eitaa logo
💗 حاج احمد 💗
280 دنبال‌کننده
17.3هزار عکس
3هزار ویدیو
42 فایل
❇ #حاج_احمد_متوسلیان ، فرماندۀ شجاع و دلیر تیپ ۲۷ محمد رسول الله (ص) در تیرماه سال ۶۱ به همراه سه تن از همراهانش ، در جایی از تاریخ گم شد. @haj_ahmad : ارتباط با ما
مشاهده در ایتا
دانلود
📝 #زندگینامه_احمد_متوسلیان 💌 ✔ 📬 🔸️"قسمت بیست و هفتم" 🔸️ 📪 📎 🏷 گستره مهر و عطوفت #احمد_متوسلیان علاوه بر مردم وفادار به انقلاب، خانواده های ضدانقلابیون را هم دربر می گرفت و در همین رابطه، #شهید_سید_محمدرضا_دستواره گفته است: 《...دوهزار تومن در ماه حقوق می‌گرفت. بعد زنی آمد جلوی #سپاه_مریوان نشست و گفت: "شوهرم شده تفنگچی کوموله. حالا خرجی ندارم، گرسنه ام." از همان دوهزار تومان خودش به آن بنده خدا داد. علاوه بر حقوقی از #سپاه می گرفت، می رفت تهران و از پدر خودش هم مبلغی می گرفت و می آورد آنها را خرج مردم محروم #کردستان می‌کرد. می‌آمد و از جیب خودش به محرومین کردستان پول می‌داد؛ خدا شاهد است...》 #متوسلیان برای این که بتواند چنین آرامشی را در #مریوان حاکم کند، از تمامی پتانسیل موجود استفاده می کرد. ↘️ 🔻 📚 برگرفته از کتاب ارزشمند #در_هاله_ای_از_غبار نوشته سردار گلعلی بابایی 📸 معرفی عکس: ۲۵ دی ماه ۱۳۶۰ - خداحافظی #حاج_احمد_متوسلیان و #شهید_دستواره از مردم مریوان و عزیمت به جنوب جهت تشکیل تیپ رزمی برای شرکت در عملیات غرورآفرین #فتح_المبین #رئیس_جمهور_مریوان #جاویدالاثر_حاج_احمد_متوسلیان #حاج_احمد #حاجی_متوسلیان #سردار_دلها #سردار_بی_نشان #دفاع_مقدس #شهدای_لشکر_27_محمد_رسول_الله #لشکر_27_محمد_رسول_الله 🆔 @yousof_e_moghavemat 🆔
💗 حاج احمد 💗
↙️ ↘️ ✔ 🔸️قسمت بیست و هشتم 🔸️ 🏷 🔖 💌 ایام حضور در سرشار از خاطراتی است که در سینه هم رزمانش سنگینی می کند که به قدر مقدور گفته شد؛ امّا علاوه بر خدماتی که و دیگر هم رزمانش به مردم ارائه می‌دادند، آنان در مدت زمان حضورشان در این شهر با چندین رشته عملیات نظامی توانستند ضربات سختی به ضد انقلابیون و ارتش رژیم بعثی عراق وارد نمایند که از جمله آنها می‌توان به عملیات‌های: 💥 - آزادسازی منطقه استراتژیک ؛ مرکز ستاد مشترک ضدانقلاب در مناطق کردنشین غرب کشور - مقابله با یورش مستمر نیروهای سپاه یکم ارتش بعث و گروهک های مسلح ضدانقلاب از تیرماه تا پایان اسفند ۱۳۵۹ - آزادسازی قله سوق الجیشی - بازپس‌گیری پاسگاه مرزی ژالانه؛ تصرف دکل مرزی کمانجیر، مشرف به خاک عراق - تسخیر ارتفاع ۲۸۹۰ متری اورامان تخت - تصرف منطقه مرزی ملخور و قله مرتفع دالانی؛ مشرف بر شهرهای خرمال، بیاره، طُوَیله، سید صادق و شانه دری عراق از چهارم فروردین تا هشتم خرداد ۱۳۶۰ - آزادسازی ارتفاعات استراتژیک در نوار مرزی - و تسخیر ۲۴ ساعته شهر عراقی در تاریخ یازدهم تا سیزدهم تیر ۱۳۶۰ ...و سرانجام آزادسازی جاده به در مرداد ماه ۱۳۶۰ 📚 📚 ۲۷_محمد_رسول_الله 🆔 @yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
🔎 🏷 ↘️ 👈 قسمت بیست و نهم👉 ✔ 📬 🍁 مهرماه سال ۱۳۶۰ به همراه ؛ فرمانده سپاه شهرستان پاوه و ؛ فرمانده سپاه استان همدان به سفر حج مشرّف شدند. این سه نفر به محض رسیدن، یک تیم تبلیغاتی درست کردند و مدام داخل بعثه ها و چادرهای حجاج کشورهای اسلامی می‌رفتند و با حاجی ها حشر و نشر داشتند. علی رغم آن که اکثر اعضای کاروان بچه های پرشور بودند، ولی و اصلاً عالم دیگری داشتند. اولین اقدام پیدا کردن چند نفر مترجم و افراد مسلّط به زبان‌های عربی و انگلیسی در بین حجاج ایرانی بود. او اصرار زیادی داشت که ما باید با استفاده از این مترجمین به صورت کتبی و شفاهی پیام معنوی انقلاب مان را به حاجیانی که از چهار گوشی دنیا به عربستان آمده بودند، ابلاغ کنیم.😎 📢 💠 بعد از مراجعت از سفر حج، متوسلیان با اشاره به یکی از حوادث جالب و شیرینی که حاصل تیزهوشی به شمار می رفت، به یکی از همرزمانش گفته بود: "...من خیال می کردم خودم آدم جسوری هستم؛ اما پاک روی دستم زده بود.✔ روز تظاهرات حاجیان ایرانی در مکه یک سری از این تصاویر کوچک برچسب دار را توی جیب دشداشه خودش مخفی کرده بود. هر چند لحظه یک بار کاغذ پشت یکی از آنها را جدا می کرد و در حالی که برچسب را کف دستش مخفی کرده بود، به طرف مامورین پلیس سعودی می‌رفت، دست در گردن آنها می‌انداخت و با آنها معانقه می‌کرد.👀🙋‍♂️ ناغافل می دیدی صدای خنده جمعیت بلند شده! نگو معانقه کردن برای بهانه‌ای بود تا بتواند خیلی راحت تصویر را به پشت کلاه کاسکت سفیدرنگ مامورین پلیس سعودی بچسباند. پلیس‌های بینوا هم که از علت خنده شدید مردم بی خبر بودند، دائم به آنها چشم غرّه می‌رفتند.😄 آن روز با این ترفند زیرکانه، حدود ۵۰-۶۰ نفر از مأمورین قلدر سعودی، ناخواسته و ندانسته به توفیق تبلیغ تصویر مفتخر شدند.😁 _______________________________________________ 📸 معرفی تصویر اول: اواخر مهر ۱۳۶۰، مدینه منوره، دامنه کوه احد ایستاده از راست: (حسین شریعتمداری، ، ناشناس، ، ناشناس) نشسته از راست: (ناشناس، ) 📚 برگرفته از کتابهای جذاب و خواندنی و - با تخلیص و اختصار ۲۷_محمد_رسول_الله 🆔 @yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
📬 📮 ✔ 👈 قسمت سی ام👉 🍁 💕 💠 پس از بازگشت از این سفر معنوی، در رابطه با وقایع مهم این سفر گفته بود: "...حین طواف دور خانه خدا بود که بنده، برادر عزیزمان و زیر ناودان طلای کعبه، با هم وعده گذاشتیم و عهد بستیم که در بازگشت به ایران، با هم کار کنیم." سفر حج و تجارب ارزشمند حاصل از این سفر معنوی، پیوند عمیقی در میان ، و به وجود آورد. الفتی مستحکم که به فاصله کوتاه پس از این سفر، زمینه ساز همکاری و رزم مشترک آن سه در حساس ترین بُرهه‌های گردید. در همین رابطه عملیات محمّد رسول الله (ص) بر اساس 《طرح عملیاتی کربلای ۱۰》؛ مصوّبِ فرماندهی مشترک قرارگاه تازه تاسیس کربلا، در منطقه عمومی - با هدایت و فرماندهی مشترک و در اوایل زمستان ۱۳۶۰ به مرحله اجرا درآمد. 📚 برگرفته از کتاب جذاب و خواندنی - صفحات ۷۷ و ۷۸ و ۷۹ 📸 معرفی تصاویر تا آن لحظه: : فرمانده سپاه مریوان : فرمانده سپاه همدان : فرمانده سپاه پاوه 🆔 @yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
👈 📨 ✔ 🔹️ قسمت سی و یکم 🔸️ 🏷 🌸 💠 دستاورد نبرد سخت و طاقت فرسای زمستانی (ص) ، آزادسازی پاسگاه مرزی طویله، ارتفاع ملگاه، ارتفاع پشغله، ارتفاع سمت چپ پاسگاه مرزی طویله عراق، نفوذ به شهر عراقی طویله و انهدام مقر ستاد فرماندهی تیپ ۱۱۶ سپاه یکم عراق و استخبارات این شهر بوده است. با این همه، اگرچه عملیات (صلّی الله علیه و آله و سلّم) در رسیدن به هدف اصلی طراحان آن، یعنی انحراف اذهان فرماندهان ارتش بعثت از جبهه طریق القدس و کمک به تثبیت فتح‌الفتوح بستان، قرین موفقیت گشت؛ اما سختی ها و رنج های این نبرد زمستانی به سان جراحتی عمیق، روح پرصلابت و را آزرد. 📮 📚 برگرفته از کتاب جذاب و خواندنی ، ص ۷۰ 🔎 💠 📸 معرفی عکس: ظهر روز پنجشنبه دهم دی ۱۳۶۰، بیمارستان ، ۴۸ ساعت پیش از آغاز عملیات برون مرزی محمد رسول الله(ص) 🆔 @yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
📨 📬 👈 قسمت سی و دوم 👉 🏷 🍁 💠 از حوادث غیرمترقبه پس از عملیات محمد رسول الله (ص)، سفر ، فرماندهی کل "سپاه پاسداران انقلاب اسلامی" به منطقه عملیاتی مزبور در روز چهاردهم دی ۱۳۶۷ بوده است. مشاهده توانمندی‌ها و لیاقت های فرماندهان سپاه و یعنی و ذکر شده است. فرمانده کل سپاه پس از اینکه از نزدیک شایستگی‌های این دو فرمانده را مشاهده کرد، پیشنهاد تشکیل یک تیپ رزمی را به آنها داد. سپس از خواست تا جهت نهایی شدن این طرح به تهران عزیمت نماید. در تهران و طی جلسه‌ای با حضور و تنی چند از فرماندهان ارشد سپاه، تشکیل تیپ به صورت قطعی مورد توافق طرفین قرار گرفت و €متوسلیان بلافاصله برای گردآوری نفرات و کارهای مورد نیاز به بازگشت./ ص ۷۹ و ۸۰ 📮 📸  تابستان ۱۳۶۰، ، منطقه سراب (استان کرمانشاه) - از راست: ( ، ، ) 📚 برگرفته از کتاب ارزشمند نوشته ✏ 🔍 🔖 @yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
💞 و عزیمت به جنوب 😔 👈 قسمت سی و سوم 👉 💎 در ، پس از پشت سر گذاشتن مرحله سختِ انتخابِ نفراتِ اعزامی، سرانجام در صبح سرد و سوزناک پنجشنبه ۲۴ دی ماه سال ۱۳۶۰ ، مینی‌بوس حامل نفرات اعزامی از مقابل ساختمان در حالی به حرکت درآمد که باران اشک از چشمان بازماندگان جاری بود. نصرت الله قریب ، یکی از همراهان آن قافله پیرامون حال و هوای در آن روز گفته است: "... روزی که با آن اتوبوس آبی رنگ از خارج شدیم، دقیقاً یادم نیست چند نفر بودیم. بعضی دوستان می گویند ۴۷ ، ۴۸ نفر بودیم؛ امّا من ۵۲ نفر توی ذهنم هست. به هر حال اتوبوس که راه افتاد، وسط آن ایستاد و شعری خواند. در این شعر به کوه و دشت و صحرا اشاره می کرد و خطاب به شعرش را می خواند. مضمون شعر زیاد یادم نیست؛ امّا معنی آن این بود که به کوه و دشت و صحرا قسم ای که ما برمی‌گردیم و انتقام خون شما را می گیریم. وقتی که اتوبوس از فاصله گرفت، بچه ها حس خاصی پیدا کرده بودند چون برای اولین بار می دیدند که با آن شور و حال خاص خودش را دارد شعر می‌خواند. حاج احمدی که ضد انقلاب با شنیدن نام او خودش را خراب می کرد، حالا ایستاده بود وسط اتوبوس و داشت برای ما شعر می خواند. آن صحنه ها، صحنه های خیلی عجیبی بود که هیچ وقت آنها را فراموش نمی کنم و به خصوص مشاهده صحنه های گریه و اشک ریختن مردم که اصلاً راضی نبودند از شهرشان برود..." 📚 با تخلیص و اختصار از کتاب ارزشمند ، نوشته سردار / صفحه ۸۰ و ۸۱ @yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
👈 👉 💎 قسمت سی و چهارم 💠 همزمان نیروهایی از به فرماندهی و سپاه استان همدان به فرماندهی نیز، به سمت جنوب حرکت کردند. سرانجام این کاروان کوچک، در نخستین دقایق سحرگاه جمعه بیست و پنجم دی ماه ۱۳۶۰ در محل اعزام نیروی دزفول اسکان یافتند. چند روز پس از استقرار در دزفول، طبق تدبیر قرار شد، کادرهای اعزامی جهت آشنایی بیشتر با وضعیت خطوط دفاعی جبهه خوزستان و کسب تجربه به محور عملیاتی چزابه اعزام شوند تا از نزدیک در جریان نحوه جنگ در جنوب قرار بگیرند. 📙 برگرفته از کتاب ارزشمند ، صفحه ۸۱ 📸 معرفی اطلاعات عکس: دی 1360، اولین لحظات حضور در پادگان . سرداران رضا چراغی _ فرمانده گردان حمزه _ و عباس کریمی _فرمانده اطلاعات عملیات لشکر _ در تصویر دیده می شوند.   🆔 @yousof_e_moghavemat
📙 📚 عنوان کتاب: ( سرگذشت نامۀ سردار بی نشان - کتاب یکم از مجموعۀ بیست و هفت در ۲۷ ) نویسنده: گلعلی بابایی چاپ دهم: پاییز ۱۳۹۶ قیمت: ۱۲۰۰۰ تومان تعداد صفحه: ۲۵۷ تهران، نشر صاعقه @yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
📙 #معرفی_کتاب 📚 عنوان کتاب: #در_هاله_ای_از_غبار ( سرگذشت نامۀ سردار بی نشان #حاج_احمد_متوسلیان -
📑 📚 📄 📃 «...وارد سفارت خانه که شدم، دیدم ، ، و در آنجا نشسته اند. محتشمی پور تا مرا دید، گفت: «این آقای تصمیم دارد به لبنان برود.» من خطاب به گفتم: «ببین احمد! اگر سید محسن به لبنان برود، رفتن او، توجیه دارد؛ چون که او کاردار ایران در بیروت است و یکی از وظایفش مراقبت از سفارت ایران است و از مصونیت سیاسی برخوردار است. امّا تو، هستی؛ یک مقام نظامی ارشد ایرانی. قطعاً حضورت در کشور جنگ زدۀ لبنان خطر دارد.» گفت: «در هر حال، من تصمیم گرفته ام به بروم.» در جوابش گفتم: « ، اینجا فرماندۀ تو کیست؟» با خنده گفت: «شما هستید.» گفتم: «اگر من به عنوان فرمانده، به تو دستور بدهم که نرو، شما چه می کنی؟» گفت: «آن قدر سر به سرت می گذارم تا راضی شوی من بروم. فقط خواهش می کنم، دستور به نرفتن نده. می خواهم بروم اوضاع حومۀ جنوبی نشین بیروت را بررسی کنم، ببینم چه باید بکنیم.» گفتم: «خب، تو می توانی این کار را با ۳-۲ نفر نیروی اطلاعاتی هم انجام بدهی.» همین طور که داشتم با او صحبت می کردم، با خودم استخاره ای هم گرفتم که دیدم جواب استخاره «بد» آمد. تا بد آمد، احمد فهمید و وسط تسبیح انداختن، دست مرا گرفت و گفت: «به تسبیح نگاه نکن حاج محسن! من تصمیم دارم بروم و می روم.» دیدم اصرار بیشتر از این، بی فایده است. این شد که از جایم بلند شدم و او را در آغوش گرفتم و حتّی برای سلامتیش در این سفر، دعا خواندم. آن روز؛ به منزلۀ آخرین دیدار من با این مرد خدا بود. به سمت رفت و دیگر خبر موثقی از او به دست ما نرسید که نرسید.» 💌 . . 👤 از کتاب ارزشمند و خواندنی ، صفحات ۲۰۱ و ۲۰۲ ، به نقل از محسن رفیق دوست✅ . . @yousof_e_moghavemat
گستره مهر و عطوفت علاوه بر مردم وفادار به انقلاب، خانواده های ضدانقلابیون را هم دربر می گرفت و در همین رابطه، گفته است: 《...دوهزار تومن در ماه حقوق می‌گرفت. بعد زنی آمد جلوی نشست و گفت: "شوهرم شده تفنگچی کوموله. حالا خرجی ندارم، گرسنه ام." از همان دوهزار تومان خودش به آن بنده خدا داد. علاوه بر حقوقی از می گرفت، می رفت تهران و از پدر خودش هم مبلغی می گرفت و می آورد آنها را خرج مردم محروم می‌کرد. می‌آمد و از جیب خودش به محرومین کردستان پول می‌داد؛ خدا شاهد است...》 برای این که بتواند چنین آرامشی را در حاکم کند، از تمامی پتانسیل موجود استفاده می کرد. 📚 برگرفته از کتاب ارزشمند نوشته سردار گلعلی بابایی 📸 معرفی عکس: ۲۵ دی ماه ۱۳۶۰ - خداحافظی (سمت نفر دوم ایستاده ازسمت راست) و (نفر اول ایستاده از سمت راست) از مردم مریوان و عزیمت به جنوب جهت تشکیل تیپ رزمی برای شرکت در عملیات غرورآفرین @yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
🔗 در جریان بازجویی، علاوه بر بازجویان دایره‌ی اطلاعات، سرهنگ معدوم فضائل احمدی؛ رئیس شهربانی استان لرستان نیز حضور داشت و به شهادت یکی از همرزمان احمد، شخصاً آستین‌ها را بالا زده و احمد را مورد ضرب و شتم و هتاکی‌های سفیهانه قرار می‌داد. در پرونده‌ی کلاسه ۶۴۴۳ دایره‌ی اطلاعات شهربانی خرم‌آباد ممهور به مهر به شرح ذیل می‌خوانیم: از: شهربانی استان لرستان (اطلاعات) به: ریاست سازمان اطلاعات و امنیت - ساواک - استان لرستان در مورد: فرزند غلام‌حسین ساعت ۲ روز ۵۷/۶/۱۵ اطلاع رسید که شخصی در خیابان پهلوی، چهارراه بانک، مغازه‌ی فوتوکپی کیومرث، مشغول تکثیر اطلاعیه مضرّه [!] می‌باشد که بلافاصله [به] وسیله مأمورین مربوطه دستگیر گردید. علی هذا، ضمن ارسال ۹ برگ پرونده‌ی متشکله، نامبرده بالا [به ساواک] اعزام و معرفی می‌گردد. ضمناً تعداد ۹۴ برگ اعلامیه و ۲ عدد کتاب مضره و تعداد ۵۶ عدد نوار قابل بررسی، از منزل وی کشف و ارسال می‌گردد. در این ماجرا، علاوه بر احمد، دو تن از همرزمان او نیز دستگیر شدند. همین واقعه، خود به عرصه‌ای جهت بروز روح پرفتوّت احمد مبدّل گردید. به روایت مادر بزرگوارش: «...توی یک شرکت خصوصی کار می‌کرد و رفته بود خرم‌آباد. آن‌جا درگیر کار پخش اعلامیه بود که او را با دو نفر دیگر از دوستانش می‌گیرند. آن دو نفر زن و بچّه داشتند و به همین خاطر، به محض دستگیری، احمد تمام مسئولیت چاپ و تکثیر اعلامیه‌ها را یک تنه به گردن گرفت تا پرونده‌ی آن‌ها را سبک‌تر کند.» آغاز دوران اسارت احمد در زندان مخوف خرم‌آباد، در حقیقت به مثابه ورود او به میدان آزمون دشوار وفاداری به آرمان الهی انقلاب و حفظ اسرار نهضت به شمار می‌رفت. او قریب به ۲ ماه مشقت‌بار از این دوران تلخ و مردآزمای را به صورت ممنوع‌الملاقات، در سلولی انفرادی محبوس بود. بازجویان ساواک برای درهم شکستن روح مقاوم او، از پیشرفته‌ترین شکنجه‌‌ی جسمی و روحی استفاده می‌کردند. پس از تحمّل شدیدترین شکنجه‌ها سرانجام در هفتم آذر سال ۱۳۵۷ هم‌زمان با اوج‌گیری انقلاب اسلامی مردم ایران به رهبری امام خمینی از زندان فلک‌الافلاک خرم‌آباد رهایی یافت. 📚 منبع زیرنویس: کتاب ارزشمند و خواندنی ؛ سرگذشت‌نامه سردار بی‌نشان نوشته‌ی سردار گلعلی بابایی، صفحات ۱۹، ۲۰ و ۲۱ @yousof_e_moghavemat