فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لحظه خداحافظی شهید پورجلو با دختر گلش از بهبهان
اینو باید اونایی ببینن که الان در سلامت کامل تو خونه هاشون نشستن و فکر میکنن این امنیتشون مفت و مجانی بدستشون رسیده
#پیشنهاد_دانلود
@yazainab314 ❣🌷
17.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌻💚'
علےدر عرشِبالا بےنظیر است
علےبر عالمو آدم امیر است
به عشق ناممولایم نوشتم
چه عیدۍ بهتراز عید غدیر است
<۱۲روزتاعاشقے>
#غدیر #عید_غدیر
#علوینشانیم
2⃣1⃣ روزتاعیدغدیر😍🔰
#روزشمارغدیر
@yazainab314
چـشـمـاشمـجـروحشـد
ومـنـتـقـلـشڪردنـدتـھـران
مـحسـنبـعـدازمـعـایـنـهازدڪتـرپـرسـید:
آقـایدڪتـر مجـرایاشـڪچـشـمـم سـالـمـه؟
میـتـونمدوبـارهبـاایـنچـشـمگـریـهڪنـم؟
دڪترپرسید :
بـرایچـیایـنسـوالرومـیـپـرسیپـسـرجـون
مـحـسـنگـفـت :
"چـشـمـیڪهبـرایامـامحـسـیـن ع
گـریـهنـکـنـهبـهدردمـننـمـیـخـوره . . ❭
شـھـیـدمـحـسـندرودی📮🖇
シ︎ ❥︎ @yazainab314 ⇦
🌻🌿🌻🌿🌻
🌿🌻🌿🌻
🌻🌿🌻
🌿🌻
🌻
༻﷽༺
#ازروزیکهرفتی
#فصل_دوم
#قسمت_پنجاه_سوم
آیه: هرکس خودش میدونه اهل بهشته یا
جهنم! فقط کافیه با خودش رو راست
باشه، نسخه های اصلی رو نگاه کنه و
خودش رو ببینه، نه اینکه بدتر از خودش
رو پیدا کنه و بگه ببین من از این بهترم
پس من باید برم بهشت؛ جهنم هیچوقت
سیر نمیشه، هیچوقت پر نمیشه، اگه
یه کم خودمون رو با پیامبر و ائمه
مقایسه کنیم میبینیم هیچی نداریم!
ارمیا: وای بر من... وای بر من و دست
خالی من!
آیه آه کشید و چای سرد شده اش را
نوشید...
*************************
دو هفته ی بعد که وضعیت دست ارمیا
بهتر شد، عازم مشهد شدند، دو ماشین
بودند... محمد، سایه، ارمیا، آیه و زینب به
همراه محمد بودند و صدرا، رها، مهدی،
یوسف و مسیح هم با صدرا همراه شدند.
راه طولانی بود و گاه راننده ها عوض
میشدند. آیه بیشتر خود را با زینب
مشغول میکرد و تا مجبور نبود وارد
صحبت نمیشد.
ارمیا میدانست که آیه به این سرعت روی
خوش نشانش نخواهد داد. آخر او کجا و
سید مهدی کجا؟! شاید خواستن آیه از
ابتدا هم اشتباه بود
ِدل است دیگر، کاری و لقمه ی بزرگتر از
دهانش برداشته بود. کارینمیشود کرد؛
این خواستهی سید مهدی بود دیگر،
نبود؟
به مشهد که رسیدند باران میبارید. ارمیا
گفت:
_من یه رفیقی دارم که هر بار میام اول
بهش سر میزنم، اگه خیلی خسته نیستید
بریم من ببینمش بعد بریم یه هتلی جایی
پیدا کنیم!
محمد خندید و گفت:
_دلت خوشه داداش، ما هتل بریم؟
پولمون کجا بود آخه؟ هرچی در میاریم
این آیه از ما میگیره، مسافرخونه هم
پیدا کنیم هنر کردیم!
آیه اعتراض کرد:
_چی میگی برای خودت، من با پولای تو
چیکار دارم؟!
در ادامه با ما همراه باشید ☂
シ︎ ❥︎ @yazainab314 ⇦
🌻
🌿🌻
🌻🌿🌻
🌿🌻🌿🌻
🌻🌿🌻🌿🌻
🌻🌿🌻🌿🌻
🌿🌻🌿🌻
🌻🌿🌻
🌿🌻
🌻
༻﷽༺
#از_روزی_که_رفتی
#فصل_دوم
#قسمت_پنجاه_چهار
سایه: ای خدا... ما هرچی جمع میکنیم باهاش یک کاری انجام بدیم،
میای میگی دختر جهاز میخواد، فلانی عمل میخواد، اون یکی سقف خونهش ریخته؛ دیگه پولی واسه ما میمونه؟
محمد: همینو بگو، همهش چشمش به اون دو زار پوِل ماست!
ارمیا: حالا زن منو اذیت نکن، تو خودت دست به خیرت زیاده و خبرتو دارم؛ بریم پیش حاجی؟
سیدمحمد: خانوما نظرتون؟
سایه: اگه زیاد طول نکشه بریم!
مقابل شیرینی فروشی بزرگی ایستاد و ارمیا پیاده شد. با صدرا هم صحبت کرد و وارد شیرینی فروشی شد. به سمت دختری که پشت صندوق نشسته بود رفت:
_ببخشید خانم، حاج یوسفی هستن؟
**********************
چادرش را محکمتر گرفت و سر به زیر به دشنام زنها و مردهایی که دورهاش کرده بودند، گوش میداد.
چشمان اشکی زهرای کوچکش، دلش را میلرزاند. محمدصادقش غیرتی شده بود و صورتش به کبودی میزد.
"آرام باش مرد خانه؛ اینها ناعادلانه قضاوتم میکنند برادر... تو که خواهرت را خوب میشناسی جانکم... رگ نزن! خواهرت عادت کرده که قضاوتش کنند..."
زن همسایه فریاد میزد:
_معلوم نیست کجا بوده که این وقت صبح برگشته خونه، آی ایه الناس...
این دختر تا تو این محله باشه بچه ها و شوهرای ما امنیت ندارن؛ زندگی ما رو به خطر میندازه!
"چه میگویی زن؟ من که تا صبح کار کرده و خسته به خانه بازگشته ام چهکار به تو و بچه ها و شوهرت دارم؟"
زن همسایه همچنان داد میزد: ....
در ادامه با ما همراه باشید ☂
シ︎ ❥︎ @yazainab314 ⇦
🌻
🌿🌻
🌻🌿🌻
🌿🌻🌿🌻
🌻🌿🌻🌿🌻
🌻🌿🌻🌿🌻
🌿🌻🌿🌻
🌻🌿🌻
🌿🌻
🌻
༻﷽༺
#از_روزی_که_رفتی
#فصل_دوم
#قسمت_پنجاه_پنج
_این چادر رو انداخته سرشو فکر میکنه با ظاهرسازی کسی نمیفهمه چکارهست!
"مگر چه کاره ام؟ من فقط از دست حرف های شما مجبورم مخفیانه کار کنم؛
کاش بودی سید! کاش بودی بی بی! این چه موقع کربلا رفتن بود آخر؟"
زن همسایه حق به جانب گفت:
_خودم دیدم از ماشین حاج یوسفی پیاده شد؛ بیچاره زن حاج یوسفی چه خونه خراب کنی افتاده وسط زندگیش!
صدای پچ پچ ها بلند شد. هر لحظه جمعیت بیشتر میشد. "خدایا...
ریختن آبروی مومن گناه نیست؟"
محمد صادق فریاد زد:
کارمیکنه، تو قنادی کارمیکنه! _خواهرم برای حاج یوسفی کار می کرد.
یکی از زنان پوزخند زد و گفت:
_چه کاریه که دیشب رفته و صبح برگشته؟ کار قنادی هم باشه باید صبح بره، نه صبح بیاد!
"گناه من چه بود که به خاطر دانشگاهم شبها به قنادی میرفتم و کیک های سفارشی را میپختم و برای فردایش آماده میکردم؟
دانشجو بودن گناه است؟! گناه است که کار میکنم و پول حلال درمیآورم؟"
جنجال بالا گرفته بود. دیروز روز میلاد پیامبر بود و شیرینی های قنادی به فروش رفته بود.
برای امروز هم که جمعه بود سفارش کیک عروسی داشتند. تمام شب تا صبح را مشغول پختن و تزیین بود. جان در پاهایش نمانده بود؛
صدای حاج یوسفی آمد:
_اینجا چه خبره؟
پچ پچ ها تغییر جهت داد:
_خودش اومد... بیچاره زنش؛ انگار خبرایی بینشون هست که خودشو فوری رسونده به دختره!
در ادامه با ما همراه باشید ☂
シ︎ ❥︎ @yazainab314 ⇦
🌻
🌿🌻
🌻🌿🌻
🌿🌻🌿🌻
🌻🌿🌻🌿🌻
🌻🌿🌻🌿🌻
🌿🌻🌿🌻
🌻🌿🌻
🌿🌻
🌻
༻﷽༺
#از_روزی_که_رفتی
#فصـل_دوم
#قسمـت_پنجـاه_شش
"حرف را که میزنی، خوب است قبلش فکر کنی؛ آبروی مردم که بازیچه ی
زبانت نیست! "
حاج یوسفی خود را به میان معرکه رساند. نگاهش به دختر خسته ی
مقابلش بود. "وای از حرفهای مفت این مردم... وای از بی آبرو کردنهایمردم آبرودار... وای از قهر خدا که دامن گیرتان شود! مگر با شما چه کرده
است؟ چه کرده که اینگونه چوب حراج به آبرویش زدهاید؟"
حاج یوسف نگاه شرمندهاش را به دخترک دوخت:
_شرمنده ام بابا! شرمنده که باعث شدم بیفتی وسط این معرکه!
اگر اصرار نمیکرد دخترک خسته را به خانه برساند این اتفاق نمیفتاد؛
شاید هم دیر و زود داشت، اما سوخت و سوز نداشت...
یکی از مردان رو یه حاج یوسفی کرد و گفت:
_از شما انتظار نداشتیم حاجی، شما که مرد خدا هستید چرا؟
حاج یوسفی ابرو در هم کشید و رو به مرد کرد:
_چی رو از من انتظار نداشتید؟
مرد: همین که با این دختره...
حاج یوسفی حرفش را برید:
_حرفی که میخوای بزنی رو اول مزمزه کن مومن!
مومن گفتنش کنایه بود دیگر... آخر مومن که بیآبرو نمیکند مومنی را!
بعد رو به دخترک کرد:
_شما بفرمایید تو خونه، سید و بی بی بیان بفهمن چیشده شرمندهشون میشم دخترم!
زنی از پشت سر گفت:
_چه جلوی ما "بابا و دخترم" میگه، میخوان بگن هیچ خبری بینشون نیست!
حاج یوسفی به عقب برگشت و رو به زن توپید:
در ادامه با ما همراه باشید ☂
シ︎ ❥︎ @yazainab314 ⇦
🌻
🌿🌻
🌻🌿🌻
🌿🌻🌿🌻
🌻🌿🌻🌿🌻
دیشب رفتیم پارک قدم بزنیم...
بعد همینجوری که داشتیم میرفتیم چهار پنج تا دختر از کنارم رد شدن ... حجابشون هم خوب نبود مانتویی بودن
بعد یکی از بینشون برداش به رفیقش گف...این خانومه رو نگا چه حجابی داره آدم کِیف میکنه
😐😂
خیلی لحن جالبی داش خندم گرفته بود😂
جالبیش اینجا بود که من خیلیم ساده حجاب کرده بودم ینی همون چادر صدفی خودمو پوشیده بودم ...
چادرم یجوریه که نیازی به روسری پوشیدن نداره....
خواستم بگم من نه روسری جیغ سرم کردم نه روسریمو با ساق دستم با رنگای خیلی روشن و جیغ ست کردم و نه ارایش و زینت داشتم...
با همین سادگی یه دختر که خودش حجاب مناسب نداشت از حجابم خوشش اومد...
و به رفیقش میگف باید یاد بگیریم 😂
دیگه امیدوارم منظورمو فهمیده باشی😉😁
یسریا میگن ما چادر لاکچری میگردیم تا بقیه رو نسبت به حجاب تشویق کنیم😄
ولی من تجربه دیگری داشتم تا حالا🤗
#ابجي_فاطمه
♦️ #ساعت_هشت_عاشقی
🔸️️ساعت هشت هر شب و یک قرار
🔹️دو قطره اشک به چشم و دعای اذن دخول
🔹️اجازه میدهی ای هشتمین نگار رسول؟
🔸️ألسَّلٰامُ عَلَیکَ یٰا عَلی ابنِِ موسی الرّضٰآ المُرتَضٰی(علیه السلام)
シ︎ ❥︎ @yazainab314 ⇦
سلام ما به بقیع و بُقاع ویرانش
به آن حریم که باشد مَلَک نگهبانش
🏴 سالروز شهادت امام محمدباقر(ع) تسلیت باد.🏴
🖤@yazainab314🖤