eitaa logo
«کمــی کــافــر...»
3.3هزار دنبال‌کننده
200 عکس
80 ویدیو
0 فایل
یک صبح «کمی کافر» و یک صبح «مسلمان» یک مـــرتبــه زنــدیــقـــم و یک مـــرتبــه درویــــش کمی کافر.../ شعر و گاه‌نوشت‌های مصعب یحیایی @MOSAB_YAHYAEI
مشاهده در ایتا
دانلود
سرم گیج می‌رود... دکترها می‌گویند فشارم افت کرده است. دستت را بیشتر به دستم فشار بده! کامم به اندازه‌ی کافی تلخ است؛ قول می‌دهم دیگر قهوه نخورم. اصلاً از تو می‌پرسم: منِ روستازاده را چه به قهوه‌ی روبوستا؟! کافئین نوشِ جانِ بوف‌هایِ کورِ کافه‌نشین! بی‌خوابی‌ِ مرا عمیق‌تر نکنید. من درد و دوای خودم را بهتر می‌شناسم. چای و آویشن دم کنید؛ و در فنجان من چند تکه نبات بیاندازید... زیلویی غبار گرفته را زیر سایه‌ی نارنجِ کنجِ حیاط پهن کنید، و به کودکان محل بسپرید هیچ گنجشکی را با سنگ نشانه نگیرند. پنجره‌ها را باز بگذارید؛ بوی خاک باران‌خورده پشت شیشه‌ها منتظر ایستاده است. قاصدک‌ها قاصد روزهای بارانی‌اند... کاش فردا هوا چتری باشد، من آری؛ ولی بادام‌های کوهی به چتر محتاج نیستند. کوه‌ها دست‌های دعای زمین‌ به سمت آسمان‌اند و برکه‌ها -حتی اگر خشک- عاشق روی ماهِ مهتاب‌... پلنگی پیر بر بلندای صخره چنگ به چهره‌ی ماه می‌کشد. شب ظلمت نیست؛ ستاره‌ها به شوق وصل چشمک‌پرانی می‌کنند و شباویز‌ها یک در میان «حَق‌حَق» می‌گویند، و «هِق‌هِق» می‌گریند... کاش کومه‌ای کوچک داشتم بر بام «کوه قلعه» تا در هیاهوی سرمای زمستان تَش و پیش بُر می‌کردم و کنده‌ی پیر بنکی را در آتش می‌انداختم؛ آن‌گاه به قاعده‌ی سوز فایزهای پولاد اسماعیلی تنگ‌دلانه می‌خواندم: «بُتی کز ناز پا بر دل گذارد ستم باشد که پا بر گِل گذارد داد بی‌داد...». فریاد از دل بنی‌بشر، که هم به وسعتْ خانه‌ی خدای احد و صمد است، و هم در کوچکی به قاعده‌ی دل یک گنجشک تنگ می‌شود... همین روزها می‌روم و سر به شانه‌ی کوه می‌گذارم. چه فرقی می‌کند که امشب چندم ماه قمری‌ست؟! تو که باشی ماه همیشه کامل است... عضو شوید: (کمی کافر.../ شعر و گاه‌نوشت‌های مصعب یحیایی) 🟢@yahyaei_m
آینـه‌ای شکسته‌ام، دل به نگــاه بسته‌ام سنگ بزن که بیش‌تر بشکنم و ببینمت عضو شوید: (کمی کافر.../ شعر و گاه‌نوشت‌های مصعب یحیایی) 🟢@yahyaei_m
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
با صـــدایی پـــر از انـــدوه صدایم زد و رفت کســـی از آن‌طــــرف کـــوه صدایم زد و رفت محـــو در خویشتـــنم بــودم و سیلاب رسیــد در خودم غرق شدم، نوح صدایم زد و رفت ... 🟢@yahyaei_m
زندگی قصه‌ی دل‌دادن و دلتنگی‌هاست زندگی چیدن یک دانه انار است؛ همین 🔴@yahyaei_m
با یک بغـل کلـوچــه و آلــوچـه رد شدی یادم نمی‌رود که از این کوچه رد شدی 🔴@yahyaei_m
ما تحت سلطه‌ی رسانه‌ایم و کودکان غزه دارند از سردی نگاه روزگار یخ می‌زنند و می‌میرند. ما چرا نمی‌میریم؟! 🔽ادامه در پست بعد... 🔴@yahyaei_m
«هَپی نیــو یِـــر...» این صدای «بابادوئل» است که سوار بر تانک مرکاوا با انبوهی از جعبه‌های مهمات از کوچه‌پس‌کوچه‌های غزه و اطراف بیمارستان عبور می‌کند و کودکان را به جشن بمب‌های فسفری و ضیافت تیر و ترکش دعوت می‌کند. سال نو؛ حال نو؛ و غسّــال نو! رسانه‌ها دروغ می‌گویند؛ با این حجم از آتش هیچ کودکی در سرما یخ نخواهد زد! کاج‌های کریسمس را با چاشنی‌های انفجاری تزیین کنید، و به کودکان بگویید «قایم‌موشک» بازی قشنگی‌ست؛ بچه‌ها در چادر آوارگان «قایم» می‌شوند، و پهپادها -سُک‌سُک- با «موشک» به سقف چادر می‌کوبند. بچه‌ها یکی‌یکی می‌سوزند و بازی تا سوختن آخرین نفر ادامه خواهد یافت! در غزه هیچ‌کس از سرما نخواهد لرزید؛ صهیونیست‌ها همه جا را به آتش کشیده‌اند. (این بند را ندیده بگیرید:) امیدوارم آقای عراقچی امسال هم سال نو مسیحی را به وندی شرمن یهودی تبریک نگفته باشد! بگذریم... مصرف را کنید؛ اما تورم و نرخ ارز و سود دلاری‌فروش‌ها را نه! تنها پول‌دارها حق دارند که زندگی کنند. دوره، دوره‌ی دور دور کردن و استخرهای روباز است! ریالی بخرید دلاری سود کنید و خلق‌الله را بفرستید دنبال نخود سیاه یارانه‌ی پنهان! عیب از «دلار» است؟ یا «دولا راست» شدن اقتصادخوانده‌ها پای و شوک‌درمانی؟! آآآی مجلس شورای اسلامی آدم باش و عامل نابسامانی ارز را (همتی کرده) رسوایش کنید! می‌گویم حالا که سرعت اینترنت دم به دم پایین می‌آید، و نرخ ارز هی بالاتر می‌رود بهتر نیست که جای وزیر ارتباطات و اقتصاد را عوض کنید؟! مردم دو دسته‌اند: «غنی‌نژاد»ها و مستضعفین! (یادتان نرفته است که جنگ ما جنگ فقر و غناست؟!) کاش وحید جلیلی نامه‌ای سرگشاده به دبیر ستاد تحول صدا و سیما می‌نوشت و نقدی بر تبلیغات وحشی شهر فرش و سرای ویرانی -که دهان مردم را فرش کرده‌اند- منتشر می‌کرد! ما تحت سلطه‌ی رسانه‌ایم و کودکان غزه دارند از سردی نگاه روزگار یخ می‌زنند و می‌میرند. ما چرا نمی‌میریم؟! عضو شوید: (کمی کافر.../ شعر و گاه‌نوشت‌های مصعب یحیایی) 🟢@yahyaei_m
مطمئن نیستم؛ لکن یحتمل آن روز که جناب عزرائیل فرود آمده و با غضب مشتی خاک از زمین برداشت تا خمیر مایه‌ی قامت بنی‌بشر را به محضر ذات اقدس اله ببرد، دل و دماغ دشت و دمن را نداشته و رسیده-نرسیده چنگی به قله‌ی کوه‌ها زده و فی‌الفور به عرش الهی برگشته‌ است. غیر از این باشد که آدمی‌زاد نباید این‌ همه مجنون کوه و کمر می‌شد و مفتون قاف و قله‌ها! می‌گویم شاید اصلاً سِرّ این سر گذاشتن آدمی به شانه‌ی کوه در اوقات تشویش و دلتنگی هم همین است. سَلَّمنا! روح ما بالایی‌ست و هی سرک به مُلکِ ملکوت می‌کشد. ما به اصل خویشتن برمی‌گردیم و «انّا الیه راجعون» در شأن همه‌ی ابناء بشر است. لکن با همین قاعده «تن» هم به «وطن»ش رجوع می‌کند. این است که تا گیری به روز و روزگارمان می‌افتد هوای سنگ و صخره‌ می‌زند به سرمان و فایز به لب و شروه‌خوان، راهی کوه و کمر می‌شویم. بنی‌بشر نقطه‌ی پرگار جمعیت هم که باشد باز «تنها»ست؛ چه آن‌که جمع، فقط اجتماع «تن‌»های آدمیان است. ما، یک مشت پرنده‌ی پراکنده‌ایم که می‌رویم و نمی‌رسیم. درست شبیه پرنده‌های «کوکو» که عمری‌ست پرسش‌کنان گمشده‌ای را می‌جویند و نمی‌یابند. کوه آسودگاه درد و رنج‌های آدمی‌ست؛ و الا که ما در دور این عالم به مقصد و مقصود نمی‌رسیم. گه‌گاه می‌رویم. زیر سایه‌ی بنکی پیر می‌نشینیم. هیمه‌ای در آتش می‌اندازیم. چای و آویشن دم می‌کنیم. دست حسرت به زانو می‌زنیم. و فایزی به گَرده‌ی پولاد اسماعیلی می‌خوانیم: «اگــر آهـی کشــم افلاک سوزد در و دشت و بیابان پاک سوزد» و دل‌مان که سبک شد برمی‌گردیم. و پاک فراموش‌مان می‌شود که ما اهل و اهلی این جهان نیستیم. چه می‌شود کرد؟! آدمیم دیگر. و گویی ناف آدمی‌زاد را با «نسیان» و «عصیان» بریده‌اند. آه. گفتم نسیان... درد دل می‌کردم. آتش و آویشنم یخ کرد... عضو شوید: (کمی کافر.../ شعر و گاه‌نوشت‌های مصعب یحیایی) 🟢@yahyaei_m
«دهه‌ی فجر» که می‌شد رفقا را جمع می‌کردم. ماژیک و کاغذ برمی‌داشتم و شعارهای انقلاب را یکی‌یکی می‌نوشتم. «امام آمد»، «شاه رفت»، «بختیار، نوکر بی‌اختیار» و ... دم غروب شب‌نامه‌ها را تقسیم می‌کردم و سهم هر کسی را تحویلش می‌دادم. شب، وقتی که رفت و آمدها کمتر می‌شد،کاغذها را زیر لباس‌مان پنهان‌ می‌کردیم و پخش می‌شدیم توی ولایت. کاغذها را از زیر در یا بالای دیوار می‌انداختیم داخل خانه‌ها و الفرار. قاعده و قرار این بود که هر سایه‌ای در تاریکی حکم یک ساواکی را دارد که باید از دستش فرار کرد. پنهان می‌شدیم؛ می‌دویدیم؛ می‌ترسیدیم؛ نفس‌نفس می‌زدیم؛ و لحظه به لحظه بزرگ‌تر می‌شدیم. دیشب که از خیابان‌های شهر رد می‌شدم دوباره خاطره‌های بچگی‌ام زنده شد. به این فکر می‌کنم که کاش این بازی برای دهه‌های فجر در محله‌ها طراحی و اجرا شود. سازمان فرهنگی ورزشی، بسیج، کانون‌های مساجد و یا اصلاً هسته‌های خودجوش فرهنگی امکان این کار را دارند. هزینه‌ای هم ندارد. چهارتا کلت اسباب‌بازی برای تیم ساواک و سه چهار تا ماژیک برای انقلابی‌ها. یک سید هم باید بین بچه‌ها باشد که تیر بخورد و شهید شود و یکی داد بزند «حاااجی‌ی‌ی سیدتو کشتن...». عضو شوید: (کمی کافر.../ شعر و گاه‌نوشت‌های مصعب یحیایی) 🟢@yahyaei_m
نگفته‌ام که به دستت محک نداشته باش ولـی به مقصد ایــن راه شک نداشته باش
13.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
غـــوغـــایــی الســـتم، بی‌چتر زیر باران من بی‌بهانه مستم، بی‌چتر زیر باران با باده هم‌نشینم، من از ازل همینم: پیمانه‌ای به دستم، بی‌چتر زیر باران عضو شوید: (کمی کافر.../ شعر و گاه‌نوشت‌های مصعب یحیایی) 🟢@yahyaei_m
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جز رنجش تکرار شدن فایده‌اش چیست؟ امـــــواج اگـــــر دل بسپارنــــــد به ســــــاحـــل... 🟢@yahyaei_m