eitaa logo
یاران ابراهیم
158 دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
900 ویدیو
12 فایل
پویش مردمی یزد "شهید ابراهیم هادی" لینک کانال در ایتا https://eitaa.com/joinchat/821886993C550554dc20 در تلگرام https://t.me/joinchat/AAAAAFW1DKO9yh9tSu07Qg در واتساپ https://chat.whatsapp.com/HDqV1SiVL6WHbg1XeBermX
مشاهده در ایتا
دانلود
دفعه دومی که عراق می‌رفت مصادف بود با اربعین. دو ماه بعد برگشت. صورتش لاغر شده بود. خیلی ناراحت بود. گفتم: «چرا ناراحتی؟» گفت: «دوستانم همه شهید می‌شوند و من نمی‌شوم.» گفتم: «خدا گل‌چین است.» گفت: «یعنی من گل نشدم!» با خنده گفتم: «نه، گل نشدی! اگر شده بودی خدا می‌چیدت و شهید می‌شدی.» خنده‌ای کرد و گذشت. 🌷 @yarane_ebrahim_yazd
: ما فرزندان مدرسه‌ای هستیم که در آنجا یاد گرفتیم آزاد زندگے کنیم، ما امنیت را از دشمن التماس و گدایے نمے‌کنیم؛ ما حق خود را با خونهایمان که برای سربلندے نذر شده و بر آزادگے ایستاده است، باز پس می‌گیریم... 🌷 @yarane_ebrahim_yazd
💠 : 🌷رفقا ! نشه یه روز شهوت داشته باشیم ، بشین یه دور با خودت مرور کن بدون تعارف ببین برا چی می خوای شهید بشی؟ اگه حتی یه هم اومد تو ذهنت به خودت بگو زرشک ´´ من شهید بشو نیستم!! `` @yarane_ebrahim_yazd
✨﷽✨ ⭕️ صبر که تمام بشود فرج می آید @yarane_ebrahim_yazd
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 کلیپـے کوتاه از عکس‌هاے داداش ابراهیم💖 تقدیم به اعضاے همیشگــے وجدید کانالمونــــ @yarane_ebrahim_yazd
13981027_35351_128k.mp3
16.52M
🎙 بشنوید | صوت خطبه اول حضرت آیت‌الله خامنه‌ای در نماز جمعه تهران. 🏷 @yarane_ebrahim_yazd
13981027_35352_128k.mp3
5.79M
🎙 بشنوید | صوت خطبه دوم حضرت آیت‌الله خامنه‌ای در نماز جمعه تهران. 🏷 💻 @Khamenei_ir @yarane_ebrahim_yazd
﷽ ♡| به‌نام‌خدای‌حسیـن... ؛ . . . هَمیشھ ‌فَلسفھ‌ ے عاشقے ↫‌ـهَمین بودھ‌‌ است↓ ڪھ‌ مَن بھ‌ یادِ | تُ | | تُ | پَناھ‌‌ِ مَن هستے....! . . . [- أَبَدواللّٰه‍‌ مٰا نَنسےحُسِيْنٰا...🙌🏻] @yarane_ebrahim_yazd
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊 از شهیدنواب پرسیدن‌چرا آرام نمیشینی؟! ببین آیت الله بروجردی ساکت است نواب گفت: آقای بروجردی سرهنگ‌است من‌سربازم.. سرباز اگر کوتاهی کند سرهنگ مجبور میشود بیاید وسط @yarane_ebrahim_yazd
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آدم هر کسیو که می‌بینه، از محبوبش یه بویی داره.. یا دوستای دیگه یا شهدای دیگه، هر کیو می‌بینی یه بویی از محبوب دارند، آدم محبتش بهشون بیشتر میشه.. @yarane_ebrahim_yazd
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
چه دل انگیز است... صبحی دیگر از راه رسیده باشد و... مژده‌ی ظهور تو دمیده شده باشد و... برخیزم، رو به سوی تو کنم و... دست هایم را روی سینه گذارم و... به تو سلام کنم... سلامی از عمقِ جان... سلامی از روی مِهر و سلامی از سَرِ شوق... ▪️سلام امید دل‌ها ▫️امام عصر علیه‌السلام @yarane_ebrahim_yazd
بهش گفتن آقا ابراهیم... چرا جبهہ رو ول نمیکنے بیاے دیدار ؟ گفت ما امام رو براےاطاعت میخوایم نہ براے تماشا🌷 🕊 💕 @yarane_ebrahim_yazd
💫سالهای آخر، قبل از انقلاب بود. ابراهيم به جز رفتن به بازار مشغول فعاليت ديگری بود. 💫تقريبا کسی از آن خبر نداشت. خودش هم چيزی نمی گفت. اما كاملا رفتار و اخلاقش عوض شده بود. ابراهيم خيلی معنوی تر شده بود. 💫صبح ها يک پلاستيک مشكی دستش می گرفت و به سمت بازار می رفت. چند جلد کتاب داخل آن بود. 💫يک روز با موتور از سر خيابان رد می شدم. ابراهيم را ديدم. پرسيدم: داش ابرام کجا ميری؟! 💫 گفت: ميرم بازار. 💫سوارش کردم، بين راه گفتم: چند وقته اين پلاستيک رو دستت ميبينم چيه!؟ 💫گفت: هيچی کتابه! 💫بين راه، سر کوچه نائب السلطنه پياده شد. خداحافظی کرد و رفت. 💫تعجب کردم، محل کار ابراهيم اينجا نبود. پس کجا رفت!؟ 💫با كنجكاوی به دنبالش آمدم. تا اينکه رفت داخل يک مسجد، من هم دنبالش رفتم. بعد در کنار تعدادی جوان نشست و کتابش را باز کرد. فهميدم دروس حوزوی میخوانه. 💫از مسجد آمدم بيرون. از پيرمردی که رد می شد سؤال کردم: ببخشيد، اسم اين مسجد چيه؟ 💫جواب داد: حوزه حاج آقا مجتهدی. 💫با تعجب به اطراف نگاه کردم. فکر نمی کردم ابراهيم طلبه شده باشه. 💫آنجا روی ديوار حديثی از پيامبر (ص) نوشته شده بود: «آسمانها و زمين و فرشتگان، شب و روز برای سه دسته طلب آمرزش می کنند: علماء، کسانی که به دنبال علم هستند و انسانهای با سخاوت». 💫شب وقتی از زورخانه بيرون می رفتم گفتم: داش ابرام حوزه ميری و به ما چيزی نميگی؟ 💫يک دفعه با تعجب برگشت و نگاهم کرد. فهميد دنبالش بودم. خيلی آهسته گفت: آدم حيف عمرش رو فقط صرف خوردن و خوابيدن بکنه. من طلبه رسمي نيستم. همينطوری برای استفاده ميرم، عصرها هم ميرم بازار ولی فعلا به کسی حرفی نزن. 💫تا زمان پيروزی انقلاب روال کاری ابراهيم به اين صورت بود. 💫پس از پيروزی انقلاب آنقدر مشغوليت های ابراهيم زياد شد که ديگر به کارهای قبلی نمی رسيد. @yarane_ebrahim_yazd
قسمت چهارده حوزه حاج آقا مجتهدی🌹 🗣ایرج گرائی @yarane_ebrahim_yazd
همچون شهید ابراهیم هادی که برای خدا کار کرد و همواره و همه جا تلاش کرد و پیشه کرد و خود را از هر گناه و نامحرمی دور کرد و خدا هم همه ی کارهای خالصانه ش را بین مردم آشکار و نهان کرد پس بکوش که هر چقدرم باشی گمنام تر و خالص تری و خدا هم همه ی اعمال وکارهای گذشته اتان را در بین زمینیــان و آسمانیان پر رنگ و پر رنگ تر از قبل می کند و نوری تمام نشدنی به آن می دهد پس تقوا کنید و اصلا و ابدأ گرد و وسوسه های شیطانی نچرخید تا داشته باشید . ❤️ 🌷 @yarane_ebrahim_yazd
#مطلب حضور در هیئت🌹 ✨حضور در هيئت جوانان وحدت اسلامی و همراهی و شاگردی استادی نظير علامه محمد تقی جعفری بسيار در رشد شخصيتی ابراهيم موثر بود. @yarane_ebrahim_yazd #گروه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
+اگه به گناهی مبتلا شدی؛ نزار قلبت بهش عادت کنه...! _عادت به گناه؛ اضطراب و ترسِ از گناه رو از قلبت میگیره...! +اونوقت به جای لذت بردن از خدا، از گناه لذت میبری...!💔 🌷🇮🇷🌷 @yarane_ebrahim_yazd
سلام مولای غریبم تنهاترین سنگ صبورم پر از بهانه‌ام برای گریستن پر از حرف‌های ناگفته و بغض‌های ناگشوده‌ و چه دلنشین است که هر روز با شما درد دل می‌کنم ... ▪️اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا عَيْنَ الْحَياةِ ▫️اللّٰهُـمَّ عَجِّـلْ لِوَليّٖـكَ الْفَـرج @yarane_ebrahim_yazd
نگاه هاے شمـا چیزے از جنـس نجـات است! چشمتـان ڪہ بہ گوشہ ایڹ شـهر مےخورد یادتـان باشد سخـت محتـاج گوشہ چشمتـان هستیـم! ڪمے نـور مهمـانمان ڪنید سلام روزتون بخیر و شهدایی @yarane_ebrahim_yazd
💫عصر يکی از روزها بود. ابراهيم از سر کار به خانه می آمد. 💫وقتی وارد کوچه شد برای يک لحظه نگاهش به پسر همسايه افتاد با دختری جوان مشغول صحبت بود. 💫پسر، تا ابراهيم را ديد بلافاصله از دختر خداحافظی کرد و رفت! ميخواست نگاهش به نگاه ابراهيم نيفتد. 💫چند روز بعد دوباره اين ماجرا تکرار شد. اين بار تا می خواست از دختر خداحافظی کند، متوجه شد که ابراهيم در حال نزديک شدن به آنهاست. 💫دختر سريع به طرف ديگر کوچه رفت و ابراهيم در مقابل آن پسر قرار گرفت. 💫ابراهيم شروع کرد به سلام و عليک کردن و دست دادن. 💫پسر ترسيده بود اما ابراهيم مثل هميشه لبخندی بر لب داشت. 💫قبل از اينکه دستش را از دست او جدا کند با آرامش خاصی شروع به صحبت کرد و گفت: ببين، تو کوچه و محله ما اين چيزها سابقه نداشته. من، تو و خانواده ات رو کامل می شناسم، تو اگه واقعاً اين دختر رو ميخوای من با پدرت صحبت ميکنم که... 💫جوان پريد تو حرف ابراهيم و گفت: نه، تو رو خدا به بابام چيزی نگو، من اشتباه کردم، غلط كردم، ببخشيد و.. 💫ابراهيم گفت: نه! منظورم رو نفهميدی، ببين، پدرت خونه بزرگی داره، تو هم که تو مغازه او مشغول کار هستی، من امشب تو مسجد با پدرت صحبت می کنم. انشاءالله بتونی با اين دختر ازدواج کنی، ديگه چی ميخوای؟ 💫جوان که سرش را پائين انداخته بود خيلی خجالت زده گفت: بابام اگه بفهمه خيلی عصبانی ميشه. 💫ابراهيم جواب داد: پدرت با من، حاجی رو من می شناسم، آدم منطقی و خوبیه. 💫جوان هم گفت: نميدونم چی بگم ، هر چی شـما بگی. بعد هم خداحافظی کرد و رفت. 💫شب بعد از نماز، ابراهيم در مسجد با پدر آن جوان شروع به صحبت کرد. 💫اول از ازدواج گفت و اينکه اگر کسی شرايط ازدواج را داشته باشد و همسر مناسبی پيدا کند، بايد ازدواج کند. در غير اين صورت اگر به حرام بيفتد بايد پيش خدا جوابگو باشد. و حالا اين بزرگترها هستند که بايد جوان ها را در اين زمينه کمک کنند. 💫حاجی حرف های ابراهيم را تأييد کرد. اما وقتی حرف از پسرش زده شد اخم هايش رفت تو هم! 💫ابراهيم پرسيد: حاجی اگه پسرت بخواد خودش رو حفظ کنه و تو گناه نيفته، اون هم تو اين شرايط جامعه، کار بدی کرده؟ 💫حاجی بعد از چند لحظه سکوت گفت: نه! 💫فردای آن روز مادر ابراهيم با مادر آن جوان صحبت کرد و بعد هم با مادر دختر و.. 💫يک ماه از آن قضيه گذشت، ابراهيم وقتی از بازار برمی گشت شب بود. آخر کوچه چراغانی شده بود. 💫لبخند رضايت بر لبان ابراهيم نقش بست. رضايت، بخاطر اينکه يک دوستی شيطانی را به يک پيوند الهی تبديل کرده. 💫اين ازدواج هنوز هم پا برجاست و اين زوج زندگيشان را مديون برخورد خوب ابراهيم با اين ماجرا می دانند. @yarane_ebrahim_yazd