eitaa logo
رهروان ولایت
146 دنبال‌کننده
12.4هزار عکس
7.6هزار ویدیو
137 فایل
ارتباط با ادمین @ya_ali118
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌ فیلم محفل انس با قرآن کریم باحضور قاریان بین المللی استاد ابوالقاسم کرباسی و محمد حسن موحدی شب بیست و چهارم ماه مبارک رمضان ۱۴۰۱/۰۲/۰۶ ‌ 🇮🇷 پایگاه بسیج مسجد حجتیه عج حوزه ۳۵۵و ۳۵۶🇮🇷 👆
👈قالَ لَا تَثْرِيبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ ۖ يَغْفِرُ اللَّهُ لَكُمْ ۖ وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ 🔻امروز ملامت و توبیخی بر شما نیست! خداوند شما را می‌بخشد؛ و او مهربانترین مهربانان است! یوسف-92
هدایت شده از KHAMENEI.IR
51.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 ببینید | فیلم کامل بیانات رهبر انقلاب در دیدار جمعی از دانشجویان. ۱۴۰۱/۲/۶ 🌙 @Khamenei_ir
🌹شهیدمظلوم آیت الله بهشتی:در این انقلاب آنقدر کار هست که می توان انجام داد بی آنکه هیچ پست، سمت، حکم و ابلاغی در کار باشد. 🌍 eitaa.com/ebratha_ir ایتا 🌍 sapp.ir/ebratha.org سروش 📡حداقل برای یک☝️نفر ارسال کنید
🔰 دست‌خط | امام خامنه‌ای: «من قاطعانه میگویم: این تلاشها به جایی نخواهد رسید؛ حرکت نزولی و رو به زوالِ رژیم دشمن صهیونیستی آغاز شده و وقفه نخواهد داشت.» ۱۴۰۰/۰۲/۱۷ ♦️پایگاه اطلاع‌رسانی KHAMENEI.IR بخشی از دستخط رهبر انقلاب اسلامی در نگارش متن سخنرانی روز قدس را در لوح «نابودی قطعی رژیم صهیونیستی» منتشر کرد. 🌍 @ebratha_ir
✊🏻طرح| راهپیمایی روز قدس؛ ضربه بزرگی بر پیکره صهیونیست‌ها 🌍 eitaa.com/ebratha_ir ایتا 🌍 sapp.ir/ebratha.org سروش 📡حداقل برای یک☝️نفر ارسال کنید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 ببینید | و مسئولیت کنونی را پله‌ای برای مسئولیتهای بالاتر قرار ندهید 🔺 توصیه‌ی روز گذشته رهبر انقلاب به جوانهایی که در رده‌های مدیریتی قرار گرفتند 🌙 @Khamenei_ir
🔰 لوح | محور تبیین در میدان دانشگاه 🔻 از همان پیش از انقلاب و سال‌های مبارزه، دانشجویان و جوانان از مخاطبان اصلی آیت‌الله خامنه‌ای بودند. ارتباطی که بعد از انقلاب هم ادامه یافت و تا امروز هم برقرار است. دانشجویان سراغ امام خمینی (ره) رفته بودند که یک اسلام‌شناس به‌روز را به ما معرفی کنید. امام فرموده بودند بروید سراغ آقا سیدعلی... آیت‌الله خامنه‌ای به‌صورت هفتگی در دانشگاه تهران حاضر می‌شدند: 👈 «هر هفته میرفتم دانشگاه تهران، هر هفته یک روز بدون استثناء و دانشجوها جمع میشدند، سؤالاتشان را مطرح میکردند، من جواب میدادم، خیلی از گره‌ها باز میشد... یک جاهایی هم بود که اشکال پاسخ نداشت، ما میفهمیدیم که بایستی برویم یک کاری بکنیم مثلاً.» ۱۴۰۱/۲/۶ رهبر انقلاب اسلامی 🌙 @Khamenei_ir
🎥 روحانی جانباز حادثه حرم رضوی: با هر ضربه ضارب یک «یا حسین(ع)» می‌گفتم
📢 غیورمردی که پیکر شهید حججی را شناسایی کرد، آسمانی شد 🔻سردار مدافع حرم «حاج‌مهدی نیساری» در شب ۲۱ ماه رمضان آسمانی شد. سردار نیساری فردی بود که برای شناسایی پیکر «شهید حججی» به مقر داعش رفت و از «سیدحسن نصرالله» لقب پهلوان مقاومت را گرفت. ماموریت ویژه سردار نیساری برای شناسایی پیکر مطهر شهید‌ محسن‌ حججی بعد از شهادت حججی تا مدت‌ها، پیکر مطهرش در دست داعشی‌ها بود تا اینکه قرار شد حزب‌الله لبنان و داعش، تبادلی انجام دهند. بنا شد حزب‌الله تعدادی از اسرای داعش را آزاد کند. داعش هم پیکر محسن و دو شهید حزب‌الله را تحویل بدهد و یکی از اسرای حزب‌الله را آزاد کند. به من گفتند: «می‌توانی بروی در مقر داعش و پیکر محسن را شناسایی کنی؟» می‌دانستم می‌روم در دل خطر و امکان دارد داعشی‌ها اسیرم کنند و بلایی سرم بیاورند اما آن موقع، محسن برایم از همه چیز و حتی از جانم مهم‌تر بود. قبول کردم. با یکی از بچه‌های سوری به‌نام حاج سعید از مقر حزب‌الله لبنان حرکت کردیم و به طرف مقر داعش رفتیم. در دل دشمن بودیم. یک داعشی که دشداشه سفید و بلند پوشیده بود و صورتش را با چفیه قرمز پوشانده بود، با اسلحه ما را می‌پایید. پیکری متلاشی و تکه‌تکه را نشانمان داد و گفت: «این همان جسدی است که دنبالش هستید!» میخکوب شدم. از درون آتش گرفتم. مثل مجسمه، خشک شدم. رو کردم به حاج سعید و گفتم: «من چه‌جوری این بدن را شناسایی کنم؟! این بدن اربا اربا شده، این بدن قطعه قطعه شده!» بی‌اختیار رفتم طرف داعشی. عقب رفت، اسلحه‌اش را مسلح کرد و کشید طرفم. داد زدم: «پست‌فطرتا، مگه شما مسلمون نیستید؟! مگه دین ندارید؟! پس کو سر این جنازه؟! کو دست‌هاش؟!» حاج‌سعید حرف‌هایم را تندتند برای آن داعشی ترجمه می‌کرد. داعشی برای آنکه خودش را تبرئه کند، می‌گفت: «این کار ما نبوده. کار داعش عراق بوده.» دوباره فریاد زدم: «کجای شریعت محمد آمده که اسیرتان را این‌جور قطعه قطعه کنید؟!» داعشی به زبان آمد و گفت: «تقصیر خودش بود. از بس حرصمون رو درآورد. نه اطلاعاتی بهمون داد، نه گفت اشتباه کرده‌ام و نه حتی کوچک‌ترین التماسی بهمون کرد که از خونش بگذریم. فقط لبخند می‌زد!» هرچه می‌کردم پیکر قابل شناسایی نبود. به داعشی گفتیم: «ما باید این پیکر رو برای شناسایی دقیق با خودمون ببریم.» اجازه نداد. با صدای کلفت و خشدارش گفت: «فقط همین‌جا.» نمی‌دانستم چه بکنم. شاید آن جنازه، پیکر محسن نبود و داعش می‌خواست فریبمان بدهد. در دلم متوسل شدم به حضرت زهرا علیهاالسلام. گفتم: «بی‌بی جان! خودتون کمکمون کنید، خودتون دستمون رو بگیرید. خودتون یه راه چاره بهمون نشون بدید.» یک‌باره چشمم افتاد به تکه‌استخوان کوچکی از محسن. ناگهان فکری توی ذهنم آمد. خودم را خم کردم روی جنازه و در یک چشم به‌هم زدن، استخوان را برداشتم و در جیبم گذاشتم! بعد هم به حاج‌سعید اشاره کردم که برویم. نشستیم توی ماشین و سریع برگشتم سمت مقر حز‌الله. از ته دل خدا را شکر کردم که توانستم بی‌خبر از آن داعشی، قطعه استخوانی را با خودم بیاورم. وقتی برگشتیم به مقر حزب‌الله، استخوان را دادم تا از آن آزمایش DNA بگیرند. دیگر خیلی خسته بودم. هم جسمی و هم روحی. واقعا به استراحت نیاز داشتم. فردای آن روز حرکت کردم سمت دمشق. همان روز خبر دادند که جواب DNA مثبت بوده و نیروهای حزب‌الله، پیکر محسن را تحویل گرفته‌اند. به دمشق که رسیدم، رفتم حرم بی‌بی حضرت زینب علیهاالسلام. وقتی داخل حرم شدم، یکی از بچه‌ها آمد و گفت: «پدر و همسر شهید حججی به سوریه آمده‌اند. الان هم همین جا هستن، توی حرم.» من را برد پیش پدر محسن که کنار ضریح ایستاده بود. پدر محسن می‌دانست که من برای شناسایی پسرش رفته بودم. تا چشمش به من افتاد، جلو آمد و مرا در بغل گرفت و گفت: «از محسن خبر آوردی.» نمی‌دانستم جوابش را چه بدهم. نمی‌دانستم چه بگویم. بگویم یک پیکر اربا اربا را تحویل داده‌اند؟! بگویم یک پیکر قطعه قطعه شده را تحویل داده‌اند؟! بگویم فقط مقداری استخوان را تحویل داده‌اند؟ گفتم: «حاج‌آقا، پیکر محسن مقر حزب‌الله لبنانه. برید اونجا خودتون ببینیدش.» گفت: «قَسَمَت می‌دم به بی‌بی که بگو.» التماسش کردم چیزی از من نپرسد. دلش خیلی شکست. دستش را انداخت میان شبکه‌های ضریح حضرت زینب علیهاالسلام و گفت: «من محسنم رو به این بی‌بی هدیه دادم. همه محسنم رو. تمام محسنم رو. اگه بهم بگی فقط یه ناخن یا یه تار مویش رو برام آوردی، راضی‌ام.» وجودم زیر و رو شد. سرم را انداختم پایین. زبانم سنگین شده بود. به سختی لب باز کردم و گفتم: «حاج‌آقا، سر که نداره! بدنش رو هم مثل علی‌اکبر علیه‌السلام اربا اربا کردن.» هیچ نگفت. فقط نگاه کرد سمت ضریح و گفت: «بی‌بی، این هدیه رو قبول کن.» ▫️ در این شب‌ها وروزهای عزیز، شهدایی را که امنیتمان را مدیونشان هستیم، فراموش نکنیم.
AUD-20211229-WA0027.mp3
13.81M
👤 استاد 📝 فرزند آوری و جمعیت 🔻 پاسخ به سوالات رایج شما اگر دغدغه بچه دار شدن را دارید اما مسائل مالی اجازه آن را نمی‌دهد، این فایل صوتی را به دقت گوش دهید... 👼🏻 کانال واحد کودک مؤسسه مصاف (قندِعسل) 👼🏻 @ghandeassall
🌱 ✨ با مادر و پدر و عمه شهین و آقای باصری در سالن نشسته بودیم. راضیه با چادر نمازی که در مهمانی ها هم نشین تنش می شد، از اتاقمان که روبه سالن بود بیرون آمد و در قاب در ایستاد. _کیا حسينيه ای هستن؟ نگاه همه به سمتش چرخید. ناگهان از تعجب بدون اینکه قصد جواب دادن به سؤالش را داشته باشند، به صورتش خیره شدند و بعد همدیگر را نگاه کردند. پدر همان طور که به پشتی تکیه داده بود، کمی جابه جا شد و با لبخند گفت:《راضیه! تو چرا این قدر قشنگ و نورانی شدی؟ نکنه می خواد برات خواستگار بیاد؟!》 مادر از تعجب به پدر چشم دوخت و لبش را گزید.‌راضیه هم از شرم، سرش را پایین انداخت. عمه برای اینکه بیشتر از این خجل نشود، گفت:《 عمه، فردا محمد امتحان داره باید باهاش کار کنم، نمی تونم بیام.》 منتظر پاسخ بقیه بود که آقای باصری جواب داد:《 چون عمه نمیاد، منم دیگه نمیام.》 پدر آرنجش را روی متکای کناریش گذاشت و پاهایش را دراز کرد. _ماهم امروز مانور ایمنی داشتیم، خيلي خستم. راضیه می دانست مادر هم به خاطر علی و پدر نمی رود. فرآيند كمال بشرى به وسيله‏ى كتاب تحقق مى‏يابد. ۳۵۵_و_۳۵۶ به ما در کانال رهروان ولایت بپیوندید. 👇🏻 @yafatar نثار شهدا از صدر اسلام تا ظهور مهدی صلوات🥀
📕 💕 _ حالا که کسی نمی تونه بیاد، شما هم بشین درسِت رو بخون.نمی خواد بری. راضیه با سکوتش برگشت و به داخل اتاق رفت. _داداش این چه حرفیه؟ راضیه از الان به اندازه دو سال دیگه ش هم درس خونده. من هم کمی بعد به اتاق رفتم تا ادامه درسم را بخوانم.وارد که شدم، راضیه را زانو زده کنار تختش دیدم. سرش را با دست پنهان کرده بود. کنارش نشستم و شانه اش را تکان دادم. _راضیه چته؟ سرش بالا آورد. پرده ای از اشک، راه نگاهش را بسته بود. _چرا گریه می کنی خب؟ این هفته که مناسبت خاصی نیست. تو هم که تلاشت رو کردی بری و بابایی اجازه نداد... منم از خدامه بیام، ولی مامان به خاطر کنکور اجازه نمی ده. با دست، صورتش را پاک کرد و گقت:《 نه مرضیه من سعادت ندارم. دیدی امام حسین (علیه السلام) نطلبیده.》 به چشمان کشیده اش، چشم دوختم. نمی توانستم بی خیال ناراحتی تنها خواهرم باشم. بلند شدم و از اتاق بیرون رفتم و کنار پدر نشستم. می دانستم پدر، تحمل گریه دخترانش را ندارد. _بابا! راضیه داره گریه میکنه. گناه داره. بذارین بره کانون. پدر سرش را سنت پنجره سالن برگرداند. _بابت خب هوا داره تاریک میشه و تنهایی خطرناکه بره. آقای باصری، حرف پدر را شنید و نگاهی به در اتاق انداخت. _من راضیه رو میرسونم. قبلا یه مامانِ علی گفتم که راضیه هر جا خواست بره من در خدمتم. خودم هم می رم و از مراسم استفاده می کنم. پدر تشکری گفت و با سر اشاره کرد که به راضیه خبر بدهم. با خوشحالی به اتاق رفتم و کنارش ایستادم. _پاشو که بابایی اجازه داد. فرآيند كمال بشرى به وسيله‏ى كتاب تحقق مى‏يابد. ۳۵۵_و_۳۵۶ به ما در کانال رهروان ولایت بپیوندید. 👇🏻 @yafatar نثار شهدا از صدر اسلام تا ظهور مهدی صلوات🥀
202030_799674372.mp3
3.99M
🔺تحدیر (تندخوانی) جزء بیست و ششم قرآن کریم 👤 استاد معتز آقایی 🇮🇷 پایگاه بسیج مسجد حجتیه عج حوزه ۳۵۵و۳۵۶🇮🇷
🎀قرار صبح🎀 💕سلام بر سیدالشهدا ابا عبدالله الحسین علیه السلام💕 🎀 اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ اَبَداًما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهار ُوَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ  اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْن وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ🎀 🕌اَللّهُمَّ نَوِّر قُلُوبَنا بِالْقُرآن🎀 اَللّهُمَّ زَیِّن اَخْلاقَنا بِزینَةِ الْقُرآن🎀 اَللّهُمَّ ارْزُقنا شَفاعَةَ الْقُرآن🎀 ✨خدایاقلب مارابه نورقرآن منورگردان،🎀 خدایا اخلاق مارابه زینت قرآن مزیّن کن،🎀 خدایاشفاعت قرآن راروزیمان گردان 🎀🎀🎀🎀🎀 💕دعای سلامتی امام زمان (عج)💕 بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم ِ << اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَ فی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَ حافِظاً وَ قائِدا ‏وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَک َطَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فیها طَویلا >> 🎀🎀🎀🎀🎀 @Chelleh_khatm 💕دعای فرج امام زمان (عج):💕 بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم << اِلهی عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفآءُ وَ انْکَشَفَ الْغِطآءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجآءُ وَ ضاقَتِ الاَْرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمآءُ وَ اَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَ اِلَیْکَ الْمُشْتَکی وَ عَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّةِ وَ الرَّخآءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ الِ مُحَمَّد اُولِی الاَْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ وَ انْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِرانِ یا مَوْلانا یا صاحِبَ الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمینَ بِحَقِّ مُحَمَّد وَ الِهِ الطّاهِرینَ >> 🎀🎀🎀🎀🎀 🌱آیت الکرسی می خوانیم به نیت سلامتی آقا امام زمان (یاصاحب الزمان عج) 🌴آیت الکرسی🌴 بسم الله الرحمن الرحیم الله لا اله إ لاّ هوَ الحیُّ القیُّومُ لا تَا خذُهُ سِنَهٌ وَ لا نَومٌ لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الأَرضِ مَن ذَا الَّذی یَشفَعُ عِندَهُ إلا بِإذنِهِ یَعلَمَ ما بَینَ أَیدِیهمِ وَ ما خَلفَهُم وَ لا یُحیطونَ بِشَی ءٍ مِن عِلمِهِ إلا بِما شاءَ وَسِعَ کُرسِیُّهُ السَّماواتِ و الأرض وَ لا یَؤدُهُ حِفظُهُما وَ هوَ العَلیُّ العَظیم لا إکراهَ فِی الدَّین قَد تَبَیَّنَ الرُّشدُ مِنَ الغَیَّ فَمَن یَکفُر بِالطَّاغوتِ وَ یُؤمِن بِالله فَقَد استَمسَکَ بِالعُروَةِ الوُثقی لاَنفِصامَ لَها و الله سَمِیعٌ عَلِیمٌ الله وَلِیُّ الَّذین آمَنوا یُخرِجُهُم مِنَ الظُّلُماتِ إِلی النُّور وَ الُّذینَ کَفَروا أولیاؤُهُمُ الطَّاغوتُ یُخرِجُونَهُم مِنَ النُّور إِلَی الظُّلُماتِ أُولئِکَ أصحابُ النَّارِ هم فیها خالدون. 🎀🎀🎀🎀🎀 🍀دعایی که در زمان غیبت باید بسیار خوانده شود اللهُمَّ عَرِّفنیِ نَفْسَکَ، فَاِنَّکَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفنی نَفْسَکَ لَمْ اَعرِفْ رَسُولَکَ، اَللهُمَّ عَرِّفنی رَسُولَکَ، فاِنَّکَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنی رَسُولَکَ لَمْ اَعرِّفْ حُجَّتَکَ، اللهُمَّ عَرِّفنی حُجَّتکَ فَاِنَّکَ اِنْ لَْم تُعَرِّفنی حُجَّتکَ ضَلَلْتُ عَنْ دِینیِ . 🎀🎀🎀🎀🎀 💎دعای غریق💎 💎دعای تثبیت ایمان درآخرالزمان💎 🔸یا اَللَّهُ یا رَحْمنُ🔸 🔷یا رَحِیمُ یا مُقَلِّبَ القُلُوب🔷ِ 🔸ثَبِّتْ قَلْبِیِ عَلی دِینک🔸 🎀🎀🎀🎀🎀 🌾 ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج 🇮🇷 پایگاه بسیج مسجد حجتیه عج حوزه ۳۵۵و۳۵۶🇮🇷
🌹راهکارهای زندگی موفق در جزء بیست وششم قرآن کریم 🇮🇷 پایگاه بسیج مسجد حجتیه عج حوزه ۳۵۵و۳۵۶🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام دوستان،لطفا اطلاع رسانی کنید،
📚 💌 سرش را بالا آورد. لبخندی زد و از خوشحالی، سریع بلند شد. در لباس پوشیدن، کمکش دادم. مانتو و مقنعه قهوه ای رنگش را پوشید و چادر به سر، آماده رفتن شد. نمی دانم چرا حس میکردم قدش خیلی بلندتر از قبل شده است! کنار در خروجی سالن ایستاد، مادر پرتقالی به دستش داد. _هر موقع دهنت خشک شد، بخورش. اضطرابی به جانم افتاده بود که درکش نمی کردم. مادر با نگاه، راضیه را هضم می کرد. انگار نمی توانست ازش دل بکند. دل من هم دست کمی از آن نداشت و مدام زیر و رو می شد. راضیه که پا از خانه بیرون گذاشت و در را بست، خودم را به آغوش مادر انداختم. _چیه؟! خب تو هم آماده شو برو. _مامان، برای رفتن گریه نمی کنم. راضیه که رفت خیلی دلشوره گرفتم. همش حس می کنم میخواد یه اتفاقی بیوفته. و حالا که چند ساعت از رفتن راضیه می گذرد. دلیل دلواپسی ام را فهميدم، اما هنوز نمی دانم چه اتفاقی افتاده است. کاش بی خیال گریه اش شده بودم. کاش مثل بچگی که سر سفره جمع کردن با هم دعوا می کردیم. دعوایش کرده بودم و نگذاشته بودم به حسينيه برود. فرآيند كمال بشرى به وسيله‏ى كتاب تحقق مى‏يابد. ۳۵۵_و_۳۵۶ به ما در کانال رهروان ولایت بپیوندید. 👇🏻 @yafatar نثار شهدا از صدر اسلام تا ظهور مهدی صلوات🥀
🍓 📕 در ماشین، یک لحظه حس کردم چیزی به بازویم خورد. سرم را به سمت علی برگرداندم. با دست، اشاره به جلو کرد. عمه لاله از صندلی جلو، سرش را برگردانده و به صورتم زل زده بود. آقای مرادی هم از اینه، هر ازگاهی به عقب نگاهی کرد. عمه تم چشمانش را با گوشه روسریش پاک کرد. _کی زنگ زد خونه تون و خبر داد؟ شانه هایم را بالا انداختم. _نمی دونم یه آقایی بود. نگاهش را به جلو برد. مدام دستانش را به هم می مالید و اشک های بی امانش را رها می کرد. _دلشوره مامانت الکی نبود. امروز اومد خونمون و می گفت خیلی دلم شور می زنه و دست و دلم به کار نمی ره. ناگهان صدای بوق ممتد بلند شد. ماشین توی ترافیک، محاصره شده بود. آقای مرادی هم به بوق فشاری داد. علی، صندلی جلو را محکم گرفته بود و انگار تمام بدنش می لرزید. هر چه ماشین جلوتر می رفت ترافیک سنگین تر و حرکت ماشین ها دقیقه ای می شد. از آن بدتر، هجوم صدای آزارنده آمبولانس ها بود که مدام نا آرامی مان را شدت می داد. عده ای در پیاده رو به سمت بیمارستان نمازی می دویدند. بی قرار و دستپاچه جمعیت پریشان را نگاه می کردم که آقای مرادی کم کم فرمان را با کنار خیابان کج، و ماشین را متوقف کرد. _یا علی! زود پیاده شین. این ماشینا دیگه حرکت بکن نیستن. سریع پا از ماشین بیرون گذاشتیم... فرآيند كمال بشرى به وسيله‏ى كتاب تحقق مى‏يابد. ۳۵۵_و_۳۵۶ به ما در کانال رهروان ولایت بپیوندید. 👇🏻 @yafatar نثار شهدا از صدر اسلام تا ظهور مهدی صلوات🥀