🌸🌹🌸
#تربیت_فرزند
#قصه
ماجرای امانتی #حضرت_علی_علیه_السلام
به #حضرت.عباس علیه السلام برای #کربلا
حضرت علی (علیه السلام) در مسجد نشسته بودند و اطراف اویشان، یاران و دوستان و اصحاب، حلقه زده بودند. در این زمان، پیرمردی که محاسن سفید و چهره ای آفتاب سوخته امّا نمکی داشت به مسجدآمد. با لهجه ای شیرین به همه سلام کرد، از بین جمع، خودش را به امام حسین علیه السلام رساند، دست و صورت حضرت علی علیه السلام بوسید و زانو به زانوی ایشان نشست و گفت: «علی جان! خیلی دوستت دارم. دلیلش هم این است که این شمشیر عزیزم را آورده ام ، که به شما هدیه بدهم.» حضرت علی علیه السلام خندید، طوری که دندان های سفیدش نمایان شد، بعد گفتند: دلیل این دوست داشتن، دل تو است عزیز دلم! نه این شمشید امّا من این هدیه ی ارجمندت را به عنوان نشانه قبول می کنم. پیرمرد عرب، خوشحال شد، دوباره دست و صورت حضرت علی علیه السلام را بوسید و رفت.
حضرت علی علیه السلام، لحظاتی شمشیر را در دست مبارکشان، چرخاندند و نگاه داشتند، انگار که منتظرکسی بودند که بلافاصله، حضرت عباس (علیه السلام) بود که بلافاصله آمدند. حضرت عباس هفت یا هشت سال بیشتر نداشتند، به پدر عرض سلام و ادب کردند ولی چشم از شمشیر برنداشتند.
حضرت علی (علیه السلام) فرمودند: عباس من! دوست داری این شمشیر را به تو هدیه کنم؟ حضرت عباس (علیه السلام) خندید. گویی آرزوی دلش همین بود که به زبان پدر جاری شده بود. حضرت عباس علیه السلام فرمودند: «بله، پدر جان! قربان دست و دلتان بشوم.»
حضرت علی (علیه السلام) فرمودند: بیا جلو نور چشمم! حضرت عباس (علیه السلام) جلو آمد. حضرت علی (علیه السلام) از جا بلند شد، شمشیر را به کمر او بست و او را در آغوش گرفت، بوسید و گریه کرد: «این شمشیر، امانت برای کربلا است.» .
با شنیدن این حرف حضرت علی علیه السلام، همه گریه کردند.
منبع: سایت باشگاه خبرنگاران جوان به نقل از کتاب سقای آب و ادب سید مهدی شجاعی
💚 #تربیت_فرزند_امام_زمانی💚
@yar_emam_zaman 🌷