاومت_حجتیه_حوزه_۳۵۵_و_۳۵۶
به ما در کانال رهروان ولایت بپیوندید.
👇🏻
@yafatar
نثار شهدا از صدر اسلام تا ظهور مهدی صلوات🥀