eitaa logo
یک حس خوب
205 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
532 ویدیو
0 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
♦️📣♦️📣♦️ 📣 🔴ورزشکاران محجبه‌ی فرانسوی اجازه‌ی حضور در المپیک پاریس را ندارند❗️ 💬وزیر ورزش دولت فرانسه اعلام کرد: 🏸ورزشکاران تیم‌های فرانسوی شرکت‌کننده در بازی‌های المپیک پاریس، نمی‌توانند از روسری استفاده کنند. ♦️محجبه‌ها طرفدار یک رژیم سکولار سخت‌گیرانه در ورزش هستند! 🦋 @yek_hesse_khob 🆔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🧡 💞دهم ربیع الاول سالروز ازدواج حضرت محمد مصطفی "ص" و حضرت خدیجه کبری "س" مبارک باد. 🦋 @yek_hesse_khob 🆔
هدایت شده از یک حس خوب
📚💌📚 🌸رمان 🦋 را در کانال بخوانید...👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/3094020098C4a90aaf1e3
✂️📕💌✂️📙💌✂️📔 📚 🦋 💌 ریحانه وا رفت و دهانش نیمه باز ماند! _یعنی... یعنی تو می‌دونستی؟ _باید می‌دونستم، منتها بجای زنم، باید مادر باجناقم خبر بده بهم. اون شب که زری خانم زنگ زد حسابی کفری بود. نگرانت بود. می‌گفت این دختر درسته که مادر نداره اما مثل دختر خودم می‌مونه... دوستش دارم و برام عزیزه مثل خواهرش. نصیحتم می‌کرد؛ من رو! منی که تو بدترین شرایط ممکنه بودم و خودم داغون... لبخند زد و ادامه داد: _گفت: "می‌دونم سرو ته پیاز نیستم اما میگم که بدونی، قدر زن و زندگیت رو بدون. آدما تو شرایط سخته که خودشونو نشون میدن. زنت خوب دست و دلبازی کرده برات. هم از اموالش هم احساسش. اگه به خودش باشه لام تا کام حرف نمی‌زنه این ریحانه، اما من دل نگرونشم که خبرا رو از ترانه می‌گیرم" دو ساعت صحبت کرد. اولش حتی قد یه کلمه حوصله‌ی شنیدن نداشتم اما یکم که حرف زد دیدم چقدر دلم می‌خواست یکی یه وقتایی گوشی رو برداره و اینجوری راه و رسم زندگی رو نشونم بده. مه‌لقا هم که هیچ‌وقت مادری نکرد و همیشه جیغ و داد و قالش رو شنیدیم و توقعات نابجایی که داشت. هنوز حواسم جمع گلایه‌هاش نبود درست و حسابی، که برگشت گفت" اصلا خدا رو خوش نمیاد که زن حامله تن و جونش اینجوری بلرزه هر روز، فکر اون بچه‌ی بی‌گناه رو هم بکنید آخه" کپ کردم. شوک شدم. خیال کردم اشتباهی گفته و شنیدم ولی توصیه‌هاش ادامه‌دار بود. ازم خواست بخاطر بچه‌مون هم که شده هوات رو داشته باشم و خلاصه از این حرف‌های مادرانه... ریحانه! وقتی بالاخره خداحافظی کردیم و قطع کرد، تمام فکر و ذکرم درگیر شده بود. شده بودم مثل اسفند رو آتیش. نه خوشحال بودم و نه ناراحت! بیشتر جا خورده بودم... مگه می‌شد؟ صدای خانم‌جان خدابیامرزت تو سرم اکو می‌شد وقتی تنها اومده بودم خونتون تا قضیه‌ی بچه‌دار نشدنت رو برام توضیح بده! حالا زری خانم چیزی می‌گفت که خط می‌کشید رو گذشته‌ها... چند روز صبر کردم و دندون رو جیگر گذاشتم و نشستم به واکاوی گذشته‌ها و خودم و خودت. هنوز باور نکرده بودم. باید تو می‌گفتی بهم... دلم می‌خواست از خودت بشنوم. همه چیز تو ابهام مونده بود تا تو برگشتی. توقع نداشتم خودت بیای ولی مثل همیشه مهربونی کردی. تمام این چند روزم منتظر بودم تا بالاخره سکوتت رو بشکنی. که انگار زور بی‌بی چربید. ریحانه مغزش سوت می‌کشید و قدرت تحلیل نداشت. تنها چیزی که خوب فهمیده و مثل مته خوره‌ی روحش شده بود، این بود که ارشیا حتما بخاطر بچه متحول شده. _دیگه چرا ساکتی ریحانه؟ دلخور نگاهش کرد. بلند شد و ایستاد... باید می‌رفت اما نمی‌دانست کجا. هوای نفس کشیدن نداشت. _کجا میری؟ چادرش را سر کرد. نمی‌توانست خودش را خالی نکند: _ساده بودن که شاخ و دم نداره! _چی؟ _پس تغییر کردن این چند روزه و مهربون شدنت برای من نبوده. _یعنی چی؟ ولوم صدایش بالا رفته بود: _منو از خونه بیرون کردی ارشیا! تو اون روز جلوی چشم خواهرم و رادمنش منو تقریبا از خونه بیرون کردی، خوردم کردی... کارم به دکتر و درمانگاه کشید و مطمئنم که وکیلت برات گفته بود اما بازم به خودت زحمت ندادی که گوشی رو برداری و احوالم رو بپرسی! حتی یه پیام ندادی... اگه خودم برنمی‌گشتم معلوم نبود تا کی باید خونه‌ی خواهرم می‌موندم چون غرورت اجازه نمی‌داد که بیای دنبالم! من اون روز فقط می‌خواستم باری که روی شونت بود رو کم کنم اما تو چجوری برخورد کردی؟ ارشیا... برای خودم متاسفم... متاسفم. _چی م.یگی ریحانه؟ تو اصلا متوجه منظور من نشدی _هرچی باید می‌فهمیدم رو فهمیدم. _صبر کن. من با این پای نیمه چلاق نمی‌تونم درست قدم از قدم بردارم. خوب نبود، او از ارشیا شوکه‌تر شده بود... بی توجه به صدا زدن‌های پشت سرهم ارشیا از خانه بیرون زد. ... 📨 🦋 @yek_hesse_khob 🆔
💌 دلواپسی‌ها رو رها کن از جزئیات زندگی هم می‌شه لذت برد مثل نگاه کردن به یک شربت خنک... صبحتون پر خیر و برکت ♡ ☀️ 🦋 @yek_hesse_khob 🌹
📚💌📚💌📚 📕 📿 ✍ 📗کتاب تنها گریه کن، روایت زندگی اشرف سادات منتظری مادر شهید محمد معماریان است. 📙در این کتاب تصویری از یک عمر زندگی و ولایت‌پذیری زنی را می‌خوانید که فرزندش را فدای این سرزمین کرد و خودش هم در راه اسلام و انقلاب از هر چه در توان داشت فروگذار نکرد. 📕بخشی از کتاب مربوط به مبارزات انقلابی خانم منتظری در قم و تهران است و نمایی کلی از سیمای زنی مجاهد را نشان می‌دهد که نقشی پررنگ در پیرزوی انقلاب داشت. 📚بخش دوم کتاب خاطرات مادر از زمان جنگ و شهادت فرزندش محمد است و فعالیت‌های این مادر پس از جنگ و مشارکت‌هایش در کارهای خیر مردمی. ✂️✂️✂️✂️ 📍بریده ای از کتاب نوعروس بودم، ولی مستقل. چند ماه اول، پخت‌وپزم از مادرشوهرم جدا بود. خودم خواستم و سفره‌یکی شدیم. گفتم: «دو نفر ماییم، دو نفر شما، آن‌هم توی یک خانه. چرا دوتا سفره پهن کنیم؟» 📚 🦋 @yek_hesse_khob 🆔
♦️📣♦️📣♦️ 📣 🥈نخستین مدال ووشو ایران در هانگژو بر گردن زهرا کیانی 🏆زهرا کیانی ملی پوش تیم ووشو ایران توانست در بخش تالو به مدال نقره بازی‌های آسیایی هانگژو دست پیدا کند. 🇮🇷 🦋 @yek_hesse_khob 🆔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥🎞 🧕زنی که زبان فراموش‌شده‌ای را زنده کرد. 🔴دکتر بدرالزمان قریب گرکانی، زبان‌شناس ایرانی است. 🟡او تنها زن از اعضای پیوسته فرهنگستان زبان و ادب فارسی، چهره ماندگار و مشاور رئیس این فرهنگستان بود... 💎 🦋 @yek_hesse_khob 🆔
💫 پناه بر تو که بی صدا مرا می شنوی... 🕊 🦋 @yek_hesse_khob 🌹
هدایت شده از یک حس خوب
📚💌📚 🌸رمان 🦋 را در کانال بخوانید...👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/3094020098C4a90aaf1e3
✂️📕💌✂️📙💌✂️📔 📚 🦋 💌 ترانه سینی غذا را روی زمین گذاشت و برای هزارمین بار گفت: _بخدا موندم تو کار شما. خب خواهر من بعد تحمل این همه استرس و پنهون کاری از ترس شوهرت، حالا که بنده خدا برگشته تو روت تقریبا گفته من دیگه اون ارشیای ترسناک سابق نیستم و اصلا بچه می‌خوام، تازه تو ناز کردی؟ زانوی غم بغل گرفته بود و مثل گهواره تکان‌های آرام می‌خورد. چشمانش هنوز هم سرخ بود از شدت گریه. _تو نمی‌فهمی. تمام معادلاتم بهم ریخته... _بیخیال، زندگی تو همیشه پر از مجهول حل نشدنی بوده. من خودم تا همین دیروز بکوب می‌گفتم بهت که جلوی ارشیا وایسا. اما امروز میگم نه... اذیتش نکن، حتی خوشحالم باش که بالاخره صبرت نتیجه داده... بابا خب اون بنده خدا به گفته‌ی خودت، انقدر تو بچگی از دست مادر و پدرش خون دل خورده و با سرخوردگی بزرگ شده که خب، تو یه دوره‌ای اصلا با همین تصور نمی‌خواسته خودشم یکی دیگه رو بدبخت کنه! ولی حالا فرق کرده. چند ساله که داره با تو زندگی می‌کنه و حالا می‌دونه تو نه شبیه مه‌لقا هستی و نه نیکا. کجا می‌تونه مثل تو پیدا کنه؟ _منو با نیکا مقایسه نکن... _چشم! _تعجبم از زری خانومه. _مادر شوهر جانم که جانم فدای او؟ بابا اینجوری چپکی نگام نکن. بخدا از وقتی گفتی واسطه شده و با ارشیا حرف زده و یه باری از رو دوش تو برداشته و از اونورم گوش مالی داده فرد مذکور رو، انقدر خوشحالم که نگو... اصلا رو ابرا سیر می‌کنم. خداروشکر سایش بالا سر زندگی ما هم هست! ببین چه دهن قرصم هستا. من که عروسشم و تو یه خونه‌ایم از هیچ کارش خبر ندارم اما کلا دست به خیرش خوبه... _می‌شه این املت رو برداری؟ _چرا؟ شام نپختم که همینو بزنیم. _ببر خودت بخور من سیرم. _وا! بازم همون ارشیاست که با این همه ناز تو می‌سازه‌ها. بالش را از روی تخت برداشت، گذاشت پشت کمرش و تکیه زد. _دیگه انقدر این چند وقته با اشک و این قیافه پاشدم اومدم خونه‌ی تو، از خودمم خجالت می‌کشم. هیچ وقت انقدر زودرنج نبودم. ترانه یکی از خیارشورهای کوچک را برداشت و گاز زد. با دهان پر گفت: _آره دیگه... من شونصد بار خودم رو با تو مقایسه کردم و جلوی نوید کلاس گذاشتم که آبجی من صبوره و بسازه، ولی من فرق دارم. الم و بلم. حالا می‌بینم برعکسه... خداوکیلی حداقل تو دو ماه اخیر خودم گوی سبقت رو ربودم. و غش غش زد زیر خنده. ریحانه پیام‌های ارشیا را باز کرد و گفت: _یعنی میگی کار بدی کردم؟ خب توام بودی بهت برمی‌خورد. تمام این چند روز برام نقش بازی کرده بوده. ترانه با چشم‌های ریز شده گفت: _دقیقا مثل خودت! کاری که عوض داره گله نداره. تو نمازخونی دختر. اهل دعا و خدا و پیغمبر؛ چقدر خانوم جون بیخ گوشمون می‌گفت که دروغ نگیم. که خوبیت نداره تو زندگی حتی اگه مجبور شدیم و به نفعمون بود رول بازی کنیم؟ چقدر تو خودت مقید بودی به... _بس کن ترانه! چرا همه چیز رو بهم ربط میدی؟ من مگه دروغ گفتم؟ فقط از روی ترس بخاطر از هم نپاشیدن زندگی مشترکم، نتونستم جریان بارداریم رو بگم به همسرم. اونم که از آخر باید می‌گفتم. دستش را روی دست‌های سرد ریحانه گذاشت و گفت: _الهی که من فدای خواهر خوبم بشم. بخدا از صد طرفم که نگاه کنی به این داستان، باز باید خوشحال باشی که داره ختم بخیر می‌شه همه‌چی. ناشکری نکن. ممنون باش از زری و بی‌بی که با تجربشون تونستن یادتون بدن شیرازه‌ی زندگی رو درست کنید. بابا تو آخه همیشه راهنما و مشاور من بودی، الان انگار رد دادی خودت... _گیج‌ترم کردی. باید فکر کنم. به همه چیز. ترانه تکه‌ای نان سنگک را برداشت و لقمه‌ی کوچکی برای ریحانه گرفت. دستش را دراز کرد و با لبخند گفت: _خیلی وقت نداریا، آخر هفته همه خونه‌ی عمو دعوتیم. حتی شما... کاش تا اون موقع بتونی اوضاع رو روبه‌راه کنی تا دشمن شاد نشی. _دشمن شاد؟ چشمکی زد و با نیش باز گفت: _طاها دیگه... ریحانه لقمه را گرفت و جواب داد: _اون هیچ‌وقت دشمن کسی نبوده. غیبت بیخود نکن. _والا با اون خاطره‌ی نصفه کاره که تو برامون گفتی و گذاشتیمون توی بهت، من فقط همین برداشت رو کردم. _جدا؟ مگه تا کجا برات گفتم؟ _گمونم رفتنت از مغازه ی عمو و... _آهان! پس تا تهش رو نشنیدی که میگی دشمنه پسرعمو _من سراپاگوشم... ... 📨 🦋 @yek_hesse_khob 🆔
💌 روزهای آرام رزق است... ☀️ 🦋 @yek_hesse_khob 🌹
📚💌📚💌📚 📕 ❤️‍🩹 ✍ 📘این کتاب،خاطرات و روایت‌های ۶۴نفر از بانوان اندیمشکی درباره فعالیت‌شان در بخش رخت‌شویی البسه رزمندگان دفاع مقدس است. 📙کتاب قصد دارد به تاریخ زیربنای فرهنگی انقلاب اسلامی بپردازد چرا که توجـــه بـــه این قســـمت تاریخ، به شـــدت مهـــم اســـت و انقلاب اسلامی بـــرای حیات خـــود در عرصه‌های مختلف نیـــاز به فرهنگ موجبـــۀ انقلاب دارد و فرهنـــگ انقلاب تنیده اســـت در تاریـــخش. ✂️بریده‌ای از کتاب خانم‌های رختشویی با وجود همۀ سختی‌ها و دردهایی که دیده‌اند و از نزدیک تکه‌های بدن شهدا را لمس کرده‌اند، روح زینبی دارند و با بیان تمام تلخی‌ها، از شستن لباس رزمنده‌ها به زیبایی یاد می‌کنند. 🟣کتاب حوض خون را انتشارات راهیار، در  ۵۰۴ صفحه منتشر کرده است. 📚 🦋 @yek_hesse_khob 🆔
♦️📣♦️📣♦️ 📣 🥈مدال نقره‌ی ووشو بر گردن الهه منصوریان 💬 در رقابت‌های فینال ووشو بازی‌های آسیایی هانگژو، الهه منصوریان به مدال نقره رسید. 🇮🇷 🦋 @yek_hesse_khob 🆔
🌿 یا اباعبدالله ♡ پناهِ هر چه گرفتار و نا امید حس♡ین ع ♥️ ✋🏻 🌿 @yek_hesse_khob 🦋
🌾 💌یا ایّها العَزیز... دلتنگم و دیدار تو درمان من است...🤍 🪴 🌸 @yek_hesse_khob 🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 تا چشم کار می‌کند؛ جایِ تو خالی ست... محمدهادی، فلافل‌فروشی بود که خدا برایش شهادت خواست. به‌قول عرفا او ره صدساله را یک‌شبه رفت. پیکرش اکنون در وادی‌السلام قرار دارد و محل زیارت زوار حضرت اباعبدالله(ع) است. @yek_hesse_khob 🆔
💫 تا خدا هست به غم وعده این خانه مَده... 🕊 🦋 @yek_hesse_khob 🌹
💌 خدا آنچه را که بر ما گذشت برایمان جبران می کند... ☀️ 🦋 @yek_hesse_khob 🌹
📚💌📚💌📚 📕 💛 ✍ 📘زنان روستای خانوک در روزهای جنگ تحمیلی، با سرپرستی مرحوم حاج زهرا اسدی معروف به کل‌زهرا که بعدها لقب «چریک پیر» از طرف حاج قاسم به او داده شد، با پختن نان به صف پشتیبانی مردمی دفاع مقدس پیوستند. 📕«گردان نانواها» خاطراتی از مردم خانوک دربارهٔ انقلاب اسلامی، پشتیبانی جنگ و شهدای این روستاست. 📗خانوک، چشمه‌سار است؛ این را دهخدا می‌گوید. خانوک به زمینی می‌گویند که همه جای آن چشمه داشته باشد. چشمه بود که کَل‌زهرا، چریک پیرش شد. ✂️بریده ای از کتاب آمار می‌گفت نود نفر در گردان نانوا مشغول بودند. در تمام هشت سال دفاع مقدس هیچکدام از تنورها خاموش نشد و این از پیگیری‌های کل زهرا بود.  📘کتاب گردان نانواها را انتشارات راهیار، در ۱۸۴ صفحه منتشر کرده است. 📚 🦋 @yek_hesse_khob 🆔
📣♦️📣♦️📣 📣 🔴ممنوعیت حجاب برای زنان فرانسوی در المپیک وتو شد. 🏀کمیته بین‌المللی المپیک (IOC) چند روز پس از آنکه وزیر ورزش فرانسه، داشتن پوشش حجاب را برای ورزشکاران این کشور در جریان بازی‌های المپیک ۲۰۲۴ پاریس ممنوع کرد، اعلام کرد که ورزشکاران می‌توانند بدون هیچ محدودیتی در دهکده ورزشکاران این رویداد مهم، حجاب داشته باشند. 🦋 @yek_hesse_khob 🆔
💟 💎 چطور یک بانوی باشخصیت باشیم؟ 💌خودتون رو درگیر مسائل واهی نکنید. 🧡بیاید اول هر مساله‌ای ببینیم می‌تونیم مدیریتش کنیم یا نه؟ اگر مدیریتش از دسترس ما خارج بود، رهاش کنیم. ♦️بجای تلف کردن وقتمون روی اینجور مسائل، روی چیزهایی تمرکز کنیم که می‌تونیم کنترلشون کنیم.👌 🦋 @yek_hesse_khob 🌹
💫 دائما یکسان نباشد حال دوران غم مخور... 🕊 🦋 @yek_hesse_khob 🌹
هدایت شده از یک حس خوب
📚💌📚 🌸رمان 🦋 را در کانال بخوانید...👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/3094020098C4a90aaf1e3
✂️📕💌✂️📙💌✂️📔 📚 🦋 💌 ترانه چهار زانو نشست و با ذوق گفت: _من سراپا گوشم. _مثلا رفته بودم مغازه‌ی عمو تا آینده‌ی طاها رو خراب نکنم، اما با ناغافل سر رسیدن عمو و حرف‌های مجبوری طاها، باعث شده بودم وجهه‌ش خراب بشه. اون شب مثل مرغ سرکنده بودم. انقدر ناخنام رو از استرس جویده بودم که صدای خانم‌جانم در اومده بود. می‌ترسیدم از پیشامدای بعدی. اینکه خب حالا عمو و زن‌عمو در مورد پسرشون چه فکری می‌کنند؟ اصلا کاری که کرده بودم، عاقلانه بود یا بچگانه؟ دلم مثل سیر و سرکه می‌جوشید. برای مامان همه چی رو تعریف کرده بودم و حالا اونم دست کمی از من نداشت. غصه‌ی طاها رو می‌خورد که بعد این‌همه سال برای اولین‌بار از باباش کتک خورده و خورد شده بود. اصرار کردن برای اینکه مامان زنگ بزنه خونه‌ی عمو و مثلا چاق سلامتی بکنه هم کار درستی نبود، در واقع تابلو بود! این بود که ما تو بی‌خبری موندیم و بنا رو بر این گذاشتیم که هر اتفاق جدی بیفته بالاخره به گوش ما هم می‌رسه دیگه. دو روز بعد بود دقیقا. آماده شده بودم برم دکه‌ی روزنامه‌فروشی که زنگ خونه رو زدن. خانم‌جان در رو باز کرد و با تعجب گفت:" پناه بر خدا! طاهاست..." به دلم بد افتاده بود. همون چادر مشکی که تو دستم بود رو انداختم روی سرم و ایستادم کنار در اتاق. سابقه نداشت که تنها بیاد آخه... از پله‌ها اومد بالا. صدای احوالپرسیش رو می‌شنیدم. جالب بود که خودش به خانم‌جان گفت: _زن‌عمو ببخشید که این وقت روز و بی‌خبر مزاحم شدم. می‌شه چند دقیقه بیام داخل؟ _چه حرفیه پسرم؟ مگه آدم برای رفتن خونه عموش باید اجازه بگیره؟ بفرما تو خیلیم خوش اومدی. تقریبا دیگه مطمئن شدم برای حرف زدن اومده اونم بدون اطلاع خانوادش! رو نداشتم که باهاش چشم تو چشم بشم. وارد شد و مثل همیشه سلام کرد. آروم جوابش رو دادم. انگار پارانوئید شده بودم، بیخودی فکر می‌کردم دیگه اون طاهای سابق نیست. اما بود! خانم‌جان گفت: _بشین طاها جان، برم یه چایی بیارم برات. بعدم به عادت لبه‌ی چادرش رو داد زیر دندون و رفت سمت آشپزخونه. نشست و تکیه داد به پشتی، من اما هنوز یه لنگه پا وایساده بودم. _شما خوبی دخترعمو؟ هنوز به گل‌های لاکی رنگ قالی نگاه می‌کردم. _جایی می‌خواستی بری؟ بد موقع اومدم. شرمنده. _نه... دشمنتون شرمنده. _حرف دارم. باید می‌اومدم. خانم‌جان با سینی چای اومد بیرون و گفت: _بفرمایید. ریحانه جان مادر حواست به غذا باشه ته نگیره، ترانه هم تو اتاق خوابه. من یه تُک پا برم پیش ملک خانوم پیغام فرستاده کار واجب داره. و با اشاره چیزی گفت که نفهمیدم. طاها به احترامش ایستاد و بعد از رفتنش دوباره نشست. مطمئن بودم تمام وقتی که در نبود خانم‌جان برای صحبت داریم پنج دقیقه‌ست... خودم پیش‌دستی کردم: _چیزی شده؟ دستی به صورتش کشید و جواب داد: _من نمی‌تونم ریحانه. ... 📨 🦋 @yek_hesse_khob 🆔
💌 و تمام امیدم را پیچیده ام دور دستان خدا... ☀️ 🦋 @yek_hesse_khob 🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🟡🔴🟡🔴 🔆زنـان روشـنـگـری مـی‌کـنـنـد. 💬 شنبه ۸ مهرماه اولین همایش بین‌المللی با عنوان "جشنواره رسانه خورشید" در مشهد مقدس برگزار شد. ♦️در این همایش زنان بیش از ۴۰ کشور جهان در مشهد حضور داشتند. 🔴محورهای این جشنواره: ✓ الگوی صحیح زن ✓ زن و رسانه مقاومت ✓نقش زنان در عادی سازی خشونت علیه زنان ✓ زن و عدالت اجتماعی و خانواده 🧕 دبیر این همایش،بانو "مرضیه هاشمی" یک زن مسلمان آمریکایی است. 💎شعار این جشنواره که به یاد شهیده شیرین ابوعاقله برگزار می‌شود، یک جمله است: "زنان روشنگری می‌کنند!" 🦋 @yek_hesse_khob 🆔
یک حس خوب
#لایف_استایل📲 🧑‍💻عصر دیجیتال ⁉️نکات مثبت اینستاگرام 🔴 همون‌طور که گفتیم اینستاگرام یه اپلیکیشن خی
📲 🧑‍💻عصر دیجیتال ⁉️نکات مثبت اینستاگرام. 🔴بعضی مزایای اینستاگرام رو توی پست‌های قبل گفتیم و اما ادامه‌ش...👇 🟠همونطور که اشاره کردیم، اینستاگرام محل خیلی خوبی برای کسب و کارهای مختلف شده. 🟡 آنلاین شاپ‌ها که حتما اسمش به گوشتون خورده، همون مغازه‌های مجازی هستن که کسب و کارشون کاملا به واسطه‌ی اینستاگرام هست. 🟣و در واقع با این اپلیکیشن، کارشون خیلی راحت شده. 🔵مثلا می‌تونن با استوری و پست‌ها، مدام با مشتری‌هاشون ارتباط بگیرن... ... 💻 📺 📲 🦋 @yek_hesse_khob 🆔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥🎞 آزادی واقعی یعنی چه⁉️ 💢آیا مفهوم آزادی این است که هرجایی دلم خواست برم؟ ⭕️هرکاری دلم خواست انجام بدم؟ 💬سوال مجری: ♦️مگه شما در ژاپن محدودیتی داشتین؟ ♦️چرا مسلمان شدین؟ 🧕مفهوم آزادی از زبان بانوی تازه مسلمان ژاپنی: «آزادی واقعی را در بندگی خدا یافتم.» 🦋 @yek_hesse_khob 🆔
💫 می رسد غم های بی پایان به پایان غم مخور... 🕊 🦋 @yek_hesse_khob 🌹