🍁🌼🍁🌼🍁🌼
#مادرشهید
نماز شب سیدعلی هرگز ترک نمیشد،تا طلوع آفتاب نمیخوابید. میگفتم:«علیجان! بخواب خستهای!» میگفت:«کراهت دارد.» هیچگاه نمیتوانم حالات سیدعلی را هنگام نماز خواندن توصیف کنم. او همچون فردی ناتوان و فقیر به روی قبله مینشست، با گردنی کج با خشوع با خدای خویش راز و نیاز میکرد. سجدههای طولانی،حالات عرفانی و روحانی خاصی داشت. گاهی که نماز میخواند از پشت به او نگاه میکردم، میگفتم:«خوش به حالت سیدعلی! قامتت چون حضرت ابوالفضل (ع)، مظلومیت و ایثارت چون جدت امام حسین (ع) و سجدههایت چون امام سجاد (ع) است.»🌷
#شهیدسیدعلی_دوامی
@yousof_e_moghavemat
#زبانحال:
دندان به جگر بگذار
یک گام دگر باقیست
دندان به جگر بگذار
ته ماندہ ی من ماندہ....
پ.ن: غرب طلاییه،
ساحل شرقی هورالهویزه،
اسفند ۱۳۶۳
موج انفجار رزمنده را گرفته....
برای جلوگیری از صدمات احتمالی دست و پایش را بستهاند تا او را به بیمارستان منتقل کنند....
عکس: از سعید صادقی
#امنیت...قدردان..
@yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
🌸 #زندگینامه_احمد_متوسلیان 📝
✔
⬅️ "قسمت بیست و ششم
⛈ نصرت الله قریب؛ از نیروهای سپاه_مریوان نیز پیرامون علاقه #احمد_متوسلیان به مردم کُرد و تاثیر متقابل این وابستگی عاطفی، گفته است:
"...آن زمان، تردّد در شهرهای کردستان، واقعاً سخت بود، امّا برادر #احمد در #مریوان امنیّت خوبی برقرار کرده بود.
از خصوصیات #احمد این بود که در مقابل دشمن و ضدانقلاب به شدت برخورد میکرد، اما در مقابل مردم، روح لطیفی داشت؛ به طوری که باور نمی کردید این همان برادر #احمد پرصلابت و قاطع است. با کارهای برادر #احمد مردم باورشان شده بود، یک آدمی به #مریوان آمده که خدمت برایش مهم است؛ نه ریاست و منصب...👉
دفاع از مردم مظلوم و محروم و کمک به آنها سبب شده بود که مردم از او حمایت کنند. او واقعاً مرد میدان جنگ بود. مردم فضای شهرهای دیگر را میدیدند که چقدر ناامنی است؛ اما در #مریوان حتی شب ها راحت تردد میکنند و آذوقه و امکانات رفاهی در اختیارشان است. این برایشان خیلی مهم بود.
🍁
📮
📚 برگرفته از کتاب ارزشمند #در_هاله_ای_از_غبار نوشته سردار گلعلی بابایی
📸 متاسفانه از زمان و مکان این عکس اطلاعی ندارم! ولی خوش و بش و چایی خوردن و اون #لبخند_باصفا ش دنیاییه واسه خودش!!!
#حاج_احمد_متوسلیان
#جاویدالاثر_حاج_احمد_متوسلیان
#حاجی_متوسلیان
#حاج_احمد
#متوسلیان
#سردار_دلها
#سردار_بی_نشان
#دفاع_مقدس
🆔 @yousof_e_moghavemat
#شهیدهمت به روایت همسرش
ولی آن روز صبح اینطور نبود.قوری کوچکش را گرفته بود دستش،می آمد جلو #ابراهیم،اداهای بچه گانه درمی آورد می گفت بابایی دَ.🙁
خنده هایی می کرد که قند توی دل آدم آب می شد😢و #ابراهیم نمی دیدش. محلش نمی گذاشت،توی خودش بود.آن روزها مهدی یک سال و دو سه ماهش بود و مصطفی یک ماه و نیمش.سعی کردم خودم را کنترل کنم.نتوانستم عصبانی شدم گفتم تو خیلی بی عاطفه یی، #ابراهیم😒.از دیشب تا حالا که به من محل نمی دهی،حالا هم که به این بچه، به این بچه ها.جوابم را نداد.روش را کرد آن ور.عصبانی تر شدم گفتم با تو هستم،مرد،نه با دیوار.😕رفتم روبروش نشستم خواستم حرف بزنم،که دیدم اشک تمام صورتش را خیس کرده😔.
گفتم حالا من هیچی،این بچه چه گناهی کرده که…بریده شدنش را دیدم.دیگر آن دلبستگی قبلی را به ما نداشت.دفعه های قبل می آمد دورمان می چرخید،قربان صدقه مان می رفت،می گفت،می خندید. ولی آن شب فقط آمده یکبار دیگر ما را ببیند خیالش راحت بشود برود.💔
مارش حمله که از رادیو بلند شد گفت عملیات در جزیره ی مجنون ست به خودم گفتم نکند شوخی های ما از لیلی و مجنون بی حکمت نبوده☹️، که #ابراهیم حالا باید برود جزیره ی مجنون و من بمانم اینجا؟فهرستی را یادم آمد که #ابراهیم آن بار آورد نشان من داد گفت همه شان به جز یک نفر شهید شده اند.
گفت چهره ی این ها نشان می دهد که آماده ی رفتن هستند و توی عملیات بعدی شهید می شوند.🕊
راوی:همسرشهید
#محمدابراهیمهمت
@yousof_e_moghavemat