eitaa logo
💗 حاج احمد 💗
279 دنبال‌کننده
17.2هزار عکس
3هزار ویدیو
42 فایل
❇ #حاج_احمد_متوسلیان ، فرماندۀ شجاع و دلیر تیپ ۲۷ محمد رسول الله (ص) در تیرماه سال ۶۱ به همراه سه تن از همراهانش ، در جایی از تاریخ گم شد. @haj_ahmad : ارتباط با ما
مشاهده در ایتا
دانلود
◻️ علاقه و دلبستگی ِ معنویِ مردم در شهرهای و به و ، به حدی شدید بود که مانع از آسودگیِ خاطرِ این دو سلحشور جوان، برای هجرتِ ایشان از منطقه می شد. ، مسئولِ وقتِ واحدِ پرسنلیِ سپاهِ ، در این باره می گوید: ...حُسنِ سلوک و کارهایِ فرهنگیِ ریشه ایِ این دو عزیز ما بر روی اهالی منطقه باعث شده بود که مردم به شدت به آنها علاقه مند بشوند. روزی که و می خواستند از و راهی جنوب بشوند، خدا گواه است مردم در این شهرها زار می زدند و گریه می کردند. جلوی و جمع شدند، کردند و نمی گذاشتند اینها از منطقه خارج بشوند. 📚 منبع : کتاب ، صفحه ۱۲۶ Eitaa.com/yousof_e_moghavemat
🌸 🌸 💓 🌺 در بهمن ماه سال ۱۳۶۰ ، به همراه و تعدادی دیگر از بچه های و به جنوب رفتند. یک هفته بعد هم برای من پیغام فرستاد که وسایلم را جمع کنم و برای رفتن به جنوب آماده شوم. به دزفول رفتم و بعد از اینکه چند روز در خانۀ یکی از دوستان سکونت داشتیم، به طبقۀ دوم یک ساختمان که دو اتاق داشت رفتیم و با اسباب و اثاثیۀ مختصری که همراهم برده بودم، در آنجا ساکن شدیم. اغلب دیروقت به خانه می آمد. از آن طرف هم صبح خیلی زود از خانه بیرون می رفت و تقریباً تمام روز تنها بودم. یک بار، سه شب بود که به خانه نیامده بود. شهر خیلی ساکت و آرام بود. کوچه ها و خیابان های شهر هم در تاریکی مطلق فرو رفته بود. تنها نشسته بودم زیر نور چراغ گردسوز کتاب می خواندم. ناگهان صدای در آمد. ساعت را نگاه کردم٬ یک و نیم صبح بود. از جا بلند شدم و رفتم در را باز کردم. پشت در بود، آن هم با چه وضعی!!! سر و صورت و لباسش، گِل خالی بود. چهره اش هم خیلی خسته بود و نشان می داد که چند شب است که نخوابیده. داخل شد و گفت: «شرمنده ام! حلالم کن. یکی دو هفته است که تو رو آوردم اینجا، اون هم با این وضعی که اینجا داره، حالا هم بعد از چند شب با این قیافه اومدم خونه.» سپس یک راست به حمام رفت. یادم هست آن شب نداشتیم و او مجبور شد با دوش بگیرد. تمام این سختی ها و دوری ها را به تحمل می کردم و کمی و کاستی برایم هیچ اهمیتی نداشت. فقط دوست داشتم همراه او باشم. ✅ 🌺 ✅ 📚 برگرفته از کتاب ، به نقل خانم - همسر محترمه Eitaa.com/yousof_e_moghavemat
16.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 مصاحبه ای کمتر دیده شده از ✅ 📺 📹 📺 در این ، فرمانده وقت است و در مورد عملکردش در گرفتن و در عملیات بزرگ (ص) و همچنین بررسی معیار کلی حرکت گروهک های معاند در اوایل و چگونگی سازماندهی آنها برای توطئه در بیاناتی ارائه می کند. 🌺 🌸 - این مصاحبه در دی ماه سال ۱۳۶۰ انجام گرفته است. Eitaa.com/yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
👈 👉 💎 قسمت سی و چهارم 💠 همزمان نیروهایی از به فرماندهی و سپاه استان همدان به فرماندهی نیز، به سمت جنوب حرکت کردند. سرانجام این کاروان کوچک، در نخستین دقایق سحرگاه جمعه بیست و پنجم دی ماه ۱۳۶۰ در محل اعزام نیروی دزفول اسکان یافتند. چند روز پس از استقرار در دزفول، طبق تدبیر قرار شد، کادرهای اعزامی جهت آشنایی بیشتر با وضعیت خطوط دفاعی جبهه خوزستان و کسب تجربه به محور عملیاتی چزابه اعزام شوند تا از نزدیک در جریان نحوه جنگ در جنوب قرار بگیرند. 📙 برگرفته از کتاب ارزشمند ، صفحه ۸۱ 📸 معرفی اطلاعات عکس: دی 1360، اولین لحظات حضور در پادگان . سرداران رضا چراغی _ فرمانده گردان حمزه _ و عباس کریمی _فرمانده اطلاعات عملیات لشکر _ در تصویر دیده می شوند.   🆔 @yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
😊 🤗 💠 قسمت سی و پنجم ✍ از مینی‌بوس که پیاده شدیم، به همراه ، و مقدم رفتیم داخل و سرازیر شدیم به سردابی که در زیرزمین آن ساختمان قرار داشت و بچّه های اعزامی از مناطق در و ، در آنجا مستقر بودند. کفِ سرداب، موکت پوش بود و در وجب به وجب آن، این بچّه‌ها در گروه‌های دو، سه نفری، دور هم نشسته بودند. سر و صدای صحبت و شوخی های شان، کل فضای آن زیرزمین را پُر کرده بود. عجیب این که توی آن همه سر و صدا و شلوغی، بعضی ها را دیدیم که پتویی روی خودشان کشیده و خوابیده بودند. محوطه حیاط ساختمان هم قُرُق شده بود برای رقابت‌های فوتبال و گل کوچک بچّه ها. تاپ و توپِ ناشی از برخورد توپ پلاستیکی شان به در و دیوار ساختمان، برای یک لحظه هم قطع نمی شد. به همچنین؛ های و هوی و کُری خواندن های طرفداران تیم های رقیب برای همدیگر. آن طوری که مشاهدات بعدی دستگیرم شد، شلوغ‌ترینِ این جماعت، بود که هم پا به توپ خوبی داشت، طوری که روی یک کفِ دست جا، دو نفر را راحت دریبل می‌زد و هم در کُری خواندن برای رقبا، ابداً کم نمی‌آورد. گاه و بی گاه، یکی می رفت دم پنجره سرداب – که همسطح کف حیاط بود – رو به بچّه های در حالِ بازی داد و هوار می کرد که: "آقا، سرسام گرفتیم، بس کنید!" بعد می دیدی این بچّه‌ها با شیطنت به من هم نهیب می زدند: "خب راست می‌گوید بنده خدا، رعایت کنید آقاجان. یواش، کمتر شوت بزنید." بعد از دو دقیقه، باز می دیدی آش همان آش است و کاسه همان کاسه و تاپ و توپِ آن توپ پلاستیکی، گوش فلک را کر می کرد. حالا تا قبل از آمدن ما، این ها دو تا تیم بودند؛ یکی ، یکی هم . هنوز ده دقیقه از ورود ما نگذشته بود که تیم هم به جدول رقابت‌ها اضافه شد!😊 📚 برگرفته از کتاب جذاب و خواندنی به روایت سردار ، صفحه ۱۵۷ و ۱۵۸ 👈 معرفی اطلاعات عکس: 📸 تصویر اول: بازگشت از سفر حج و دید و بازدید همرزمانش در 📸 تصویر دوم: در کنار همرزمانش در اصفهان 📸 عکس سوم: با همرزمانش قبل از 🆔 @yousof_e_moghavemat
🔰 چهره‌ی دیپلماتیک حاج احمد و «غلامرضا» از بدو آشنایی، دوشادوش یکدیگر در تمامی صحنه‌های مقابله با ضدانقلاب حضور داشتند. بر خلاف حاج احمد که اقتدار و سخت‌گیری‌اش معروف بود، غلامرضا به شوخ طبعی و ملایمت شهرت داشت. تنها کسی که به راحتی جرأت می‌کرد با حاج‌احمد شوخی کند، همو بود! غلامرضا زبان فصیح و شیوایی داشت، زمانی که احتیاج به سخنرانی، مذاکره، بحث و یا از این قبیل کارها بود، حاج‌احمد او را می‌فرستاد. هر وقت از غلامرضا علت این امر را می‌پرسیدند، بلند می‌خندید و می‌گفت: « من چهره دیپلمات برادر احمد هستم.» حاج‌ احمد تعلق خاطر عجیبی به او داشت در پی آزادسازی پاوه، بجای اینکه خود فرماندهی سپاه را بدست گیرد این مسئولیت را بر دوش «غلامرضا» گذاشت و خودش زیردست او، مسئولیت عملیات سپاه پاوه را پذیرفت. چهارم اردیبهشت ۱۳۵۹ وقتی غلامرضا شهید شد؛ حاج احمد در مقابل جسم در خون طپیده او زانوی ادب بر زمین نهاد و چون ابر بهاری زار زار گریست. زاری و ناله را تنها در کنار پیکر غلامرضا مطلق و محمد توسلی دیده‌اند و بس... @yousof_e_moghavemat
🔰 چهره‌ی دیپلماتیک حاج احمد و «غلامرضا» از بدو آشنایی، دوشادوش یکدیگر در تمامی صحنه‌های مقابله با ضدانقلاب حضور داشتند. بر خلاف حاج احمد که اقتدار و سخت‌گیری‌اش معروف بود، غلامرضا به شوخ طبعی و ملایمت شهرت داشت. تنها کسی که به راحتی جرأت می‌کرد با حاج‌احمد شوخی کند، همو بود! غلامرضا زبان فصیح و شیوایی داشت، زمانی که احتیاج به سخنرانی، مذاکره، بحث و یا از این قبیل کارها بود، حاج‌احمد او را می‌فرستاد. هر وقت از غلامرضا علت این امر را می‌پرسیدند، بلند می‌خندید و می‌گفت: « من چهره دیپلمات برادر احمد هستم.» حاج‌ احمد تعلق خاطر عجیبی به او داشت در پی آزادسازی پاوه، بجای اینکه خود فرماندهی سپاه را بدست گیرد این مسئولیت را بر دوش «غلامرضا» گذاشت و خودش زیردست او، مسئولیت عملیات سپاه پاوه را پذیرفت. چهارم اردیبهشت ۱۳۵۹ وقتی غلامرضا شهید شد؛ حاج احمد در مقابل جسم در خون طپیده او زانوی ادب بر زمین نهاد و چون ابر بهاری زار زار گریست. زاری و ناله را تنها در کنار پیکر غلامرضا مطلق و محمد توسلی دیده‌اند و بس... @yousof_e_moghavemat
🔰 چهره‌ی دیپلماتیک حاج احمد و «غلامرضا» از بدو آشنایی، دوشادوش یکدیگر در تمامی صحنه‌های مقابله با ضدانقلاب حضور داشتند. بر خلاف حاج احمد که اقتدار و سخت‌گیری‌اش معروف بود، غلامرضا به شوخ طبعی و ملایمت شهرت داشت. تنها کسی که به راحتی جرأت می‌کرد با حاج‌احمد شوخی کند، همو بود! غلامرضا زبان فصیح و شیوایی داشت، زمانی که احتیاج به سخنرانی، مذاکره، بحث و یا از این قبیل کارها بود، حاج‌احمد او را می‌فرستاد. هر وقت از غلامرضا علت این امر را می‌پرسیدند، بلند می‌خندید و می‌گفت: « من چهره دیپلمات برادر احمد هستم.» حاج‌ احمد تعلق خاطر عجیبی به او داشت در پی آزادسازی پاوه، بجای اینکه خود فرماندهی سپاه را بدست گیرد این مسئولیت را بر دوش «غلامرضا» گذاشت و خودش زیردست او، مسئولیت عملیات سپاه پاوه را پذیرفت. چهارم اردیبهشت ۱۳۵۹ وقتی غلامرضا شهید شد؛ حاج احمد در مقابل جسم در خون طپیده او زانوی ادب بر زمین نهاد و چون ابر بهاری زار زار گریست. زاری و ناله را تنها در کنار پیکر غلامرضا مطلق و محمد توسلی دیده‌اند و بس... @yousof_e_moghavemat