eitaa logo
رهروان ولایت
145 دنبال‌کننده
12.5هزار عکس
7.7هزار ویدیو
137 فایل
ارتباط با ادمین @ya_ali118
مشاهده در ایتا
دانلود
۰۹ایثارازخودگذشتگی♦️♦️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۱۰.صبروبردباری😚😚😶😶
۱۱.یکدلی امام علی علیه السلام: یاران مهدی دلهایی متحددارند.🤝 🤝 🤝
۱۲.ظلم ستیزهستند.🔻🔻🔻 (وقتی ظلمی رامی بینند سکوت نمی کنندودرمقابل آن می ایستند وازحق دفاع می کنند)🍀🍀🍀
۱۳.احیای سنت خدا💫 امام صادق علیه السلام :خدارحمت کسی را که امرمارا احیا می کند.(احیای سنت الهی ازتقوی قلب است)🍃🍃🍃
۱۴.شجاعت ⛓⛓ 📌امام سجاد علیه السلام : دل های یاران مهدی علیه السلام همچون پاره های آهن شده است.📎📎
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♥️ 🍓 خستگی از چشمانش می بارید. کمی چشمانش را مالش داد و کنارم روی تخت نشست. _نه مامان نمی دونن. راضیه یک راست بعد از مدرسه به سر کلاس فیزیک آقای بهرامی می رفت. ايشان هم بعد از کلاس می آمدند خانه ما برای کلاس خصوصی مرضیه و دوستانش. _من موندم تو چرا خودت رو اذیت می کنی؟ لبخندی زد و گفت:《 خب مامان اصلا درست نیست یه دختر یه کاره بلند شه و با دبیرش بیاد خونه. شما مطمئنی منم مطمئنم ولی بقیه هم کلاسی هام نمی گن این با آقای بهرامی کجا میره؟ به فکر فرو رفتم ک حرف هایش را سبک و سنگین کردم. _بعد هم ایشون نامحرمن. درست نیست که من تنها سوار ماشینشون بشم. آن شب دل آسمون روشن شده بود و هوای تا تاریکی نداشت. انگار آسمان به زمین چسبیده بود. فضای بیمارستان برعکس همیشه سبک شده و بویی عجیب راهروها را عطرآگین کرده بود. مجروحان را تک تک از اتاق عمل بیرون می آوردند اما راضیه سرِ بیرون آمدن نداشت. نگاهی به تیمور که به در آی سی یو خیره شده بود انداختم. دوزانو نشستم و دعای توسل سر دادم که پرستاری از اتاق عمل بیرون آمد. با سرعت برخاستیم و به طرفش خیز برداشتیم. _راضیه کشاورز رو بردن آی سی یو قلب. من و تیمور و مرضیه و لاله نا امیدانه فقط به هم نگاه می کردیم و اشک می ریختیم. به سمت آی سی یو قلب دویدیم. زنگ آیفن پشت در را زدم. _راضیه ... راضیه کشاورز رو آوردن اینجا؟ _بله‌. _حالش چه طوره؟ _فقط براش دعا کنین که خونریزیش بند بیاد. فرآيند كمال بشرى به وسيله‏ى كتاب تحقق مى‏يابد. ۳۵۵_و_۳۵۶ به ما در کانال رهروان ولایت بپیوندید. 👇🏻 @yafatar نثار شهدا از صدر اسلام تا ظهور مهدی صلوات🥀
🌻 ☀️ _فقط براش دعا کنین که خونریزیش بند بیاد. نزدیک بود گوشی از دستم بیفتد. _تروخدا امیدی هست؟ پرستار مکثی کرد و گفت:《فقط اگه معجزه بشه!》 زانوهایم رمق خود را از دست دادند و همان جا خم شدند، تمیور باز به سر خود کوبید و کنارم زمین گیر شد. تمام بدنش می لرزید. همین طور که نگاهش می کردم دستانم را به خدا نشان دادم و در دل نجوا کردم: 《 خدایا! من یه جوری با دلم کنار میام اما یه رحمی به دل تیمور کن. چه جوری بدون راضیه دووم بیاره؟》 فرآيند كمال بشرى به وسيله‏ى كتاب تحقق مى‏يابد. ۳۵۵_و_۳۵۶ به ما در کانال رهروان ولایت بپیوندید. 👇🏻 @yafatar نثار شهدا از صدر اسلام تا ظهور مهدی صلوات🥀
🌱 ✨ ( نمی خوام نگاهم به نگاهشون بیفته) در اتاق نشسته و خطوط‌ کتاب زیست را که روی زانوهایم گذاشته بودم، حلاجی می کردم که صدای مادر بلند شد. _زهرا بدو بیا! از صدا زدن ناگهانی اش که همراه با ترس بود، تعجب کردم. کتاب را روی زمین گذاشتم ک با سرعت به سمت در رفتم. تا پایم را از اتاق بیرون گذاشتم، پدر و مادر را ديدم که جلوی تلویزیون میخکوب شده اند. مادر همین طور که نگاهش به صفحه تلویزیون بود با دست اشاره کرد: _بیا ببین چی دارن میگن! جلو رفتم و مقابل تلویزیون ایستادم. اخبار شبکه فارس پخش میشد: 《 بر اثر انفجار در کانون رهپویان وصال شیراز؛ تعدادی از هم وطنانمان زخمی شدند و تعدادی هم جان باختند. تعداد جانباختگان تا این ساعت به هفت نفر و مجروحان به بیش از دویست نفر رسیده است. بررسی ها برای مشخص شدن دلیل انفجار ادامه دارد و گزینه های بمب گذاری، خراب کاری و حادثه مطرح هستند.》 قلبم شروع به کوبش کرد. با عجله به اتاق برگشتم. تا موبایلم را از روی میز برداشتم از دستم افتاد. نشستم و شماره راضیه را گرفتم. بوق اشغال می زر. جند بار پشت سرهم شماره را گرفتم اما فایده ای نداشت. و با خم شدنم دستانم به زمین رسید. به کنج سالن رفتم و گوشی تلفن را برداشتم. مادر به سمتم آمد. _زهرا! امشب که راضیه نرفته کانون؟ گوشی در دستم می لرزید. _رفته! شماره خانه شان را گرفتم اما کسی جواب نداد و این دلشوره‌ام را بیشتر کرد. نمی دانستم چه کنم. کارم شده بود شماره گرفتن. به خاطر امتحان فردا به کانون نرفته بودم اما دیگر توانی برای درس خواندن نداشتم. ذهنم هر اتفاقی در مورد راضیه را رد می کرد. به شهادت که فکر می کردم دست و پایم بی جان می شد. نمی خواستم این فکر ها به مغزم سرک بکشند. به همین خاطر سریع از ذهنم دورشان کردم؛ اما چرا گوشیش را جواب نمی داد؟ برخاستم تا دلشوره ام را با راه رفتن کمتر کنم، اما راضیه برای تمام بی قراری هایم حرفی زده بود. 《 باید مثل حضرت زینب (سلام الله علیها) صبور باشیم. اگه به غصه های حضرت فکر کنیم. دیگه مشکلاتمون برامون بزرگ نمیشه.》 فرآيند كمال بشرى به وسيله‏ى كتاب تحقق مى‏يابد. ۳۵۵_و_۳۵۶ به ما در کانال رهروان ولایت بپیوندید. 👇🏻 @yafatar نثار شهدا از صدر اسلام تا ظهور مهدی صلوات🥀