eitaa logo
یک نفر از هشتاد میلیون
619 دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
693 ویدیو
22 فایل
ارسال پیام 👇 🔴 @yekaz_80 👈 ... استفاده از مطالب کانال چه با ذکر منبع چه بدون ذکر منبع آزاد است. مطالب بازنشر شده #جهت_اطلاع جهت تأمین نیازهای بصیرتی منتشر می شود. انتشار مطلبی از یک شخص، روزنامه، سایت یا کانال به معنی تایید آن نمی باشد!!
مشاهده در ایتا
دانلود
🍀 👌فقط خودش از دلها خبر دارد!! 👈 زمان دانشجویی یه سال ماه محرم قرار گذاشتن هر شب یه استان یا قومیّتی هیئت عزاداری رو سنتی مدیریت کنند. ▪️یه شب بچه های خوزستان و یه شب لُرها و شب دیگه شمالی ها و .... شب عزاداری آذربایجانی ها هم مشخص شد و رفتیم برا برنامه ریزی منم عادت داشتم کاری رو بسپرند بهمون بچسبانیمش به سقف؛ پیشنهاد دادم اطلاع رسانی برنامه رو بکشانیم همه دانشگاههای تهران؛ بروبچ ترک رو هیجانی کنیم بیان و به عبارتی بترکانیم؛ دو تا از بچه مثبت های محافظه کار مخالفت کردن که اولا هئیت امام حسین(ع) را صحنه لشکرکشی و نکنین و ضمنا حراست هم مجوز نمی ده، به خصوص که میخاین قبل مراسم اصلی در تکیه، هیئت رو شاخصی واخصی(شاه حسین، وای حسین) در سطح خوابگاه و کوی اساتید بکشید!! گفتم گرفتن مجوز حراست با شما بچه مثبت ها، ضمنا به حراست بگید بیرون فقط یه اطلاعیه می دیم به دانشگاه شهید رجایی که نزدیکمون هست!! نشان دادنِ اتحادِ ترکها هم حتما لازمه برا زدن پوز وزیرِ کشور و وزیر فرهنگ ضدِ ترکِ . بحث زیاد شد و خلاصه قانعشون کردم. کمیته ها مشخص شد. هر چی دانشگاه و خوابگاه بود تهران لیست کردیم و اولین کار پیدا کردن چشم پر کن بود!! کمیته هماهنگی ما بودیم؛ تقریبا تابلوی دانشجویای ترک تهران 📌رزومه ها را کامل که نمی شود نوشت! 😉 قابل نشرشان حمزه برادر شهید بود و خوب می خواند؛ از زاده تا ، می گفتیم جانبازه؛ ممد بچه آستارا بود و گاها با رفقاش می شد اما دوران راهنمایی تو مدرسه سر صف قرآن خوان بود و تو روضه گریه خوب می کرد. یونس دلبر بود و هنرمند.. علی بچه مثبتمان و درسخوان منم که تو نخ شعر و شاعری و ..... رفتیم یکی از هئیت های آذربایجانی برا دعوت مداح، جلسه تمرینی مداحان بود. رئیسشان آقایی بود به اسم کریم و فامیلش فک کنم نوری بود؛ یکی یکی می خواندند و او تمرین و تذکر می داد... و گفتند یکی را انتخاب کنید. من دلم خود رئیس رو گرفت، گفتند نمیشه چند ماه قبل وعده داده جای دیگه؛ مداحان خواندند و برا دانشگاه مناسب نبودند، یکی را حمزه پسندید؛ صداش خوب بود ولی شبیه ؛ گفتم قیافش کفتری هست روضه اش نمی گیره؛ برید تو نخ خود رئیس؛ شبیه سلیم هست سر و گردنش؛ تو اطلاعیه میزنیم از اردبیل؛ گیرایی داره!! گفتند قبول نمی کنه، گفتم عملیات میزنم همراهی کنید😊 رفتم پشت بلندگو؛ چند تا دوبیتی خواندم و ممد واقعا اشکش بند نمی شد! جلسه متحول شد و پیرمردی گفت کریم آقا بو جوان لار دیلر؛ حمزه گفت این پسر (علی) شاخ کنکوره میاییم به بچه هاتون کلاس کنکور می گذاریم و .... خلاصه قبول کردند و اسم "" روی چند صد اطلاعیه مراسم رفت دهها دانشگاه و خوابگاه تهران؛ حراست متوجه که شد کار از کار گذشته بود و تکیه داربست هزار نفری کفاف عاشقان جوان حسینی را نداد و زمین فوتبال هم پرشد، و اتفاقا هم حراست و هم مسئولین دانشگاه از این همه استقبال پرشور و ازدحام راضی به نظر می رسیدند. حاج کریم آن شب ترکاند و ما نیز یک شده بودیم..... و شفای دوست دانشجوی تومور مغزی مان را نیز از اباعبدلله گرفتیم..... فردا صبح خسته از کار چند روزه هنوز خواب بودم، که حمزه با لگد بیدارم کرد که بلند شو غوغایی شده و دارن دنبالت می گردند، گفتم کی؟ حراست گفت نه بابا، بچه بسیجی ها دارند سربندهای بچه های انتظامات رو که رو بازوهاشون بسته بودیم جمع میکنن برا تبرّک 😳 حاجیشون هم اومده برا سربند و ضمناً کسب حلالیّت، رفتم جلو درب وگفتم حاجی چی شده؟ بچه مثبتی بغلم کرد و شانه ام رو بوسید و گفت: دیشب به یکی از بچه هامون گفتم بریم هئیت، امشب مال تُرکاست؛ گفت حاجی تو دیگه چرا؛ اینا هئیت نزدن که، دارن میدن!! گفتم حاجی خب؟ گفت هیچ چی، از نصفه شب بیدار شده هراسان و مضطرب؛ مدام گریه میکنه و فقط میگه: 👌 !! نمی دانم چه دیده یا چه بهش گفته اند.... منم فرستاده برا گرفتن سربند یازهرا و اینکه حلالش کنید!! گفتم بهش بگو رو بیراه نگفته که، لااقل در مورد خودم؛ اما بله 👌 !! 🖌کانال یک نفر از هشتاد میلیون 🔻 @yekaz80
🍀 👌فقط خودش از دلها خبر دارد!! 👈 زمان دانشجویی یه سال ماه محرم قرار گذاشتن هر شب یه استان یا قومیّتی هیئت عزاداری رو سنتی مدیریت کنند. ▪️یه شب بچه های خوزستان و یه شب لُرها و شب دیگه شمالی ها و .... شب عزاداری آذربایجانی ها هم مشخص شد و رفتیم برا برنامه ریزی منم عادت داشتم کاری رو بسپرند بهمون بچسبانیمش به سقف؛ پیشنهاد دادم اطلاع رسانی برنامه رو بکشانیم همه دانشگاههای تهران؛ بروبچ ترک رو هیجانی کنیم بیان و به عبارتی بترکانیم؛ دو تا از بچه مثبت های محافظه کار مخالفت کردن که اولا هئیت امام حسین(ع) را صحنه لشکرکشی و نکنین و ضمنا حراست هم مجوز نمی ده، به خصوص که میخاین قبل مراسم اصلی در تکیه، هیئت رو شاخصی واخصی(شاه حسین، وای حسین) در سطح خوابگاه و کوی اساتید بکشید!! گفتم گرفتن مجوز حراست با شما بچه مثبت ها، ضمنا به حراست بگید بیرون فقط یه اطلاعیه می دیم به دانشگاه شهید رجایی که نزدیکمون هست!! نشان دادنِ اتحادِ ترکها هم حتما لازمه برا زدن پوز وزیرِ کشور و وزیر فرهنگ ضدِ ترکِ . بحث زیاد شد و خلاصه قانعشون کردم. کمیته ها مشخص شد. هر چی دانشگاه و خوابگاه بود تهران لیست کردیم و اولین کار پیدا کردن چشم پر کن بود!! کمیته هماهنگی ما بودیم؛ تقریبا تابلوی دانشجویای ترک تهران 📌رزومه ها را کامل که نمی شود نوشت! 😉 قابل نشرشان حمزه برادر شهید بود و خوب می خواند؛ از زاده تا ، می گفتیم جانبازه؛ ممد بچه آستارا بود و گاها با رفقاش می شد و تلو تلو می خورد اما دوران راهنمایی تو مدرسه سر صف قرآن خوان بود و تو روضه گریه خوب می کرد. یونس دلبر بود و هنرمند.. علی بچه مثبتمان و درسخوان منم که تو نخ شعر و شاعری و ..... رفتیم یکی از هئیت های آذربایجانی برا دعوت مداح، جلسه تمرینی مداحان بود. رئیسشان آقایی بود به اسم کریم و فامیلش فک کنم نوری بود؛ یکی یکی می خواندند و او تمرین و تذکر می داد... و گفتند یکی را انتخاب کنید. من دلم خود رئیس رو گرفت، گفتند نمیشه چند ماه قبل وعده داده جای دیگه؛ مداحان خواندند و برا دانشگاه مناسب نبودند، یکی را حمزه پسندید؛ صداش خوب بود ولی شبیه ؛ گفتم قیافش کفتری هست روضه اش نمی گیره؛ برید تو نخ خود رئیس؛ شبیه سلیم هست سر و گردنش؛ تو اطلاعیه میزنیم از اردبیل؛ گیرایی داره!! گفتند قبول نمی کنه، گفتم عملیات میزنم همراهی کنید😊 رفتم پشت بلندگو؛ چند تا دوبیتی خواندم و ممد واقعا اشکش بند نمی شد! جلسه متحول شد و پیرمردی گفت کریم آقا بو جوان لار دیلر؛ حمزه گفت این پسر (علی) شاخ کنکوره میاییم به بچه هاتون کلاس کنکور می گذاریم و .... خلاصه قبول کردند و اسم "" روی چند صد اطلاعیه مراسم رفت دهها دانشگاه و خوابگاه تهران؛ حراست متوجه که شد کار از کار گذشته بود و تکیه داربست هزار نفری کفاف عاشقان جوان حسینی را نداد و زمین فوتبال هم پرشد، و اتفاقا هم حراست و هم مسئولین دانشگاه از این همه استقبال پرشور و ازدحام راضی به نظر می رسیدند. حاج کریم آن شب ترکاند و ما نیز یک شده بودیم..... و شفای دوست دانشجوی تومور مغزی مان را نیز از اباعبدلله گرفتیم..... فردا صبح خسته از کار چند روزه هنوز خواب بودم، که حمزه با لگد بیدارم کرد که بلند شو غوغایی شده و دارن دنبالت می گردند، گفتم کی؟ حراست گفت نه بابا، بچه بسیجی ها دارند سربندهای بچه های انتظامات رو که رو بازوهاشون بسته بودیم جمع میکنن برا تبرّک 😳 حاجیشون هم اومده برا سربند و ضمناً کسب حلالیّت، رفتم جلو درب وگفتم حاجی چی شده؟ بچه مثبتی بغلم کرد و شانه ام رو بوسید و گفت: دیشب به یکی از بچه هامون گفتم بریم هئیت، امشب مال تُرکاست؛ گفت حاجی تو دیگه چرا؛ اینا هئیت نزدن که، دارن میدن!! گفتم حاجی خب؟ گفت هیچ چی، از نصفه شب بیدار شده هراسان و مضطرب؛ مدام گریه میکنه و فقط میگه: 👌 !! نمی دانم چه دیده یا چه بهش گفته اند.... منم فرستاده برا گرفتن سربند یازهرا و اینکه حلالش کنید!! گفتم بهش بگو رو بیراه نگفته که، لااقل در مورد خودم؛ اما بله 👌 !! 🖌کانال یک نفر از هشتاد میلیون 🔻 @yekaz80