🍃🍂🍃🍂🍂🍂🍃🍂🍃
🌹 خرمشهرها در پیش است...
🇮🇷امام خامنه ای:
«جوانان عزیز! خرمشهرها در پیش است؛ نه در میدان جنگ نظامی، در میدانی که از جنگ نظامی سختتر است. البته ویرانیهای جنگ نظامی را ندارد، بالعکس آبادانی به دنبال دارد اما سختیاش بیشتر است. امروز برای نظام اسلامی، جنگ نظامی، احتمال ضعیفی است. لکن جهاد باقی است.
در بین جهادها جهادی وجود دارد که خداوند آن را «جهاد کبیر» نام نهاده: «و جاهدهم به جهاداً کبیراً». جهاد کبیر یعنی تبعیت نکردن از دشمنی که با او در میدان مبارزه قرار گرفتهایم؛ تبعیت نکردن از دشمن در میدان اقتصاد، سیاست، فرهنگ و هنر، جهاد کبیر است.»
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
السلام علیک یا امام جعفر صادق علیه السلام🌿🌿
مشرف شوید روضه 👇👇👇
به مناسبت شهادت امام جعفر صادق علیه السلام
😭😭😭
پایگاه حجتیه مراسم روضه برگزار می کند
🙏🙏🙏
زمان پنجشنبه ۵خرداد ساعت ۱۱ ظهر
مکان پایگاه حجتیه✅✅
#راض_بابا🌥
#قسمت_پنجاه_وسوم🕊
(بابای دل شکسته ات رو ببخش)
دیگر تحمل ندیدنش را نداشتم.
جلو در آیسییو ایستادم و آیفون را برداشتم. آنقدر اصرار کردم تا اجازه دادند. بعد از هشت روز دخترم را ميديدم. دست هاو پاهایم جان دوبارهای گرفتند. انگار تمام بدنم قلب شده بود و برای راضیه میتپید.
بین حالت خوف و رجا در شیشه ای را فشار دادم و از پله ها بالا رفتم. کمی ایستادم و سر تا پايش را نگاه کردم. از طریق لوله های زیادی که بهش وصل بود خونریزی بدنش را می گرفتند. کاش میشد مثل خیلی وقت ها کنارش می خوابیدم و کمرش را مالش می دادم و او هم تا مرز خوابیدن می رفت.
انگشتان های پاهایش از از پارچه سفیدی که رویش انداخته بودند بیرون زده و دو انگشت شصتش کبود شده بود.
پایین تخت ایستادم و بر روی انگشتانش دست کشیدم. بعض امانم را بریده بود.
_خدایا! اگه شصتش را قطع کنند چه خاکی بر سرم کنم؟
نمی توانستم فکر کنم چیزی از بدنش کم شود. خم شدم و آرام گفتم:《راض بابا! تو قرار بود خودت رئیس بيمارستان بشی. حالا خودت خوابیدی روی تخت؟》
بعضی وقت ها موقع درس خوندن سر به سرش می گذاشتم. یکی از شب ها وقتی در اتاق تا دیروقت پای میز تحریر نشسته بود و تست میزد چراغ سالن را خاموش کردم و کنار در اتاقش ایستادم.
_بابا راضیه، دیر وقته. دیگه بسه درس خوندن. چشمات ضعیف میشه بگیر بخواب.
سرش را برگرداند و گفت:《چند تا تست دیگه بزنم بعد می خوابم.》
وارد اتاقش شدم. کنارش ایستادم و دستم را روس شانه اش گذاشتم، میگم بابا... این قدر درس خونی انشاالله می خوای چیکاره بشی؟
سرش را به چپ و راست تکان داد و با ناز گفت:《 میخوام جراح قلب بشم و بیمارستان بزنم.》
کتاب تشتش را جلوی خودم کشیدم و به خطوطش خیره شدم. ابروهایم را در هم کردم و با لحن جدی گفتم:《حالا راضیه اومدیم یه جوونی قلبش ناراحت بود و تو قلبش رو عمل کردی. دکتر بعد از عمل باید بره بالای سر مریضش. اون جوون وقتی یه خانم دکتری مثل تو ببینه دوباره که قلبش میگیره.》
نگاهش کردم تا عکس العملش را ببينم. سگرمههایش را در هم کرد.
_بابا؟!چرا از این حرفا به من میزنی؟
خندیدم. به سینهام چسباندمش و پیشانی اش را بوسیدم.
_توی بیمارستانت من رو به عنوان آبدارچی قبول میکنی؟دستم را گرفت و بوسید.
_اختیار دارین. همهکاره بیمارستان شما و مامانی هستین.
#ادامه_دارد
فرآيند كمال بشرى به وسيلهى كتاب تحقق مىيابد.#امام_خامنه_ای
#الگوی_سوم_زن
#پایگاه_مقاومت_حجتیه_حوزه_۳۵۵_و_۳۵۶
به ما در کانال رهروان ولایت بپیوندید.
👇🏻
@yafatar
نثار شهدا از صدر اسلام تا ظهور مهدی صلوات🥀
#راض_بابا♥️
#قسمت_پنجاه_وچهارم🍓
چه آرزوهایی برایش داشتم و خودش چه آرزوهای قشنگی داشت حتی برای من. یک روز که به یاد گذشته ها پای آلبوم نشسته بودیم راضیه تک تک عکس ها را با دقت موشکافی می کرد و پیش می رفت. _بابا بیشتر عکساتون رو یا سوار ماشین یا کنارش گرفتینا! نکنه عشق ماشین بودین؟
خندیدم و دستانم را دور گردنش حلقه کردم.
_من اون موقع توی مهندس رزمی راننده لودر بولدوزر بودم.
نگاهش را از آلبوم گرفت و به چشمانم زل زد.
_بابا گفتین چندبار مجروح شدین؟
انگشت وسط و سبابهام را بالا بردم.
_دو بار بابا.
کمی چشمانش را تنگ کرد و پرسید:《 بابا وقتی ترکش خوردین چجوری شدین؟》
_وقتی ترکش خوردم از روی دستگاه سنگینی که روش کار می کردم افتادم پایین.
ابروهایش را بالا داد و با هیجان پرسید:《خب بعدش چی؟ چیکار کردین؟.》
دستم را روی قلبم گذاشتم و با لبخندی که سعی در پنهان کردنش داشتم حواب دادم:《نالیدم آخ نَنَم. آخ نَنَم.》
راضیه زد زیر خنده و دوباره چشم به آلبوم داد. به عکس یکی از دوستانم که رسیدی انگشتم را روی چهرهاش نگه داشتم.
_این دوستم شهید شد.
راضیهام چهره را در نگاهش هضم کرد و بی مقدمه گفت:《بابا کاش شما هم شهید شده بودین!》
راضیه برای من بهترین را میخواست. من هم میخواستم اما تحملش سخت بود. دستش را گرفتم و با حالت التماس گفتم:《راضیه... گلابی بابا! توروخدا از روی تخت پاشو.》
#ادامه_دارد
فرآيند كمال بشرى به وسيلهى كتاب تحقق مىيابد.#امام_خامنه_ای
#الگوی_سوم_زن
#پایگاه_مقاومت_حجتیه_حوزه_۳۵۵_و_۳۵۶
به ما در کانال رهروان ولایت بپیوندید.
👇🏻
@yafatar
نثار شهدا از صدر اسلام تا ظهور مهدی صلوات🥀
#راض_بابا♥️
#قسمت_پنجاه_وپنجم🍓
حالا که راضیه را از خودم دور می دیدم نسبت به بعضی کارهایم خودخوری میکردم. کاش زمان بر میگشت و طور دیگری عمل میکردم. سوم راهنمایی که بود کامپیوتر خریدیم. یک روز که آقای غلامی شوهرخواهرم را آورد بودم تا کار کردن با کامپیوتر را یادم دهد. هر چه فایل هارا زیر و رو کردم اهنگ هارا پیدا نکردم.
رو به آقای غلامی که روی صندلی مقابل کامپیوتر نشسته بود گفتم:《نمیدونم آهنگا چی شدن؟》ناگهان حرف راضیه در ذهنمدر شد.
_بابا حیف شما نیست این اهنگارو گوش بدین؟
صدایم را کمی بلند کردم و راضیه را خواندم. انگار منتظر این لحظه بود. سریع چادر به سر وارد اتاق شد. همینطور که ایستاده بودم به سمتش چرخیدم.
_آهنگا نیستن؟!
سر به زیرش را ديدم گفتم:《پاکشون کردی؟》
سرش را به نشانه تایید پایین تر آورد.
_برای چی پاکشون کردی؟
سکوت کرد. جلو یارای غلامی نمیخواستم بیشتر از این سین جیمش کنم. با اشاره سرم به اتاقش برگشت. میدانم آن موقع راضیه از رفتارم دلگیر شد اما چیزی به زبان نیاورد و من حالا می خواستم آن ناراحتی را از دلش بیرون بیاورم.
سرم را نزدیک نزدیک صورتش بردم و در گوشش زمزمه کردم:《راض گل بابایی. بابای دل شکستهات ببخش.》
دستان نحیفش را که نسبت به آخرین باری که دیده بودمش لاغر تر شده بود بوسیدم و به سختی بلند شدم. از آیسییو بیرون آمدم و وارد راهرو شدم. داشتم به سمت مریم که رفتم که تیتر بزرگ روزنامهای که روی ایستگاه پرستاری افتاده بود توجهم را جلب کرد.
ناخودآگاه چشمانم روی صفحه ماند.
مقام معظم رهبری در پی حادثه انفجار در کانون رهپویان وصال شیراز پیام تسلیتی را صادر فرمودند. متن پیام مقام معظم رهبری در پی حادثه انفجار در کانون رهپویان وصال شیراز به این شرح است:
بسمالله الرحمن الرحیم
《حادثه غم انگیز و تأسفبار در کانون رهپویان وصال که به پرواز شهادتگونهی جمعی از شیفتگان وصال دوست و زخمی شدن جمعی بیشتر انجامید، این جانب را مصیبتزده کرد. تسلای من به عزاداران این حادثه تلخ و نیز به آسیبدیدگان وعده پاداش الهی به صابران است که فرمود: اولئک علیهم صلوات من ربهم و رحمة.
از خداوند متعال صبر و سکینه برای دلهای مصیبت دیده، رحمت و غفران برای عزیزان درگذشته و شفای عاجل برای مجروحان مسألت میکنم و از مسئولان میخواهم که وظایف خود در پیگیری این حادثه را با اتقان و سرعت لازم انجام دهند.》
والسلام علی عبادالله الصالحین
سید علی خامنهای
26/فروردین/1387
#ادامه_دارد
فرآيند كمال بشرى به وسيلهى كتاب تحقق مىيابد.#امام_خامنه_ای
#الگوی_سوم_زن
#پایگاه_مقاومت_حجتیه_حوزه_۳۵۵_و_۳۵۶
به ما در کانال رهروان ولایت بپیوندید.
👇🏻
@yafatar
نثار شهدا از صدر اسلام تا ظهور مهدی صلوات🥀
سلام خدمت دوستان عزیز.ازکسانی که درحفظ سوره یس شرکت کردن صمیمانه تشکرمیکنم انشاالله مبارکشون باشه وانشاالله هرچه زودتر حافظ کل قرآن بشن ودرپناه قران همیشه سلامت باشند.
خب.مسابقه خردادماه حفظ سوره الرحمن میباشد.البته همراه بانکات تفسیری.ببینیم تواین ماه کیا السابقون السابقون میشن....!!!
✍ زیر بارش #صدق شماست که؛
"هارون" ها قد میکشند و در تنور مینشینند و میشوند نمادِ صدق!
که "صدق"، شاهکلید است در معیّتِ امام!
زیر بارشِ صِدق تو، جوانه باید زد؛
برای وفا به امامی که یک هزاره ... محبوسِ زندان بیوفاییهاست!
الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الإمامُ الصّادِق✨
※ ویژه شهادت #صادق_آل_محمد علیهالسلام
👌این متنو همه جا منتشر کنید ✅
😉 ماجرای اصغر چاخان
😊 یه پیرمردی بود که خیلی اهل معرکه گرفتن بود...
🙂 عصر که میشد دم در خونه می نشست و چندتا جوون دور خودش جمع می کرد و شروع می کرد به تعریف از گذشته هاش
😳 یه چیزایی از خودش تعریف می کرد که جوونا؛ همه دهنشون باز می موند!!!... از اینکه چقدر توی جوونیش یل بوده و همه ازش حساب می بردن... از اینکه چقدر همه روش حساب می کردن... از اینکه چه برو بیایی داشته و برا خودش خانی بوده...
😇 یه روز که یه عده ی زیادی رو جمع کرده بود و خیلی دور برداشته بود، یه پیرمرد دیگه از راه رسید و بهش گفت چطوری اصغر چاخان؟
😟 همه ی جوونا بهش با تعجب نگاه کردن... پیرمرده گفت چرا اینطوری نگاه می کنین؟! من ۶۰ ساله این اصغرو میشناسم، کارش فقط چاخانه، اینم عکس جوونیش !!!
❗️بعد کیف جیبیش رو باز کرد و عکسو نشون داد
😆 همه بعد از دیدن عکس زدن زیر خنده....
🙃 آخه توی عکس، اصغر آقای معتمد محل که یکه پهلوان قصه ها و افسانه ها بود، کنار پیاده رو بساط پهن کرده بود و داشت گدایی میکرد😂
😊 این داستان، حکایت ته مونده های پهلویه
🤥 هر دفعه که بخاطر یه موضوعی آب گل آلود میشه، خودشونو وسط میندازن و چاخان و داستان به هم میبافن و منتشر میکنند تا به مردم بگن حیف شد که این شاه نازنینو فراری دادین😊
🤗 نسل جدید هم که اون دروان رو ندیدن و نمی دونن چی به چی بوده، باور می کنن !!
♨️ خب بیاین یه بار برای همیشه دست اینا را رو کنیم تا اینقدر معرکه نگیرند و برن پی کارشون
❎ اگه فکر می کنید دوران پهلوی چیزی داشته که الان قابل حسرت خوردن باشه، توی لینک زیر صحبت های بختیار را ببنید که داره وضعیت اون دوران را توصیف می کنه👇
https://eftekhar1357.ir/?p=2412
❎ اگه فکر می کنید زمان شاه گرونی شدید نبوده، صحبت های خود شاه را ببنید که داره از گرونی ها میگه👇
https://eftekhar1357.ir/?p=599
❎ اگه فکر می کنید توی این چهل سال بعد از انقلاب کم پیشرفت داشتیم، ببنید صحبت های داماد شاه را که چطور به این چهل ساله افتخار می کنه👇
https://eftekhar1357.ir/?p=656
❎ اگه فکر می کنید آینده جمهوری اسلامی ایران مبهمه بازم ببنید صحبت های داماد شاه را که میگه آینده بسیار روشنی پیش روی جمهوری اسلامی ایرانه👇
https://eftekhar1357.ir/?p=3315
❎ اینم صحبت های بنیامین نتانیاهو که میگه ایران داره تبدیل به امپراتوری میشه👇
https://eftekhar1357.ir/?p=1744
😱 اگه میخاین عمق دروغ هایی که راجع به دوران پهلوی منتشر شده را متوجه بشین هم یه سری به اینجا بزنید ببنید چه خبره!!!!👇
https://eftekhar1357.ir/?p=586
🌷 لطفاً همه جا منتشر کنید که چند روز هست دوباره ته مونده های الپهلویها دور برداشتند و توی فضای مجازی حسابی معرکه گرفتند!!! 🧐
🌸🍃 کانال تربیتی همسران خوب 👇
💓 http://eitaa.com/joinchat/3451518976C471922bdf6