کل روز خوبه همه چی
یهو یه عکس
یه فیلم
یه حرف
یه پیام قدیمی توی چتای گذشته حالتو زیر و رو میکنه و با ناراحتی میخوابی
ادمی همینه
ترجیح میداد یک سری مسائل برایش محفوظ بماند. جز خود و خدای خود و معدود انسان هایی که در حلقه دوستان نزدیکش به حساب میآمدند،
کسی از آنها اطلاعی نداشت.
یا اگر داشت، خیلی سماجت نمیکرد تا بتواند از آن مسائل سر در بیاورد.
به همان دانستن اکتفا میکرد.
بخشی از وجودش که در صورت کاوش در آن، احساس خطر نسبت به منطقه امنش او را محاصره میکرد.
دلیلش را نمیدانست، شاید هم میدانست
ولی هرچه که بود، اینطور بودن را ترجیح میداد..
#خود_نویس
یه برهه هایی از زندگیم جوری عوض شدم که آدمی که هر روز باهاش وقت میگذروندم بهم میگفت نمیشناسمت از بس فرق کردی
یهسِریحرفا🇵🇸
ترجیح میداد یک سری مسائل برایش محفوظ بماند. جز خود و خدای خود و معدود انسان هایی که در حلقه دوستان ن
با یک سری حقایق نمیتوانست کنار بیاید، حتی اگر آن حقایق میآمدند جلوی چشمش سبز میشدند، حتی اگر در وسط همان معرکه گیر میافتاد.
#خود_نویس
یهسِریحرفا🇵🇸
با یک سری حقایق نمیتوانست کنار بیاید، حتی اگر آن حقایق میآمدند جلوی چشمش سبز میشدند، حتی اگر در وسط
چاشنی لجبازی بخشی از شخصیت او را تشکیل میداد.
احساس میکرد اگر همیشه موافق مسیر رودخانه حرکت کند روزش شب نمیشود، نه اینکه به انتخاب خود در هر مسئله دلخواه لجبازی کند، نه!
کمتر پیش میآمد که از همه چیز راضی باشد. دست خودش نبود اما چیزهای زیادی وجود داشت تا او با آنها سر به مخالفت بردارد.
#خود_نویس
توروخدا موهاتونو که میزارید بیرون از زیر روسری، روش دیگه گیره خرسی نزنین.
شهر ما تحمل این حجم از زیباییو نداره