eitaa logo
تـمَـدُّن سـازانِـ نـسـلِ ظُهـور
1.2هزار دنبال‌کننده
15.3هزار عکس
6.3هزار ویدیو
429 فایل
هُوَالرَّزّاق 🌸🍃گـروه فرهنگـی_اجتماعی تمـدن سـازان نسـل ظـهـور🍃🌸 سخنی وحرفی درخدمتیم👇 @yazahra4565 @nega_r83 📱پیجمون در اینستاگرام yazainab314 📢شرایط کپے ،تب و کارهای صورت گرفته شده @dokhtaran_Nassle_Zohor 🛍 کانال فروشگاه نسل ظهور @nassle_zohorr
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💜درآستانهٔ روز زن، 💜ﺗﻘﺪﯾﻢ به زنـــان ایران زمین 💚ﺯﻥ ﯾﻌﻨﯽ : ﻧﺎﺯ ﻫﺴﺘﯽ ﺩﺭ ﻭﺟﻮﺩ 💚ﺯﻥ ﯾﻌﻨﯽ : ﯾﮏ ﻓﺮﺷﺘﻪ ﺩﺭ ﺳﺠﻮﺩ 💚ﺯﻥ ﯾﻌﻨﯽ : ﯾﮏ ﺑﻐﻞ ﺁﺳﻮﺩﮔﯽ 💚ﺯﻥ ﯾﻌﻨﯽ : ﭘﺎﮐﯽ ﺍﺯ ﺁﻟﻮﺩﮔﯽ 💚ﺯﻥ ﯾﻌﻨﯽ : ﻫﺪﯾﻪ ﯼ ﻣﺮﺩ ﺍﺯ ﺧﺪﺍ 💚ﺯﻥ ﯾﻌﻨﯽ : ﻫﻤﺪﻡ ﻭ ﯾﮏ ﻫﻢ ﺻﺪﺍ 💛ﺯﻥ ﯾﻌﻨﯽ : ﻋﺸﻖ ﻭ ﻫﺴﺘﯽ؛ ﺯﻧﺪﮔﯽ 💛ﺯﻥ ﯾﻌﻨﯽ : ﯾﮏ ﺟﻬﺎﻥ ﭘﺎﯾﻨﺪﮔﯽ 💛ﺯﻥ ﯾﻌﻨﯽ : ﻟﻄﯿﻒ؛ ﻓﺼﻞ ﺑﻬﺎﺭ 💛ﺯﻥ ﯾﻌﻨﯽ : ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺩﺭ ﻻﻟﻪ ﺯﺍﺭ 💛ﺯﻥ ﯾﻌﻨﯽ : ﻋﺎﺷﻘﯽ؛ ﺩﻟﺪﺍﺩﮔﯽ 💛ﺯﻥ ﯾﻌﻨﯽ : ﺭﺍﺳﺘﯽ ﻭ ﺳﺎﺩﮔﯽ ❤️ﺯﻥ ﯾﻌﻨﯽ : ﻋﺎﻃﻔﻪ؛ ﻣﻬﺮ ﻭ ﻭﻓﺎ ❤️ﺯﻥ ﯾﻌﻨﯽ : ﻣﻌﺪﻥ ﻧﻮﺭ ﻭ ﺻﻔﺎ ❤️ﺯﻥ ﯾﻌﻨﯽ : ﺭﺍﺯ؛ ﻣﺤﺮﻡ؛ ﯾﮏ ﺭﻓﯿﻖ ❤️ﺯﻥ ﯾﻌﻨﯽ : ﯾﺎﺭ ﯾﮑﺪﻝ؛ ﯾﮏ ﺷﻔﯿﻖ ❤️ﺯﻥ ﯾﻌﻨﯽ : ﻣﺎﺩﺭ ﻣﺮﺩﺍﻥ ﻣﺮﺩ ❤️ﺯﻥ ﯾﻌﻨﯽ : ﻫﻤﺪﻡ ﺩﻭﺭﺍﻥ ﺩﺭﺩ 💙ﺯﻥ ﯾﻌﻨﯽ : ﺣﺲ ﺧﻮﺵ؛ ﺣﺲ ﻋﺠﯿﺐ 💙ﺯﻥ ﯾﻌﻨﯽ : ﺑﻮﺳﺘﺎﻧﯽ ﭘﺮ ﻧﺼﯿﺐ 💙ﺯﻥ ﯾﻌﻨﯽ : ﺑﺎﻏﻬﺎﯼ ﺁﺭﺯﻭ 💙ﺯﻥ ﯾﻌﻨﯽ : ﻧﻌﻤﺘﯽ ﺩﺭ ﭘﯿﺶ ﺭﻭ 💙ﺯﻥ ﯾﻌﻨﯽ : ﺑﻨﺪﻩ ﯼ ﺧﻮﺏ ﺧﺪﺍ 💙ﺯﻥ ﯾﻌﻨﯽ : ﻧﯿﻤﯽ ﺍﺯ ﻣﺮﺩﺍﻥ ﺟﺪﺍ 💜ﺯﻥ ﯾﻌﻨﯽ : ﻫﻤﺴﺮﯼ ﺧﻮﺏ ﻭ ﺷﻔﯿﻖ 💜ﺯﻥ ﯾﻌﻨﯽ : ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﯾﺎﺭ ﻭ ﺭﻓﯿﻖ 💜ﺯﻥ ﯾﻌﻨﯽ : ﺍﻧﻔﺠﺎﺭ ﻧﻮﺭﻫﺎ 💜ﺯﻥ ﯾﻌﻨﯽ : ﻧﻐﻤﻪ ﯼ ﺭﻭﺡ ﻭ ﺭﻭﺍﻥ 💜ﺯﻥ ﯾﻌﻨﯽ : ﺳﺎﺯ ﻣﻮﺳﯿﻘﯽ ﺟﺎﻥ 💜ﺯﻥ ﯾﻌﻨﯽ : ﻣﺮﻫﻢ ﻫﺮ ﺧﺴﺘﮕﯽ 💜ﺯﻥ ﯾﻌﻨﯽ : ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﻭﺍﺑﺴﺘﮕﻰ پیشاپیش ۱۵ بهمن روز زن مبارک ❤️ ❄️منتظر حمایت شما عزیزان هستیم❄ دُخـٺَـ❀ــرانــღزیـنَـبـٓـღــے ____●○•°🦋●○•°______ @dokhtaran_zinabi👈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
☀️هوالحبیب 🦋 🍄 📝به قلم ☔️ 📂 🖇 چند دقیقه پشت در منتظر ماندم ولی در کمال تعجب هیچ صدایی به گوشم نرسید. دوباره کنجکاو وارد اتاق شدم. روهام رو تختی را روی سرش کشیده بود. به آهستگی ساعت را برداشتم و نگاهی به ان انداختم. در حال بررسی ساعت بودم که صدای بلندی کنار گوشم گفت _پخ از ترس چنان از ته دل جیغ بنفش سردادم که احساس کردم گلویم خراش برداشته و می‌سوزد. دستم را روی قلبم که نامنظم می‌‌کوبید،گذاشتم. صدای خنده روهام روهام بلند شد. _چاه مکن بهر کسی اول خودت بعدا کسی. چپ چپ نگاهش کردم _بزغاله نزدیک بود از ترس سکته کنم.اصلا تو کی بیدار شدی؟ در حالی که به سمت سرویس بهداشتی میرفت ،گفت _از وقتی جنابعالی کله سحر هوس خونه جاروزدن میکنی.مگه صدای جارو برقی گذاشت بخوابم _یکی طلبت، به زار آقامون بیاد اگه بهش نگفتم نزدیک بود سکته ام بدی خندید _دور از جونت عزیزم _هرهر بانمک .زود بیا صبحونه بخوریم گشنمه سرش را تکان داد و از اتاق خارج شد . من هم به آشپزخانه رفتم و دو فنجان چایی ریختم و روی میز گذاشتم &ادامه دارد...
☀️هوالحبیب 🦋 🍄 📝به قلم ☔️ 📂 🖇 بعد از صرف صبحانه روهام به شرکت رفت . من هم چادر پوشیدم و به ساختمان خاله شان رفتم. چند ضربه به در زدم _خاله جون مهمون نمیخوای صدای مهربانش به گوشم رسید _بیا تو عزیزم ،خوش اومدی وارد خانه شدم .خاله از آشپزخانه بیرون آمد _سلام عزیزم صبح بخیر _صبح شماهم بخیر.کسی خونه نیست _نه عزیزم ،چادرتو در بیار راحت باش.حاج آقا که رفته بازار گوسفند بخره واسه قربونی کردن،کمیل هم که رفته یکم واسه خونه خرید کنه . چادرم را روی مبل انداختم _زهرا کجاست؟ _رفته دانشگاه، بشین برم واست صبحونه بیارم _ممنون خاله خوردم .کاری دارید بگید من انجام بدم _نه عزیزم کاری نیست. _خاله جون من میخوام شب به مناسبت اومدن کیان یه جشن کوچولو بگیرم.مامانم و خانم جون رو دعوت کردم شما هم اگه لازم میدونید خاله ها و عمه ها رو دعوت کنید . _اینجوری به زحمت میفتی عزیزم.امشب حاج اقا میخواد قربونی کنه فک و فامیل هم برای دیدن کیان میان .معلوم نیست چند نفر بمونند .از طرفی حاج اقا صحبت کرده واسه صد نفر غذا تدارک دیده _پس فردا شب یه جشن واسه خانواده خودمون میگیرم. _هرطور صلاح میدونی عزیزم. _با اجازه اتون من برم ،میخوام برم بیرون خرید. شما چیزی نمیخواین بخرم براتون _نه عزیزم برو به سلامت .نهار هم با روهام بیاین اینجا. _چشم.پس فعلا با اجازه با خاله خداحافظی کردم و به ساختمان خودمان برگشتم. &ادامه دارد...
☀️هوالحبیب 🦋 🍄 📝به قلم ☔️ 📂 🖇 با سریع ترین حالت ممکن آماده شدم و بعد از برداشتن سوییچم از خانه بیرون آمدم. در حین رانندگی با مهسا تماس گرفتم.صدای شادش در ماشین پیچید _ سلام بر خانمی که مخ استادش رو زد و از را به درش کرد بی محابا قهقهه زدم _دیوونه .اونی که مخ زد استاد گرامتون بود نه من. مهسای دیوانه از وقتی ازدواج کردم تیکه کلامش این حرف شده . _بله بله شما درست میفرمایید.استاد به قربونتون با خنده گفتم _از عشق من مایه نزار من قربونش برم او هم خندید _شوهر ذلیل بدبخت.الان یادم اومد من باهات قهرم متعجب لب زدم _چرا قهری ؟یادم نمیاد دعوا کرده باشیم با صدایی که از حرص میلرزید داد زد _تازه میپرسی چرا قهرم .برو از اون داداش قلدرت بپرس چشمان دیگر بیش از این نمیتوانست باز شود _چه ربطی به روهام داره با صدایی حرصی شروع کرد به تعریف کردن داستان. روز بعد از اینکه من بهت زنگ زدم و خبر اون اتفاق بد رو دادم .خان داداش و برادر شوهرت رو اتفاقی تو خیابون دیدم. تا منو دید چنان از ماشین پرید بیرون که کم مونده بود سکته بزنم . اومد تو چشام زل زد با داد گفت تو هنوز عقلت نمیکشه که نباید یه خبر بد رو انقدر رک به کسی بگی .وای به حالت اگه بلایی سر خواهرم بیاد خودم میکشمت. برادر شوهرت اومد دستش رو گرفت و با خودش برد با تصور روهام و داد زدنش سر مهسا ،از ته دل زدم زیر خنده. او هم که خنده اش گرفت بود با خنده گفت _کوفته .به چی میخندی ‌؟ _به قیافه تو و روهام تو اون لحظه _کوفت نگیری تو.حالا چیکارداشتی مزاحمم شدم خندیدم _دلتم بخواد .زنگ زدم بیای بریم خرید آقامون داره از سفر بر میگرده _اوکی .تا نیم ساعت دیگه میام سر خیابون تجریش .بیا اونجا دنبالم. _باشه .با زیبا هم هماهنگ کن ببین میاد یا نه .فعلا تماس را قطع کردم . با یادآوری دعوای مهسا و روهام دوباره خنده به لبم آمد. &ادامه دارد...
☀️هوالحبیب 🦋 🍄 📝به قلم ☔️ 📂 🖇 با دیدن مهسا و زیبا که کنار هم ایستاده بودند برایشان بوقی زدم که متوجه من شدند . ماشین را مقابل پایشان نگه‌داشتم _سلام خانم ها بپرید بالا که دیر شد. از اینکه بعد از مدتها دوباره مثل گذشته ها به خرید آمده بودیم بسیار مرا سر ذوق آورده بود. به یاد ان روز ها کلی در فروشگاه چرخیدیم و هرچی که به نظرمان زیبا خود خریدیم البته با این تفاوت که من این‌بار برای کیان هم خرید می کردم. برایش یک پالتو مشکی ،دوعدد بلوز بافت و یک شالگردن زیبا خریدم.برای خودم هم یک پالتو کوتاه صورتی کم حال با شال و شلوار فیلی رنگ خریدم. مشغول نگاه کردن به ویترین کفش فروشی بودم که صدای موبایلم بلند شد. اسم روهام روی گوشی خاموش روشن میشد _جانم _سلام ،خوبی _سلام .ممنونم تو خوبی _ممنون عزیزم .کجایی روژان جان؟ _من بیرونم چطور؟ _هیچی زنگ زدم بگم من ظهر میرم خونه. عصر با مامانشون میایم اونجا. _نمیشه نری؟آخه خاله صبح بگم نهار درست میکنه نهار بریم اونجا زوق زده گفت _ببین مادرزنم چقدر دوستم داره بچه پررویی بود که دومی نداشت _ترمز کن عزیزم.مادر زنی وجود نداره .الکی خودتو تحویل نگیر .عمرا بزارم زهرا زن تو بشه _حسود خانم.من اگه یک دونه دوست مثل تو داشته باشم نیاز دشمن ندارم.یه روزی بهت سلام میکنم عزیزم خنده ام گرفت بود انگار واقعا دلش سریده بود. _باشه عزیزم .پس ظهر زود بیا عروس خانم رو زیاد منتظر نزار.بای میدانستم که الان نیشش تا بناگوشش از خوشی لفظ عروس باز مانده است. گوشی را داخل کیفم انداختم و به اطراف سرک کشیدم تا مهسا و زیبا را پیدا کنم. ساعات خوشی را باهم گذرانده بودیم .مهسا و زیبا را به خانه رساندم وخودم به خانه رفتم. ماشین را داخل حیاط پارک کردم. بسته های خریدم را از پشت ماشین برداشتم و به سمت ساختمان خودمان به راه افتادم. چشمم به گوسفندی که گوشه باغچه به درخت بسته شده بود افتاد.او قراربود قربانی عزیزمن شود با لبخند نگاه از او گرفتم و به داخل خانه رفتم. &ادامه دارد...
☀️هوالحبیب 🦋 🍄 📝به قلم ☔️ 📂 🖇 بعد از جابه‌جا کردن خریدهایم به سمت سرویس بهداشتی رفتم و وضو گرفتم تا نماز ظهرم را بخوانم. دلم بی قرار دیدن کیان بود .انقدر زوق زده بودم که گاهی فکر میکردم الا از خوشی سکته را میزنم و دیدارمان به قیامت می افتد. نمازم که تمام شد دوباره و دوباره خدا را بخاطر سلامتی کیان شکر کردم. آرایش ملایمی روی صورتم نشاندم . به سمت کمد لباسهایم رفتم .سارافن و دامن زرشکی رنگم با شومیز حریر سفیدش چشمم را گرفت . سارافنی زرشکی باطرح های سنتی زیبا در لب های آن ،دامن ساده زرشکی رنگ و شومیز سفیدی که سر آستینش چین های ریزی داشت و با پارچه حریر سفید با گل های ریز زرشکی تزیین شده بود قد دامن نبود و کمی از مچ پایم پیدا بود.ج راب شلواری مشکی ضخیمم را پوشیدم. روسری زرشکی رنگم را مدل دار بستم و بعد از برداشتن چادر رنگی و موبایلم در آینه نگاهی به خودم انداختم وقتی از پوششم مطمئن شدم به سمت ساختمان خاله شان به راه افتادم. چند ضربه به در زدم و وارد شدم زهرا با ذوق به پیشوازم آمد با دیدنم سوتی زد _اوه کی میره این همه راهو .چه خوشگل کردی خانوم . لبخندی زدم _نه به زیبایی تو عزیزم پیراهن بلند آبی فیروزه ای با گلهای ریز سفید که سرآستن هایش کش دوزی شده بود و روی آن یک جلیغه کوتاه سفید پوشیده بود. وای به حال دل عاشق روهام اگر زهرا را با این همه زیبایی میدید. با صدای زهرا چشم از اسکن کردن او برداشتم _آقا روهام نمیان؟ مشکوک نگاهش کردم و لبخندی زدم _تا چند دقیقه دیگه میاد عزیزم دستپاچه شد _من برم واست چایی بیارم. قبل از اینکه من حرفی بزنم سریع غیبش زد. با لبخند به سمت خاله و پدر رفتم واحوال پرسی کردم. روی مبل نشستم.پدر جان با مهربانی مرا مخاطب قرار داد _بابا جان زنگ بزن به پدر و مادرت و خانم بزرگ برای شب دعوتشون کن.هرچند اونا خودشون صاحب مجلسن و نیاز به دعوت ندارند ولی واسه اینکه بی احترامی نشه حتما زنگ بزن _چشم پدرجون.با اجازه من برم زنگ بزنم _برو دخترم به اتاق کیان رفتم و به پدرم زنگ زدم.بعد از چند دقیقه تماس را جواب داد _سلام بابایی _سلام عزیزدلم .خوبی باباجون _ممنونم خوبم .شما و مامان خوبید؟ _ماهم خوبیم عزیزم.باباجون ما غریبه بودیم واست؟ _این چه حرفیه باباجون _پس چرا تو و اون داداش بی فکرت از ما مخفی کردید که واسه کیان اتفاقی افتاده حق داشت گله کند در ان روز وحشتناک باید کنارم میبودند ولی من انقدر از غم نبود کیان حالم بد بود که به فکر آن نیفتاده بودم.خجالت زده لب زدم _ببخشید بابایی من اون دو روز حالم خیلی بد بود ،روهام هم بخاطر اینکه مامان سرزنشم نکنه حتما حرفی نزده .شما تاج سر منید کوتاهی از من بوده،ببخشید _عزیزم مامانت هم اگه چیزی میگه خوبیت رو میخواد .خیلی دوست داره و نگران زندگیته عزیزم _میدونم باباجون.بابا جون ،کیان عصر میرسه ،پدرجان شب مهمونی گرفته به من گفت شما و خانم جون رو دعوت کنم ‌.البته گفت شما خودتون صاحب مجلسید و نیاز به دعوت ندارید _حاج آقا لطف داره .من برم خونه تا دوساعت دیگه میایم باباجون . _ممنونم بابایی ،منتظرتونم.فعلا خدانگهدار _خدا حافظ باباجون. تماس را قطع کردم و چشم دوختم به قاب عکس کیان _کی این ساعت های جدایی تموم میشه آقای من .دلتنگتم بی معرفت چشم از قاب گرفتم و به طبقه پایین رفتم. نیم ساعتی گذشت که روهام و کمیل هم باهم از راه رسیدند. طبق پیش بینی من روهام تا چشمش به زهرا افتاد ماتش برد. زهرا هم با چهره گلگون سلامی داد و به آشپزخانه رفت.با حرص ضربه آرامی به روهام زدم _به پا غرقی نشی داداشی.خجالت نمیکشی این جوری زل زدی به دختر مردم. خندید و چیزی نگفت. &ادامه دارد...
💢✨ثواب بوسیــدن پای مـادر✨💢 ✍پیامبر(ص) فرمود: «کسی که پای مادرش را ببوسد؛ مثل این است که آستانه کعبه را بوسیده است». (گنجینه جواهر🌹🍃) ✨💠✨ و نیز فرمود:«هر کس پیشانی مادر خود را ببوسد از آتش جهنم محفوظ خواهد ماند». (نهج الفصاحة🌹🍃) ✨💠✨روزی مردی نزد پیامبر(ص) آمد و عرض کرد: من تمام گناهان را انجام داده ام،ایا راه توبه برای من هست؟ فرمود:ایا پدر و مادرت زنده اند؟گفت:تنها پدرم زنده است. فرمود:به پدر خود احترام و نیکی کن؛ تا خداوند تو را ببخشد. وقتی که آن مرد رفت، حضرت به اطرافیانش فرمود: «ای کاش مادرش زنده بود». (بحارالانوار، ج 71🌹🍃)✨💠✨ 🔰حضرت محمد(ص) فرمودند: همانگونه که دعای پیامبران در مورد امت خودشان مستجاب است، دعای پدران نیز در حق فرزندانشان مستجاب است». 📚نهج الفصاحه🍃 ∞| ♡ʝσiŋ🌱↷ ✨🌿به {دختران تمدن ساز نسل ظهور} بپیوندید🌿✨ 💫🍃✨🍃  @yazainab314
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷💞مادر پرستار دلم ای روشنی بخش و چراغ منزلم.. 💞تقديم به همه ی فرشته های روى زمين مادر ∞| ♡ʝσiŋ🌱↷ ✨🌿به {دختران تمدن ساز نسل ظهور} بپیوندید🌿✨ 💫🍃✨🍃  @yazainab314 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌱 ✨🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿✨ 💫🍃✨🍃  @yazainab314
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿✨ 💫🍃✨🍃  @yazainab314
تـمَـدُّن سـازانِـ نـسـلِ ظُهـور
توجه توجه🔊 سلام دوستان👋🏻 حالتون خوبه؟! خب به خاطر شرایط امتحانات مجبور شدم که چالش برگزار نکنم😖 و
سلام سلام😇 من اومدم با خبر خوب...🤩 خب ما با یکی از مدیرهای کانال تصمیم گرفتیم که یک چالش یا مسابقه برگزار کنیم... فرق نداره اسمش چی باشه😉😛 خب... بگم... مسابقه ما در رابطه با روز مادر هستش😍 و همه میتونن شرکت کنند... موضوع مسابقه... استوری هستش... یعنی شما یک استوری درست میکنید میفرستید.... فقط یک نکته...استوری رو باید حتما خودتون درست کنید از اینترنت یا جایی بگیرید قبول نیست....و حتما یادتون باشه که لوگوی گروه یعنی این👇🏻 هم بزارید اگه نذاشته باشید قبول نیست🙂 موضوع بعدی جایزه است😎 شما نگران نباشید ما بهترین جایزه رو در نظر گرفتیم😎🤩 شما تا فردا که چهارشنبه است روز مادره وقت دارید....از همین الان شروع کنید💪🏻 بعد درست شدن کارها به این آیدی ارسال کنید👇🏻 @jahad_monghieh اگه تمایل دارید.... بسم الله
راستی راستی🏃🏻‍♀ یک نکته یادم رفت🙊 ما فردا به مناسبت روز مادر... شب ساعت ۲۰ هیئت داریم🤩 حتما آنلاین باشید و شرکت کنید☺️😇
دنیا مال کسی ست که یکی دوستش دارد ✨🌿به {دختران تمدن ساز} بپیوندید🌿✨ 💫🍃✨🍃  @yazainab314
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جمله های ناب رهبری👌 به آدم جون میده🤩... لبیک یا خامنه ای❤️ ∞| ♡ʝσiŋ🌱↷ ✨🌿به {دختران تمدن ساز نسل ظهور} بپیوندید🌿✨ 💫🍃✨🍃  @yazainab314
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ٺـمومھ... ایـرانھ.. 🌸فـــــدایـے زھـࢪا🌸 ∞| ♡ʝσiŋ🌱↷ ✨🌿به {دختران تمدن ساز نسل ظهور} بپیوندید🌿✨ 💫🍃✨🍃  @yazainab314
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
👑ﭘﯿﺎﻣﺒﺮ ﺍﻛﺮﻡ صلوات الله علیه👑 🌸ﻟﺒﺨﻨﺪ ﻫﺎے ﺯﻥ ﻭ ﺷﻮﻫﺮ ﺑﻪ ﻫﻢ، ﺑﻪ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺑﺮﺧﻮﺭﺩ ﺑﺎ ﯾﻜﺪﯾﮕﺮ ﻭ ﯾﺎ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺧﺪﺍﺣﺎﻓظے ﺻﺪﻗﻪ ﺍﺳﺖ و ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﺍﻧﻔﺎﻕ فے ﺳﺒﯿﻞ ﺍﻟﻠﻪ ﺍﺭﺯﺵ ﺩﺍﺭﺩ ∞| ♡ʝσiŋ🌱↷ ✨🌿به {دختران تمدن ساز نسل ظهور} بپیوندید🌿✨ 💫🍃✨🍃  @yazainab314
10 صلوات📿 به نیت ظهور امام زمان عجل الله 🔆 بفرستین و بعد به این صوت گوش بدین 😊
شناخت امام زمان - قسمت هجدهم.mp3
3.05M
🎵 🔖 موضوع: ❇️ قسمت هجدهم 👤 استاد ♥️ ⏮ ▶️⏸ ⏭ 👑 🔺 اهمیت و فواید خواندن دعای عهد ∞| ♡ʝσiŋ🌱↷ ✨🌿به {دختران تمدن ساز نسل ظهور} بپیوندید🌿✨ 💫🍃✨🍃  @yazainab314