✂️📕💌✂️📙💌✂️📔
#رمان 📚
#تاپروانگی 🦋
#قسمت_چهل_هفتم 💌
ساده بود و دوست داشتنی؛ درست مثل خانوادهی صمیمی و کوچیکش. وقتی برای اولینبار با مادرت صحبت کردم خوشحال شدم از انتخاب درستم و مصممتر از قبل شدم حتی. بین تمام حرفاش دودلی بود. میدونی چرا؟ چون ثروت و جایگاه من انقدری براش مهم نبود. بیشتر دلواپس شکستی بود که قبلا خورده بودم و البته تنها پاپیش گذاشتنم! نمیخواستم به شرطی که برای حضور خانوادم گذاشته بود بیاعتنا باشم اما تو نمیدونی مهلقا چه آشوبی به پا کرد وقتی باهاش در میون گذاشتم و فهمید کجا اومدم خواستگاری. طوری که همون موقع برام نقشه کشید که از همه چی محرومم کنه و کلی مسائل دیگه. لازم نیست همه چیز رو بگم چون خودت بیخبر نیستی؛ اما ریحانه. از همون روزی که توی اون محضر نه چندان شیک، در کمال سادگی بهم بله رو گفتی، واقعا دوستت داشتم... و حتی یک لحظه در تمام این سالها پشیمون نشدم که هیچ، هر روز بیشتر از قبل به تو و زندگی بدون دغدغم وابستهتر شدم. هرچقدر هم که اینجا بنشیم و از خوب بودن تو بگم فایدهای نداره چون همه میدونن و به چشم دیدن. این چند روز مدام به این فکر میکردم که شاید اگه ترانه انقدر محکم جلوی من نمیایستاد و به عنوان تنها حامی، تو رو با خودش نمیبرد حالا من وضعم فرق میکرد. در واقع ترانه تلنگر زد بهم... این حرفا رو زدن برام آسون نیست ولی از روز تصادف به بعد که مدام خبرهای بد شنیدی، دلشوره داشتم برای تصمیمی که ممکن بود برای هردومون بگیری. بهم خرده نگیر اما حق بده از بهم خوردن دوبارهی زندگیم بترسم. اونم حالا که دوستش دارم. من اشتباهی فکر کردم همهی زنها مثل همن. تو رو با همون چوبی روندم که نیکا رو. تو اما حالا که افتاده بودیم تو سراشیبی، هربار انقدر عاقلانه برخورد کردی که خجالت زدهتر شدم و مطمئنتر! اون شب طلاهات رو که آوردی و فرداش هم فهمیدم که حاضر شدی بخاطر من از تمام داراییت بگذری، شکستم! غرورم نبود که شکست. تازه فهمیده بودم با کی زندگی میکنم و نفهمیدم. اون عربدهکشی هم بخاطر این بود که هضم غفلت کردنام برام سخت بود. جای خالیت توی خونه آزارم میداد. حتی اگه نگی هم قبول میکنم که غرور و بدخلقی همیشگیم مخصوصا این اواخر غیرقابل تحمل شده اما سکوت و صبر تو هم بدتر کرد همه چیز رو. اصلا از وقتی تو با همهی شرایط من موافقت کردی و توی پیلهی تنهایی خودت رفتی از هم دورتر شدیم. احساس میکنم هردومون اشتباه کردیم...
ریحانه به گوشهایش اعتماد نداشت. این همه اعتراف یکهویی آن هم از زبان ارشیای همیشه مغرور؟
_میشه خواهش کنم که دیگه سکوت نکنی؟
_چطور ارشیا؟ مگه میشه آدم در عرض چند روز این همه متحول بشه؟ انگار دارم خواب میبینم.
_توی کابوس من نبودی تا ببینی چی کشیدم... راستش بعد از رفتنت به وضعیتم نگاه کردم. فهمیدم که دیگه هیچ چیزی برای از دست دادن ندارم. زنم که بالاخره کم آورده و رفته بود. کار و شرکت و پول و خونه و زندگیم هم که تکلیفش مشخص بود؛ من بودم و این دست و پای شکسته و گوشه نشینی. یه مشت قرص اعصاب و فشارخون، درست مثل پیرمردا. تمام این چند روز خودم رو محکوم کردم و هی کفریتر از قبل میشدم از دست خودم. میدونی شاید اصلا بزرگترین اشتباهم در برابر تو، این بود که سعی کردم عوضت کنم. تو رو از پوستهی خودت که پر از خوبی و معصومیت بود بیرون کشیدم تا مطلوبم بشی اما این وسط تو موندی و شخصیت جدیدی که هم از خودش دور شد و هم نتونست به من نزدیک بشه و حالا میبینم که من همون ریحانه دوران عقد رو دوست دارم. میبینی؟ خیلی هم سخت نیست عوض شدن. البته... من هر چقدرم که یک نفره فکر کردم و تصمیم گرفتم، اما بازم صحبت چند ساعتهی دیشبم با زری خانم کار اصلی رو کرد. به نوید حسادت میکنم که موهبت به این بزرگی کنار خودش داره. یکی مثل ایشون و یکیم مثل مادر خودم که با زمین و زمان سر جنگ داره!
ریحانه با دهانی که نیمه باز مانده بود پرسید:
_زری خانم؟!
#ادامه_دارد...
#تیموری ✍
#داستان_سریالی 📨
#یک_حس_خوب 🦋
@yek_hesse_khob 💟
#لایف_استایل📲
🧑💻عصر دیجیتال
⁉️استفاده نادرست از اپلیکیشنهای ارتباط جمعی
🔴مضرات اعتیاد به اینستاگرام در حالت کلی چیه؟
⚪️بلاگر کیه؟ اینفلوئنسر یعنی چی؟
🟡بلاگرها توی شبکههای اجتماعی دست به تولید محتواها میزنند.
🟣محتواهای تولید شده هم میتونه به صورت صوتی، تصویری، متنی و یا ویدیوئی باشه.
🟢بلاگر محتوای تولید شده رو توی سوشیال مدیاهای مختلف به اشتراک میگذاره.
🔴در واقع به تولید این نوع محتواها توسط بلاگر، بلاگری گفته میشه.
#ادامه_دارد...
#سبک_زندگی_مجازی
#قسمت_چهل_هفتم
#عصر_ارتباطات💻
#اینستاگرام📺
#شبکه_های_مجازی 📲
#یک_حس_خوب🦋
@yek_hesse_khob 🆔