eitaa logo
💗 حاج احمد 💗
280 دنبال‌کننده
17.3هزار عکس
3هزار ویدیو
42 فایل
❇ #حاج_احمد_متوسلیان ، فرماندۀ شجاع و دلیر تیپ ۲۷ محمد رسول الله (ص) در تیرماه سال ۶۱ به همراه سه تن از همراهانش ، در جایی از تاریخ گم شد. @haj_ahmad : ارتباط با ما
مشاهده در ایتا
دانلود
8.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥یادگاری حاج قاسم از انفجار حرم امام رضا(ع) 🔹نگین انگشتری حاج قاسم سلیمانی، بخشی از شیشه شکسته ضریح حرم امام رضا(ع) بعد از واقعه تروریستی انفجار در حرم رضوی بود، می‌گفت این زمرد نیست، بعدا برایم حرف در نیاورید @yousof_e_moghavemat
رفتم ثبت نام کنم گفتند سنّت کم است کمی فکر کردم ... آمدم خانه ... شناسنامه خواهرم را برداشتم "هـ" سعیده را پاک کردم شد سعید این بار ایراد نگرفتند ؛ از آن به بعد دو تا "سعید" تویِ خانه داشتیم.... @yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
🚩 بعد از عملیات بیت‌المقدس، احمد به مریوان آمد. گفتم: «کجا می‌خواهی بروی؟» گفت: «لبنان.» آمده بود که در منطقه‌ی ۷، بروجردی را ببیند و بعد هم به مریوان آمد. من به او گفتم: «من هم می‌خواهم بیایم.» گفت: «به تهران می‌روی و در پادگان امام حسین علیه‌السلام به رضا دستواره دو قطعه عکس می‌دهی و به همّت می‌گویی: نشان به آن نشان که گفتم برای بچه‌ها گذرنامه تهیه کن و با وزارت خارجه هماهنگ کن که گذرنامه‌هایشان را زودتر بدهند.» در واقع یک نشانی به من داد که به آن‌ها بگویم برای من هم گذرنامه بگیرند. گفتم: «باشد.» ما که خواستیم برویم، مسئول عملیات سپاه تهران - شهید اویسی - گفت: «برادر، شما از کجا آمدی؟» گفتم: «من از منطقه‌ی ۷ و کردستان آمدم.» گفت: «من خجالت می‌کشم که آقای بروجردی بگوید نیروی من را چرا بدون اجازه بردی.» خلاصه گذشت. ما آمدیم و راه افتادیم. گفتم: «می‌خواهی آنجا چه‌کار کنی؟» گفت: «بعد از اینکه آنجا را دیدیم و شناسایی هم کردیم، به حول و قوهٔ الهی عملیات انجام می‌دهیم.» - برادر احمد، موقعیت چطوری است؟ - تپه ماهور، مثل منطقه‌ی فتح‌المبین می‌ماند. - خودشان چطوری هستند؟ - خیلی ترسو هستند. الآن که اینها را می‌گویم، حال عجیبی دارم. گفت: «این یهودی‌ها و صهیونیست‌های بین‌الملل را اسیر می‌کنیم و بعد طناب به گردنشان می‌اندازیم و در بازار عرب‌های ملخ‌خور می‌گردانیم تا قبح اسرائیل شکسته شود.» وقتی عملیات حزب‌الله لبنان و جنگ ۳۳ روزه تمام شد و اسرائیل شکست خورد، من در ستاد کل بغض کردم. بچه‌ها گفتند: «چه شده؟» گفتم: «آرزوی احمد ظهور کرد. قبح اسرائیل شکسته شد؛ نه به دست خودش، بلکه به دست بچه‌هایی که احمد پرورش داده بود.» - به روایت سردار حاج‌رضا غزلی، برگرفته از صفحات ۱۶۸ و ۱۶۹ کتاب بسیار جذاب و خواندنی نوشته‌ی جواد کلاته عربی. تصویر: (سمت راست) در حال مصاحبه با @yousof_e_moghavemat
🌸 🌺عن الامام الکاظم علیه السلام: 《مَن زارَ قَبرُ وَلَدی علی کانَ لَهُ عِندَ اللهِ سَبعِینَ حجة مبرورة. قال: قلت: سبعین حجة؟ قال: نعم وسبعین الف حجة. قال: قلت سبعین الف حجة؟ قال: رُبّ حجة لا تقبل. من زاره وبات عنده لیلة کمن زار الله فی عرشه》 کسی که قبر فرزندم علی(امام رضاعلیه السلام)را زیارت کند، پاداش او هفتاد حج نیکو و مقبول خواهد بود. مازنی می گوید: از سر تعجب پرسیدم: هفتاد حج؟ فرمود:بله هفتاد هزار حج عرض کردم: زیارت او به اندازه هفتاد هزار حج پاداش دارد؟ فرمود: آری! بسیاری از حج هاپذیرفته نمی شوند. هر کس فرزندم علی را زیارت کند ویک شب نزد ایشان بماند، به کسی می ماند که خدا را در عرش زیارت کرده است🌺 کافی، ج ۴ ص ۵۸۵ تهذیب، ج ۶ ص ۸۵ بحارالانوار، ج ۱۰۱ ص ۴۳ @yousof_e_moghavemat
🔰 «پیامبر قلب‌ها» 🔺سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی: رسول معظّم اسلام(ص) به‌طور رسمی قریب به ده سال حکومت کردند، اما بیش از هزار سال است که بر دل‌ها جای دارند؛ این قلّه است. @yousof_e_moghavemat
: قسمت آخر 😍 ★ ♡ ▓ در به خانه‌ی رضا سلطانی رفتیم. راننده‌ی مینی‌بوس من بودم. فکر می‌کنم آش و چلومرغ آماده کرده بودند. احمد در آن‌جا هم کمی تقی را سرزنش کرد. من فکر می‌کنم که احمد چندتا منظور از این گردآوری‌ها داشت که یکی آشنایی خانواده‌ها باهم بود. چون اول انقلاب بود و هنوز بحث بنیاد شهید مطرح نبود. طرف ممکن بود مجروح یا زخمی یا شود. رفقا باید می‌رفتند و به هم سر می‌زدند. شاید اگر این آشنایی با خانواده‌ها نبود، ارتباطات قطع می‌شد. یکی هم مباحث عقیدتی بود. در این مهمانی‌ها بچه‌ها سؤالات و شبهات خودشان درباره‌ی انقلاب را می‌پرسیدند و بحث و گفتگو می‌شد. خود احمد هم پاسخ می‌داد. - به روایت سردار مجتبی عسگری، برگرفته از کتاب بسیار جذاب و خواندنی ، صفحات ۱۸۵ و ۱۸۶. @yousof_e_moghavemat
🍉 هندوانه ای که نصیب ما نشد!! زیر باران خمپاره های دشمن بودیم که خودرو تدارکات با بار هندوانه های قرمز و شیرین از راه رسید. خوردن هندوانه در آن شرایط سخت جنگی آنقدر ارزش داشت که بخاطرش جان را به خطر بیاندازم. لذا بدون تامل به سمت ماشین رفته و با نگاهی متخصصانه یکی را انتخاب کرده و راهی سنگر شدم. چنان محکم در آغوش کشیده بودمش که گویی معشوقه ای بود از راه رسیده. چند قدمی برنداشته بودم که سوت خمپاره ای تمام افکار شیرینم را در هم ریخت. بر سر دو راهی خوابیدن و ایستادن مانده بودم. باز حد وسط را انتخاب کرده و تنها نشستم. با هر زحمتی بود همچون فاتحان بزرگ، به سنگر رسیدم و آن را در کناری قرار دادم تا خنک شود و در وقت مناسب از خجالتش بیرون بیایم. شب را با خیال صبحانه ای تمام عیار به خواب رفتم ولی چشمم را از آن بر نمی داشتم. صبح که شد سفره ای انداختیم و پنیر و نان را از جعبه های معروف درآوردیم. حالا نوبت هندوانه ای رسیده بود که تا پای جان حفظش کرده بودم. از یکی خواستم تا هندوانه را بیاورد و کنار سفره بگذارند. او هم همین کار را کرد ولی از چیزی که می دیدم متعجب شده بودم. او هندوانه را سبکبار، فقط با دو انگشت گرفته و تحویلم داد. ناباورانه چشمم به سوارخ تعبیه شده در گوشه ای از هندوانه افتاد که موش های سنگر در آن ایجاد کرده و جز پوستی نگذاشته بودند. چه می شد کرد هندوانه قسمت موشها بود و بنده هم مامور پذیرایی از آنها. راوی: علی اصغر مولوی @yousof_e_moghavemat
🥀 قبل از این که دوباره به جبهه برود به من گفت: که رو به قبله  سه مرتبه بگو که مادر شیرم حلالت و من هم این کار را کردم و او سه مرتبه دست خود را به بازوی من زد و گفت فدای این مادر بشوم که پسرش را اینطوری حلال کرد 🥀و دوباره به من گفت مادر من میروم و دیگر برنمیگردم یا اسیر می شوم یا شهید. اگر به فیض شهادت نائل گشتم اصلا ناراحت نشو. برایم گریه نکنید و اگر خواستید گریه کنید ، برای علی اصغر و علی اکبر امام حسین گریه کنید و مانند حضرت زینب (س) صبور و استوار باشید. ✍ راوی: مادر شهید @yousof_e_moghavemat
🔅«از شرارت تا کسب لقمه حلال» ♦️گفته بود هرکس سلاح تحویل بدهد و دنبال شرارت نرود در امان است. آمده بودند و اسلحه تحویل داده بودند. حاجی به قولش وفا کرد و به تک‌تکشان امان‌نامه داد. فکر بعدازاین را هم کرده بود. آدمی که بیکار باشد و در آمد نداشته باشد چه تضمینی داشت دوباره پایش نلغزد. چقدر به این در و آن در زد تا توانست چهارصدتا تلمبه آب جور کند. همه را تقسیم کرد بینشان. هم سرشان را به زمین و کشاورزی گرم کرد هم لقمه حلال گذاشت توی سفره‌هایشان. ✍مهدی ایرانمنش 📍سلیمانی عزیز، ص ۲۵ به ترتیب از سمت راست و @yousof_e_moghavemat