eitaa logo
🌴 یاوران قرآن
5.8هزار دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
3.5هزار ویدیو
480 فایل
جهت هرگونه انتقاد و پیشنهاد و تبادل @Yazahra8054 سایر کانالهای ما یاوران نماز @yavarannamaz ره توشه معلمان @rahtoosheh12
مشاهده در ایتا
دانلود
#قصه ها برای #بیدار کردن ما نوشته شدند ؛ اما تمام عمر ما برای #خوابیدن از آن ها استفاده کردیم ... شب خوش @yavaranQoran
های قرانی 🌹ماجراي زندگي ذي الكِفْل (ع) و ويژگي‌هاي او يكي از پيامبراني كه نام او دو بار در قرآن (انبياء - 85، صاد - 48) آمده «ذي الكفل» است. اين پيامبر در آيه 85 انبياء در رديف اسماعيل و ادريس به عنوان صابر ذكر شده است. و در آيه 48 صاد هم طراز اسماعيل و اَلْيسَع به عنوان اخيار (مردان نيك) ياد شده‌اند. درباره ذي الكفل - عليه السلام - كه چه كسي بوده اختلاف نظر است، معروف اين است كه از پيامبران بوده و ذكر نام او در كنار پيامبران در دو آيه مذكور اين مطلب را تأييد مي‌كند. به گفته بعضي، او از فرزندان حضرت ايوب - عليه السلام - بود و نام اصليش بشر بن ايوب (يا بشير) بود، در شام مي‌زيست، 95 سال عمر كرد، پسرش به نام «عبدان» را وصي خود كرد، و خداوند بعد از او، حضرت شعيب - عليه السلام - را به عنوان پيامبر مبعوث كرد.(1) و بعضي نوشته‌اند: او 75 سال عمر كرد.(2) روايت شده حضرت عبدالعظيم - عليه السلام - نامه‌اي براي امام هادي - عليه السلام - نوشت و در آن نامه چنين سؤال كرده بود: «نام ذي الكفل چيست؟ آيا او از رسولان بود؟» امام هادي - عليه السلام - در پاسخ نوشت: «خداوند 124 هزار پيامبر مبعوث نمود كه پيامبران مرسل در ميان آنها 313 نفر بودند، كه ذي الكفل از آنها (مرسلين) است... نام او «عويديا» بود، او همان است كه در قرآن (در آيه 48 صاد) از او ياد شده است.(3) درباره ذي الكفل مطالب ديگري نيز گفته شده است.(4) سه خصلت در زندگي ذي الكفل روايت شده: يكي از پيامبران به نام اَلْيسَع به قوم خود گفت: «آرزو دارم شخصي را در زندگيم جانشين خود سازم تا ببينم با مردم چگونه رفتار مي‌كند (كه اگر خوش رفتار بود، او را جانشين خودم بعد از مرگم نمايم). براي اين كار، مردم را جمع كرد و به آنها گفت: «هر كس كه انجام سه خصلت را متكفّل و متعهّد شود، او را جانشين خود بعد از مرگم مي‌كنم، و آن سه خصلت عبارت است از: 1. روزها را روزه بگيرد 2. شبها را به عبادت به سر آورد 3. و خشم ننمايد (يعني رعايت اخلاق نيك را كند و بر اعصابش كنترل داشته باشد). از ميان جمعيت، جواني برخاست و گفت: من متكفّل و متعهّد انجام اين سه كار مي‌شوم. اَلْيسَع به او توجه ننمود، و بار ديگر سخن خود را تكرار كرد، باز كسي جز همان جوان پاسخ نداد، اَلْيسَع اين بار نيز به او توجه نكرد و سخن خود را تكرار نمود، باز در ميان آن همه جمعيت، تنها همين جوان پاسخ مثبت داد. اَلْيسَع آن جوان را جانشين خود قرار داد، و خداوند او را از پيامبران نمود، آن جوان همين ذي الكفل است كه به خاطر متكفل شدن سه خصلت مذكور، به اين نام ناميده شد.(5) نعمت بودن مرگ محدّث معروف، ثَعْلبي در كتاب العرائس نقل مي‌كند: نام ذي الكفل، «بشر بن ايوب» بود، خداوند بعد از پدرش ايوب - عليه السلام -، او را براي هدايت مردم روم، به پيامبري مبعوث كرد، مردم روم به او ايمان آوردند و او را تصديق نمودند و از او پيروي كردند. سپس فرمان جهاد از طرف خداوند صادر شد، و حضرت ذي الكفل فرمان خدا را به مردم ابلاغ كرد. مردم در مورد جهاد، سهل‌انگاري و سستي كردند و نزد ذي الكفل آمده و گفتند: «ما زندگي را دوست، و مرگ را اكراه داريم، در عين حال دوست نداريم كه از خدا و رسولش نافرماني كنيم، اگر از درگاه خدا بخواهي كه به ما طول عمر بدهد و مرگ را از ما دور سازد مگر آن گاه كه خودمان آن را بخواهيم، در اين صورت خدا را عبادت مي‌كنيم و با دشمنانش جهاد مي‌نماييم.» ذي الكفل - عليه السلام - گفت: در خواست بسيار بزرگي كرديد و مرا به زحمتهاي فراوان افكنديد. سپس برخاست و نماز خواند و دست به دعا برداشت و عرض كرد: «خدايا به من فرمان دادي تا با دشمنانت جهاد كنم، تو مي‌داني كه من تنها اختيار جان خودم را دارم، و قوم من از من درخواستي دارند كه به آن آگاه هستي، به خاطر گناه ديگران مرا مجازات نكن، من به خشنودي تو از غضبت، و به عفو تو از عقوبتت پناه مي‌برم.» خداوند به ذي الكفل - عليه السلام - چنين وحي كرد: «اي ذي الكفل! من سخن قوم تو را شنيدم و درخواست آنها را اجابت مي‌كنم...» ذي الكفل وحي الهي را به قوم ابلاغ كرد. اجابت خداوند باعث شد كه قوم ذي الكفل عمرهاي طولاني كردند، و مرگ به سوي آنها نيامد، مگر آنها كه مرگ را مي‌خواستند، جمعيت آنها بر اثر افزايش فرزندان و عدم وجود مرگ، به قدري زياد شد كه زندگي آنها در فشار و تنگناي بسيار سختي قرار گرفت، و اين موضوع به قدري آنها را در رنج و زحمت افكند كه از پيشنهاد خود پشيمان شده و نزد ذي الكفل آمده گفتند: «از خداوند بخواه كه هر كسي طبق اجل تعيين شده خودش بميرد.» خداوند به ذي الكفل وحي كرد: «آيا قوم تو نمي‌دانند كه آن چه من برايشان برگزيده‌ام بهتر از آن است كه خودشان براي خود برگزينند.» آن گاه عمرهاي آنان را مطابق معمول اجل‌هايشان قرار داد.(6) و همه فهميدند كه مرگ در حقيقت نعمت است. محروم شدن شيطان از خشمگين نمودن ✍ادامه دارد ....ان شاءالله @yavaranQoran
های قرانی ذي الكفل قبلاً ذكر شد كه ذي الكفل داراي سه خصلت بود و تعهد كرده بود كه همواره اين سه خصلت را رعايت كند كه عبارت بودند از: 1. عبادت شب 2. روزه روز 3. خشمگين نشدن. خشم و غضب از خصال زشتي است كه موجب بداخلاقي و پيامدهاي شوم آن مي‌شود، خشم و غضب - به خصوص در قضاوت‌ها - موجب انحراف از قضاوت صحيح مي‌گردد. مطابق روايات خشم آن چنان اخلاق انسان را تباه مي‌سازد كه سركه، عسل را ضايع مي‌كند، اينك به داستان زير توجه كنيد: ابليس به پيروان خود گفت: كيست كه برود و ذي الكفل را خشمگين كند؟ يكي از آنها به نام ابيض گفت: من مي‌روم. ابليس به او گفت: برو شايد او را خشمگين كني. حضرت ذي الكفل شبها را به عبادت به سر مي‌برد و نمي‌خوابيد، صبحها نيز از اول وقت به قضاوت در بين مردم مي‌پرداخت و تنها بعد از ظهر، اندكي مي‌خوابيد. ذي الكفل طبق معمول، بعد از ظهر به بستر رفت تا بخوابد، ناگاه ابيض به در خانه او آمد و فرياد زد: «من مظلوم واقع شده‌ام به داد من برس.» ذي الكفل از بستر برخاست و به در خانه آمد و به او گفت: «برو آن شخص را كه به تو ظلم كرده به اين جا بياور تا حقّت را از او بگيرم.» ابيض گفت: او نمي‌آيد من از اين جا نمي‌روم تا به حقّم برسم. ذي الكفل انگشتر خود را به ابيض داد، و فرمود: نزد آن كس كه به تو ظلم كرده برو، با نشان دادن اين انگشتر، او را به اين جا بياور. ابيض انگشتر را گرفت و رفت. فرداي آن روز در همان ساعت خواب، سراسيمه پشت در خانه ذي الكفل آمد و فرياد زد: «من مظلوم واقع شده‌ام به فريادم برس، و آن كس كه به من ظلم كرده به انگشتر تو اعتنا نمي‌كند و به اينجا نمي‌آيد.» خادم خانه ذي الكفل به ابيض گفت: «واي بر تو، دست بردار، بگذار تا ذي الكفل اندكي بخوابد، او ديشب و ديروز نخوابيده است.» ابيض گفت: من مظلوم هستم تا حق مرا نگيرد، نمي‌گذارم بخوابد. خادم نزد ذي الكفل آمد و ماجرا را گزارش داد، ذي الكفل اين بار نامه‌اي براي آن شخص كه به ابيض ظلم كرده بود نوشت، پايين آن نامه را با مهر خود مهر زد، و به خادم داد كه به ابيض بدهد، خادم آن نامه را به ابيض داد، ابيض نامه را گرفت و رفت. او فرداي آن روز در همان ساعت خواب، باز به در خانه ذي الكفل آمد و فرياد زد: «من مظلوم واقع شده‌ام به دادم برس، آن ظالم به نامه تو اعتنا نكرد.» او هم چنان فرياد مي‌كشيد تا اين كه ذي الكفل خسته و كوفته از بستر برخاست و نزد ابيض آمد و با كمال بردباري دست او را گرفت و گفت: نزد آن ظالم برويم تا حق تو را بگيرم. در اين وقت هوا به قدري گرم بود كه اگر قطعه گوشتي را در برابر تابش خورشيد مي‌نهادند، پخته مي‌شد. چند قدم كه برداشتند، ابيض دريافت كه نمي‌تواند ذي الكفل را خشمگين كند، مأيوس شد و دستش را كشيد و از ذي الكفل جدا گرديد و رفت. خداوند متعال داستان فوق را براي پيامبر اسلام - صلّي الله عليه و آله - بيان نمود، تا در برابر آزار دشمنان صبر و تحمّل كند، همان گونه كه پيامبران گذشته در بلاها صبر مي‌كردند.(7) ------------------------------ 1- سعد السّعود سيد بن طاووس، ص 241؛ بحار، ج 12، ص 374؛ به همين دليل ما شرح حال او را بعد از شرح حال ايّوب - عليه السلام - ذكر نموديم. 2- حبيب السِّير، ج 1، ص 111. 3- بحار، ج 13، ص 405. 4- در اين باره به مجمع البيان، ج 7، ص 59 و 60 مراجعه شود. 5- اقتباس از بحار، ج 13، ص 405 و 404. 6- بحار، ج 13، ص 406 و 407. 7- بحار، ج 13، ص 404 و 405. @yavaranQoran
های_قرانی 🌲اشموئيل و طالوت و جالوت چنان كه قبلاً گفته شد، پس از رحلت موسي - عليه السلام - بني اسرائيل به فرماندهي يوشع بن نون وصي موسي - عليه السلام - به جنگ با زور مندان شام و فلسطين پرداختند، تا ارض مقدس و شهرهاي آن را فتح كنند و اين جنگ هم چنان ادامه داشت. بني اسرائيل پس از موسي - عليه السلام - داراي پيامبري بودند كه در آيه 246 و 247 و 248 سوره بقره از اين پيامبر به عنوان «نبي» (پيامبر) ياد شده، ولي نام او ذكر نشده است، كه اكثر مفسّران به استناد روايات معتقدند كه اين پيامبر به نام اشموئيل بود. اشموئيل كه از نژاد بني اسرائيل بود. زمام رهبري بني اسرائيل را به دست گرفت و به بازسازي آنها براي خودسازي و جهاد با دشمنان پرداخت. اشموئيل احساس كرد كه لشكر بني اسرائيل نياز به يك فرمانده شجاع، نترس، كاردان و دلاور دارد. خود بني اسرائيل نيز كه از ناحيه گزند دشمنان به ستوه آمده بودند، نياز به چنين فرماندهي را احساس نمودند. نزد اشموئيل آمده و از او درخواست كردند كه فرماندهي شجاع و كار آمد انتخاب كند تا تحت فرماندهي او با دشمن بجنگند، اشموئيل كه سستي و بي‌همتي آنها را تجربه كرده بود، به آنها فرمود: «بيم آن دارم كه شما از پيروي چنين فرماندهي سرپيچي كنيد، و از نبرد با دشمن، شانه خالي نماييد.» ولي آنها قول دادند كه با انتخاب چنان فرمانده، با اطاعت قوي از او با دشمن جنگ خواهند كرد. اشموئيل از درگاه خداوند درخواست چنين فرماندهي با كفايت نمود. خداوند به او وحي كرد كه چنين فرماندهي را نزد تو مي‌فرستيم، فرماندهي و پرچم سپاه را به دست او بسپار. اين فرمانده لايق همان «طالوت» بوده كه مردي بلند قامت، تنومند، داراي اعصابي محكم و اراده‌اي قوي به علاوه دانشمندي زيرك و با تدبير بود. او در اين هنگام شهرتي نداشت. با پدرش در ساحل رودخانه‌اي مي‌زيست و چهار پايان پدرش را به چرا مي‌برد و كشاورزي مي‌كرد. روزي بعضي از چهار پايان در بيابان گم شدند. طالوت همراه يكي از دوستانش در اطراف رودخانه به جستجوي آنها پرداخت، در اين جستجو تا نزديك شهر «صوف» رسيدند - اشموئيل در شهر صوف سكونت داشت - دوست طالوت به طالوت گفت: «ما در نزديك شهر صوف هستيم، اشموئيل پيامبر در اين شهر است، بيا نزد او برويم، تا او در پرتو وحي ما را به پيدا كردن چهار پايان گمشده راهنمايي كند.» طالوت پيشنهاد دوستش را پذيرفت و با هم به شهر صوف نزد اشموئيل آمدند همين كه چشمان طالوت و اشموئيل به همديگر افتاد، ما بين دلهايشان آشنايي برقرار شد. اشموئيل در همان لحظه طالوت را شناخت، دريافت كه اين شخص همان است كه خداوند او را به عنوان فرمانده لايق نزدش فرستاده است. طالوت سرگذشت گم شدن چهار پايانش را براي اشموئيل شرح داد. اشموئيل گفت: چهار پايانت هم اكنون، در راه دهكده به طرف باغستان پدرت در حركتند، نگران آنها نباش، ولي من تو را براي كار بزرگتري كه مربوط به نجات بني اسرائيل از گزند دشمن است دعوت مي‌كنم. طالوت در آغاز از اين پيشنهاد تعجب كرده ولي سپس دعوت اشموئيل را پذيرفت. حضرت اشموئيل - عليه السلام - طالوت را به بني اسرائيل معرّفي كرد، فرمود: «خداوند اين شخص را براي فرماندهي شما برگزيد. از او پيروي كنيد، و خود را براي جهاد با دشمن آماده سازيد.» بني اسرائيل بهانه تراشي كردند، زيرا اوصاف يك فرمانده لايق را در ظاهرِ طالوت نمي‌ديدند، زيرا او را نمي‌شناختند، ولي اشموئيل به آنها اطمينان داد كه طالوت از نظر علمي و معنوي و جسمي، رادمردي قوي و با تدبير است و بر شما برتري دارد.(1) بني اسرائيل مطالبه دليل و نشانه كردند، اشموئيل به آنها گفت: نشانه انتخاب طالوت آن است كه صندوق عهد يادگار مهم موسي - عليه السلام - (2) را كه مايه دلگرمي و اطمينان شما است و اكنون در دست دشمن است به سوي شما باز مي‌گرداند. طولي نگذشت كه صندوق عهد به گونه معجزه آسايي به دست بني اسرائيل افتاد. در تاريخ آمده است: هنگامي كه صندوق عهد در جنگها، به دست بت پرستان فلسطين افتاد، آن را به بتكده خود بردند. تا آن صندوق در آن جا بود، آنها گرفتار ناراحتي‌هاي گوناگوني شدند، بعضي گفتند: اين ناراحتي‌ها هم به خاطر آن صندوق عهد است. از اين رو تصميم گرفتند آن را از شهر خود خارج سازند، و چون كسي حاضر نبود اين كار را بكند، آن صندوق را به دو گاو بستند، و آن دو گاو را به سوي بيابان حركت دادند. آن گاوها آن صندوق را كشيدند و از شهر خارج كرده و در بيابان به ميان بني اسرائيل آوردند، البته فرشتگان و امدادهاي غيبي در پشت پرده، اين حركت را راهنمايي مي‌كردند. اشموئيل به بني اسرائيل گفت: «اين هم صندوق عهد، كه اينك در ميان شما است و فرشتگان خدا مأمور شدند تا اين دو گاو را به سوي ما روانه سازند.» بني اسرائيل با ديدن آن صندوق، آن را نشانه صدق مأموريت طالوت از طرف خدا به عنوان فرماندهي دانسته و در نتيجه فرماندهي طالوت را پذيرفتند.(3) ✍ادامه دارد ....ان شاءالله
های قرانی 🌷پیروزی بنی اسرائیل به فرماندهی طاغوت طالوت از سوي اشموئيل و بني اسرائيل به عنوان فرمانده كلّ قواي بني اسرائيل منصوب شد، طالوت سپاهيان را بازسازي و منظم كرد و به سوي جبهه روانه ساخت، در مسير راه براي آن كه آنها را آزمايش كند، با اين كه تشنه بودند و آب نداشتند، به آنها گفت: «در سر راه به نهر آبي مي‌رسيد، خداوند شما را به وسيله آن آب آزمايش مي‌كند، آنها كه به هنگام تشنگي از آن آب بنوشند از من نيستند، و آنها كه جز يك پيمانه با دست خود، بيشتر از آن نخورند از من هستند.» همه لشكر - جز اندكي - از آن آب نوشيدند. طالوت دريافت كه افراد محكم و با ايمان امتحان داده كه مي‌توان با آنها جنگيد همان گروه اندكند كه از آب ننوشيدند يا به اندازه يك كف دست نوشيدند. طالوت با همان گروه اندك از نهر آب گذشتند، عده‌اي از آنها با مقايسه كمي افراد خود با انبوه افراد دشمن، گفتند: ما توانايي مقابله با دشمن به فرماندهي جالوت را نداريم. ولي آنها كه به لقاء الله و روز رستاخيز اعتقاد داشتند با اراده قاطع گفتند: «كَمْ مِنْ فِئَة قَلِيلَة غَلَبَتْ فِئَة كَثِيرَة بِإِذْنِ اللَّهِ وَ اللَّهُ مَعَ الصَّابِرِينَ؛ چه بسيار گروه‌هاي كوچكي كه به فرمان خدا بر گروه‌هاي عظيمي پيروز شدند، و خداوند با صابران (و استقامت كنندگان) است.»(4) لشكر اندك بني اسرائيل به حركت خود به سوي جبهه ادامه دادند، درحالي كه طالوت در پيشاپيش آنها حركت مي‌كرد تا به جايي رسيدند كه لشكر نيرومند جالوت نمايان و ظاهر شد. طالوتيان در برابر آن قدرت عظيم صف كشيدند و دست به دعا برداشته و گفتند: «رَبَّنا أَفْرِغْ عَلَينا صَبْراً وَ ثَبِّتْ أَقْدامَنا وَ انْصُرْنا عَلَي الْقَوْمِ الْكافِرِينَ؛ پروردگارا! پيمانه مقاومت و تحمل و صبر را بر ما بريز، و گامهاي ما را ثابت بدار، و ما را بر جمعيت كافران پيروز گردان.»(5) اين گروه اندك با اراده‌اي محكم و روحيه‌اي عالي به فرماندهي طالوت فرمانده لايق و با ايمان به قلب لشكر دشمن زدند. در آن وقت حضرت داود - عليه السلام - به عنوان جوان ناشناس در ميان لشكر بني اسرائيل بود، به وسيله فلاخني كه در دست داشت، در پيشاپيش لشكر، جالوت فرمانده دشمن را هدف قرار داد و يكي دو سنگ به سوي او افكند، آن يك سنگ يا دو سنگ به او اصابت كرد به طوري كه جالوت جيغ و فرياد كشيد و بر زمين افتاد و در خون خود غوطه‌ور شد و به هلاكت رسيد. با كشته شدن جالوت، سپاه او فرو پاشيدند و فرار را بر قرار ترجيح دادند. به اين ترتيب طالوت با لشكر اندك بني اسرائيل بر دشمنان پيروز شد. حضرت داود - عليه السلام - از آن وقت داراي موقعيت عظيم در نزد اشموئيل و بني اسرائيل گرديد و سرانجام داراي مقام نبوّت و حكومت گرديد. داود - عليه السلام - نوجواني كه افتخار آفريد امام صادق - عليه السلام - فرمود: خداوند به پيامبر بني اسرائيل (اشموئيل) وحي كرد: جالوت را كسي مي‌كشد كه زره موسي - عليه السلام - براي تن او اندازه است، و او از فرزندان لاوي بن يعقوب بوده و نامش داود - عليه السلام - پسر «اِيشا» است. اِيشا داراي ده پسر است كه داود - عليه السلام - از همه آنها كوچكتر مي‌باشد. طالوت هنگام بسيج سپاه، براي اِيشا پيام داد كه همه پسرانش را حاضر كند، او به اين دستور عمل كرد، طالوت زره موسي - عليه السلام - را بر تن يكي يكي آنها نمود، ولي براي هيچ كدام اندازه نبود بلكه يا بلندتر بود يا كوتاه‌تر، طالوت به ايشا گفت: ديگر پسري نداري؟ او عرض كرد: «يك پسر كوچكتر از همه دارم كه چوپان گوسفندانم مي‌باشد.» طالوت به دنبال او فرستاد، او آمد و زره را پوشيد، آن زره براي او اندازه بود، همراه او چند سنگ و يك فلاخن بود و طالوت او را همراه لشكر به ميدان برد. او بسيار شجاع و نترس بود، هنگامي كه لشكر بني اسرائيل در برابر جالوت قرار گرفتند، جالوت سوار بر فيل بود و تاج بلندي بر سر داشت و لشكرش در دوطرف او آماده بودند، داود - عليه السلام - سه سنگ همراه داشت يكي از آنها را در فلاخن نهاد و به سوي جالوت پرتاب كرد، اين سنگ به جانب راست او اصابت نمود، سنگ دوم را به سوي او انداخت كه به جانب چپش اصابت كرد، سنگ سوم، درست بر پيشاني او به ياقوت تاجش اصابت نمود كه به مغزش رسيد و همان دم او را به هلاكت رساند و به زمين انداخت، لشكر او گريختند و بني اسرائيل پيروز گشتند.(6) ------------------------------ 1- اقتباس از آيه 247 بقره. 2- در قسمت آخر داستان‌هاي زندگي موسي - عليه السلام - در مورد صندوق عهد، شرح داده شد. 3- مضمون آيه 248 بقره؛ اقتباس از مجمع البيان، ج 2، ص 353. 4- بقره، 249. 5- بقره، 250. 6- اقتباس از مجمع البيان، ج 2، ص 357. طبق بعضي از روايات، سنگ داود - عليه السلام - سينه جالوت را شكافت و از پشت بيرون آمده و او را از مركب بر زمين افكند. (تفسير نمونه، ج 19، ص 237). @yavaranQoran
های قران يكي از پيامبران خدا حضرت شعيب - عليه السلام - است كه نام او در قرآن يازده بار آمده است. خداوند او را به سوي مردم مَدْين و اَيكه فرستاد تا آنها را به يكتا پرستي و آيين خدايي دعوت نمايد و از بت پرستي و فساد اخلاقي نجات بخشد. در مورد سلسله نسب شعيب، به اختلاف نقل شده، محدّث معروف مسعودي او را از فرزندان نابت بن مَدْين بن ابراهيم دانسته است.(1) مَدْين شهري بود كه در سرزمين معان، نزديك شام، در قسمت انتهايي حجاز قرار داشت، مردم آن علاوه بر بت پرستي و فساد اخلاقي، در داد و ستدها خيانت و كلاه برداري مي‌كردند، كم فروشي و خيانت در خريد و فروش حتي كم نمودن طلا و نقره در سكه‌هاي پول، در ميانشان رايج بود، و به خاطر حبّ دنيا و ثروت اندوزي، به نيرنگ و حيله دست مي‌زدند و به انواع تباهي‌هاي اجتماعي خو گرفته بودند. اَيكه نيز قريه‌اي آباد و پر درخت در نزديك مَدْين بود، مردم آن جا نيز هم چون مردم، مَدْين غرق در فساد بودند. خداوند از ميان مردم مَدْين، حضرت شعيب - عليه السلام - را به پيامبري برانگيخت تا آنها و مردم اطراف را از لجنزار تباهي‌ها برهاند و به سوي توحيد و صفا و صميميت دعوت نمايد.(2) حضرت شعيب يكي از پيامبران عرب بود، ولي به گفته بعضي او از نسل ابراهيم - عليه السلام - بود، بلكه نوه دختري حضرت لوط بود، توضيح اين كه: از شيخ صدوق به سند خود روايت شده كه حضرت شعيب - عليه السلام - و حضرت ايوب و بلعم با عورا، از فرزندان گروهي بودند كه هنگام تبديل آتش نمرودي به گلستان، به ابراهيم - عليه السلام - ايمان آوردند، و همراه ابراهيم - عليه السلام - و لوط - عليه السلام - به سرزمين شام هجرت كردند، و سپس آن گروه با دختران حضرت لوط - عليه السلام - ازدواج نمودند، و هر پيامبري كه بعد از ابراهيم - عليه السلام - و قبل از بني اسرائيل به وجود آمد، از نسل همين سه نفر بود.(3) حضرت شعيب - عليه السلام - 242 سال عمر كرد، از بعضي از روايات و گفتار مفسّران و قرائن استفاده مي‌شود كه شعيب - عليه السلام - از طرف خدا به سوي دو قوم (قوم مَدْين و قوم اَيكه) فرستاده شد، هر دو قوم از اطاعت او سركشي نمودند و هر كدام به يك نوع عذاب سخت گرفتار شدند.(4) حضرت شعيب - عليه السلام - با منطق و استدلال و شيوه‌هاي حكيمانه و مهرانگيز، قوم خود را به سوي خدا و عدالت دعوت مي‌كرد، بيان او به قدري جالب و جاذب و گيرا بود كه پيامبر اسلام - صلّي الله عليه و آله - فرمود: «كانَ شُعَيبٌ خَطِيبُ الْأنبِياءِ؛ شعيب - عليه السلام - خطيب و سخنران در بين پيامبران بود.»(5) ✍ ادامه دارد .....ان شاءالله @yavaranQoran
های قرانی 🌹حضرت "علیه السلام " (۲) «اي قوم من! خدا را پرستش كنيد كه جز او معبود ديگري براي شما نيست، پيمانه و وزن را در خريد و فروش كم نكنيد، دست به كم فروشي نزنيد، من هم اكنون شما را در نعمت مي‌بينم، ولي از عذاب روز فراگير بر شما بيمناك هستم. اي قوم من! پيمانه و وزن را با عدالت تمام دهيد، و بر كالاهاي مردم عيب نگذاريد، و از حق آنان نكاهيد، و در زمين به فساد و تباهي نكوشيد. آن چه خداوند از سرمايه‌هاي حلال براي شما باقي گذارده، برايتان بهتر است اگر ايمان داشته باشيد، و من پاسدار شما (و مأمور بر اجبارتان به ايمان) نيستم.»(6) اي قوم من! به من بگوييد هرگاه من دليل آشكارتري از پروردگارم داشته باشم و رزق (و موهبت) خوبي به من داده باشد (آيا مي‌توانم بر خلاف فرمان خدا رفتار كنم؟) من هرگز نمي‌خواهم چيزي را كه شما را از آن باز مي‌دارم، خودم مرتكب شوم، من جز اصلاح - تا آن جا كه توان دارم - نمي‌خواهم، و توفيق من جز به خدا نيست، بر او توكّل كردم و به سوي او باز مي‌گردم. اي قوم من! دشمني و مخالفت با من سبب نشود كه شما به همان سرنوشتي كه قوم نوح يا قوم هود يا قوم صالح گرفتار شدند، گرفتار شويد، و ماجراي عذاب قوم لوط از شما چندان دور نيست، از درگاه پروردگار خود آمرزش بطلبيد، و به سوي او باز گرديد كه پروردگارم مهربان و دوستدار (بندگان توبه كار) است. اي قوم من! آيا قبيله كوچك من، نزد شما عزيزتر از خداوند است؟ در حالي كه فرمان او را پشت سر انداخته‌ايد، پروردگارم به آن چه انجام مي‌دهيد آگاهي دارد. اي قوم من! هر كاري از دستتان ساخته است انجام دهيد، من هم كار خود را خواهم كرد! و به زودي خواهيد دانست كه عذاب خوار كننده به سراغ چه كسي خواهد آمد و چه كسي دروغگو است. شما انتظار بكشيد و من هم در انتظارم.»(7) لجاجت و گستاخي قوم شعيب - عليه السلام - قوم شعيب به جاي اين كه به دعوت مهرانگيز و منطقي شعيب - عليه السلام - گوش فرا دهند و براي تأمين سعادت دنيا و آخرت خود، از او اطاعت كنند، لجاجت كردند و با كمال گستاخي و بي‌پروايي در برابر او ايستادند، تا آن جا كه او را جاهل و سفيه و كم عقل خواندند و با صراحت به او گفتند: «اِنَّكَ لَاَنْتَ السَّفِيهُ الْجاهِلُ؛ تو قطعاً كم عقل و نادان هستي.(8)» و نيز در پاسخ به دعوت شعيب - عليه السلام - گفتند: «آيا نمازت به تو دستور مي‌دهد كه آن چه را پدرانمان مي‌پرستيدند، ترك كنيم، يا آن چه را مي‌خواهيم در اموالمان انجام ندهيم، تو با اين كه بردبار و آدم فهميده‌اي هستي، چرا اين حرفها را مي‌زني؟! اي شعيب! بسياري از آن چه را مي‌گويي ما نمي‌فهميم، و ما تو را در ميان خود ضعيف مي‌يابيم(9) و اگر به خاطر قبيله كوچكت نبود تو را سنگسار مي‌كرديم و تو در برابر ما قدرتي نداري.»(10) ✍ ادامه دارد .....ان شاءالله @yavaranQoran
های قرانی 📖حصرت "علیه السلام " (۳) آنها به اين ترتيب به تكذيب شعيب، و كارشكني در برابر آن حضرت پرداختند. دعوت شعيب از مردم اَيكه و لجاجت آنها اَيكه (بر وزن ليله) آبادي معروفي بود كه در نزديكي مَدْين قرار داشت، داراي آب و درختان بسيار بود، ازاين رو به نام اَيكه (كه در فارسي به معني بيشه است) خوانده مي‌شد. مردم آن جا ثروتمند و مرفّه بودند، به همين دليل غرق در غرور و غفلت بودند، و همانند مردم مَدْين، بت پرست بودند و خيانت و كلاهبرداري در خريد و فروش در بين آنها رايج بود. به فرموده قرآن، شعيب - عليه السلام - آنها را اين گونه دعوت كرد: «آيا تقوا پيشه نمي‌كنيد، قطعاً من در ميان شما پيامبري امين هستم، بنابراين پرهيزكار باشيد و از من اطاعت كنيد، من در برابر دعوتم، پاداشي از شما نمي‌طلبم، اجر من تنها بر پروردگار جهانيان است، حق پيمانه را ادا كنيد، كم فروشي نكنيد، و به ديگران خسارت وارد نسازيد، و با ترازوي صحيح وزن كنيد، و حق مردم را كم نگذاريد، و در زمين تلاش براي فساد نكنيد، و از نافرماني كسي كه شما و اقوام پيشين را آفريد، بپرهيزيد.» مردم لجوج اَيكه نسبت سحر و جادوزدگي به شعيب دادند و گفتند: «تو از سحرشدگان هستي، تو بشري همانند ما مي‌باشي، تنها گماني كه ما درباره تو داريم اين است كه از دروغگويان مي‌باشي، اگر راست مي‌گويي سنگهايي از آسمان بر سر ما بباران.» شعيب گفت: پروردگار من به اعمالي كه شما انجام مي‌دهيد داناتر است. سرانجام مردم اَيكه، حضرت شعيب را تكذيب كردند، و عذاب سايبان صاعقه خيز آسمان، آنها را به هلاكت رسانيد.(11) شهادت جانسوز سه نماينده شعيب به دست بت پرستان از بعضي از روايات استفاده مي‌شود كه موضعگيري قوم بت پرست شعيب - عليه السلام - در برابر آن حضرت، به قدري شديد بود كه چند نفر از نمايندگان آن حضرت را مظلومانه و بسيار جانسوز كشتند، در اين رابطه نظر شما را به سه روايت زير جلب مي‌كنم: 1. سهل بن سعيد مي‌گويد: به دستور هشام بن عبدالملك (دهمين خليفه اموي) در يكي از روستاهاي متعلق به او، چاهي را حفر كردند در درون چاه جنازه مردي بلند قامت پيدا شد كه پيراهن سفيد در تن داشت، و دستش را بر جاي ضربتي كه در سرش وجود داشت نهاده بود، وقتي كه دستش را كشيدند، از جاي ضربت سر، خون تازه جاري شد، دستش را رها كردند، بار ديگر به روي همان ضربه قرار گرفت و خود بند آمد، و در پيراهن او نوشته شده بود: «من ابن صالح نماينده شعيب - عليه السلام - بودم، و از طرف او براي تبليغ قوم، فرستاده شده بودم، قوم مرا زدند و در ميان اين چاه افكندند، و خاك بر سرم ريختند و چاه را پركردند.»(12) ✍ادامه دارد.....ان شاءالله @yavaranQoran
های قرانی 🌲حضرت شعیب (۵) عذاب زلزله، و ابر صاعقه خيز بر قوم شعيب تلاشها و دعوت‌هاي شبانه روزي حضرت شعيب - عليه السلام - موجب شد كه گروه اندكي از مردم ايمان آوردند ولي اكثريت آنها بر اثر غرور و سركشي سزاوار عذاب سخت الهي گشتند. از امام باقر - عليه السلام - نقل شده: «خداوند به شعيب - عليه السلام - وحي كرد كه صد هزار نفر از قوم تو را عذاب خواهم نمود، شصت هزار نفر از نيكان آنها، و چهل هزار نفر از بدان را.» شعيب عرض كرد: بدان سزاوار عذابند، ولي نيكان چرا؟ خداوند فرمود: «داهَنُوا اَهْلَ الْمَعاصِي وَ لَمْ يغْضِبُوا لِغَضَبِي؛ براي اين كه آنان با گنهكاران مداهنه و سازش كردند، و به خاطر خشم من نسبت به آنها، خشم به آنها نكردند (و نهي از منكر ننمودند).» خداوند در قرآن مي‌فرمايد: «وَ لَمَّا جاءَ أَمْرُنا نَجَّينا شُعَيباً وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ بِرَحْمَة مِنَّا وَ أَخَذَتِ الَّذِينَ ظَلَمُوا الصَّيحَة فَأَصْبَحُوا فِي دِيارِهِمْ جاثِمِينَ؛ و هنگامي كه فرمان ما فرا رسيد، شعيب و كساني را كه به او ايمان آورده بودند، به رحمت خود نجات داديم و آنها را كه ستم كردند، صيحه آسماني فرا گرفت، و در ديار خود به رو افتادند و مردند.» در مورد چگونگي عذاب قوم شعيب - عليه السلام - دو نوع عذاب نقل شده كه ظاهراً بيانگر آن است كه يك نوع عذاب براي مردم مَدْين بود، و نوع ديگر براي مردم اَيكه بود. چگونگي عذاب و هلاكت مردم مَدْين چنين بوده است: زمين لرزه بسيار شديدي سرزمين مَدْين را تكان داد و در همين وقت صيحه و فرياد آسماني شديد آنها را فرا گرفت، و آنها به رو بر زمين افتادند و مردند، به گونه‌اي نابود شدند كه گويي هرگز از ساكنان آن ديار نبوده‌اند. و در مورد عذاب مردم اَيكه نوشته‌اند: هفت روز گرماي سوزاني سرزمين آنها را فرا گرفت، و اصلاً نسيمي نمي‌وزيد، ناگاه قطعه ابري در آسمان ظاهر شد، و نسيمي وزيدن گرفت، آنها از خانه‌هاي خود بيرون ريختند و همه به طرف سايه آن ابر رهسپار شدند، و از شدت ناراحتي به آن پناه بردند. در اين هنگام صاعقه‌اي مرگبار و گوش خراش از ابر برخاست، به دنبال آن آتش بر سر مردم اَيكه فرو ريخت و آنها را به هلاكت رسانيد. آري اين است عاقبت نكبت بار سركشان لجوج، و آلودگان به فساد و انحراف، كه خداوند در پايان مي‌فرمايد: «إِنَّ فِي ذلِكَ لَآية وَ ما كانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤْمِنِينَ؛ در اين ماجرا نشانه و درس عبرت است، ولي اكثر آنها ايمان نياوردند.» و نيز مي‌فرمايد: «أَلا بُعْداً لِمَدْين كَما بَعِدَتْ ثَمُودُ؛ دور باد از رحمت خدا اهل مَدْين، همان گونه كه قوم ثمود دور شدند. ------------------------------ 🔰 یاوران قرآن http://eitaa.com/joinchat/505479184C4108af7ddd
های قرانی (۱) 📂اشموئيل و طالوت و جالوت 🌷چنان كه قبلاً گفته شد، پس از رحلت موسي - عليه السلام - بني اسرائيل به فرماندهي يوشع بن نون وصي موسي - عليه السلام - به جنگ با زور مندان شام و فلسطين پرداختند، تا ارض مقدس و شهرهاي آن را فتح كنند و اين جنگ هم چنان ادامه داشت. بني اسرائيل پس از موسي - عليه السلام - داراي پيامبري بودند كه در آيه 246 و 247 و 248 سوره بقره از اين پيامبر به عنوان «نبي» (پيامبر) ياد شده، ولي نام او ذكر نشده است، كه اكثر مفسّران به استناد روايات معتقدند كه اين پيامبر به نام اشموئيل بود. اشموئيل كه از نژاد بني اسرائيل بود. زمام رهبري بني اسرائيل را به دست گرفت و به بازسازي آنها براي خودسازي و جهاد با دشمنان پرداخت. اشموئيل احساس كرد كه لشكر بني اسرائيل نياز به يك فرمانده شجاع، نترس، كاردان و دلاور دارد. خود بني اسرائيل نيز كه از ناحيه گزند دشمنان به ستوه آمده بودند، نياز به چنين فرماندهي را احساس نمودند. نزد اشموئيل آمده و از او درخواست كردند كه فرماندهي شجاع و كار آمد انتخاب كند تا تحت فرماندهي او با دشمن بجنگند، اشموئيل كه سستي و بي‌همتي آنها را تجربه كرده بود، به آنها فرمود: «بيم آن دارم كه شما از پيروي چنين فرماندهي سرپيچي كنيد، و از نبرد با دشمن، شانه خالي نماييد.» ولي آنها قول دادند كه با انتخاب چنان فرمانده، با اطاعت قوي از او با دشمن جنگ خواهند كرد. اشموئيل از درگاه خداوند درخواست چنين فرماندهي با كفايت نمود. خداوند به او وحي كرد كه چنين فرماندهي را نزد تو مي‌فرستيم، فرماندهي و پرچم سپاه را به دست او بسپار. اين فرمانده لايق همان «طالوت» بوده كه مردي بلند قامت، تنومند، داراي اعصابي محكم و اراده‌اي قوي به علاوه دانشمندي زيرك و با تدبير بود. او در اين هنگام شهرتي نداشت. با پدرش در ساحل رودخانه‌اي مي‌زيست و چهار پايان پدرش را به چرا مي‌برد و كشاورزي مي‌كرد. روزي بعضي از چهار پايان در بيابان گم شدند. طالوت همراه يكي از دوستانش در اطراف رودخانه به جستجوي آنها پرداخت، در اين جستجو تا نزديك شهر «صوف» رسيدند - اشموئيل در شهر صوف سكونت داشت - دوست طالوت به طالوت گفت: «ما در نزديك شهر صوف هستيم، اشموئيل پيامبر در اين شهر است، بيا نزد او برويم، تا او در پرتو وحي ما را به پيدا كردن چهار پايان گمشده راهنمايي كند.» طالوت پيشنهاد دوستش را پذيرفت و با هم به شهر صوف نزد اشموئيل آمدند همين كه چشمان طالوت و اشموئيل به همديگر افتاد، ما بين دلهايشان آشنايي برقرار شد. اشموئيل در همان لحظه طالوت را شناخت، دريافت كه اين شخص همان است كه خداوند او را به عنوان فرمانده لايق نزدش فرستاده است. 🔰یاوران قرآن http://eitaa.com/joinchat/505479184C4108af7ddd
های قرانی 📂اشموئیل و طاغوت وجالوت (۲) طالوت سرگذشت گم شدن چهار پايانش را براي اشموئيل شرح داد. اشموئيل گفت: چهار پايانت هم اكنون، در راه دهكده به طرف باغستان پدرت در حركتند، نگران آنها نباش، ولي من تو را براي كار بزرگتري كه مربوط به نجات بني اسرائيل از گزند دشمن است دعوت مي‌كنم. طالوت در آغاز از اين پيشنهاد تعجب كرده ولي سپس دعوت اشموئيل را پذيرفت. حضرت اشموئيل - عليه السلام - طالوت را به بني اسرائيل معرّفي كرد، فرمود: «خداوند اين شخص را براي فرماندهي شما برگزيد. از او پيروي كنيد، و خود را براي جهاد با دشمن آماده سازيد.» بني اسرائيل بهانه تراشي كردند، زيرا اوصاف يك فرمانده لايق را در ظاهرِ طالوت نمي‌ديدند، زيرا او را نمي‌شناختند، ولي اشموئيل به آنها اطمينان داد كه طالوت از نظر علمي و معنوي و جسمي، رادمردي قوي و با تدبير است و بر شما برتري دارد.(1) بني اسرائيل مطالبه دليل و نشانه كردند، اشموئيل به آنها گفت: نشانه انتخاب طالوت آن است كه صندوق عهد يادگار مهم موسي - عليه السلام - (2) را كه مايه دلگرمي و اطمينان شما است و اكنون در دست دشمن است به سوي شما باز مي‌گرداند. طولي نگذشت كه صندوق عهد به گونه معجزه آسايي به دست بني اسرائيل افتاد. در تاريخ آمده است: هنگامي كه صندوق عهد در جنگها، به دست بت پرستان فلسطين افتاد، آن را به بتكده خود بردند. تا آن صندوق در آن جا بود، آنها گرفتار ناراحتي‌هاي گوناگوني شدند، بعضي گفتند: اين ناراحتي‌ها هم به خاطر آن صندوق عهد است. از اين رو تصميم گرفتند آن را از شهر خود خارج سازند، و چون كسي حاضر نبود اين كار را بكند، آن صندوق را به دو گاو بستند، و آن دو گاو را به سوي بيابان حركت دادند. آن گاوها آن صندوق را كشيدند و از شهر خارج كرده و در بيابان به ميان بني اسرائيل آوردند، البته فرشتگان و امدادهاي غيبي در پشت پرده، اين حركت را راهنمايي مي‌كردند. اشموئيل به بني اسرائيل گفت: «اين هم صندوق عهد، كه اينك در ميان شما است و فرشتگان خدا مأمور شدند تا اين دو گاو را به سوي ما روانه سازند.» بني اسرائيل با ديدن آن صندوق، آن را نشانه صدق مأموريت طالوت از طرف خدا به عنوان فرماندهي دانسته و در نتيجه فرماندهي طالوت را پذيرفتند.(3) پيروزي بني اسرائيل به فرماندهي طالوت ✴️یاوران قرآن http://eitaa.com/joinchat/505479184C4108af7ddd
های قرانی 📖داستان یاجوج و ماجوج (۲) در تورات در کتاب "حزقیل" فصل سى و هشتم و فصل سى و نهم، و در کتاب رۆیاى "یوحنا" فصل بیستم از آنها به عنوان "گوگ" و "ماگوگ" یاد شده است که معرب آن یاجوج و ماجوج مى‏باشد. به گفته علامه طباطبائى در "المیزان" از مجموع گفته‏هاى تورات استفاده مى‏شود که ماجوج یا یاجوج و ماجوج، گروه یا گروه‏هاى بزرگى بودند که در دوردست‏ترین نقطه شمال آسیا زندگى داشتند و مردمى جنگجو و غارتگر بودند. قدمای از مورخین هیچ یک در اخبار خود پادشاهی را که نامش ذو القرنین و یا شبیه به آن باشد اسم نبرده اند و نیز اقوامی به نام یاجوج و ماجوج و سدی که منسوب به ذو القرنین باشد نام نبرده اند قدمای از مورخین هیچ یک در اخبار خود پادشاهی را که نامش ذو القرنین و یا شبیه به آن باشد اسم نبرده اند. و نیز اقوامی به نام یاجوج و ماجوج و سدی که منسوب به ذو القرنین باشد نام نبرده اند. بله به بعضی از پادشاهان حمیر از اهل یمن اشعاری نسبت داده اند که به عنوان مباهات نسبت خود را ذکر کرده و یکی از پدران خود را که سمت پادشاهی تبع داشته را به نام ذو القرنین اسم برده و در سروده هایش این را نیز سروده که او به مغرب و مشرق عالم سفر کرد و سد یاجوج و ماجوج را بنا نمود، و نیز ذکر یاجوج و ماجوج در مواضعی از کتب عهد عتیق آمده. از آن جمله در اصحاح دهم از سفر تکوین تورات: اینان فرزندان دودمان نوح اند: سام و حام و یافث که بعد از طوفان برای هر یک فرزندانی شد، فرزندان یافث عبارت بودند از جومر و ماجوج و مادای و باوان و نوبال و ماسک. از این قسمت که نقل شده استفاده می شود که ماجوج و یا جوج و ماجوج امتی و یا امت هایی عظیم بوده اند، و در قسمت های بالای شمال آسیا از آبادی های آن روز زمین می زیسته اند، و مردمانی جنگجو و معروف به جنگ و غارت بوده اند. اینجاست که ذهن آدمی حدس قریبی می زند، و آن این است که ذو القرنین یکی ازملوک بزرگ باشد که راه را بر این امتهای مفسد در زمین سد کرده است، و حتما باید سدی که او زده فاصل میان دو منطقه شمالی و جنوبی آسیا باشد، مانند دیوار چین و یا سد باب الابواب ویا سد داریال و یا غیر آنها. ✍ادامه دارد...... ان شاءالله ✅یاوران قرآن http://eitaa.com/joinchat/505479184C4108af7ddd
📕 درست از جایی شد: که را ... گذاشتیم سر ..... و البته قبل آن ؛ کاملا شرحه شرحه اش کردیم ...... آخر چه معنی دارد دین خودش را بنداز وسط تماممممم روزمره گی های ما ⁉️ 😒 دین عزیز : ❌ امشب دعوتم ! لطفا بیخیال شو !💃 دین بزرگوار!: ❌با دوستانم میرویم ! تو نیا لطفا !!! دین گرامی : ❌ فردا دوستم است ! اما شما دعوت نیستی! 😌 ولی : ✅دین نازنینم امشب است کجایییی😭 ✅فردا دارم کجاییییی..... مادرم خوب نیست توبمان کنارم😞 خواهش می کنم بیا کنارم🙏 کوتاهتر از دیوار تو دیواری نیست دین عزیز♥️ به هر جای زندگیت نگاه کنی؛ به همین نتیجه میرسی! که را با معیار های خود دائم بالا و پایین میبریم......... اگر بمن نشان دهی که کجای دین_ نامحرم و داریم! خوشحال میشوم😊 🔺اگر نشانم دهی پسرخاله ات با اسماعیل اقای بقال سرکوچه چه تفاوتی دارد (دررعایت پوشش تو)؛ خیلیییییی خوشحال میشوم! 🔸اگر نشانم دهی کجای دین ات نوشته با پسرعمویت بخند از ته دل اما با صندوقدار فروشگاه محل نه‼️ بینهایت سپاسگذارم! 🔹اگر نشانم دهی کجای دین ات خوانده ای؛ که با شوهرخواهر خود شوخی کنیییی!!!!!!!!!!!......... بی حد و اندازه ولی با شوهر خانم همسایه نه .... ممنونت میشوم!!! 🙏نازنین خواهرم؛ برادرم .... ! مصداق این آیه نشو ❌👇 .... وَيَقولونَ نُؤمِنُ بِبَعضٍ وَنَكفُرُ بِبَعضٍ وَيُريدونَ أَن يَتَّخِذوا بَينَ ذٰلِكَ سَبيلًا  {۱۵۰/ نساء} 👈... و میگوند: «به بعضی ایمان می‌آوریم، و بعضی را انکار می کنیم» و می‌خواهند در میان این دو، راهی برای خود انتخاب کنند... ‼️ ⁉️حالا شمایی که دارید اینو می خونید با رفتارو کارهای خودتون مقایسه کنید ببینید کجای زندگیتان هست دقیقا........ 🔰یاوران قرآن http://eitaa.com/joinchat/505479184C4108af7ddd