❣﷽❣
#رمان
#مثل_هیچکس ♥️
#قسمت_شصت_ویکم 1⃣6⃣
🍂باورم نمی شد این جمله را بالاخره از زبانش می شنوم. آنقدر هیجان زده شده بودم که دلم میخواست فریاد بزنم. 😍نتوانستم خوشحالی ام را پنهان کنم و نیشم باز شد.😁 گوشه ای پارک کردم.
همانطور که نگاهش می کردم با لبخند گفتم:
_ از روزی که توی #بهشت_زهرا دیدمت تا امروز دو سال گذشته. توی این دو سال زندگی رو به من حروم کردی. ولی الان توی دو ثانیه دنیا رو بهم دادی. دیگه فکرشم نکن ولت کنم.😉😍
🌿میدانستم با شنیدن حرف هایم خجالت می کشد اما دیگر دلم نمیخواست حرف ها و احساساتم را در دلم نگه دارم. حالا که فهمیده بودم #فاطمه هم دوستم دارد♥️ باید تمام تلاشم را برای خوشبختی اش می کردم.
🍂کمی بعد برای خرید آینه و شمعدان پیاده شدیم. متوجه شدم که سعی می کند فاصله اش💕 را با من حفظ کند. برای اینکه راحت باشد با فاصله ی بیشتری کنارش قدم میزدم. چند مغازه را دیدیم اما چیزی انتخاب نکردیم. وارد یکی از مغازه ها شدیم، فاطمه به #ساده ترین آینه و شمعدان مغازه اشاره کرد و گفت:
_ این خوبه؟
🌿+ هرچی رو تو دوست داشته باشی خوبه. ولی اگه بخاطر پولش اینو انتخاب کردی از این بابت هیچ نگرانی نداشته باش.
_نه بخاطر پول نیست. البته اسراف کردنم دوست ندارم.
کمی آن طرف تر ایستاده بودم و مدل های دیگر را نگاه می کردم.
ناگهان دیدم که #فاطمه جلوی آینه ایستاده و به تصویر خودش خیره شده. از فرصت استفاده کردم و در کنارش ایستادم💞 و این اولین باری بود که #فاطمه_و_خودم را در یک قاب می دیدم😍😍😍
🍂پس از چند روز یک عقد مختصر گرفتیم و آماده ی رفتن شدیم✈️ روز رفتن فاطمه آنقدر در #آغوش_محمد اشک ریخت که چشم هایش پف کرده بود😭 معلوم بود محمد هم تمام سعیش را می کند که اشک نریزد. موقع خداحافظی محمد مرا در آغوش گرفت و گفت:
_ جون تو و یدونه آبجی من. اول میسپرمش به خدا بعدم تو
روی شانه اش زدم و گفتم:
+ نگران نباش. نمیذارم یه تار مو از سرش کم شه. برام از #جونمم عزیزتره
🌿بعد از یک وداع غمگین💔 سوار هواپیما شدیم. فاطمه ساکت بود و چیزی نمی گفت. فقط از پنجره به آسمان نگاه می کرد و مدام چشمهایش پر از اشک می شد. دستش را گرفتم و گفتم:
_ انقدر اشک نریز. بخدا دلم آتیش گرفت😔
صورتش را پاک کرد و با بغض گفت:
+ دلم برای خیلی چیزا تنگ میشه. مادرم، محمد، #پدرم 😢
🍂خواستم کمی حال و هوایش را عوض کنم، با خنده گفتم:
_راستشو بگو، تا بحال برای منم اینجوری اشک ریختی؟😉
لبخندی زد و گفت:
+ من نریختم، ولی تو ریختی!
_ اشک چیه؟! ما که براتون گریبان چاک
کردیم!😉
بالاخره بعد از آن همه گریه موفق شدم کمی بخندانمش. باهم ابرها را تماشا می کردیم و درباره ی شکل هایشان حرف میزدیم. همانطور که با انگشتش ابرها را نشانم میداد #خیره به روی ماهش بودم😍 و خدا را هزاران بار برای داشتنش #شکر می کردم.
🌿در همان سوییت نقلی و کوچک #زندگی_مشتکرمان را آغاز کردیم 🏡
بعد از آمدن فاطمه همه چیز رنگ و بوی دیگری گرفته بود. حتی دیگر باران ها🌧 دلگیر و غم انگیز نبودند. یک تغییر دکوراسیون اساسی به خانه دادیم و جای وسایل را عوض کردیم.
تازه میفهمیدم معنی این جمله که
"زن چراغ خانه است"♥️ یعنی چه!
تمام سعیم را می کردم کمتر در خانه تنهایش بگذارم. اما بخاطر اینکه هم درس میخواندم و هم کار میکردم ناگزیر بودم زمان بیشتری را بیرون از خانه سپری کنم.
فاطمه هم برای خودش سرگرمی ایجاد می کرد و از پس تنهایی اش بر می آمد
🍂هنوز به مسیرها و محیط شهر آشنایی کافی نداشت. یک روز قرار گذاشتیم بعد از پایان کلاسم باهم بیرون برویم تا هم خیابان ها را نشانش بدهم و هم کمی خرید کنیم. وقتی از دانشگاه خارج شدم دیدم #فاطمه جلوی در منتظرم ایستاده. گفتم:
_ سلام! تو چرا از خونه اومدی بیرون؟ من میومدم دنبالت دیگه.
+ سلام. خب دلم میخواست یکم قدم بزنم. ببخشید اگه بدون اجازت اومدم.
_ ببخشید چیه؟ من بخاطر خودت میگم. منظورم این بود چرا تنهایی اومدی تو خیابون، باهم میومدیم که هواتم داشته باشم تا خیالم راحت بشه.
#ادامه_دارد...
@YasegharibArdakan
❣﷽❣
#رمان
#مثل_هیچکس ♥️
#قسمت_شصت_وپنجم 5⃣6⃣
🍁بالاخره بعد از تحمل هفت سال رنج زندگی در غربت به #ایران برگشتیم. یوسف تازه باید به مدرسه می رفت و یاسین👶🏻 هم یک ساله بود. پس از بازگشتمان پدرم یکی از خانه هایش را در اختیارمان قرار داد. با آنکه خانه ی بزرگی نبود اما #فاطمه مقید بود که اولین روز هرماه مراسم #روضه ی کوچکی در همان خانه ی نقلی برپا کنیم.
🌿دوره هایی که بچه های دانشگاه داشتند همچنان ادامه داشت. هرطور که بود سعی می کردم خودم را به جمع شان برسانم👥 و در بحث هایشان شرکت کنم. چند ماه بعد امیلی زنگ زد و به فاطمه گفت که فکرهایش را کرده و #مسلمان شده😍 فردای آن روز فاطمه یک دیگ بزرگ آش پخت🍲 و بین همسایه ها پخش کرد.
🍂بعدها برایم تعریف کرد که برای مسلمان شدن امیلی نذر کرده بود و حالا که این اتفاق افتاده بود باید نذرش را اینگونه ادا می کرد. می گفت:
_از روز اول آشنایی با امیلی توی نگاهش معصومیت غریبی رو میدیدم که مطمئن بودم اگه بهش بها داده بشه شکوفاش میکنه.
🌿از داشتن فاطمه به خودم می بالیدم♥️ هر روز کنارش بزرگ و بزرگتر می شدم. همیشه نگاهش به دور دست بود. در تمام سال های زندگی مشترکمان💞با همه ی وجودم احساس می کردم که چقدر زبانم قاصر است از #شکر آن خدایی که عشقش♥️ را از دستان دختری بنام #فاطمه در زندگی ام جاری ساخت
🍂دختر دلنشین قصه ام
زن رویایی زندگی ام
#عشق وفادار و جاودانه ام
#فاطمه_ی_من♥️😍
همان کسی بود که
👈 #مثل_هیچکس نبود
#ادامه_دارد...
@YasegharibArdakan
#حدیث_بزرگان
✍ #امام_حسن مجتبی (ع):
❄️ #نعمت های خداوند یک آزمون است اگر #شُکر و حق آن ادا شود برای انسان #نعمت و اگر ناسپاسی کرد (همان نعمت) برایش #عذاب خواهد بود.
📚 بحارالانوار، ج۷۵، ص۱۱۳
خدایااااااااااا شکرت به خاطر نعمت برف ....شکررررررت.....خیلی مخلصییییییم.....
@yasegharibardakan
﷽
تدبر در قران
🔻خوردن، مسئولیت داره.🔻
👌👌 یکی از دستورات قرآن، که بدون استثناء، همهمون بهش عمل میکنیم دستور خوردنه:😂😉😜
"کُلُوا" 👈 بخورید.
✔ همهمون این قسمت آیه رو بلدیم و بهش عمل میکنیم:
"کُلُوا وَاشْرَبُوا..." 👈 بخورید و بیاشامید.
🍉🍳🍗🥙🥘🍦🥛🍺
📣📣... امّا یادمون باشه که از نظر قرآن، خوردن مسئولیت داره.😟😕😩
⛔️ در قرآن چندین بار دستور "کُلُوا" اومده، ولی هیچ کجا نمیگه بخورید، و برید دنبال کارِتون.
☝️ هر کجا گفته بخورید، بعدش از ما یه چیزی خواسته.
با هم چند تا از این آیات رو مرور کنیم.
👌 دقّت کنید: در بسیاری از این آیات، رویِ حلال و طیّب و طاهر بودنِ #رزق_و_روزی هم تأکید شده:
👇️👇️👇️👇️👇️
🕋 کُلُوا وَاشْرَبُوا مِن رِّزْقِ اللهِ وَ لَا تَعْثَوْا فِی الْأَرْضِ (بقره/۶۰)
👈 بخورید، ولی #گناه نکنید.
🕋 کُلُوا مِمَّا فِی الْأَرْضِ حَلَالًا طَیِّباً وَ لَا تَتَّبِعُوا خُطُوَاتِ الشَّیْطَانِ (بقره/۱۶۸)
👈 بخورید، ولی بعدش دنبال #شیطان راه نیفتید.
🕋 کُلُوا مِن طَیِّبَاتِ مَا رَزَقْنَاکُمْ وَ اشْکُرُوا لِله (بقره/۱۷۲)
👈 بخورید، ولی #شکر خدا رو بجا بیارید.
🕋 کُلُوا مِمَّا رَزَقَکُمُ اللهُ حَلَالًا طَیِّبًا وَ اتَّقُوا الله (مائده/۸۸)
👈 بخورید، ولی #تقوا هم داشته باشید؛ و خدا ترس باشید.
🕋 کُلُوا وَ اشْرَبُوا وَ لَا تُسْرِفُوا (اعراف/۳۱)
👈 بخورید، ولی #اسراف نکنید.
🕋 کُلُوا مِن طَیِّبَاتِ مَا رَزَقْنَاکُمْ وَ لَا تَطْغَوْا فِیهِ (طه/۸۱)
👈 بخورید، ولی #طغیان و سرکشی و پردهدری نکنید.
🕋 فَکُلُوا مِنْهَا وَ أَطْعِمُوا الْبَائِسَ الْفَقِیرَ (حج/۲۸)
👈 بخورید، ولی #فقرا رو یادتون نره، اونها رو هم اطعام کنید.
🕋 کُلُوا مِنَ الطَّیِّبَاتِ وَ اعْمَلُوا صَالِحًا (مومنون/۵۱)
👈 بخورید، ولی #عمل_صالح هم انجام بدید.
❗️❗️ حتّی قرآن میفرماید، ما به زنبور عسل وحی کردیم:
🕋 کُلِی مِن کُلِّ الثَّمَرَاتِ فَاسْلُکِی سُبُلَ رَبِّکِ ذُلُلًا (نحل/۶۹)
👈 از شیره گلها بخور، ولی راه پرودگارت رو طی کن.
☝️یعنی خوردن، برای حیوانات هم مسئولیت داره.😯😳
🗣 حالا جا داره که بگیم، آدمهایی که #رزق_و_روزیِ خدا رو میخورن، و از زیر بارِ مسئولیت شونه خالی میکنند، از حیوانات 🐂🐑🐐🐪 هم کمتر هستند.
📣📣... از این به بعد، هر وقت خواستیم #غذا بخوریم، با دقّت بیشتری بخوریم.
☝️ با هر غذا خوردنی، یه مسئولیتی رو دوشمون داریم.
👈غذا خوردن آداب داره آداب غذا خوردن را یاد بگیریم....
https://eitaa.com/yasegharibardakan
#پند_امشب
به عقب بنگرید و خدا را #شکر کنید
به جلو بنگرید و به خدا #اعتماد کنید
او درهایی را میبندد که هیچکس قادر به گشودنش نیست
و درهایی را باز میکند که هیچکس قادر به بستنش نیست👌
#درپناهحق👋