eitaa logo
یک حس خوب
205 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
532 ویدیو
0 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
✂️📕💌✂️📙💌✂️📔 📚 🦋 💌 سر سفره نشسته و با غذا و فکر و خیال‌های آشوبش کلنجار می‌رفت. کاش واقعا خود بی‌بی واسطه‌ی گفتن موضوع می‌شد و خیالش را راحت می‌کرد. اما واگذار کرده بود به ریحانه و این یعنی که سنگین‌ترین بار دنیا روی شانه‌هایش بود! _چرا نمی‌خوری ریحانه جان؟ کوکو دوست نداری مادر؟ _چرا اتفاقا، دستتون درد نکنه می‌خورم. _داری فقط نگاهش می‌کنی آخه. غذا هست تو یخچال، گرم کنم؟ _نه به زحمت نیفتین. خیلی گرسنم نیست. بی‌بی بشقاب را جلوتر کشید و گفت: _گشنه هم که نباشی باز الان باید به خودت بیشتر برسی تا یکم جون بگیری، اینجوری که نمی‌شه. و بعد با چشم و ابرو اشاره کرد. این اجبار بود که باعث شد ریحانه دچار استرس بشود. قلبش چیزی حدود هزار تا می‌زد. ارشیا همچنان با آرامش کوکوها را بدون نان و با چنگال می‌خورد. بی‌بی با بسم الله و یکی دوتا آخ از درد زانوانش، بلند شد و گفت: _برم یه لقمه ازین غذا برا طیبه خانم ببرم. گمونم دیر از مسجد برگشته و چیزی نپخته. تا شما بخورید برگشتم. انگار با رفتنش موجی از سرما توی اتاق پیچیده بود. صدای تیک‌تاک ساعت کوکی قدیمی روی طاقچه تنها چیزی بود که می‌شنید و بعد تاپ و تاپ‌های قلبش. شاید ارشیا بعد از شنیدن، دیس چینی گل گندمی را از عصبانیت پرت می‌کرد، شایدم هم نه. مثل وقت‌هایی که خیلی عصبی بود در را بهم می‌کوبید و می‌زد بیرون. حتی ممکنه به او حمله کند. حمله می‌کرد؟ نه... این کار از او بعید بود. هرچه می‌شد عیبی نداشت اما دلش می‌خواست که بخیر بگذرد. _چیزی شده ریحانه؟ رنگت پریده. خوبی؟ زبانش را روی لب‌های خشک شده‌اش کشید و گفت: _نه خوبم. _جدیدا مدام خوب نیستی. فکر نکن نمی‌فهمم. وقت گفتن بود! دو سه تا آیه خواند توی دلش و نذر کرد. نذرهایی که هیچ‌وقت یادش نمی‌ماند. صدایش می‌لرزید و نگاهش زوم شده بود روی گوجه‌های حلقه‌حلقه شده‌ی گوشه‌ی بشقاب. _خب... راستش... نمی‌دونم، خوبم ولی... _چته ریحانه؟ بی‌بی چرا بهت چشمک زد؟ کجا رفت الان؟ اگه چیزی هست که باید بدونم خب بگو می‌شنوم. چرا منو احمق فرض می‌کنی؟ نباید با سکوتش بیش از این باعث شک و تردیدش می‌شد. _چیزی که نشده، یعنی شده... ولی بخدا نمی‌دونم چجوری بگم. _چرا؟ _چون می‌ترسم. _از چی؟ نگاهش کرد، ترسناک نبود. شاید کمی هم مهربان بود حتی... _قول میدی که عصبی نشی؟ _پیش پیش قول بدم؟ _آخه احتمالش زیاده. _سعیم رو می‌کنم. _ارشیا من... یعنی ما داریم... پوووف. دست روی پیشانی گذاشت. چشمانش را بست و ادامه داد: _ما داریم بچه‌دار می‌شیم! چشمانش را می‌ترسید که باز کند. زد روی دور تند گفتن: _اون موقع که تو بیمارستان بودی فهمیدم یعنی مطمئن شدم. صدبار خواستم بگم ولی نشد! هر دفعه یه اتفاقی افتاد. دعوا و قهر و افخم و... می‌دونم که حالا توام مثل خودم تعجب کردی ولی خدا شاهده که من از تو بدترم... هنوز تو بهتم. آخه مگه می‌شه؟ معجزه نباشه پس چیه؟ باورم نمی‌شه. باورم نمی‌شه که قراره مادر بشم. دیگر نتوانست خودش را کنترل کند، بغضش ترکید و زد زیر گریه و هنوز با چشمانی که بسته بود منتظر ری‌اکشن همسرش بود... ... 📨 🦋 @yek_hesse_khob 🆔
📲 🧑‍💻عصر دیجیتال ⁉️استفاده نادرست از اپلیکیشن‌های ارتباط جمعی 🔴مضرات اعتیاد به اینستاگرام در حالت کلی چیه؟ ⚪️بلاگر کیه؟ اینفلوئنسر یعنی چی؟ 🟠تعریف اینفلوئنسر زیاد عجیب نیست و از گذشته‌ها وجود داشته. 🟢اون‌ها قبل از اینکه توی اینستاگرام مشهور بشن، خودشون شخصیت‌های مشهور بودن! 🟡و اصلا بخاطر همین شهرت، تبدیل شدن به اینفلوئنسر. 🔵خیلی وقت‌ها عکس‌هاشون رو توی برنامه‌های تبلیغاتی و روی بیلبوردی جاده‌ها و خیابون‌ها دیدیم. 🔴مثلا فوتبالیست‌ها، سلبریتی‌ها و ... ... 💻 📺 📲 🦋 @yek_hesse_khob 🆔