eitaa logo
یک نفر از هشتاد میلیون
593 دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
745 ویدیو
22 فایل
ارسال پیام 👇 🔴 @yekaz_80 👈 ... استفاده از مطالب کانال چه با ذکر منبع چه بدون ذکر منبع آزاد است. مطالب بازنشر شده #جهت_اطلاع جهت تأمین نیازهای بصیرتی منتشر می شود. انتشار مطلبی از یک شخص، روزنامه، سایت یا کانال به معنی تایید آن نمی باشد!!
مشاهده در ایتا
دانلود
🌴نوجوون بودم و محله مون تازه دسته راه انداخته بود، خیلی داشتیم برا زدن طبل و زنجیر جلو مسجد آقایی پشت وانت بلندگوها پخش میکرد تا دسته راه بیفته... 🌲نوبت به رسید و منم مثل بقیه پسرها خودمو کشیدم جلو، رفتم رو سپر وانت و دستم رو دراز کردم برا گرفتن که... 🔘یکی از هیئت با صدای زمختش داد زد: به این پسر نده!!! گفت چرا حاجی؟ منم که چشام سیاهی رفت به زور شنیدم که این پسر پیرهن نپوشیده، نمیخاد تو دسته ها باشه!!! ◼️نمی دونم چه جوری خودمو رسوندم خونه و چی به گفتم که بلند شد رفت خونه مادربزرگم و با پبراهن کهنه و گشاد داییم برگشت... ✔️فردا تو هیئت برا منم دادند و محله هم لابد خوش خوشانش شد که کرده یه بچه سیزده ساله رو 👌پس فردا که از نماز جماعت برگشت رو پاک کرده بود ولی معلوم بود گریه کرده، گفتم چی شده مامان؟ 🌴گفت خانوم اومده که به بگو رو حلال کنه🙏 👈پرسیدم چی شده مگه؟ گفت دقیق نمی دونم، فقط گفت دیشب خواب دیده که زنجیرزنان محله بوده و یه عده رو داخل راه نمی دادند ولی نوجوانی با داخل حرم آقامون بوده!!!! 🌲🌲🌲🌲 👌الان بعد سی سال اون هیئت، پیرمردی دوست داشتنی شده و بچه های خودم و .. همون داداشی که اتفاقا 😉😉 🖊آره.... اینم که چه جوری میشه از که زنجیر بهت نداد بیست سال بعدش تا دختر گرفت، خودش داستان دیگری است!!!! //////// 🌓کانال یک نفر از هشتاد میلیون @yekaz80 🖌ارتباط با ما @yekaz_80 ✔️استفاده از مطالب کانال چه با ذکر منبع، چه بدون ذکر منبع آزاد است
🌴 به داد ما هم می رسی آیا؟؟!! 👈چند ماه پیش، یک شب دم دمای اذان صبح که بلند شده بودم برای ، داشتم وضو می گرفتم که بی مقدمه و به قول امروزی ها یاد یک محکمی افتادم که چندین سال پیش خورده بودم... 🤔جالبه که کلاً یادم رفته بود سی سال پیش در روز عاشورایی، سردسته هیئت (شاخصی، واخصی) یک سنگینی به هم زده بود و چرا نصف شبی بعد این همه سال یاد اون افتادم برا خودم هم جای تعجب داشت!!!! ✳️بچه که بودیم با رفقا به خصوص رفیق جینگم، دوست داشتیم حرکت کنیم ؛ یعنی قاطی دسته نشیم که مجبور بشیم از دست همدیگه بگیریم و با دسته و با نظم خاصی حرکت کنیم، دوست داشتیم آزاد اطراف دسته یا جلو و عقب دسته عزاداری بدویم و شلوغ بازی کنیم و بچرخیم تو هیئت های دیگه خبر بگیریم و برگردیم... 🌓سردسته هیئت گویان عموی بود..... بهش می گفتند ، یه مرد قوی هیکل و البته که سیبیلو روز که دسته، طبق معمول محلّه های دیگه رو می چرخید طبق معمول من و داخل دسته نبودیم و جلوتر رفته بودیم برا بازیگوشی و ... 👈از یه راه فرعی که دوان دوان برمی گشتیم بریم داخل دسته، نا غافل رو در رو شدیم با اول دسته و که دسته رو ول کرده بود برا کشیدن سیگار و جلو همه داشت حرکت می کرد. 🔦آقا که یحتمل از جای دیگری هم ناراحت بود، به ما که رسید سیگارشو انداخت کنار و انگشتی کشید زیر سیبیلش و به جاوید گفت از کجا؟ تا خواست بگه عمو.... سردسته با دست بی هوا یه چک شلاقی خوابوند زیر گوش من!!! 😱 مخم سوت کشید ولی بیشتر سوزش من به خاطر این بود که تو عالم بچگی قشنگ حالیم بود که طرف رو که برادر زادش بود نزد و منم به خاطر که با دایی داشت و کینه ای زد... بد جور دلم شکست اما بعدا ها کلا قصه این یادم رفته بود تا اون شبی که یه هو یاد و اون سیلی آبدارش افتادم و هنوز وضو رو تمام نکرده بودم که با وجود که از داشتم به دلم افتاد و به خاطر گو بودنش بعد سی سال به خاطر (ع) بخشیدمش!! 🌴نماز صبح رو که خوندم طبق معمول گوشیم رو روشن کردم تا چرخی تو بزنم که پیامکی اومد..... ✳️ بود 😱 نوشته بود فوت کرده و زمان تشییع و مجلس ختم رو فرستاده بود!!!! 👌خشکم زد و تازه فهمیدم چرا بعد سی سال به یاد که بهم شده افتادم و به انداختند به خاطر سردسته حسینی رو حلال کنم!!! درست زمانی که طرف به این بخشش نیاز داشته!! 🙏و ذهنم در این درگیر این شده که جان! زمان جان کندن من گناهکار غافل، به داد ما هم خواهی رسید آیا؟؟؟ 🔺کانال یک نفر از هشتاد میلیون @yekaz80 🎤ارتباط با ما @yekaz_80
🌴نوجوون بودم و محله مون تازه دسته راه انداخته بود، خیلی داشتیم برا زدن طبل و زنجیر جلو مسجد آقایی پشت وانت بلندگوها پخش میکرد تا دسته راه بیفته... 🌲نوبت به رسید و منم مثل بقیه پسرها خودمو کشیدم جلو، رفتم رو سپر وانت و دستم رو دراز کردم برا گرفتن که... 🔘یکی از هیئت با صدای زمختش داد زد: به این پسر نده!!! گفت چرا حاجی؟ منم که چشام سیاهی رفت به زور شنیدم که این پسر پیرهن نپوشیده، نمیخاد تو دسته ها باشه!!! ◼️نمی دونم چه جوری خودمو رسوندم خونه و چی به گفتم که بلند شد رفت خونه مادربزرگم و با پبراهن کهنه و گشاد داییم برگشت... ✔️فردا تو هیئت برا منم دادند و محله هم لابد خوش خوشانش شد که کرده یه بچه سیزده ساله رو 👌پس فردا که از نماز جماعت برگشت رو پاک کرده بود ولی معلوم بود گریه کرده، گفتم چی شده مامان؟ 🌴گفت خانوم اومده که به بگو رو حلال کنه🙏 👈پرسیدم چی شده مگه؟ گفت دقیق نمی دونم، فقط گفت دیشب خواب دیده که زنجیرزنان محله بوده و یه عده رو داخل راه نمی دادند ولی نوجوانی با داخل حرم آقامون بوده!!!! 🌲🌲🌲🌲 👌الان بعد سی سال اون هیئت، پیرمردی دوست داشتنی شده و بچه های .. همون داداشی که اتفاقا 😉😉 🖊آره.... اینم که چه جوری میشه از که زنجیر بهت نداد بیست سال بعدش تا دختر گرفت، خودش داستان دیگری است!!!! //////// 🌓کانال یک نفر از هشتاد میلیون @yekaz80 🖌ارتباط با ما @yekaz_80 ✔️استفاده از مطالب کانال چه با ذکر منبع، چه بدون ذکر منبع آزاد است
🌴نوجوون بودم و محله مون تازه دسته راه انداخته بود، خیلی داشتیم برا زدن طبل و زنجیر جلو مسجد آقایی پشت وانت بلندگوها پخش میکرد تا دسته راه بیفته... 🌲نوبت به رسید و منم مثل بقیه پسرها خودمو کشیدم جلو، رفتم رو سپر وانت و دستم رو دراز کردم برا گرفتن که... 🔘یکی از هیئت با صدای زمختش داد زد: به این پسر نده!!! گفت چرا حاجی؟ منم که چشام سیاهی رفت به زور شنیدم که این پسر پیرهن نپوشیده، نمیخاد تو دسته ها باشه!!! ◼️نمی دونم چه جوری خودمو رسوندم خونه و چی به گفتم که بلند شد رفت خونه مادربزرگم و با پبراهن کهنه و گشاد داییم برگشت... ✔️فردا تو هیئت برا منم دادند و محله هم لابد خوش خوشانش شد که کرده یه بچه سیزده ساله رو 👌پس فردا که از نماز جماعت برگشت رو پاک کرده بود ولی معلوم بود گریه کرده، گفتم چی شده مامان؟ 🌴گفت خانوم اومده که به بگو رو حلال کنه🙏 👈پرسیدم چی شده مگه؟ گفت دقیق نمی دونم، فقط گفت دیشب خواب دیده که زنجیرزنان محله بوده و یه عده رو داخل راه نمی دادند ولی نوجوانی با داخل حرم آقامون بوده!!!! 🌲🌲🌲🌲 👌الان بعد سی سال اون هیئت، پیرمردی دوست داشتنی شده و بچه های .. همون داداشی که اتفاقا 😉😉 🖊آره.... اینم که چه جوری میشه از که زنجیر بهت نداد بیست سال بعدش تا دختر گرفت، خودش داستان دیگری است!!!! //////// 🌓کانال یک نفر از هشتاد میلیون @yekaz80 🖌ارتباط با ما @yekaz_80 ✔️استفاده از مطالب کانال چه با ذکر منبع، چه بدون ذکر منبع آزاد است
🌒 تو با دلها چه می کنی (ع) ؟؟ 👈 هفته قبل رفته بودم محلّه قدیمی مون. بچه های محلّه داشتن داربست و بنر می زدند و حسابی شلوغ بود. از بالای یه صدای آشنا ولی از پایین آچار خواست و جوون پایینی گفت و آچار رو انداخت بالا . هر دو صدا آشنا اومد به نظرم، نگاهشون کردم ، گفتم خدا قوّت، اجرتون با حسین(ع) چاق سلامتی دو جمله ای و گرم کردند و رد شدیم. با خودم گفتم: 👌 تو با دلها چه می کنی (ع)؟ جوون بالایی رو ،خبر آخری که داشتم بستری شدنش تو کمپ ترک اعتیاد بود و جوون پایینی رو مست بود گرفته بودند..... ما تصوّر می کنیم که : را فعالیّت های فرهنگیِ سطحیِ ما . وای بر ما !!! ++++ ✳️ کانال یک نفر از هشتاد میلیون 🔻 @yekaz80 👈 ارتباط با ما 🔻 @yekaz_80
🍀 👌فقط خودش از دلها خبر دارد!! 👈 زمان دانشجویی یه سال ماه محرم قرار گذاشتن هر شب یه استان یا قومیّتی هیئت عزاداری رو سنتی مدیریت کنند. ▪️یه شب بچه های خوزستان و یه شب لُرها و شب دیگه شمالی ها و .... شب عزاداری آذربایجانی ها هم مشخص شد و رفتیم برا برنامه ریزی منم عادت داشتم کاری رو بسپرند بهمون بچسبانیمش به سقف؛ پیشنهاد دادم اطلاع رسانی برنامه رو بکشانیم همه دانشگاههای تهران؛ بروبچ ترک رو هیجانی کنیم بیان و به عبارتی بترکانیم؛ دو تا از بچه مثبت های محافظه کار مخالفت کردن که اولا هئیت امام حسین(ع) را صحنه لشکرکشی و نکنین و ضمنا حراست هم مجوز نمی ده، به خصوص که میخاین قبل مراسم اصلی در تکیه، هیئت رو شاخصی واخصی(شاه حسین، وای حسین) در سطح خوابگاه و کوی اساتید بکشید!! گفتم گرفتن مجوز حراست با شما بچه مثبت ها، ضمنا به حراست بگید بیرون فقط یه اطلاعیه می دیم به دانشگاه شهید رجایی که نزدیکمون هست!! نشان دادنِ اتحادِ ترکها هم حتما لازمه برا زدن پوز وزیرِ کشور و وزیر فرهنگ ضدِ ترکِ . بحث زیاد شد و خلاصه قانعشون کردم. کمیته ها مشخص شد. هر چی دانشگاه و خوابگاه بود تهران لیست کردیم و اولین کار پیدا کردن چشم پر کن بود!! کمیته هماهنگی ما بودیم؛ تقریبا تابلوی دانشجویای ترک تهران 📌رزومه ها را کامل که نمی شود نوشت! 😉 قابل نشرشان حمزه برادر شهید بود و خوب می خواند؛ از زاده تا ، می گفتیم جانبازه؛ ممد بچه آستارا بود و گاها با رفقاش می شد اما دوران راهنمایی تو مدرسه سر صف قرآن خوان بود و تو روضه گریه خوب می کرد. یونس دلبر بود و هنرمند.. علی بچه مثبتمان و درسخوان منم که تو نخ شعر و شاعری و ..... رفتیم یکی از هئیت های آذربایجانی برا دعوت مداح، جلسه تمرینی مداحان بود. رئیسشان آقایی بود به اسم کریم و فامیلش فک کنم نوری بود؛ یکی یکی می خواندند و او تمرین و تذکر می داد... و گفتند یکی را انتخاب کنید. من دلم خود رئیس رو گرفت، گفتند نمیشه چند ماه قبل وعده داده جای دیگه؛ مداحان خواندند و برا دانشگاه مناسب نبودند، یکی را حمزه پسندید؛ صداش خوب بود ولی شبیه ؛ گفتم قیافش کفتری هست روضه اش نمی گیره؛ برید تو نخ خود رئیس؛ شبیه سلیم هست سر و گردنش؛ تو اطلاعیه میزنیم از اردبیل؛ گیرایی داره!! گفتند قبول نمی کنه، گفتم عملیات میزنم همراهی کنید😊 رفتم پشت بلندگو؛ چند تا دوبیتی خواندم و ممد واقعا اشکش بند نمی شد! جلسه متحول شد و پیرمردی گفت کریم آقا بو جوان لار دیلر؛ حمزه گفت این پسر (علی) شاخ کنکوره میاییم به بچه هاتون کلاس کنکور می گذاریم و .... خلاصه قبول کردند و اسم "" روی چند صد اطلاعیه مراسم رفت دهها دانشگاه و خوابگاه تهران؛ حراست متوجه که شد کار از کار گذشته بود و تکیه داربست هزار نفری کفاف عاشقان جوان حسینی را نداد و زمین فوتبال هم پرشد، و اتفاقا هم حراست و هم مسئولین دانشگاه از این همه استقبال پرشور و ازدحام راضی به نظر می رسیدند. حاج کریم آن شب ترکاند و ما نیز یک شده بودیم..... و شفای دوست دانشجوی تومور مغزی مان را نیز از اباعبدلله گرفتیم..... فردا صبح خسته از کار چند روزه هنوز خواب بودم، که حمزه با لگد بیدارم کرد که بلند شو غوغایی شده و دارن دنبالت می گردند، گفتم کی؟ حراست گفت نه بابا، بچه بسیجی ها دارند سربندهای بچه های انتظامات رو که رو بازوهاشون بسته بودیم جمع میکنن برا تبرّک 😳 حاجیشون هم اومده برا سربند و ضمناً کسب حلالیّت، رفتم جلو درب وگفتم حاجی چی شده؟ بچه مثبتی بغلم کرد و شانه ام رو بوسید و گفت: دیشب به یکی از بچه هامون گفتم بریم هئیت، امشب مال تُرکاست؛ گفت حاجی تو دیگه چرا؛ اینا هئیت نزدن که، دارن میدن!! گفتم حاجی خب؟ گفت هیچ چی، از نصفه شب بیدار شده هراسان و مضطرب؛ مدام گریه میکنه و فقط میگه: 👌 !! نمی دانم چه دیده یا چه بهش گفته اند.... منم فرستاده برا گرفتن سربند یازهرا و اینکه حلالش کنید!! گفتم بهش بگو رو بیراه نگفته که، لااقل در مورد خودم؛ اما بله 👌 !! 🖌کانال یک نفر از هشتاد میلیون 🔻 @yekaz80
🌴نوجوون بودم و محله مون تازه دسته راه انداخته بود، خیلی داشتیم برا زدن طبل و زنجیر جلو مسجد آقایی پشت وانت بلندگوها پخش میکرد تا دسته راه بیفته... 🌲نوبت به رسید و منم مثل بقیه پسرها خودمو کشیدم جلو، رفتم رو سپر وانت و دستم رو دراز کردم برا گرفتن که... 🔘یکی از هیئت با صدای زمختش داد زد: به این پسر نده!!! گفت چرا حاجی؟ منم که چشام سیاهی رفت به زور شنیدم که این پسر پیرهن نپوشیده، نمیخاد تو دسته ها باشه!!! ◼️نمی دونم چه جوری خودمو رسوندم خونه و چی به گفتم که بلند شد رفت خونه مادربزرگم و با پبراهن کهنه و گشاد داییم برگشت... ✔️فردا تو هیئت برا منم دادند و محله هم لابد خوش خوشانش شد که کرده یه بچه سیزده ساله رو 👌پس فردا که از نماز جماعت برگشت رو پاک کرده بود ولی معلوم بود گریه کرده، گفتم چی شده مامان؟ 🌴گفت خانوم اومده که به بگو رو حلال کنه🙏 👈پرسیدم چی شده مگه؟ گفت دقیق نمی دونم، فقط گفت دیشب خواب دیده که زنجیرزنان محله بوده و یه عده رو داخل راه نمی دادند ولی نوجوانی با داخل حرم آقامون بوده!!!! 🌲🌲🌲🌲 👌الان بعد سی سال اون هیئت، پیرمردی دوست داشتنی شده و بچه های خودم و .. همون داداشی که اتفاقا 😉😉 🖊آره.... اینم که چه جوری میشه از که زنجیر بهت نداد بیست سال بعدش تا دختر گرفت، خودش داستان دیگری است!!!! //////// 🌓کانال یک نفر از هشتاد میلیون @yekaz80 🖌ارتباط با ما @yekaz_80 ✔️استفاده از مطالب کانال چه با ذکر منبع، چه بدون ذکر منبع آزاد است
🌒 تو با دلها چه می کنی (ع) ؟؟ 👈 هفته قبل رفته بودم محلّه قدیمی مون. بچه های محلّه داشتن داربست و بنر می زدند و حسابی شلوغ بود. از بالای یه صدای آشنا ولی از پایین آچار خواست و جوون پایینی گفت و آچار رو انداخت بالا . هر دو صدا آشنا اومد به نظرم، نگاهشون کردم ، گفتم خدا قوّت، اجرتون با حسین(ع) چاق سلامتی دو جمله ای و گرم کردند و رد شدیم. با خودم گفتم: 👌 تو با دلها چه می کنی (ع)؟ جوون بالایی رو ،خبر آخری که داشتم بستری شدنش تو کمپ ترک اعتیاد بود و جوون پایینی رو مست بود گرفته بودند..... ما تصوّر می کنیم که : را فعالیّت های فرهنگیِ سطحیِ ما . وای بر ما !!! ++++ ✳️ کانال یک نفر از هشتاد میلیون 🔻 @yekaz80 👈 ارتباط با ما 🔻 @yekaz_80
🍀 👌فقط خودش از دلها خبر دارد!! 👈 زمان دانشجویی یه سال ماه محرم قرار گذاشتن هر شب یه استان یا قومیّتی هیئت عزاداری رو سنتی مدیریت کنند. ▪️یه شب بچه های خوزستان و یه شب لُرها و شب دیگه شمالی ها و .... شب عزاداری آذربایجانی ها هم مشخص شد و رفتیم برا برنامه ریزی منم عادت داشتم کاری رو بسپرند بهمون بچسبانیمش به سقف؛ پیشنهاد دادم اطلاع رسانی برنامه رو بکشانیم همه دانشگاههای تهران؛ بروبچ ترک رو هیجانی کنیم بیان و به عبارتی بترکانیم؛ دو تا از بچه مثبت های محافظه کار مخالفت کردن که اولا هئیت امام حسین(ع) را صحنه لشکرکشی و نکنین و ضمنا حراست هم مجوز نمی ده، به خصوص که میخاین قبل مراسم اصلی در تکیه، هیئت رو شاخصی واخصی(شاه حسین، وای حسین) در سطح خوابگاه و کوی اساتید بکشید!! گفتم گرفتن مجوز حراست با شما بچه مثبت ها، ضمنا به حراست بگید بیرون فقط یه اطلاعیه می دیم به دانشگاه شهید رجایی که نزدیکمون هست!! نشان دادنِ اتحادِ ترکها هم حتما لازمه برا زدن پوز وزیرِ کشور و وزیر فرهنگ ضدِ ترکِ . بحث زیاد شد و خلاصه قانعشون کردم. کمیته ها مشخص شد. هر چی دانشگاه و خوابگاه بود تهران لیست کردیم و اولین کار پیدا کردن چشم پر کن بود!! کمیته هماهنگی ما بودیم؛ تقریبا تابلوی دانشجویای ترک تهران 📌رزومه ها را کامل که نمی شود نوشت! 😉 قابل نشرشان حمزه برادر شهید بود و خوب می خواند؛ از زاده تا ، می گفتیم جانبازه؛ ممد بچه آستارا بود و گاها با رفقاش می شد و تلو تلو می خورد اما دوران راهنمایی تو مدرسه سر صف قرآن خوان بود و تو روضه گریه خوب می کرد. یونس دلبر بود و هنرمند.. علی بچه مثبتمان و درسخوان منم که تو نخ شعر و شاعری و ..... رفتیم یکی از هئیت های آذربایجانی برا دعوت مداح، جلسه تمرینی مداحان بود. رئیسشان آقایی بود به اسم کریم و فامیلش فک کنم نوری بود؛ یکی یکی می خواندند و او تمرین و تذکر می داد... و گفتند یکی را انتخاب کنید. من دلم خود رئیس رو گرفت، گفتند نمیشه چند ماه قبل وعده داده جای دیگه؛ مداحان خواندند و برا دانشگاه مناسب نبودند، یکی را حمزه پسندید؛ صداش خوب بود ولی شبیه ؛ گفتم قیافش کفتری هست روضه اش نمی گیره؛ برید تو نخ خود رئیس؛ شبیه سلیم هست سر و گردنش؛ تو اطلاعیه میزنیم از اردبیل؛ گیرایی داره!! گفتند قبول نمی کنه، گفتم عملیات میزنم همراهی کنید😊 رفتم پشت بلندگو؛ چند تا دوبیتی خواندم و ممد واقعا اشکش بند نمی شد! جلسه متحول شد و پیرمردی گفت کریم آقا بو جوان لار دیلر؛ حمزه گفت این پسر (علی) شاخ کنکوره میاییم به بچه هاتون کلاس کنکور می گذاریم و .... خلاصه قبول کردند و اسم "" روی چند صد اطلاعیه مراسم رفت دهها دانشگاه و خوابگاه تهران؛ حراست متوجه که شد کار از کار گذشته بود و تکیه داربست هزار نفری کفاف عاشقان جوان حسینی را نداد و زمین فوتبال هم پرشد، و اتفاقا هم حراست و هم مسئولین دانشگاه از این همه استقبال پرشور و ازدحام راضی به نظر می رسیدند. حاج کریم آن شب ترکاند و ما نیز یک شده بودیم..... و شفای دوست دانشجوی تومور مغزی مان را نیز از اباعبدلله گرفتیم..... فردا صبح خسته از کار چند روزه هنوز خواب بودم، که حمزه با لگد بیدارم کرد که بلند شو غوغایی شده و دارن دنبالت می گردند، گفتم کی؟ حراست گفت نه بابا، بچه بسیجی ها دارند سربندهای بچه های انتظامات رو که رو بازوهاشون بسته بودیم جمع میکنن برا تبرّک 😳 حاجیشون هم اومده برا سربند و ضمناً کسب حلالیّت، رفتم جلو درب وگفتم حاجی چی شده؟ بچه مثبتی بغلم کرد و شانه ام رو بوسید و گفت: دیشب به یکی از بچه هامون گفتم بریم هئیت، امشب مال تُرکاست؛ گفت حاجی تو دیگه چرا؛ اینا هئیت نزدن که، دارن میدن!! گفتم حاجی خب؟ گفت هیچ چی، از نصفه شب بیدار شده هراسان و مضطرب؛ مدام گریه میکنه و فقط میگه: 👌 !! نمی دانم چه دیده یا چه بهش گفته اند.... منم فرستاده برا گرفتن سربند یازهرا و اینکه حلالش کنید!! گفتم بهش بگو رو بیراه نگفته که، لااقل در مورد خودم؛ اما بله 👌 !! 🖌کانال یک نفر از هشتاد میلیون 🔻 @yekaz80
🌴 به داد ما هم می رسی آیا؟؟!! 👈چند ماه پیش، یک شب دم دمای اذان صبح که بلند شده بودم برای ، داشتم وضو می گرفتم که بی مقدمه و به قول امروزی ها یاد یک محکمی افتادم که چندین سال پیش خورده بودم... 🤔جالبه که کلاً یادم رفته بود سی سال پیش در روز عاشورایی، سردسته هیئت (شاخصی، واخصی) یک سنگینی به هم زده بود و چرا نصف شبی بعد این همه سال یاد اون افتادم برا خودم هم جای تعجب داشت!!!! ✳️بچه که بودیم با رفقا به خصوص رفیق جینگم، دوست داشتیم حرکت کنیم ؛ یعنی قاطی دسته نشیم که مجبور بشیم از دست همدیگه بگیریم و با دسته و با نظم خاصی حرکت کنیم، دوست داشتیم آزاد اطراف دسته یا جلو و عقب دسته عزاداری بدویم و شلوغ بازی کنیم و بچرخیم تو هیئت های دیگه خبر بگیریم و برگردیم... 🌓سردسته هیئت گویان عموی بود..... بهش می گفتند ، یه مرد قوی هیکل و البته که سیبیلو روز که دسته، طبق معمول محلّه های دیگه رو می چرخید طبق معمول من و داخل دسته نبودیم و جلوتر رفته بودیم برا بازیگوشی و ... 👈از یه راه فرعی که دوان دوان برمی گشتیم بریم داخل دسته، نا غافل رو در رو شدیم با اول دسته و که دسته رو ول کرده بود برا کشیدن سیگار و جلو همه داشت حرکت می کرد. 🔦آقا که یحتمل از جای دیگری هم ناراحت بود، به ما که رسید سیگارشو انداخت کنار و انگشتی کشید زیر سیبیلش و به جاوید گفت از کجا؟ تا خواست بگه عمو.... سردسته با دست بی هوا یه چک شلاقی خوابوند زیر گوش من!!! 😱 مخم سوت کشید ولی بیشتر سوزش من به خاطر این بود که تو عالم بچگی قشنگ حالیم بود که طرف رو که برادر زادش بود نزد و منم به خاطر که با دایی داشت و کینه ای زد... بد جور دلم شکست اما بعدا ها کلا قصه این یادم رفته بود تا اون شبی که یه هو یاد و اون سیلی آبدارش افتادم و هنوز وضو رو تمام نکرده بودم که با وجود که از داشتم به دلم افتاد و به خاطر گو بودنش بعد سی سال به خاطر (ع) بخشیدمش!! 🌴نماز صبح رو که خوندم طبق معمول گوشیم رو روشن کردم تا چرخی تو بزنم که پیامکی اومد..... ✳️ بود 😱 نوشته بود فوت کرده و زمان تشییع و مجلس ختم رو فرستاده بود!!!! 👌خشکم زد و تازه فهمیدم چرا بعد سی سال به یاد که بهم شده افتادم و به انداختند به خاطر سردسته حسینی رو حلال کنم!!! درست زمانی که طرف به این بخشش نیاز داشته!! 🙏و ذهنم در این درگیر این شده که جان! زمان جان کندن من گناهکار غافل، به داد ما هم خواهی رسید آیا؟؟؟ 🔺کانال یک نفر از هشتاد میلیون @yekaz80 🎤ارتباط با ما @yekaz_80
🌴نوجوون بودم و محله مون تازه دسته راه انداخته بود، خیلی داشتیم برا زدن طبل و زنجیر جلو مسجد آقایی پشت وانت بلندگوها پخش میکرد تا دسته راه بیفته... 🌲نوبت به رسید و منم مثل بقیه پسرها خودمو کشیدم جلو، رفتم رو سپر وانت و دستم رو دراز کردم برا گرفتن که... 🔘یکی از هیئت با صدای زمختش داد زد: به این پسر نده!!! گفت چرا حاجی؟ منم که چشام سیاهی رفت به زور شنیدم که این پسر پیرهن نپوشیده، نمیخاد تو دسته ها باشه!!! ◼️نمی دونم چه جوری خودمو رسوندم خونه و چی به گفتم که بلند شد رفت خونه مادربزرگم و با پبراهن کهنه و گشاد داییم برگشت... ✔️فردا تو هیئت برا منم دادند و محله هم لابد خوش خوشانش شد که کرده یه بچه سیزده ساله رو 👌پس فردا که از نماز جماعت برگشت رو پاک کرده بود ولی معلوم بود گریه کرده، گفتم چی شده مامان؟ 🌴گفت خانوم اومده که به بگو رو حلال کنه🙏 👈پرسیدم چی شده مگه؟ گفت دقیق نمی دونم، فقط گفت دیشب خواب دیده که زنجیرزنان محله بوده و یه عده رو داخل راه نمی دادند ولی نوجوانی با داخل حرم آقامون بوده!!!! 🌲🌲🌲🌲 👌الان بعد سی سال اون هیئت، پیرمردی دوست داشتنی شده و بچه های خودم و .. همون داداشی که اتفاقا 😉😉 🖊آره.... اینم که چه جوری میشه از که زنجیر بهت نداد بیست سال بعدش تا دختر گرفت، خودش داستان دیگری است!!!! //////// 🌓کانال یک نفر از هشتاد میلیون @yekaz80 🖌ارتباط با ما @yekaz_80 ✔️استفاده از مطالب کانال چه با ذکر منبع، چه بدون ذکر منبع آزاد است