eitaa logo
رهروان ولایت
146 دنبال‌کننده
12.4هزار عکس
7.6هزار ویدیو
137 فایل
ارتباط با ادمین @ya_ali118
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸سه دقیقه در قیامت() 🍃در مورد تشکیل خانواده شاید احتیاجی به تذکری نباشد، چون در دین ما ازدواج، سنت پیامبر اسلام معرفی شده و تکامل نیمی از دین انسان مشروط به ازدواج و تشکیل خانواده است. 🌸 وقتی هم که فرزندی متولد شود خیرات و برکات بر اهل خانه نازل می شود. اما باید این را هم اشاره کرد که در دنیا خیلی از مشکلات و به خصوص تشکیل خانواده همراه با سختی و گرفتاری است. ❤️خداوند در آیه ۴ سوره بلد می‌فرماید: به درستی که ما انسان را در سختی و رنج آفریده ایم. 🌟 اما در آن سوی هستی مشاهده کردم که هر بار انسان در کنار خانواده و همسر خود قرار می گیرد خیرات و برکات الهی بر او نازل می گردد. 🌹 و برای همین است که پیامبر فرمودند: در پیشگاه خداوند تعالی نشستن مرد در کنار همسر خود از اعتکاف در مسجد من محبوب تر است . 🍀از طرفی بسیاری از خیرات انسان توسط فرزند برای او ارسال می شود، شاید هیچ باقیات صالحاتی بهتر از فرزند صالح برای انسان نباشد. ♦️از نوجوانی یاد گرفته بودم که هر کار خوبی انجام می دهم یا اگر صدقه می دهم ثواب آن را به روح تمام کسانی که به گردن من حق دارند 🔰از آدم تا خاتم و تمام اموات شیعه و پدران و مادران ما هدیه کنم. 🌿 به همین خاطر آن سوی هستی پدر بزرگم را همراه با جمعی که در کنارش بودند مشاهده کردم. 💥 آنها مرتب از من تشکر می‌کردند و می‌گفتند: ما به وجود اولادی مثل تو افتخار می‌کنیم. خیرات و برکاتی که از سوی تو برای ما ارسال شده بسیار مهم و کارگشا بود. 💫 ما همیشه برای تو دعا می کنیم تا خداوند بر توفیقات تو بیفزاید. 💠در میان بستگان ما خیلی از افراد در فامیل ازدواج می کنند، من هم با دختر دایی خودم ازدواج کردم. 🌷 از طرفی بسیار اهل صله رحم هستم بیشتر مواقع به دنبال حل مشکلات فامیل هستم و به همه سر میزنم و برکت این مطلب را هم در زندگی خود دیده ام. 🔆 دعای خیلی از اهل فامیل همواره مشکل گشای گرفتاری‌های من بوده. ✔️ حتی به من نشان دادند که در برخی از گرفتاری ها و مشکلات مردم و حوادث سختی که شاید منجر به مرگ میشد با دعای فامیل و والدین برطرف شده... 🌺 چرا که امام صادق می فرماید: صله ارحام اخلاق را نیکو، دست را با سخاوت، دل و جان را پاک، و روزی را زیاد میکند و مرگ را به تاخیر می‌اندازد. 🌿 خیلی سخت بود. حساب و کتاب خیلی دقیق ادامه داشت .ثانیه به ثانیه را حساب می‌کردند . زمان‌هایی که در محل کار حضور داشتم را بررسی می‌کردند که به بیت المال خسارت زده ام یا نه... 🙏 خدا رو شکر این مراحل به خوبی گذشت. زمان هایی را که در مسجد و هیئت حضور داشتم محاسبه کردند و گفتند دو سال از عمرت را اینگونه گذراندی که جزو عمرت حساب نمی کنیم‌. می توانیم به راحتی از این دوسال بگذریم . ♦️در آنجا برخی دوستان همکاران و آشنایان را می‌دیدم، بدن مثالی آنهایی را در آنجا می دیدم که هنوز در دنیا بودند! 🍀 می‌توانستم مشکلات روحی و اخلاقی آنها را ببینم، عجیب بود که برخی از دوستان همکارم را دیدم که به عنوان شهید و بدون حساب و بررسی اعمال به سوی بهشت برزخی می‌رفتند. 🌸 چهره خیلی از آنها را به خاطر سپردم.به جوانی که پشت میز بود گفت: برای بسیاری از همکاران و دوستان از شهادت را نوشته‌اند به شرطی که خودشان با اعمال اشتباه توفیق شهادت را از بین نبرند. 💠 به جوان پشت میز گفتم: چه کار کنم که من هم توفیق شهادت داشته باشم ؟ 🔴او هم اشاره کرد و گفت: در زمان غیبت امام عصر عجل الله ،رهبری شیعه با است. پرچم اسلام به دست اوست. 🍃همان لحظه تصویری از ایشان را دیدم! ادامه دارد.. 🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃
کتاب راز درخت کاج 🌲🌲🌲🌲 قسمت هفدهم من هم می دانستم که زینب هر چند وقت یکبار به ملاقات مجروحین می رود. زینب بارها برای من و مادربزرگش از مجروحین تعریف کرده بود، ولی او هیچ وقت بدون اجازه و دیر وقت به اصفهان نمی رفت. خانه ی ما در شاهین شهر بود که بیست کیلومتر با اصفهان فاصله داشت. با اینکه می دانستم زینب چنین کاری نکرده، اما رفتن  به بیمارستان های اصفهان بهتر از دست روی دست گذاشتن بود. من و خانواده ام، که آن شب آرام و قرار نداشتیم حرف وجیهه را قبول کردیم. وجیهه قبل از رفتنمان به اصفهان، با خانواده اش هماهنگ کرد و همه با هم به طرف اصفهان رفتیم. كتابخوانى و علم ‏آموزى، نه تنها يك وظيفه ‏ى ملى، كه يك واجب دينى است. امام خامنه ای. ۳۵۵_و_۳۵۶ ... به ما در کانال رهروان ولایت بپیوندید. 👇🏻 @yafatar
🌱 ✨ با مادر و پدر و عمه شهین و آقای باصری در سالن نشسته بودیم. راضیه با چادر نمازی که در مهمانی ها هم نشین تنش می شد، از اتاقمان که روبه سالن بود بیرون آمد و در قاب در ایستاد. _کیا حسينيه ای هستن؟ نگاه همه به سمتش چرخید. ناگهان از تعجب بدون اینکه قصد جواب دادن به سؤالش را داشته باشند، به صورتش خیره شدند و بعد همدیگر را نگاه کردند. پدر همان طور که به پشتی تکیه داده بود، کمی جابه جا شد و با لبخند گفت:《راضیه! تو چرا این قدر قشنگ و نورانی شدی؟ نکنه می خواد برات خواستگار بیاد؟!》 مادر از تعجب به پدر چشم دوخت و لبش را گزید.‌راضیه هم از شرم، سرش را پایین انداخت. عمه برای اینکه بیشتر از این خجل نشود، گفت:《 عمه، فردا محمد امتحان داره باید باهاش کار کنم، نمی تونم بیام.》 منتظر پاسخ بقیه بود که آقای باصری جواب داد:《 چون عمه نمیاد، منم دیگه نمیام.》 پدر آرنجش را روی متکای کناریش گذاشت و پاهایش را دراز کرد. _ماهم امروز مانور ایمنی داشتیم، خيلي خستم. راضیه می دانست مادر هم به خاطر علی و پدر نمی رود. فرآيند كمال بشرى به وسيله‏ى كتاب تحقق مى‏يابد. ۳۵۵_و_۳۵۶ به ما در کانال رهروان ولایت بپیوندید. 👇🏻 @yafatar نثار شهدا از صدر اسلام تا ظهور مهدی صلوات🥀