eitaa logo
تـمَـدُّن سـازانِـ نـسـلِ ظُهـور
1.2هزار دنبال‌کننده
15.3هزار عکس
6.3هزار ویدیو
429 فایل
هُوَالرَّزّاق 🌸🍃گـروه فرهنگـی_اجتماعی تمـدن سـازان نسـل ظـهـور🍃🌸 سخنی وحرفی درخدمتیم👇 @yazahra4565 @nega_r83 📱پیجمون در اینستاگرام yazainab314 📢شرایط کپے ،تب و کارهای صورت گرفته شده @dokhtaran_Nassle_Zohor 🛍 کانال فروشگاه نسل ظهور @nassle_zohorr
مشاهده در ایتا
دانلود
مداحی_آنلاین_پناه_بی_پناهی_پویانفر.mp3
9.39M
🍃سلام ای کس بی کسی هام 🍃پناهم توی بی پناهی 🎤 ۰♥️🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿♥️ 😍🌿♥️🍃  @yazainab314
آدم مگه از زندگی چی میخواد ؟! همینکه یکی جویای حالت باشه، وقتی تب میکنی بیقرارت بشه وقتی نیستی دنبالت بگرده وقتی هستی بگه بودنت رو شکر ... و صد الحمدلله که تو هستی و من هر لحظه چای دلگرمی کلماتِ مهربان تو را می‌نوشم ... جانت سلامت عزیزجانم 🌱☕️❤️... ۰♥️🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿♥️ 😍🌿♥️🍃  @yazainab314
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💞✨💞✨💞✨💞✨💞✨💞 ✳️ دعای پیش ازخواندن قرآن ✳️ اَللّهُمَّ بِالحَقِّ اَنزَلتَهُ و بِالحَقِّ نَزَلَ ، اَللّهُمَّ عَظِّم رَغبَتی فیهِ وَاجعَلهُ نُوراً لِبَصَری وَ شِفاءً لِصَدری وَ ذَهاباً لِهَمّی وَ غَمّی وَ حُزنی ، اَللّهُمَّ زَیِّن بِهِ لِسانی وَ جَمِّل بِهِ وَجهی وَ قَوِّ بِهِ جَسَدی وَ ثَقِّل بِهِ میزانی ، وَارزُقنی تِلاوَتَهُ عَلیٰ طاعَتِکَ ءاناءَ اللَّیلِ وَ اَطرافَ النَّهارِ ، وَاحشُرنی مَعَ النَّبِیِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الاَخیار.. 💞✨💞✨💞✨💞✨💞✨💞 ♥️🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿♥️ 😍🌿♥️🍃  @yazainab314
🌸✨ و سی📜 ♥️🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿♥️ 😍🌿♥️🍃  @yazainab314
Page130.mp3
866.2K
🌸✨ و سی📜 صوت ♥️🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿♥️ 😍🌿♥️🍃  @yazainab314
صد شکر که دستان ولی بر سر ماست دستان اباالفضـــــــل علــی یاور ماست ما فاتح فتـــــــــــــنه های دورانیم چون سید علی خامنه ای رهبــــــــر ماست ۰♥️🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿♥️ 😍🌿♥️🍃  @yazainab314
.✨👌 یہ‌جورے‌ توے زندگیت، معرفتت، حرف زدنت، اخلاقت و رفاقتت"خوب‌باش" ڪہ‌وقتےدیدنت‌بگن این‌زمینےنیست این حتما میشه...🌹 ۰♥️🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿♥️ 😍🌿♥️🍃  @yazainab314
🔊🔊🔊🔊🔊🔊🔊🔊 ⭕️⭕️خبــــــــر مهــــــــم ‼️‼️ 💠 سلاااام به گل دخترااااا 😘😘🖐🏻 🌀مسابقه داریم چه مسابقـــــــــــه ای 😍😋😋😋 📌گروه فرهنگــی و اجتمــاعی دختــران تمــدن ســاز🧕🏻 قصد دارد به مناسبت سالگرد شهید حاج قاسم سلیمانی مسابقه ای برگزار ڪنـــــد 🤩🤩🎁🎁ـ 🔸مسابقه ای به نام : نامه ای به سردار مهربانی ها 💌 🔹 به صورت : عکس نوشته یا تایپی ✍🏻📄 در تاریخ ۲۲ آذر ماه الی ۱دی ارسال آثار 🎐📩 ۲دی ماه بارگذاری تمام آثار تان در کانال دختران تمدن ساز 📱 ۲دی ماه الی ۱۱دی ماه ویو (بازدید کننده )👀 ۱۳دی ماه به سه نفر اول که بیشترین بازدید کننده ای داشتند 📆 به آنها جایزه نفیسی تعلق خواهد گرفت 🎁🎈 🔴 ارسال آثارتان به آیدے 👇 ﴾°• @Shahid_Hossein_Hariri •°🌿﴿ ان اشاءالله برنده ما شما باشید❤️ シ ♥️🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿♥️ 😍🌿♥️🍃  @yazainab314
💠 ختم_یک_جزء_از_قرآن_کریم 📖 به صورت صفحه ای 🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺🔻 💢سلام وعرض ادب✋ ان شاءالله به یاری خداوند خواندن جزسیزدهم قرآن را به نیت شهید حمید باکری هدیه میکنیم به امام حسن عسکری(ع)پدر امام زمان(عج) ☑️سلامتی وتعجیل درظهورآقاصاحب الزمان (عج) ☑️سلامتی رهبری عزیز ☑️شفای بیماران و ریشه کن شدن ویروس کرونا ☑️رفع مشکلات وگرفتاری ها ☑️شادی اموات ختم دهندگان ☑️سلامتی و حاجت روایی تک تک عزیزان به صورت صفحه ای شروع میکنیم ❤️ جزء - سیزدهم هدیه به امام عسکری(ع) ص۲۴۲🌸خانم اصغری✅ ص۲۴۳🌸خانم اصغری ✅ ص۲۴۴🌸خانم اکبری✅ ص۲۴۵🌸خانم‌ اکبری ✅ ص۲۴۶🌸خانم اکبری ✅ ص۲۴۷🌸خانم یاسمن✅ ص۲۴۸🌸خانم یاسمن✅ ص۲۴۹🌸سربازگمنام✅ ص۲۵۰🌸سربازگمنام✅ ص۲۵۱🌸منتظر ✅ ص۲۵۲🌸منتظر ✅ ص۲۵۳🌸منتظر ✅ ص۲۵۴🌸منتظر ✅ ص۲۵۵🌸منتظر ✅ ص۲۵۶🌸منتظر ✅ ص۲۵۷🌸خانم غفاری✅ ص۲۵۸🌸خانم غفاری✅ ص۲۵۹🌸خانم غفاری✅ ص۲۶۰🌸خانم غفاری✅ ص۲۶۱🌸خانم غفاری ✅ 🌺جزء خوانی امروز تقدیم به امام حسن عسکری(ع)میشود🌺 🔵بزرگوارانی که تمایل ب شرکت دارندپیوی اطلاع بدهند تا صفحه مربوطه به نامشان ثبت شود🙏 صفحه مورد نظرتون رو به این آیدی ارسال کنید @yazahra4565 ⭕️نکته صفحه ی مورد نظر درهمین روز باید خوانده شود. ❌حتما از قرآن عثمان طه استفاده شود. باتشکر 🌹 التماس دعا🙏🏻 -قران -قران -به-نیابت- از-شهدا ♥️🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿♥️ 😍🌿♥️🍃  @yazainab314
✍ تلنگری از جنس وصال داخل دفتر نشسته بودم، صدای اذان بلند شد، با بچه‌ها وارد نمازخانه شدم. سجاده‌ام را پهن کردم و به نماز ایستادیم، سلام نمازم را که دادم، متوجه همهمه‌ی کوچکی شدم. چند نفر گوشه‌ای نشسته بودند و با اشاره یکی از بچه‌ها را که مشغول نماز بود، نشان می‌دادند. ناخودآگاه توجه‌ام به سمت او جلب شد. با دو_سه نفر دیگر مشغول نماز بودند، انگار دیرتر به نماز ایستاده بودند و به جماعت نرسیدند. اما نوع نماز او کمی متفاوت بود، با انجام هر حرکت یک نگاه به بغل‌دستی‌اش می‌کرد و طبق حرکات او حرکت بعدی را انجام می‌داد. با خودم گفتم، این بنده خدا، حداقل با خودش صادق است و آشنا نبودن با نمازش را پنهان نمی‌کند. اما تو چطور؟! آیا در تمام مدت ذهنت مشغول نماز است؟! یا مثل این بنده خدا هر ثانیه به سمتی می‌چرخد؟! حرکات او را همه می‌بینند، فرار ذهن تو را چطور؟ جز خالق یکتا کسی متوجه‌اش می‌شود؟! او در تلاش یادگیری‌ست، تو چطور؟! تا به حال برای کنترل ذهنت و حضور قلب در نماز قدمی برداشته‌ای؟!(۱) پ.ن: (۱)امام صادق (علیه‌السّلام) می‌فرماید: «اَن العبدَ لیُرفعُ لهُ مِن صلاتهِ نصفُها او ثلُثها او ربعُها او خمسُها و ما یرفعُ لهُ الّا ما اقبلَ علیهِ بقلبهِ» «همانا از نماز انسان، نصفش، ثلثش، ربعش یا خمسش بالا برده می‌شود و آن مقداری از نماز که توجّه قلبی داشته باشد بالا برده می‌شود.» بحارالانوار، ج۸۴، ص۲۸. به قلم: ۰♥️🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿♥️ 😍🌿♥️🍃  @yazainab314
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
زن نتیجه عفاف مرد است در جوامع الحکایات آمده است که مردی بود خیاط در عفاف ، صلاح بی همتا و زنی داشت و با جمال و کمال و هرگز خیانتی از وی ظاهر نگشته بود. روزی زن در پیش مرد خود نشسته بود و زبان به به تعریف از خود باز کردوشروع به منت گذاشتن بر سر مرد کردکه: تو قدر عفاف من چه دانی تو قدر صلاح من چه شناسی که من بسیار پاک دامن و با عفاف هستم . مرد گفت راست می گویی: اما عفاف تو به نتیجه عفاف من است. چون من در حضرت آفریدگار راست باشم، او تو را در عصمت بدارد. زن خشم آمد گفت:هیچ‌کس زن را نگاه نتواند داشت ؛و اگر من وسیلت صلاح وعفافت نیستی، هرچه خواستمی بکردمی. مرد گفت: تورا اجازه دادم به هر جا که خواهی برو و هرچه میخواهی بکن؛ زن ،روز دیگر خود را بیاراست و از خانه بیرون شد ،و تا شب می‌گشت، و هیچ‌کس التفات به وی نکرد ،مگر یک مرد که گوشه چادر او را بکشید و برفت. چون شب درآمد زن به خانه باز آمد. مرد گفت :همه روز گردیدی و هیچ کس را التفات نکرد، مگر یک کس ،و او نیز رها کرد. زن گفت: از کجا دیدی. مرد گفت: من در خانه بودم اما من در عمر خود در هیچ زن نامحرمی به چشم خیانت نگریستم ، مگر در جوانی، گوشه چادر زنی را گرفته بودم ،و در حال پشیمان شده رها کردم‌. دانستم اگر کسی قصد حرم من کند بیش از این نباشد" زن در پای شوهر افتاد و گفت: مرا معلوم شد که عفاف من از عفاف تا است. ۰♥️🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿♥️ 😍🌿♥️🍃  @yazainab314
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
راهکاری برای ترک گناهان🙂🕊:]* ۰♥️🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿♥️ 😍🌿♥️🍃  @yazainab314
(عج) متولدین‌فروردین: ده‌صلوات ✨متولدین‌اردیبهشت:پنج‌سوره‌حمد ✨ متولدین خرداد:چهارده‌صلوات ✨ متولدین تیر: سہ‌سوره‌قدر ✨ متولدین مرداد: ده‌سوره‌توحید ✨ متولدین شهریور:پنج‌صلوات‌ودوسوره‌حمد ✨متولدین‌مهر:پنج‌سوره‌ناس ✨متولدین‌آبان : یک‌آیه‌الکرسی ✨متولدین‌آذر : پنج‌سوره‌فلق ✨ متولدین‌دی:پنج‌سوره‌کافرون ✨ متولدین‌بهمن:پنج‌صلوات‌با پنج سوره‌توحید ✨ متولدین اسفند:ده صلوات و یک سوره حمد نشردهید‌هم‌خودت ثواب‌میکنے‌‌وهم‌دیگران‌ ذخیره‌بشه‌برای‌آخرتتون 😍 ♥️🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿♥️ 😍🌿♥️🍃  @yazainab314
✨وقتے روزگارتورادرشرایط سختــ قرارداد نگو چرامنـــ؟😡 بگو:نشونتـــ میدمــ😄 ♥️🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿♥️ 😍🌿♥️🍃  @yazainab314
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
☀️هوالحبیب 🦋 🍄 📝نویسنده: ☔️ 🖇 با صدای اذان که از مناره های مسجد محل به گوش میرسید ،از خواب بیدارشدم. عجیب دلم خواب میخواست، بر شیطان لعنتی فرستادم و به سمت حیاط رفتم. لب حوض نشستم ،تصویر ماه روی حوض افتاده بود با دست مشتی آب برداشتم و با لبخند به تصویر ماه که در برابر چشمانم مواج شده بود نگاه کردم،وضو گرفتم به داخل اتاق برگشتم . چادرنمازم را به سرکردم و به نماز ایستادم. لبریز از حس آرامش کمی قرآن خواندم و از خدا خواستم تا کیان از این سفر به سلامت برگردد. جانمازم را جمع کردم و روی تخت دراز کشیدم و به امروز که قراربود به خانه اقای شمس بروم فکر کردم. کم کم به خواب افتادم با صدای حرف زدن روهام با خانم جون از خواب بیدارشدم. دستی به بلوز شلوار عروسکی ام کشیدم و از روی تخت بلند شدم و به انها ملحق شدم. خانم جون مشغول چایی ریختن بود روهام پشتش به من بود مشغول لقمه گرفتن. تا دستش را به سمت دهانش برد از پشت سر لقمه را گرفتم و در دهان گذاشتم. _به به عجب لقمه شیرینی بوددستت درد نکنه!.سلام بر داداش مهربونم .سلام خانجونم _سلام بر آبجی کوچیکه.نوش جونت. خانم جون لبخند زد _سلام گلکم .بشین واست چایی بیارم _چشم روی صندلی مقابل روهام نشستم .نگاهی به صورتم کرد _کوچولو چرا صورتتو نشستی میخوای باهم بریم من بشورم واست اره عمو خندیدم _اره عمو بغلم کن ببر صورتمو بشور دستانم را از دو طرف بازکردم به نشانه بغل کردن. روهام نمکدان را به سمتم پرت کرد و گفت _ با این لباس خواب و موهای ژولیده الحق که شبیه بچه هایی، ولی کور خوندی که من ببرم صورتتو بشورم .خرس گنده پاشو ببینم اشتهامو کور کردی!! برایش زبان درازی کردم و به سمت سرویس بهداشتی رفتم. دقایقی بعد به آشپزخانه برگشتم و دوباره نشستم. روهام رو به خانم جون گفت _دستت دردنکنه خانجون خیلی چسبید.با اجازه من برم شرکت . _نوش جونت پسرم .برو به سلامت. روهام دماغم رو کشید ،گونه ام رو بوسید و گفت _خداحافظ آبجی خوشگله _مراقب خودت باش عزیزم _ای به چشم .شما هم همینطور بعد صرف صبحانه به اتاقم رفتم تا برای رفتن به خونه پدری کیان آماده شوم. استرس داشتم، با دقت به مانتوهایم نگاه کردم.ازبین مانتو های بلندم یک مانتو مشکی عبایی برداشتم که سرآستین هایش یک قسمت سفید داشت و کل آستین با مرواریدهای زیبا سنگ دوزی شده بود. یک شلوار سفید و روسری بزرگ سفید برداشتم که برای دیدار با خانواده کیان بسیار شیک و مناسب بود. دلم میخواست به چشمانشان جذاب به نظر بیایم. به ساعت گوشی نگاهی انداختم ،ساعت ده شده بود و من هنوز آماده نشده بودم. با عجله لباس پوشیدم ،کمی آرایش کردم ،کیف و کفش مشکی ام را برداشتم و خانم جون را صدا زدم _خانجونم آماده اید بریم؟؟ _آره عزیزم تو برو تو ماشین من الان میام عزیزم. دقایقی بعد خانم جون سوار ماشین شد و گفت: _عزیزم یه جا نگهدار ،گل بخریم _چشم خانجون جلو اولین گل فروشی تو مسیر ایستادم یک دسته گل با رز های رنگارنگ خریدم و دوباره به سمت خانه پدری کیان به راه افتادم یک ساعت بعد ماشین را جلوی یک خانه ویلایی نگه داشتم . گل را از صندلی عقب برداشتم و با خانم جون به سمت خانه رفتیم و زنگ آیفون را زدم. &ادامه دارد...
☀️هوالحبیب 🦋 🍄 📝نویسنده: ☔️ 🖇 کمی نگذشت که صدای شاد زهرا به گوش رسید _سلام بفرمایید داخل خیلی خوش اومدید _سلام عزیزم وارد حیاط شدیم ,به اطراف نگاه انداختم حیاطی بزرگ ،که پر از درختهای سربه فلک کشیده بود ،زیبایی منحصر به فردی داشت. از جلو درب ورودی تا در ورودی عمارت بوته های گل رز و یاس خودنمایی میکرد . یک قسمت از راهرو، دالان زیبایی توسط گل های یاس درست شده بود که باید از زیر آن رد میشدی و می رسیدی به حوض بزرگی وسط حیاط که لبه های آن پر بود از گل های شمعدانی در رنگ های مختلف و آبشار کوچکی که در وسط آن خودنمایی میکرد و بعد ازآن ،عمارت قدیمی ولی زیبایی قرارداشت که از دو طرف پله داشت تا وارد خانه شوی و دوطرف هر پله گلدانهای شمعدانی خود نمایی میکرد.. هرچه در توصیف آن خانه و زیبایی ها و آرامش آن بگویم کم است ،چرا که انجا بیشتر شبیه یک تکه از بهشت بود تا عمارت خانواده شمس.!!! چنان غرق زیبایی های اطرافم شده بودم که حواسم به زهرا که به سمتم می آمد ،نبود . با صدای زهرا چشم از زیبایی ها گرفتم و به او چشم دوختم _سلام حاج خانم .خیلی خوش اومدید بفرمایید _سلام دخترم خوبی عزیزم ؟ممنونم مزاحم شدیم _این چه حرفیه شما مراحمید خیلی خیلی خوش اومدید. گل ها را به سمت زهرا گرفتم و گفتم: _سلام زهرا جون .خوبی ؟قابلت رو نداره زهرا گل ها را گرفت : _سلام عزیزم .خیلی خوش اومدی .چرا زحمت کشیدین .خودتون گلید _ممنون عزیزم .ناقابله _قربونت برم .بفرمایید داخل با خانم جون و زهرا به سمت خونه رفتیم. چندخانم روی تختی چوپی زیر درخت نشسته و مشغول پاک کردن سبزی بودند. یکی دونفر هم گوشه ای دیگر کنار دیگ بزرگی که روی اجاق گاز بود ،ایستاده بودند. زهرا رو به انهایی که سبزی پاک میکردند کردوگفت: _معرفی میکنم دوستم روژان جون و مادر بزرگ مهربونشون .این خانمهای مهربون هم خاله های عزیزمن هستند.خاله زهرا خاله زهره خاله فاطمه بعد از احوالپرسی، با زهرا به سمت دوخانم دیگر رفتیم ،که دوباره زهرا گفت : _این دوخوشگل خانم عمه های من هستند .عمه فروغ و عمه مهدخت. دست مرا گرفت و گفت: _این خوشگل خانم هم دوست من و مهمون ویژه داداش کیانم ،روژان جون هستند و ایشون هم مادربزرگ روژان جون هستند. وقتی زهرا مرا به عنوان مهمان ویژه کیان معرفی کرد، متوجه نگاه پر تمسخر فروغ خانم شدم و از خجالت لب گزیدم و به اجبار با عمه های زهرا احوالپرسی کردیم و به سمت داخل عمارت رفتیم . پا روی پله اول گذاشته بودم که خاله ثریا از خانه خارج شد و گفت: _به به ببین کی اومده .سلام حاج خانوم خیلی خوش اومدید _سلام ثریا خانم خوبید .جای آقا کیان خالی نباشه .ببخشید که مزاحم شدیم _سلامت باشید .این چه حرفیه .خدا میدونه چقدر خوش حال شدم تشریف آوردید.بفرمایید داخل. خاله ثریا مرا به آغوش کشید و گفت: _سلام دختر .خوبی عزیزم.خیلی خوش اومدی .ماشاءالله چقدر خوشگلی عزیزم .زهرا از صبح منتظر اومدنته .بیا داخل عزیزم. همگی باهم به داخل خانه رفتیم.دکوراسیون داخلی ترکیبی از دکوراسیون کلاسیک و مدرن بود. زیبایی انجا نشان دهنده خوش سلیقه بودن خاله ثریا بود. زهرا ما را به سمت پذیرایی راهنمایی کرد و خودش به آشپزخانه رفت . روی مبل کنار خانم جون نشستم .خاله ثریا روی مبل رو به رویی من نشست و گفت: _روژان جون خوبی عزیزم .هنوز درست تموم نشده دخترم ؟ _ممنونم خاله جون ،نه هنوز یک سال دیگه مونده تا درسم تموم بشه _به سلامتی عزیزم . اگه راحت نیستی میتونی بری تو اتاق زهرا لباستو عوض کنی ،تا موقع نهار هیچ مردی اجازه نداره بیاد خونه.راحت باش عزیزم _ممنونم من راحتم زهرا با لیوان های شربت به سمتمان آمد و بعد از تعارف کردن شربت کنارم نشست خاله با خانم جون مشغول صحبت شد... &ادامه دارد...
☀️هوالحبیب 🦋 🍄 📝نویسنده: ☔️ 🖇 زهرا دستم را گرفت و گفت : _بیا بریم تو اتاقم کمی باهم صحبتای دخترونه کنیم .تا یک ساعت دیگه دخترای فامیل میان، وقت نمیشه صحبت کنیم _باشه عزیزم بریم. باهم از روی مبل بلند برخواستیم تا به اتاق زهرا برویم که خاله ثریا گفت: _زهرا جان ببین بیرون کسی چیزی لازم نداره؟ _چشم مامان جون . زهرا رو به من کرد و گفت: _تا تو بری تو اتاقم، منم اومدم.طبقه بالا سمت چپ _باشه برو زهرا به حیاط رفت و من هم با آرامش پله ها را بالا رفتم . سمت چپ دوتا اتاق قرارداشت ،نمیدانستم کدام اتاق زهراست . در اتاق اول را باز کرده و وارد شدم. چشمم افتاد به قاب عکس بزرگی از کیان که روبه روی در قرارداشت. در اتاق بوی عطرهمیشگی او پیچیده بود و من با تمام وجود عطرش را نفس کشیدم تا روزهایی که دلتنگشم با یادآوری بوی عطرش به آرامش برسم . به دور تا دور اتاقش نگاهی انداختم ،دکوراسیون اتاقش سفید و سیاه بود. یک دیوار، کاملا مشکی بود . با گچ سفید رویش شعری را خوشنویسی کرده بود هرچه دقت کردم نتوانستم شعر را بخوانم . پایین نوشته هم امضا زده بود و نوشته بود کیان! چشمم به دیوار مقابلش خورد سفید رنگ بود و روی آن پر بود از قاب عکس های کوچک و بزرگ خوشنویسی، زیر همه انها امضا و اسم کیان خودنمایی میکرد. میخواستم به سمت پنجره اتاقش بروم تا به بیرون نگاهی بیاندازم که چشمم به یک برگه خوشنویسی افتاد که روی میزتحریرش قرارداشت‌. بی اراده به سمتش رفتم و شعر را خواندم ای در دل من میل و تمنا همه تو وندر سـر من مایه سودا همه تو هرچنـــــد به روزگار در می‌نگرم امروز هـمه تویی و فردا همه تو زیر شعر دوباره امضا زده بود و تاریخ و ساعت نوشته بود وقتی به تاریخ و زمانش دقت کردم ،متوجه شدم این شعر را بعد آخرین دیدارمان نوشته است.از خوشی اینکه ممکن است مخاطب این شعر من باشم دلم بی قراری اش را آغاز کرد . اشک روی گونه ام جاری شد .بیشتر از قبل دلتنگش شدم به قاب عکسش زل زدم و گفتم _من دیگه تحمل این عشق یک طرفه رو ندارم کیان.کاش بودی تا همین الان بهت میگفتم که چقدر عاشقتم و دوریت داره منو به جنون میرسونه .کاش تو هم عاشقم بودی .کاش واقعا مخاطب این شعر من می بودم _من عشق رو تو چشمای داداشم دیدم با شنیدن صدای زهرا با ترس و دلهره به سمتش برگشتم.سریع اشکهایم را پاک کردم ،با خجالت و سربه زیر گفتم _ببخشید حواسم نبود اومدی. _بله میدونم حواستون پیش داداش بنده بود گونه هایم سریع رنگ عوض کرد . دلم میخواست از خجالت زمین دهان بازکند و مرا درخود فرو ببرد آبرویم رفته بود و دست دلم برای زهرا بازشده بود. زهرا خندید و گفت: _حالا چرا انقدر رنگ به رنگ میشی دختر خوب‌. _من..... راستش من..... _نمیخواد عشقتو انکار کنی من خیلی وقته برق عشق رو علاوه بر چشم تو ،توی چشم کیان هم دیدم.تا قبل رفتنش امید داشتم که عشق تو باعث بشه که قید رفتن رو بزنه ولی نشد. به سمت میز تحریر رفت و کاغذ خوشنویسی را برداشت ،درحالی که بغض کرده بود گفت: _همیشه وقتی شعری رو مینوشت به من نشون میداد .اون روزی که این شعر رو مینوشت من تو اتاقش بودم .بهم گفت وسایلش رو بزارم تو ساکش و برای این سفر طولانی آماده اش کنم. بهش گفتم _داداشی نمیشه نری خندیدوگفت عزیزم چندبار در موردش حرف بزنیم.من نمیتونم از اعتقادم بگذرم _از عشقت چی ؟از اون میتونی بگذری انگار خشکش زده بود باور نمیکرد پیش من رسوا شده باشه. دست از نوشتن برداشت و با چشمانی مبهوت به من نگاه میکرد.یکهو دست و پاش رو گم کرد و نگاهش از نگاهم فراری شد &ادامه دارد...
12.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
میدونم یه جمعه دیگه برمیگردی با آقامون تولیدی از گروه دختران تمدن ساز 🌷✨🌷✨🌷✨🌷✨🌷✨🌷 کاری از دوست عزیزمون خانم معزی فر☺️ ۰♥️🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿♥️ 😍🌿♥️🍃  @yazainab314
| حجابــ | خودِ آزادی ستــ ! چرا ڪه تو آزاد هستے تا انتخابــ ڪنی دیگران چہ ببینند....! ۰♥️🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿♥️ 😍🌿♥️🍃  @yazainab314
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⁣⭐️ جملاتي كوچك، مفاهيمي بزرگ 💟آنقدر خوب باشيد که ببخشيد، امّا آنقدر ساده نباشيد که دوباره اعتماد کنید! اگر احساس افسردگی دارید، درگير گذشته هستید. اگر اضطراب دارید، درگير آینده! و اگر آرامش دارید، در زمان حال به سر مي بريد. پس در لحظه زندگی کنید...! 💟قدر لحظه ها را بدانيد! زمانی می رسد که دیگر شما نمی توانید بگویید جبران می کنم. 💟یك نكته را هرگز فراموش نكنيد : لطف مکرّر ، حق مسلّم مي گردد! پس به اندازه لطف کنيد... 💟از کسی که به شما دروغ گفته نپرسيد: چرا؟ چون سعي مي كند با دروغ هاي پي در پي، شما را قانع كند! 💟غصّه هایتان را با قاف بنویسيد تا هرگز باورشان نکنيد! انگار فقط قصّه است و بس... 💟هیچ بوسه ای جای زخم زبان را خوب نمی کند! پس مراقب گفتارتان باشيد... 💟جاده زندگي نبايد صاف و هموار باشد وگرنه خوابمان مي برد! دست اندازها نعمت بزرگي هستند... 💟و نكته آخر : هيچ وقت فراموش نكنيد كه : " دنيا تكرار نمي شود . . ۰♥️🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿♥️ 😍🌿♥️🍃  @yazainab314
باید فقط به خدا پیله کرد زیرا فقط با او می توان پروانه شد!!! خدا بدون من هم خداست اما من بدون او هیچ نیستم ۰♥️🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿♥️ 😍🌿♥️🍃  @yazainab314
: قال الامام علی علیه السلام: " إِذَا أَقْبَلَتِ الدُّنْیَا عَلَى أَحَد أَعَارَتْهُ مَحَاسِنَ غَیْرِهِ، وَإِذَا أَدْبَرَتْ عَنْهُ سَلَبَتْهُ مَحَاسِنَ نَفْسِهِ" امام امیرالمومنین علی علیه السلام میفرمایند: " هنگامی که دنیا به کسی روی بیاورد،نیکی های دیگران را به او عاریه میدهد وهنگامی که دنیا به کسی پشت کند،خوبی های خودش را نیز از او میگیرد" 📝شرح: ✅هنگامی که فرد،افراد یا جریانی در اموری مانند حکومت وسیاست،اموراجتماعی،اقتصادی،علم ومعنویت،سخنوری و..معروف ومشهور می شوند،بسیاری از کارهای خوبی را که قبلا دیگران انجام داده بودند،به آنها نسبت می دهند واین یک واقعیت است 😞اما وقتی ورق برگردد همه چیز برعکس میشود تا جایی که کارهای خوب وبزرگی که آنهاانجام داده باشند،به دیگران نسبت میدهند واین وضعیت معلول چند علت است: ⚠️1_انسانهای چاپلوس،برای نزدیک شدن به ارکان قدرت و سیاست،به دروغ،خوبی هایی را برای افراد یا جریانات میتراشند و مردم هم کم کم باور میکنند اما وقتی خواسته آنها برآورده نشد قضیه برعکس میشود ⚠️2_روحیه قهرمان سازی پوشالی زیرا افرادی هستندکه تا می بینند کسی به جایگاهی رسید ومعروف شد از او یک قهرمان میسازند که به برخی از انگیزه های آنها اشاره میشود: ⚠️2-1_ایجادفضایی سنگین تا کسی نتواند فرد یا جریان محبوب آنها را نقد کند وفرد،افراد یا جریان مورد نظر همیشه در اوج قله وقهرمان باقی بماند ⚠️2-2_عدم تعادل در رفتار یعنی افرادی،روحیه افراطی دارندوبعد از یک دوره افراط،در وادی تفریط می افتند ⚠️2-3_عشق ومحبت بیش از حد که باعث میشود،عیوب افراد را نبیند وبرعکس خوبی های دیگران هم به پای او بنویسد ⚠️2-4عده ای هم خود را اجیر کرده و مواجب بگیر هستند تا تاریخ را جعل کنند و وارونه جلوه دهند و.. ♥️🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿♥️ 😍🌿♥️🍃  @yazainab314
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گوش کنید حال دل خیلیامونه🌸 ۰♥️🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿♥️ 😍🌿♥️🍃  @yazainab314
محبتت را❣ اگر جایگاهے برایش نیافتے ، نثار مڪن...💔🍃 🌱امام علے؏🌱 ♥️🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿♥️ 😍🌿♥️🍃  @yazainab314
ما باید...!! جوانان و ڪودڪان را 👨‍🎓👩‍🎓 بہ ڪتابخوانے عادت دهیم،📖📚 ڪہ ایـن تـا آخـر عمـر همـراهشان خـواهـد بـود.•°🌧 ♥️🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿♥️ 😍🌿♥️🍃  @yazainab314