#خداحافظی
◻️ علاقه و دلبستگی ِ معنویِ مردم در شهرهای #پاوه و #مریوان به #متوسلیان و #همت ، به حدی شدید بود که مانع از آسودگیِ خاطرِ این دو سلحشور جوان، برای هجرتِ ایشان از منطقه می شد. #سید_محمد_رضا_دستواره ، مسئولِ وقتِ واحدِ پرسنلیِ سپاهِ #مریوان ، در این باره می گوید:
...حُسنِ سلوک و کارهایِ فرهنگیِ ریشه ایِ این دو #سردار عزیز ما بر روی اهالی منطقه باعث شده بود که مردم به شدت به آنها علاقه مند بشوند. روزی که #حاج_احمد و #حاج_همت می خواستند از #مریوان و #پاوه راهی جنوب بشوند، خدا گواه است مردم در این شهرها زار می زدند و گریه می کردند. جلوی #سپاه_مریوان و #سپاه_پاوه جمع شدند، #تحصن کردند و نمی گذاشتند اینها از منطقه خارج بشوند.
📚 منبع : کتاب #همپای_صاعقه ، صفحه ۱۲۶
Eitaa.com/yousof_e_moghavemat
🌸 #حلالم_کن 🌸
💓
🌺
در بهمن ماه سال ۱۳۶۰ ، #حاج_همت به همراه #حاج_احمد_متوسلیان و تعدادی دیگر از بچه های #سپاه_پاوه و #مریوان به جنوب رفتند. یک هفته بعد هم برای من پیغام فرستاد که وسایلم را جمع کنم و برای رفتن به جنوب آماده شوم. به دزفول رفتم و بعد از اینکه چند روز در خانۀ یکی از دوستان #حاجی سکونت داشتیم، به طبقۀ دوم یک ساختمان که دو اتاق داشت رفتیم و با اسباب و اثاثیۀ مختصری که همراهم برده بودم، در آنجا ساکن شدیم.
#حاجی اغلب دیروقت به خانه می آمد. از آن طرف هم صبح خیلی زود از خانه بیرون می رفت و تقریباً تمام روز تنها بودم.
یک بار، سه شب بود که به خانه نیامده بود. شهر خیلی ساکت و آرام بود. کوچه ها و خیابان های شهر هم در تاریکی مطلق فرو رفته بود.
تنها نشسته بودم زیر نور چراغ گردسوز کتاب می خواندم. ناگهان صدای در آمد. ساعت را نگاه کردم٬ یک و نیم صبح بود. از جا بلند شدم و رفتم در را باز کردم. #حاجی پشت در بود، آن هم با چه وضعی!!! سر و صورت و لباسش، گِل خالی بود. چهره اش هم خیلی خسته بود و نشان می داد که چند شب است که نخوابیده. داخل شد و گفت: «شرمنده ام! حلالم کن. یکی دو هفته است که تو رو آوردم اینجا، اون هم با این وضعی که اینجا داره، حالا هم بعد از چند شب با این قیافه اومدم خونه.» سپس یک راست به حمام رفت. یادم هست آن شب #آب_گرم نداشتیم و او مجبور شد با #آب_سرد دوش بگیرد.
تمام این سختی ها و دوری ها را به #عشق_حاجی تحمل می کردم و کمی و کاستی برایم هیچ اهمیتی نداشت. فقط دوست داشتم همراه او باشم.
✅
🌺
✅
📚 برگرفته از کتاب #برای_خدا_مخلص_بود ، به نقل خانم #ژیلا_بدیهیان - همسر محترمه #حاج_همت
Eitaa.com/yousof_e_moghavemat
16.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 مصاحبه ای کمتر دیده شده از #حاج_همت ✅
📺
📹
📺
در این #مصاحبه ، #حاج_همت فرمانده وقت #سپاه_پاوه است و در مورد عملکردش در گرفتن #ارتفاعات_نودشه و #شمشی در عملیات بزرگ #محمد_رسول_الله (ص) و همچنین بررسی معیار کلی حرکت گروهک های معاند در اوایل #پیروزی_انقلاب و چگونگی سازماندهی آنها برای توطئه در #کردستان بیاناتی ارائه می کند.
🌺
🌸
- این مصاحبه در دی ماه سال ۱۳۶۰ انجام گرفته است.
Eitaa.com/yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
👈 #سلام_بر_دوکوهه 👉
💎 قسمت سی و چهارم
💠 همزمان نیروهایی از #سپاه_پاوه به فرماندهی #محمد_ابراهیم_همت و سپاه استان همدان به فرماندهی #محمود_شهبازی نیز، به سمت جنوب حرکت کردند. سرانجام این کاروان کوچک، در نخستین دقایق سحرگاه جمعه بیست و پنجم دی ماه ۱۳۶۰ در محل اعزام نیروی #سپاه دزفول اسکان یافتند. چند روز پس از استقرار در دزفول، طبق تدبیر #احمد_متوسلیان قرار شد، کادرهای اعزامی جهت آشنایی بیشتر با وضعیت خطوط دفاعی جبهه خوزستان و کسب تجربه به محور عملیاتی چزابه اعزام شوند تا از نزدیک در جریان نحوه جنگ در جنوب قرار بگیرند.
📙 برگرفته از کتاب ارزشمند #در_هاله_ای_از_غبار ، صفحه ۸۱
📸 معرفی اطلاعات عکس: دی 1360، اولین لحظات حضور در پادگان #دوکوهه . سرداران #شهید رضا چراغی _ فرمانده گردان حمزه _ و عباس کریمی _فرمانده اطلاعات عملیات لشکر _ در تصویر دیده می شوند.
#حاج_احمد_متوسلیان
#حاج_احمد
#جاویدالاثر_حاج_احمد_متوسلیان
#متوسلیان
#دفاع_مقدس
#سردار_دلها
🆔 @yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
😊 #مسابقه_فوتبال_نیروهای_حاج_احمد_و_حاج_همت 🤗
💠 قسمت سی و پنجم
✍ از مینیبوس که پیاده شدیم، به همراه #قهرمانی، #حاجیپور و #رستگار مقدم رفتیم داخل و سرازیر شدیم به سردابی که در زیرزمین آن ساختمان قرار داشت و بچّه های اعزامی از مناطق #سپاه در #مریوان و #پاوه ، در آنجا مستقر بودند. کفِ سرداب، موکت پوش بود و در وجب به وجب آن، این بچّهها در گروههای دو، سه نفری، دور هم نشسته بودند.
سر و صدای صحبت و شوخی های شان، کل فضای آن زیرزمین را پُر کرده بود. عجیب این که توی آن همه سر و صدا و شلوغی، بعضی ها را دیدیم که پتویی روی خودشان کشیده و خوابیده بودند. محوطه حیاط ساختمان هم قُرُق شده بود برای رقابتهای فوتبال و گل کوچک بچّه ها.
تاپ و توپِ ناشی از برخورد توپ پلاستیکی شان به در و دیوار ساختمان، برای یک لحظه هم قطع نمی شد. به همچنین؛ های و هوی و کُری خواندن های طرفداران تیم های رقیب برای همدیگر. آن طوری که مشاهدات بعدی دستگیرم شد، شلوغترینِ این جماعت، #تقی_رستگار_مقدم بود که هم پا به توپ خوبی داشت، طوری که روی یک کفِ دست جا، دو نفر را راحت دریبل میزد و هم در کُری خواندن برای رقبا، ابداً کم نمیآورد. گاه و بی گاه، یکی می رفت دم پنجره سرداب – که همسطح کف حیاط بود – رو به بچّه های در حالِ بازی داد و هوار می کرد که: "آقا، سرسام گرفتیم، بس کنید!"
بعد می دیدی این بچّهها با شیطنت به من هم نهیب می زدند: "خب راست میگوید بنده خدا، رعایت کنید آقاجان. یواش، کمتر شوت بزنید." بعد از دو دقیقه، باز می دیدی آش همان آش است و کاسه همان کاسه و تاپ و توپِ آن توپ پلاستیکی، گوش فلک را کر می کرد. حالا تا قبل از آمدن ما، این ها دو تا تیم بودند؛ یکی #تیم_مریوان ، یکی هم #تیم_پاوه . هنوز ده دقیقه از ورود ما نگذشته بود که تیم #همدان هم به جدول رقابتها اضافه شد!😊
📚 برگرفته از کتاب جذاب و خواندنی #پیغام_ماهی_ها به روایت سردار #شهید_حاج_حسین_همدانی ، صفحه ۱۵۷ و ۱۵۸
👈 معرفی اطلاعات عکس:
📸 تصویر اول: بازگشت #حاج_همت از سفر حج و دید و بازدید همرزمانش در #سپاه_پاوه
📸 تصویر دوم: #حاج_احمد_متوسلیان در کنار همرزمانش در اصفهان
📸 عکس سوم: #حاج_حسین_همدانی با همرزمانش قبل از #عملیات_فتح_المبین
#لشکر_27_محمد_رسول_اللهﷺ
#لشکر27
#فرماندهان_شهید_دفاع_مقدس
#دفاع_مقدس
🆔 @yousof_e_moghavemat
🔰 چهرهی دیپلماتیک
#حاج_احمد_متوسلیان
حاج احمد و «غلامرضا» از بدو آشنایی، دوشادوش یکدیگر در تمامی صحنههای مقابله با ضدانقلاب حضور داشتند.
بر خلاف حاج احمد که اقتدار و سختگیریاش معروف بود، غلامرضا به شوخ طبعی و ملایمت شهرت داشت. تنها کسی که به راحتی جرأت میکرد با حاجاحمد شوخی کند، همو بود!
غلامرضا زبان فصیح و شیوایی داشت، زمانی که احتیاج به سخنرانی، مذاکره، بحث و یا از این قبیل کارها بود، حاجاحمد او را میفرستاد. هر وقت از غلامرضا علت این امر را میپرسیدند، بلند میخندید و میگفت: « من چهره دیپلمات برادر احمد هستم.»
حاج احمد تعلق خاطر عجیبی به او داشت در پی آزادسازی پاوه، بجای اینکه خود فرماندهی سپاه را بدست گیرد این مسئولیت را بر دوش «غلامرضا» گذاشت و خودش زیردست او، مسئولیت عملیات سپاه پاوه را پذیرفت.
چهارم اردیبهشت ۱۳۵۹ وقتی غلامرضا شهید شد؛ حاج احمد در مقابل جسم در خون طپیده او زانوی ادب بر زمین نهاد و چون ابر بهاری زار زار گریست. زاری و ناله #حاج_احمد را تنها در کنار پیکر غلامرضا مطلق و محمد توسلی دیدهاند و بس...
#فرمانده #سپاه_پاوه
#شهید_غلامرضا_قربانی_مطلق
#احمد_متوسلیان
@yousof_e_moghavemat
🔰 چهرهی دیپلماتیک
#حاج_احمد_متوسلیان
حاج احمد و «غلامرضا» از بدو آشنایی، دوشادوش یکدیگر در تمامی صحنههای مقابله با ضدانقلاب حضور داشتند.
بر خلاف حاج احمد که اقتدار و سختگیریاش معروف بود، غلامرضا به شوخ طبعی و ملایمت شهرت داشت. تنها کسی که به راحتی جرأت میکرد با حاجاحمد شوخی کند، همو بود!
غلامرضا زبان فصیح و شیوایی داشت، زمانی که احتیاج به سخنرانی، مذاکره، بحث و یا از این قبیل کارها بود، حاجاحمد او را میفرستاد. هر وقت از غلامرضا علت این امر را میپرسیدند، بلند میخندید و میگفت: « من چهره دیپلمات برادر احمد هستم.»
حاج احمد تعلق خاطر عجیبی به او داشت در پی آزادسازی پاوه، بجای اینکه خود فرماندهی سپاه را بدست گیرد این مسئولیت را بر دوش «غلامرضا» گذاشت و خودش زیردست او، مسئولیت عملیات سپاه پاوه را پذیرفت.
چهارم اردیبهشت ۱۳۵۹ وقتی غلامرضا شهید شد؛ حاج احمد در مقابل جسم در خون طپیده او زانوی ادب بر زمین نهاد و چون ابر بهاری زار زار گریست. زاری و ناله #حاج_احمد را تنها در کنار پیکر غلامرضا مطلق و محمد توسلی دیدهاند و بس...
#فرمانده #سپاه_پاوه
#شهید_غلامرضا_قربانی_مطلق
#احمد_متوسلیان
#باز_نشر
@yousof_e_moghavemat
🔰 چهرهی دیپلماتیک
#حاج_احمد_متوسلیان
حاج احمد و «غلامرضا» از بدو آشنایی، دوشادوش یکدیگر در تمامی صحنههای مقابله با ضدانقلاب حضور داشتند.
بر خلاف حاج احمد که اقتدار و سختگیریاش معروف بود، غلامرضا به شوخ طبعی و ملایمت شهرت داشت. تنها کسی که به راحتی جرأت میکرد با حاجاحمد شوخی کند، همو بود!
غلامرضا زبان فصیح و شیوایی داشت، زمانی که احتیاج به سخنرانی، مذاکره، بحث و یا از این قبیل کارها بود، حاجاحمد او را میفرستاد. هر وقت از غلامرضا علت این امر را میپرسیدند، بلند میخندید و میگفت: « من چهره دیپلمات برادر احمد هستم.»
حاج احمد تعلق خاطر عجیبی به او داشت در پی آزادسازی پاوه، بجای اینکه خود فرماندهی سپاه را بدست گیرد این مسئولیت را بر دوش «غلامرضا» گذاشت و خودش زیردست او، مسئولیت عملیات سپاه پاوه را پذیرفت.
چهارم اردیبهشت ۱۳۵۹ وقتی غلامرضا شهید شد؛ حاج احمد در مقابل جسم در خون طپیده او زانوی ادب بر زمین نهاد و چون ابر بهاری زار زار گریست. زاری و ناله #حاج_احمد را تنها در کنار پیکر غلامرضا مطلق و محمد توسلی دیدهاند و بس...
#فرمانده #سپاه_پاوه
#شهید_غلامرضا_قربانی_مطلق
#احمد_متوسلیان
#باز_نشر
@yousof_e_moghavemat