#راض_بابا✨
#قسمت_چهل_وششم🌻
ناگهان لبخند از صورتش رخت برچید و چهره اش گرفته شد.
_محبوبه یه قضیهایه که خیلی اذیتم می کنه.
سرم را تکان دادم و منتظر شنیدن شدم.
_آقای مظفری راننده سرویس مدرسه مون خیلی با بچه ها خوشوبِش میکنه. البته اونا هم خوششون میاد ک خیلی باهم راحتن.
هاله اشک در چشمانش دودو میزد.
_سی دی موسیقی میارن تا راننده توی ماشین پخش کنه.منم به آقای مظفری گفتم مگه مدرسه بهتون تذکر نداده آهنگ نذارین.
_خب اون چی گفت؟
_بچه ها نداشتن چیزی بگه. توی اون یه هفته ای هم که بخاطر مدرسه آهنگ نذاشتن منو تا خونه نمیرسوند و از سر چهارراه محبور بودم ده دقیقه پیاده روی کنم تا خونه. به جای آقای مظفری بچه ها گفتن بابا چه اشکالی داره؟ میخوایم خستگیمون در بره.
دستمالی از کیفم در آوردم و به راضیه دادم تا خیسی صورتش را پاک کند.
_میگم من دوست ندارم گوش بدم. مسخره ام میکنن و میگن راضیه تو آخوندی! منم حرف دلم را زدم و گفتم ما با شنیدن این آهنگا خودمون رو از یه سری چیزا محروم میکنیم که اگه بدونیم چیه از غصه دق میکنیم...
چشمی که حرام ببینه توفيق پیدا نمیکنه که امام زمانش را ببینه. گوشی هم حرام بشنوه توفيق پیدا نمیکنه صدای امام زمان رو بشنوه.
به چشمانش خیره شدم. دانه های اشک بی معطلی می ریختند. دستانم را باز کردم و بین بازوهایم گرفتمش.
_نگران نباش. وقتی تو نخوای گناه کنی خدا هم کمکت میکنه. مطمئن باش همین حرفت تاثیر خودش رو گذاشته.
گونه اش را بوسیدم و با خنده گفتم:《من غیرتی هستم. هوا داره تاریک میشه خودم می رسونمت.》
به راه افتادیم و سوار ماشين شدیم. حرف هایی توی ذهنم بود که میخواستم برایش بگویم.
#ادامه_دارد
فرآيند كمال بشرى به وسيلهى كتاب تحقق مىيابد.#امام_خامنه_ای
#الگوی_سوم_زن
#پایگاه_مقاومت_حجتیه_حوزه_۳۵۵_و_۳۵۶
به ما در کانال رهروان ولایت بپیوندید.
👇🏻
@yafatar
نثار شهدا از صدر اسلام تا ظهور مهدی صلوات🥀