#کتاب_سلام_بر_ابراهیم1
قسمت شش
پهلوان🌹
🗣حسین الله کرم
@yarane_ebrahim_yazd
#گروه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
#قسمت_ششم
💫ســيد حسين طحامي کشتي گير قهرمان جهان به زورخانه ما آمده بود و با بچه ها ورزش ميکرد. هر چند مدتي بود که ســيد به مســابقات قهرماني نميرفت، اما هنوز بدني بسیار ورزيده و قوي داشــت.
💫بعد از پايان ورزش رو کرد به حاج حســن و گفت: حاجي، کسي هست با من کشتي بگيره؟
💫حاج حسن نگاهي به بچه ها کرد و گفت: ابراهيم، بعد هم اشاره کرد؛ برو وسط گود.
💫در کشتي پهلواني، حريفي که زمين بخورد، يا خاک شود ميبازد.
💫کشتي شروع شد. همه ما تماشــا ميکرديم. مدتي طولاني دو کشتي گير درگير بودند. اما هيچکدام زمين نخوردند. فشار زيادي به هر دو نفرشان آمد، اما هيچکدام نتوانست حريفش را مغلوب كند، اين کشتي پيروز نداشت.
💫بعد از کشتي سيد حسين بلند بلند ميگفت: بارک الله، بارک الله، چه جوان شجاعي، ماشاءالله پهلوون!
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
💫ورزش تمام شده بود. حاج حسن خيره خيره به صورت ابراهيم نگاه ميکرد.
💫ابراهيم آمد جلو و باتعجب گفت: چيزي شده حاجي!؟
💫حاج حســن هم بعد از چند لحظه سکوت گفت: تو قديم هاي اين تهرون، دو تا پهلوون بودند به نام هاي حاج سيد حسن رزّاز و حاج صادق بلور فروش، اون ها خيلي با هم دوست و رفيق بودند. توي کشــتي هم هيچکس حريفشــان نبــود. اما مهم تر از همــه اين بود که بنده هاي خالصي براي خدا بودند. هميشه قبل از شروع ورزش کارشان رو با چند آيه قرآن و يه روضه مختصر و با چشمان اشــک آلود براي آقا اباعبدالله(ع) شروع ميکردند. نََفس گرم حاج محمد صادق و حاج سيد حسن، مريض شفا ميداد.
💫بعد ادامه داد: ابراهيم، من تو رو يه پهلوون ميدونم مثل اونها!
💫ابراهيم هم لبخندي زد و گفت: نه حاجي، ما کجا و اونها کجا.
💫بعضي از بچه ها از اينکه حاج حســن اينطور از ابراهيــم تعريف ميکرد، ناراحت شدند.
💫فرداي آن روز پنج پهلوان از يکي از زورخانه هاي تهران به آنجا آمدند.
💫قرار شد بعد ازورزش با بچه هاي ما کشتي بگيرند. همه قبول کردند که حاج حسن داور شود.
💫بعداز ورزش کشتي ها شروع شد. چهار مسابقه برگزار شد، دو کشتي را بچه هاي ما بردند، دو تا هم آنها. اما در کشتي آخركمي شلوغ کاري شد! آنها سر حاج حسن داد ميزدند. حاج حسن هم خيلي ناراحت شده بود.
💫من دقت کردم و ديدم کشــتي بعدي بين ابراهيم و يکي از بچه هاي مهمان اســت.
💫آنها هم که ابراهيم را خوب ميشناختند مطمئن بودند که ميبازند. براي همين شلوغ کاري کردند که اگر باختند تقصير را بيندازند گردن داور! همه عصباني بودند.
💫چند لحظه اي نگذشت که ابراهيم داخل گود آمد. با لبخندي که بر لب داشــت با همه بچه هاي مهمان دست داد. آرامش به جمع ما برگشت.
💫بعد هم گفت: من کشتي نميگيرم!
💫همه با تعجب پرسيديم: چرا !؟
💫كمي مكث كرد و به آرامي گفت: دوســتي و رفاقت ما خيلي بيشتر از اين حرف ها و كارها ارزش داره! بعد هم دست حاج حسن را بوسيد و با يك صلوات پايان کشتي ها را اعلام کرد.
💫شايد در آن روز برنده و بازنده نداشتيم. اما برنده واقعي فقط ابراهيم بود.
💫وقتي هم ميخواستيم لباس بپوشيم و برويم. حاج حسن همه ما را صدا کرد و گفت: فهميديد چرا گفتم ابراهيم پهلوانه!؟
💫ما همه ساکت بوديم.
💫حاج حسن ادامه داد: ببينيد بچه ها، پهلواني يعني همين کاري که امروز ديديد. ابراهيم امروز با نَفس خودش کشتي گرفت و پيروز شد. ابراهيم به خاطر خدا با اونها کشتي نگرفت و با اين کار جلوي کينه و دعوا را گرفت. بچه ها پهلواني يعني همين کاري که امروز ديديد.
👇👇👇
#ادامه
💫داستان پهلواني هاي ابراهيم ادامه داشت تا ماجراهاي پيروزي انقلاب پيش آمد.
💫بعد از آن اکثر بچه ها درگير مســائل انقلاب شدند و حضورشان در ورزش باستاني خيلي کمتر شد.
💫تا اينکه ابراهيم پيشنهاد داد که صبح ها در زورخانه نماز جماعت صبح را بخوانيم و بعد ورزش کنيم و همه قبول کردند.
💫بعد از آن هر روز صبح براي اذان در زورخانه جمع ميشديم. نماز صبح را به جماعت ميخوانديم و ورزش را شروع ميکرديم. بعد هم صبحانه مختصري و به سر کارهايمان ميرفتيم.
💫ابراهيم خيلي از اين قضيه خوشــحال بود. چــرا که از طرفي ورزش بچه ها تعطيل نشده بود و از طرفي بچه ها نماز صبح را به جماعت ميخواندند.
💫هميشــه هم حديث پيامبر گرامي اسلام را ميخواند: اگر نماز صبح را به جماعت بخوانم در نظرم از عبادت و شب زنده داري تا صبح محبوب تر است.
💫با شروع جنگ تحميلي فعاليت زورخانه بسيار کم شد. اکثر بچه ها در جبهه حضور داشتند.
💫ابراهيم هم کمتر به تهران مي آمد. يکبار هم که آمده بود، وســائل ورزش باســتاني خــودش را برد و در همان مناطق جنگي بســاط ورزش باســتاني را راه اندازي کرد.
💫زورخانه حاج حســن تــوکل، در تربيت پهلوان هاي واقعــي زبانزد بود.
💫از بچه هاي آنجا به جز ابراهيم، جوان هاي بســياري بودند که در پيشگاه خداوند پهلوانيشان اثبات شده بود! آنها با خون خودشان ايمانشان را حفظ کردند و پهلوان هاي واقعي همين ها هستند.
💫دوران زيبا و معنوي زورخانه حاج حسن در همان سال هاي اول دفاع مقدس، با شهادت شهيد حسن شهابي مرشــد زورخانه( شهيد اصغر رنجبران) فرمانده مدل، حسن تيپ عمار (و شهيدان سيدصالحي، محمدشــاهرودي، علي خرمدل ، حسن زاهدی ، ســيد محمد سبحاني، سيد جواد مجد پور، رضاپند، حمدالله مرادي، رضا هوريار، مجيد فريدوند، قاســم كاظمي و ابراهيم و چندين شهيد ديگر و همچنين جانبازي حاج علي نصرالله، مصطفي هرندي وعلي مقدم و همچنين درگذشت حاج حسن توکل به پايان رسيد.
💫مدتــی بعد با تبديل محل زورخانه به ســاختمان مســکوني، دوران ورزش باستانی ما هم به خاطره ها پيوست.
#پایان
@yarane_ebrahim_yazd
#گروه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
6_پهلوان.mp3
2.47M
#کتاب_صوتی
📚ڪتاب صوتی زندگی نامه و خاطرات شهید #ابراهیم_هادی
6⃣پهلوان🌹
@yarane_ebrahim_yazd
#گروه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
❣ #سلام_امام_زمانم❣
✼بیا بیا گل زهرا، #عزاےمادر توست
✻صفاے #فاطمیه از، صفاےمادرتوست
✼بیاکه باتن خونین💔هنوزمنتظراست
✻که #انتقام تو تنها، دواے مادر توست
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🏴
@yarane_ebrahim_yazd
#گروه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
رهرُوی رفت ولی راهِ شهادت باقی است
پیرُوی رفت ولی اصلِ ولایت باقی است
ما همه منتظرِعدلِ جهانی هستیم
تازه این اوّلِ قصّه است حکایت باقی است
🌷فرج مولاصاحب الزمان عج
🌷شادی ارواح مطهر شهداصلوات
الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّد
ٍوَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ...
#صبحتون_شهدایی
@yarane_ebrahim_yazd
#گروه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
4_5814307875266234255.mp3
6.53M
#تلنگری 💌
✨آینده از آنِ حزب الله است...
بشارتِ جبرئیل به حضرت زهـــرا س.
#سخنان_بسیار_زیبای 👌👌👌
#استاد_شجاعی
@yarane_ebrahim_yazd
#گروه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
#کتاب_سلام_بر_ابراهیم1
قسمت هفت
#والیبال تک نفره🌹
🗣دوستان شهید
@yarane_ebrahim_yazd
#گروه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
#قسمت_هفتم
💫بازوان قوي ابراهيم از همان اوايل دبيرستان نشان داد که در بســياري از ورزش ها قهرمان اســت.
💫در زنگ هاي ورزش هميشه مشغول واليبال بود. هيچکس از بچه ها حريف او نميشد.
💫 يک بار تک نفره در مقابل يک تيم شش نفره بازي کرد! فقط اجازه داشت که سه ضربه به توپ بزند. همه ما از جمله معلم ورزش، شاهد بوديم که چطور پيروز شد. از آن روز به بعد ابراهيم واليبال را بيشتر تک نفره بازي ميکرد.
💫بيشتر روزهاي تعطيل، پشت آتش نشاني خيابان 17 شهريور بازي ميکرديم. خيلي از مدعي ها حريف ابراهيم نميشدند.
💫اما بهترين خاطره واليبال ابراهيم بر ميگردد به دوران جنگ و شهرگيلان غرب، در آنجــا يک زمين واليبال بود که بچه هاي رزمنــده در آن بازي ميکردند.
💫یک روز چند دســتگاه ميني بوس براي بازديــد از مناطق جنگي به گيلان غرب آمدند که مســئول آنها آقاي داودي رئيس سازمان تربيت بدني بود.
💫آقاي داودي در دبيرستان معلم ورزش ابراهيم بود و او را کامل می شناخت.
💫ايشان مقداري وسائل ورزشي به ابراهيم داد و گفت: هر طور صلاح ميدانيد مصرف کنيد.
💫بعد گفت: دوستان ما از همه رشته هاي ورزشي هستند و براي بازديد آمده اند.
💫ابراهيم کمي براي ورزشــکارها صحبت کرد و مناطق مختلف شــهر را به آن ها نشان داد. تا اينکه به زمين واليبال رسيديم.
💫آقای داودي گفت: چند تــا از بچه هاي هيئت واليبال تهران با ما هســتند. نظرت برای برگزاري يك مسابقه چيه؟
💫ساعت ســه عصر مسابقه شروع شــد. پنج نفر که سه نفرشــان واليباليست حرفــه اي بودند يک طــرف بودند، ابراهيم به تنهائي در طرف مقابل. تعداد زيادي هم تماشاگر بودند.
💫ابراهيم طبق روال قبلي با پاي برهنه و پاچه هاي بالا زده و زير پيراهني مقابل آنها قرار گرفت.
💫به قدري هم خوب بازي کرد که کمتر کسي باور میکرد. بازي آنها يک نيمه بيشتر نداشت و با اختلاف ده امتياز به نفع ابراهيم تمام شد. بعد هم بچه هاي ورزشکار با ابراهيم عکس گرفتند.
💫آنها باورشان نميشد يک رزمنده ساده، مثل حرفه اي ترين ورزشکارها بازی كند.
💫يكبــار هم در پادگان دوكوهــه براي رزمنده ها از واليبــال ابراهيم تعريف كردم.
💫يكي از بچه ها رفت وتوپ واليبال آورد. بعد هم دو تا تيم تشــكيل داد و ابراهیم را هم صدا كرد.
💫او ابتدا زير بار نميرفت و بازي نميكرد اما وقتي اصرار كرديم گفت: پس همه شما يك طرف، من هم تكي بازي ميكنم!
💫بعــد از بازي چند نفر از فرماندهان گفتند: تا حــالا اينقدر نخنديده بوديم، ابراهيم هر ضربه اي كه ميزد چند نفر به سمت توپ ميرفتند و به هم برخورد ميكردند و روي زمين مي افتادند!
💫ابراهيم درپايان با اختلاف زيادي بازي را برد.
@yarane_ebrahim_yazd
#گروه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
7_ والیبال تک نفره.mp3
1.29M
#کتاب_صوتی
📚ڪتاب صوتی زندگی نامه و خاطرات شهید #ابراهیم_هادی
7⃣والیبال تک نفره🌹
@yarane_ebrahim_yazd
#گروه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
💫🏴کلام شهید....
کسی میتواند از سیم خاردار دشمن عبور کند که در #سیم_خاردارهای_نفس_خود گیر نکرده باشد.
#شهید_علی_چیت_سازیان
#یاد_شهدا_با_ذڪر_صلوات
@yarane_ebrahim_yazd
#گروه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
🔅بسم الله الرحمن الرحیم🔅
و این #غربال بسیار سخت خواهد بود ...
🔻جابر جُعفی میگوید به امام باقر(ع) عرضه داشتم:
فرج شما کِی خواهد بود⁉️
(سؤالی که همۀ ما داریم)
حضرت فرمود: هیهات هیهات، هرگز این فرج رخ نخواهد داد؛ مگر اینکه غربال بشوید، سپس غربال بشوید، سپس غربال بشوید. سهبار تأکید کردند.
الحمدلله علی کل حال
خیرالماکرینیت را شکر ...
درست زمانی که حق آشکار می شود و همه به دنبال حق می دویم، نشان میدهی که ماندن در دایره ایمان به این سادگی نیست، دین ظاهری نمی خواهی، صدق می خواهی و صفا و خلوص نیت.
ناگهان موجی می افتد که غربال کند در این فتنه ها
یک عده از چپ می افتند و یک عده از راست و قلیلی از بندگانت وسط این فتنه ها محکم می ایستند صاف وخالص بی هیچ غل و غش و تحلیل و بهانه
و تاریخ سخت تر تکرار میشود❗️
علی که می آمد، پیروانش یک نفس راحت می کشیدند و خوشحال می شدند که دیگر سکاندار ما علی است اما جنگ جمل همه چیز را بر هم زد، معاویه و فتنه هایش، خوارج و ...
مثل انقلاب
انقلاب که شد ، همه پیرو امام خمینی شدیم، جنگ شد، ترور ، بنی صدر، نفوذ و منافقین
و فتنه و فتنه و فتنه ...
و ریزش و ریزش و ریزش ...
و حالا حاج قاسم که ترور می شود همه متحد می شویم و سنگ انقلاب و #انتقام_سخت و زمینه سازی ظهور به سینهمی زنیم، هواپیما سقوط می کند و دوباره فتنه شک و لغزش پاها در صراط حق
یا خیر الماکرین
انا عبدک الضعیف
من قدرت تشخیص حق از باطل را در این غبار فتنه ها از دست میدهم
نگذار پایم بلرزد، تردید کنم
دستم را بگیر، رهایم نکن
نگذار خلاف امر رهبر حرکت کنم
مرا در این غربالهای آخرزمان یک لحظه به حال خود رها نکن
یا الهی و ربی من لی غیرک
📌با توجه به مسئله پیش آمده در ارتباط با حادثه #سقوط_هواپیما، که بهانه ای برای #ضدانقلاب شده است تا زحمات و رشادت های ۴۱ ساله ی #سپاه_پاسداران نادیده گرفته شود؛ برای در امان ماندن از فتنه های دشمنان داخلی و خارجی ،و حفظ نظام و انقلاب و غیور مردان این سرزمین، #دعا و #صلوات فراموش نشود.
#گروه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
http://eitaa.com/joinchat/821886993C550554dc20
این نیز بگذرد...
شک نکنید داریم غربال میشیم...
شک نکنید داریم امتحان میدیم...
آخه برای شهادت سردار سلیمانی خیلی ادعاها کردیم،خدا داره راستی آزمایی میکنه...
ما داریم به جنگ جالوت میریم،این جنگ جای آدمهای سست ایمان و کم اراده نیست...
سپاه طالوت فقط افرادی با ایمان قوی و اراده ای آهنی رو لازم داره...
مواظب ایمانتون باشید...
#فتنه_آخر_الزمان
#سپاه
#هواپیمای_اوکراینی
#شهید_سلیمانی
@yarane_ebrahim_yazd
#گروه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
سلام مولای من ، مهدی جان
به همین زودی ، در یک صبح روشن معطر ، تو با گام هایی از جنس بهار ، باز می آیی و صدای گرمِ پدرانه ات ، صحن سردِ جهان را پر می کند و ما با معجزه ی محبت تو از گورهای تنگ روزمرگی هایمان ، زنده می شویم و به سوی تو پر می کشیم ...
آه ای صبح روشن امید ...
طلوع کن ...
#yarane_ebrahim_yazd
#گروه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
#کتاب_سلام_بر_ابراهیم1
قسمت هشت
شرط بندی🌹
🗣مهدی فریدوند
🗣سعید صالح تاج
@yarane_ebrahim_yazd
#گروه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
#شرط_بندی
💫تقريباً سال 1354 بود. صبح يک روز جمعه مشغول بازي بوديم.
💫سه نفرغريبه جلو آمدند و گفتند: ما از بچه هاي غرب تهرانيم، ابراهيم کيه!؟
💫بعد گفتند: بيا بازي سر 200 تومان.
💫دقايقي بعد بازي شروع شد. ابراهيم تک و آنها سه نفر بودند، ولي به ابراهيم باختند.
💫همان روز به يكي از محله هاي جنوب شهر رفتيم. ســر 700 تومان شرط بستيم. بازي خوبي بود و خيلي سريع برديم.
💫موقع پرداخت پول، ابراهيم فهميد آنها مشغول قرض گرفتن هستند تا پول ما را جور كنند.
💫يكدفعه ابراهيم گفت :آقا يكي بياد تكي با من بازي كنه. اگه برنده شد ما پول نميگيريم.
💫يكي از آنها جلو آمد و شروع به بازي كرد. ابراهيم خيلي ضعيف بازي كرد. آنقدر ضعيف كه حريفش برنده شد!
💫همه آنها خوشحال از آنجا رفتند. من هم كه خيلي عصباني بودم به ابراهيم گفتم: آقا ابرام، چرا اينجوري بازي كردي؟!
💫باتعجب نگاهم كرد وگفت: ميخواستم ضايع نشن! همه اينها روي هم صد تومن تو جيبشون نبود!
💫هفته بعد دوباره همان بچه هاي غرب تهران با دو نفر ديگر از دوستانشان آمدند.
💫آنها پنج نفره با ابراهيم سر 500 تومان بازي کردند. ابراهيم پاچه هاي شلوارش را بالا زد و با پاي برهنه بازي ميکرد. آنچنان به توپ ضربه ميزد که هيچکس نميتوانست آن را جمع کند! آن روز هم ابراهيم با اختلاف زياد برنده شد.
💫شــب با ابراهيم رفته بوديم مسجد. بعد از نماز، حاج آقا احکام ميگفت.
💫تا اينكه از شرط بندي و پول حرام صحبت کرد و گفت: پيامبر (ص) ميفرمايد: هر کس پولي را از راه نامشروع به دست آورد، در راه باطل و حوادث سخت از دست ميدهد. و نيز فرموده اند: کسي که لقمه اي از حرام بخورد نماز چهل شب و دعاي چهل روز او پذيرفته نميشود.
💫ابراهیم با تعجب به صحبت ها گوش ميكرد.
💫بعد با هم رفتيم پيش حاج آقا و گفت: من امروز سر واليبال 500 تومان تو شـرط بندي برنده شدم. بعد هم ماجــرا را تعريف کرد و گفت: البته اين پول را به يك خانواده مســتحق بخشیدم!
💫حاج آقا هم گفت: از اين به بعد مواظب باش، ورزش بکن اما شرط بندی نکن.
💫هفته بعد دوباره همان افراد آمدند. اين دفعه با چند يار قوي تر، بعد گفتند: اين دفعه بازي سر هزارتومان!
💫ابراهيم گفت: من بازي ميکنم اما شرط بندي نميکنم.
💫آنها هم شروع کردند به مخره کردن و تحريک کردن ابراهيم و گفتند: ترسيده، ميدونه ميبازه.
💫يکي ديگه گفت: پول نداره و...
💫ابراهیم برگشت و گفت: شرط بندي حرومه، من هم اگه ميدونستم هفته هاي قبل با شما بازي نميکردم، پول شما رو هم دادم به فقير، اگر دوست داريد، بدون شرط بندي بازي ميکنيم.
💫که البته بعد از کلي حرف و سخن و مسخره کردن بازي انجام نشد.
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
💫دوستش می گفت: با اينكه بعد از آن ابراهيم به ما بسيار توصيه كرد كه شرط بندي نكنيد اما يكبار با بچه هاي محله نازي آباد بازي كرديم و مبلغ سنگيني را باختيم!
💫آخرای بازي بود كه ابراهيم آمد. به خاطر شرط بندي خيلي از دست ما عصباني شد. از طرفي ما چنين مبلغي نداشتيم كه پرداخت كنيم.
💫وقتي بازي تمام شد ابراهيم جلو آمد و توپ را گرفت. بعدگفت: كسي هســت بياد تك به تك بزنيم؟
💫از بچه هاي نازي آباد كسي بود به نام( ح.ق) كه عضو تيم ملي و كاپيتان تیم برق بود.
💫با غرور خاصي جلو آمد و گفت: سرچي!؟
💫ابراهيم گفت: اگه باختي از اين بچه ها پول نگيري.
💫او هم قبول كرد.
💫ابراهيم به قدري خوب بازي كرد كه همه ما تعجب كرديم.
💫او با اختلاف زیاد حريفش را شكست داد. اما بعد از آن حسابي با ما دعوا كرد!
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
💫ابراهيم به جز واليبال در بسـياري از رشــته هاي ورزشي مهارت داشت. در کوهنوردی يک ورزشکار کامل بود.
💫تقريباً از سه سال قبل از پيروزي انقلاب تا ايام انقلاب هر هفته صبح هاي جمعه با چندنفر از بچه هاي زورخانه ميرفتند تجريش.
💫نماز صبح را در امامزاده صالح ميخواندند، بعد هم به حالت دويدن از کوه بالا ميرفتند. آنجا صبحانه ميخوردند و برميگشتند.
💫فراموش نميكنم ابراهيم مشغول تمرينات كشتي بود و ميخواست پاهايش را قوي كند از ميدان دربند يكي از بچه ها را روي كول خود گذاشت و تا نزديك آبشار دوقلو بالا برد!
💫این کوهنوردي در منطقه دربند و کولکچال تا ايام پيروزي انقلاب هر هفته ادامه داشت.
💫ابراهيم فوتبال را هم خيلی خوب بازي ميكرد. در پينگ پنگ هم استاد بود و با دو دست و دو تا راكت بازي ميكرد و كسي حريفش نبود.
#پایان
@yarane_ebrahim_yazd
#گروه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
8_ شرط بندی.mp3
1.92M
#کتاب_صوتی
📚ڪتاب صوتی زندگی نامه و خاطرات شهید #ابراهیم_هادی
8⃣ شرط بندی
@yarane_ebrahim_yazd
#گروه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
#کلام شهید💌
هیچ وقت دین خدارو،
دستور خدارو،
وظایف شرعیتون رو
با هیچ چیزی معامله نکنید.
#سردار شهید احمد کاظمی ✨
@yarane_ebrahim_yazd
#گروه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
🍃🍃خاصیت رفیق شهید🍃🍃
رفیق شهید یعنی:
💛🌸
تو اوج ناامیدی....
یه نفر پارتی بین توو خدابشه....
❤️✨
وجوری دستت رو بگیره....
که متوجه نشی:)
@yarane_ebrahim_yazd
#گروه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
Fadaeian_Fatemiye_Aval_98_Shab2_07.mp3
13.25M
#سیدرضا_نریمانی
🎼 قسم به خون پاک قاسم سلیمانی
که منتظر نشسته سید خراسانی
#من_سپاهی_هستم 💚
@yarane_ebrahim_yazd
#گروه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
#سردار_رشید_اسلام
#حاج_ابراهیم_همت
به جوانان بگویید :
امروز چشم #شهیدان به شماست .
بپاخیزید، اسلام و خود را دریابید ...
#شهدا_همیشه_نگاهی
@yarane_ebrahim_yazd
#گروه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
سلام مولای من ، مهدی جان
به همین زودی ، در یک صبح روشن معطر ، تو با گام هایی از جنس بهار ، باز می آیی و صدای گرمِ پدرانه ات ، صحن سردِ جهان را پر می کند و ما با معجزه ی محبت تو از گورهای تنگ روزمرگی هایمان ، زنده می شویم و به سوی تو پر می کشیم ...
آه ای صبح روشن امید ...
طلوع کن ...
@yarane_ebrahim_yazd
#گروه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
#کتاب_سلام_بر_ابراهیم1
قسمت نه
کشتی🌹
🗣برادران شهید
@yarane_ebrahim_yazd
#گروه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
9_کشتی.mp3
2M
#کتاب_صوتی
📚ڪتاب صوتی زندگی نامه و خاطرات شهید #ابراهیم_هادی
9⃣ کشتی🌹
@yarane_ebrahim_yazd
#گروه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
#کشتی
💫هنوز مدتي از حضور ابراهيم در ورزش باستاني نگذشته بود که به توصيه دوستان و شخص حاج حسن، به سراغ کشتي رفت.
💫او در باشگاه ابومسلم در اطراف ميدان خراسان ثبت نام کرد. او کار خود را با وزن 53 کيلو آغاز کرد.
💫آقايان گودرزي و محمدي مربيان خوب ابراهيم در آن دوران بودند.
💫آقاي محمدي، ابراهيم را به خاطر اخلاق و رفتارش خيلي دوـت داشــت.
💫آقاي گودرزي خيلي خوب فنون کشتي را به ابراهيم مي آموخت. هميشــه ميگفت: اين پســر خيلي آرومه، اما تو کشتي وقتي زير ميگيره، چون قد بلند و دستاي کشيده و قوي داره مثل پلنگ حمله ميکنه! او تا امتياز نگيره ول کن نيست. براي همين اسم ابراهيم را گذاشته بود پلنگ خفته! بارها ميگفت: يه روز، اين پسر رو تو مسابقات جهاني ميبينيد، مطمئن باشيد!
💫سال های اول دهه 50 در مسابقات قهرماني نوجوانان تهران شرکت کرد. ابراهيم همه حريفان را با اقتدار شکست داد. او در حالي که 15 سال بيشتر نداشت براي مسابقات کشوري انتخاب شد.
💫مسابقات در روزهاي اول آبان برگزار ميشد ولي ابراهيم در اين مسابقات شرکت نکرد!
💫مربي ها خيلي از دست او ناراحت شدند.
💫 بعدها فهميديم مسابقات در حضور وليعهد برگزار ميشد و جوايز هم توسط او اهداء شده. براي همين ابراهيم در مسابقات شرکت نکرده بود.
💫ســال بعد ابراهيم در مسابقات قهرماني آموزشگاه ها شرکت کرد و قهرمان شد. همان سال در وزن 62 کيلو در قهرماني باشگاه هاي تهران شرکت کرد.
💫در سال بعد از آن در مسابقات قهرماني آموزشگاه ها وقتي ديد دوست صمیمی خودش در وزن او، يعني 68 کيلو شرکت کرده، ابراهيم يک وزن بالاتر رفت و در 74 کيلو شرکت کرد.
💫در آن سال درخشش ابراهيم خيره کننده بود و جوان 18 ساله، قهرمان 74کيلو آموزشگاه ها شد.
💫 تبحر خاص ابراهيم در فن لنگ و استفاده به موقع و صحيح از دستان قوي و بلند خود باعث شده بود که به کشتي گيري تمام عيار تبديل شود.
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
💫صبح زود ابراهيم با وسائل کشتي از خانه بيرون رفت. من و برادرم هم راه افتاديم. هر جائي ميرفت دنبالش بوديم!
💫تا اينکه داخل سالن هفتِ تير فعلي رفت. ما هم رفتيم توي سالن و بين تماشاگرها نشستيم. سالن شلوغ بود.
💫ساعتي بعد مسابقات کشتي آغاز شد. آن روز ابراهيــم چندکشتي گرفت و همه را پيروز شد.
💫تا اينکه يکدفعه نگاهش به ما افتاد. ما داخل تماشاگرها تشويقش ميکرديم.
💫با عصبانيت به سمت ما آمد. گفت: چرا اومديد اينجا!؟
💫گفتيم: هيچي، دنبالت اومديم ببينيم کجا ميري.
💫بعد گفت: يعني چي !؟ اينجا جاي شما نيست. زود باشين بريم خونه
💫با تعجب گفتم: مگه چي شده!؟
💫جواب داد: نبايد اينجا بمونين، پاشين، پاشین بریم خونه.
💫همينطور کــه حرف ميزد بلندگو اعلام کرد: کشتي نيمه نهائي وزن 74کيلو آقايان هادي و تهراني. ابراهيم نگاهي به سمت تشک انداخت و نگاهي به سمت ما. چند لحظه سکوت کرد و رفت سمت تشک.
💫ما هم حسابي داد ميزديم و تشويقش ميکرديم. مربي ابراهيم مرتب داد ميزد و ميگفت كه چه کاري بکن. ولي ابراهيم فقط دفاع ميکرد. نيم نگاهي هم به ما مي انداخت.
💫مربي که خيلي عصباني شده بود داد زد: ابرام چرا کشتي نميگيري؟ بزن ديگه.
💫ابراهيــم هم با يك فن زيبا حريف را از روي زمين بلند کرد. بعد هم يک دور چرخيد و او را محکم به تشك کوبيد.
💫هنوز كشتي تمام نشده بود كه از جا بلند شد و از تشک خارج شد. آن روز از دست ما خيلي عصباني بود.
💫فکر کردم از اينکه تعقيبش کرديم ناراحت شده، وقتي در راه برگشت صحبت ميکرديم گفت: آدم بايد ورزش را براي قوي شدن انجام بده، نه قهرمان شدن. من هم اگه تو مسابقات شركت ميكنم ميخوام فنون مختلف رو ياد بگيرم. هدف ديگه اي هم ندارم.
💫گفتم: مگه بده آدم قهرمان و مشهور بشه و همه بشناسنش؟!
💫بعد از چند لحظه سکوت گفت: هرکس ظرفيت مشهور شدن رو نداره، از مشهور شدن مهمتر اينه که آدم بشيم.
💫آن روز ابراهيم به فينال رســيد. اما قبل از مسابقه نهائــي، همراه ما به خانه برگشت! او عملاً ثابت کرد که رتبه و مقام برايش اهميت ندارد.
💫ابراهيم هميشه جمله معروف امام راحل را ميگفت: ورزش نبايد هدف زندگي شود.
#پایان
@yarane_ebrahim_yazd
#گروه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی