eitaa logo
💗 حاج احمد 💗
279 دنبال‌کننده
17.2هزار عکس
3هزار ویدیو
42 فایل
❇ #حاج_احمد_متوسلیان ، فرماندۀ شجاع و دلیر تیپ ۲۷ محمد رسول الله (ص) در تیرماه سال ۶۱ به همراه سه تن از همراهانش ، در جایی از تاریخ گم شد. @haj_ahmad : ارتباط با ما
مشاهده در ایتا
دانلود
☑ گفت و گویی خواندنی با علی اکبر کساییان از همکلاسی های دوران دانشگاه و هم رزمش در کردستان 🔶 اعضای گروهک «سپاه رزگاری»، نقشبندی بودند. دراویش نقشبندی با جمهوری اسلامی دشمنی داشتند. بزرگ‌شان «شیخ عثمان» بود و در «بیاره» مستقر بودند. اما دراویش قادریه که در کل شهرستان های کردستان پراکنده بودند تمایلی به دخالت در سیاست نداشتند. البته دراویش مختلف با هم دوست بودند. بین من و قادری ها ارتباطاتی بود. 🔶 نقشبندی ها با سپاه درگیری داشتند. خلیفه جلال، بزرگ دراویش قادریه به من گفت : فلانی تو ما را ببر «بیاره» با «شیخ عثمان» صحبت کنیم تا دست از این جنگ بردارد و به تو قول می ‌دهیم دشمن شما را کم کنیم. 🙏 (آنها می‌خواستند به هر ترتیبی هست «رزگاری» را متقاعد کنند تا دست از مخاصمه با جمهوری اسلامی بردارد. چون همه شان در ریشه درویش و هم مسلک بودند) 😊 شما هم شما اجازه دهید از «مریوان» و «دزلی» عبور کنیم تا برویم «بیاره». 😉 آمدم به گفتم می ‌خواهم با تو معامله‌‌ای بکنم. 😊گفت: بگو. 🙂 گفتم: من بچه‌های قادریه را که حدود ۲۰ نفر هستند می‌خواهم پیاده ببرم «بیاره»، تو اجازه خروج از اینجا را به ما بده برویم داخل خاک عراق و برمی ‌گردیم. 🙏😊 ☑️ گفت: نه! تو را می‌‌گیرند😒 ☺️ گفتم: نگران من نباش. پرسید: می‌‌خواهی چه کنی؟ 😎 توضیح دادم که قضیه چیست و می خواهم چه کار کنم و ضمنا گفتم که بچه ‌هایی که در زندان سقز هستند صحبت‌هایی کردند مبنی بر اینکه در منطقه خبرهایی است و نقل و انتقال نظامی‌‌ها و تانک‌‌ها قابل رویت است. 😏 گفت: یعنی فکر کردی که تو می ‌بینی و من ندیدم؟! پس من هم با تو می ‌آیم. 😱 گفتم: محال است، صرف‌نظر کن! 😊 اما او گفت: با هم می ‌رویم.بعد هم می‌رویم، زیارت می‌‌کنیم و برمی‌‌گردیم. 👍☺️ قبول کردم و قرار شد شب ماشینی بگیریم و راهی شویم. گفت: من می‌روم ماشین را بنزین بزنم. 🛢 سه تا ۲۰ لیتری بنزین هم گذاشت پشت ماشین آهو . قبل از راه افتادن در خوابگاهی خارج از شهر بودیم که ۲۰ دقیقه تا سپاه فاصله داشت. داشتیم با هم در مورد چگونگی سفر حرف می‌زدیم و پچ پچ می‌کردیم که متوجه شد یک خبری هست و ما داریم کاری انجام می‌دهیم. 😐 پرسید: چه خبر است؟! من هم می‌آیم. هر چه گفتیم نه ، گفت محال است نیایم مگر اینکه با ماشین از رویم رد شوید 😄 😏😔 در همین بحث ها و حرف ها بودیم که هم متوجه موضوع شد. 😄👍 گفت: من که هالو نیستم، باید مرا هم ببرید. 😐 عاقبت گفت: آنقدری که ماشین جا دارد سوار شوید. 🛫🚀 ... در ذهنم هست که شهید مهتدی هم به جمع ما اضافه شده بود. نزدیکی‌های که رسیدیم، یکدفعه دیدم صدای هواپیما می‌آید. من دم در نشسته بودم، به گفتم: صدای هواپیما می‌آید!😕 گفت: نه! هواپیما کجا بود؟ ⏰ ۴-۳ دقیقه بعد دیدیم اصلاً کن فیکون شد، همه جا را خاک فرا گرفت. 😤 😠 یکدفعه گفت: ترمز بزن همه بروید پایین، بمب خوشه‌ای است. 😩 من اولین بار بود که نام بمب خوشه‌ای را می‌شنیدم. و اصلاً سربازی نرفتم، تفنگ دست گرفتن را هم از دیگران آموخته بودم اما خیلی ماهر بود و به عنوان یک  نظامی خیلی خوب خدمت کرد، یعنی با انگیزه کار کرد چون انگیزه‌های نظامی برای مبارزه مسلحانه داشت و می‌خواست در این ۲ سال خودش را تکمیل کند. 😉 خلاصه بمب خوشه‌ای زدند اما هیچ کدام‌ ما الحمدالله صدمه ای ندید و توانستیم زود از معرکه فرار کنیم و برگشتیم. 🔷 این اتفاق برای ۵ ماه قبل آغاز جنگ است. ( فروردین ۵۹ ) 🔲 منبع : فارس نیوز 🆔 @yousof_e_moghavemat
⬜ آن زمان در محورهای از ساعت ۵ بعدازظهر، هیچ تردیدی انجام نمی شد. از ساعت ۴:۳۰ تأمین جاده کم کم جمع می شد. ۵ بعدازظهر منطقه تحویل و بود تا فردا صبح که مجدداً تیم های تأمین می رفتند سر ارتفاعات و گلوگاه های استراتژیک نگهبانی می گذاشتند. مثلاً اگر کسی می خواست از به بیاید، از ساعت ۱ بعدازظهر به بعد دیگر نمی توانست برود، چون به نمی رسید و به برخورد می کرد. برای این کار باید از ساعت ۸ صبح به سمت حرکت می کردیم تا بتوانیم قبل از ساعت ۳-۴ بعدازظهر به آن جا برسیم. یک شب آمد و به گفت: «برو ماشینتو آماده کن، می خوایم بریم!» گفت: «کجا برادر ؟» گفت: «چهار، پنج نفری می خوایم بریم !» 😮 حالا ساعت چنده؟ ۱۰ شب 🕙. همه جا خورده بودیم. ساعت ۱۰ شب، آن هم ! با هیچ معیاری جور درنمی آمد که در آن ساعت ازشب، ۳ کیلومتر از بیرون بروی، چه برسد به که حدود ۶۰ کیلومتر با فاصله داشت. در روز هم آن جاده بود و دره های فراوان و کمین های زیادی داشت. اگر در روز می خواستی به بروی، تمام اعضا و جوارح آدم عوض می شد، وای به حال شب که ساعت ۱۰ از به طرف آنجا راه بیافتی. 🔸 به هر صورت راه افتادیم. خیلی آرام، انگار داشتیم به می رفتیم. در بین راه گفت: «من مطمئنم که اگه اینجا باشه و خبر هم داشته باشه که ما می آییم، به ما نمی زنه.» پرسیدیم: «برای چی؟» گفت: «از ترس خودش، می دونه ولش نمی کنیم و آسایش رو ازش می گیریم.» بالاخره ساعت ۲ صبح به رسیدیم، با یک ماشین و بدون اسکورت. این که در آن موقع از شب، بدون ترس و لرز و رعشه راه بیافتی به سمت ، این فقط از کسی مثل برمی آمد. بعدها فهمیدیم که هدف او از این حرکت، امتحانِ سه چیز بود: ۱- خودش ۲- اطرافیانش ۳- ضدانقلاب ❇ ✳ 👤 راوی : سعید طاهریان ... ... https://Eitta.com/yousof_e_moghavemat
🌸 🌸 💕 💕 💕 ...جلوتر که رفتیم، یک زن و مرد کُرد، لب جاده ایستاده بودند و می خواستند از روستا به بروند. آن دو را که دید ایستاد و سوارشان کرد و باز هم من متعجب شدم که اگر این دو نفر مُسلّح باشند چه اتفاقی خواهد افتاد؟ و چجوری به این آدم ها اطمینان دارد؟ اگر این دو نفر یک دام و تله باشند که گروهک ها سر راه گذاشته اند چه؟! غرق در این افکار بودم که مرد کُرد با دست به پشت شیشه زد.انگار به مقصد خود رسیده بود. پیاده شد و گفت: « دعاگویت هستم. » به رسیدیم. یاد کانکس مرغ افتادم و با خودم گفتم خدا به دادمان برسد، اما آنجا یک آیفا آمادۀ رفتن به بود. دلم نمی خواست با خداحافظی بکنم. تمام وجودم سرشار از پیوند روحی با او و بچه های و نیروهای در خط بود. راه گلویم را بست. گفت: «برادر ٬ ما را فراموش نکنی. منتظرت هستم.» 😃 💗 ✅ 💗 📖 منبع: کتاب جالب و واقعاً خواندنی به روایت سردار Eitaa.com/yousof_e_moghavemat
😃 💕 🌟 🌠 ...سرم را پایین انداختم. از خط دور شده بودیم و او در مسیر به چند پایگاه سر زد. مسئول یکی از پایگاه ها لب جاده ایستاده بود. بیچاره با دیدن ، مثل جن زده ها، رنگ از رخسارش پرید. از تویوتا پایین آمد. جواب سلام او را داد، اما یک سیلی محکم، بیخ گوش او خواباند و برگشت. او هم به سمت پایگاه خودش رفت. پرسیدم: «حاج آقا، خلافی از او سر زده بود؟!» - خلاف از این بالاتر که پایگاه و بچه ها را رها کرده و بدون هماهنگی به عقب برود؟ خودم را جمع و جور کردم. یک جورهایی این حرف را به خودم گرفتم. نتوانستم ما فی الضمیرم را پنهان کنم و بی مقدمه گفتم: «من با آقای ناهیدی برای رفتن به عقب هماهنگ کرده ام.مأموریت من تمام شده.» که تا آن لحظه گرفته و در هم بود، لبخند زد و گفت: «همه باید مثل تو باشند پسر خوب.» جلوتر که رفتیم، یک زن و مرد کُرد، لب جاده ایستاده بودند و می خواستند از روستا به بروند. ‍ آن دو را که دید ایستاد و سوارشان کرد و باز هم من متعجب شدم که اگر این دو نفر مسلّح باشند چه اتفاقی خواهد افتاد؟ و چه جوری به این آدم ها اطمینان دارد؟ اگر این دو نفر یک دام و تله باشند که گروهک ها سر راه گذاشته اند، چه؟!» غرق در این افکار بودم که مرد کُرد با دست به پشت شیشه زد. انگار به مقصد خود رسیده بود. پیاده شد و گفت: «کاک احمد! دعاگویت هستم.» به رسیدیم. یاد کانکس مرغ افتادم و با خودم گفتم: خدا به دادمان برسد، اما آنجا یک آیفا آمادهٔ رفتن به همدان بود. دلم نمی خواست با خداحافظی بکنم. تمام وجودم سرشار از پیوند روحی با او و بچه های و نیروهای در خط بود. بغض راه گلویم را بست. گفت: «برادر ! ما را فراموش نکنی. منتظرت هستم.» ☑ 🔷 🔹 📝 برگرفته از کتاب نازنین و بسیار دوست داشتنی ، صفحه ۷۴ و ۷۵ 📋 . . . ۲۷_محمد_رسول_الله ۲۷ @yousof_e_moghavemat
😃 💕 🌟 🌠 ...سرم را پایین انداختم. از خط دور شده بودیم و او در مسیر به چند پایگاه سر زد. مسئول یکی از پایگاه ها لب جاده ایستاده بود. بیچاره با دیدن ، مثل جن زده ها، رنگ از رخسارش پرید. از تویوتا پایین آمد. جواب سلام او را داد، اما یک سیلی محکم، بیخ گوش او خواباند و برگشت. او هم به سمت پایگاه خودش رفت. پرسیدم: «حاج آقا، خلافی از او سر زده بود؟!» - خلاف از این بالاتر که پایگاه و بچه ها را رها کرده و بدون هماهنگی به عقب برود؟ خودم را جمع و جور کردم. یک جورهایی این حرف را به خودم گرفتم. نتوانستم ما فی الضمیرم را پنهان کنم و بی مقدمه گفتم: «من با آقای ناهیدی برای رفتن به عقب هماهنگ کرده ام.مأموریت من تمام شده.» که تا آن لحظه گرفته و در هم بود، لبخند زد و گفت: «همه باید مثل تو باشند پسر خوب.» جلوتر که رفتیم، یک زن و مرد کُرد، لب جاده ایستاده بودند و می خواستند از روستا به بروند. ‍ آن دو را که دید ایستاد و سوارشان کرد و باز هم من متعجب شدم که اگر این دو نفر مسلّح باشند چه اتفاقی خواهد افتاد؟ و چه جوری به این آدم ها اطمینان دارد؟ اگر این دو نفر یک دام و تله باشند که گروهک ها سر راه گذاشته اند، چه؟!» غرق در این افکار بودم که مرد کُرد با دست به پشت شیشه زد. انگار به مقصد خود رسیده بود. پیاده شد و گفت: «کاک احمد! دعاگویت هستم.» به رسیدیم. یاد کانکس مرغ افتادم و با خودم گفتم: خدا به دادمان برسد، اما آنجا یک آیفا آمادهٔ رفتن به همدان بود. دلم نمی خواست با خداحافظی بکنم. تمام وجودم سرشار از پیوند روحی با او و بچه های و نیروهای در خط بود. بغض راه گلویم را بست. گفت: «برادر ! ما را فراموش نکنی. منتظرت هستم.» ☑ 🔷 🔹 📝 برگرفته از کتاب نازنین و بسیار دوست داشتنی ، صفحه ۷۴ و ۷۵ 📋 . . . ۲۷_محمد_رسول_الله ۲۷ @yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
⚘🌸⚘: 🌹 ۲۷ 🏴 ✔ ⚘ 💠 سومین فرمانده ۲۷_محمد_رسول_الله (ص) رزمنده سلحشور و دشمن شکن سردار سرلشکر پاسدار ❤ ↪ 🌸 ولادت: ۱۳۳۶ ، ، روستای سِتَق ادامه تحصیلات تا مقطع دیپلم مشارکت در مبارزات مردمی علیه رژیم شاهنشاهی در سال ۵۷ عزیمت به جبهه های غرب و الحاق به نیروهای در مریوان، بهار ۱۳۵۹ جانشینی فرمانده سپاه مسئول محور تَتِه در جبهه مشارکت در عملیات قوچ سلطان حضور کوتاه مدت در جبهه سرپل ذهاب و گیلانغرب طی سه ماه پاییز ۱۳۵۹ و درگیری چریکی با ارتش عراق فرماندهی یکی از دو محور عملیاتی نبرد محمد رسول الله در جبهه مریوان تا ۲۰ دی ۱۳۶۰ عزیمت به خوزستان به همراه فرماندهان سپاه در منطقه غرب جهت تشکیل تیپ ۲۷ (ص) انتصاب وی به سمت فرمانده گردان حمزه سیدالشهدا توسط شرکت فعال در مراحل چهارگانه نبرد فرماندهی گردان حمزه در مرحله اول تا سوم نبرد الی بیت المقدس و مجروحیت شدید از ناحیه پا از دی ۶۰ تا ۲۰ اردیبهشت ۱۳۶۱ انتصاب به قائم‌مقامی تیپ ۲۷ از چهارم مرداد ۱۳۶۱ فرماندهی تیپ ۲۷ در نبردهای مسلم ابن عقیل و زین العابدین پس از تشکیل سپاه ۱۱ قدر و انتخاب به فرماندهی این سپاه فرماندهی لشکر ۲۷ و جانشینی سپاه ۱۱ قدر در نبرد والفجر مقدماتی و : ۲۶ فروردین ۱۳۶۲ ، ، عملیات ⚘ 🔍 🌸 📝 ایشان در کل ۲۷ به معروف بودند و پس از تبدیل شدن تیپ به لشکر، اولین فرمانده لشکری که در جنگ به رسید، ایشان بود. (حرف برای گفتن زیاده...!)🤗 ۲۷_محمد_رسول_الله @yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
↙️ ↘️ ✔ 🔸️قسمت بیست و هشتم 🔸️ 🏷 🔖 💌 ایام حضور در سرشار از خاطراتی است که در سینه هم رزمانش سنگینی می کند که به قدر مقدور گفته شد؛ امّا علاوه بر خدماتی که و دیگر هم رزمانش به مردم ارائه می‌دادند، آنان در مدت زمان حضورشان در این شهر با چندین رشته عملیات نظامی توانستند ضربات سختی به ضد انقلابیون و ارتش رژیم بعثی عراق وارد نمایند که از جمله آنها می‌توان به عملیات‌های: 💥 - آزادسازی منطقه استراتژیک ؛ مرکز ستاد مشترک ضدانقلاب در مناطق کردنشین غرب کشور - مقابله با یورش مستمر نیروهای سپاه یکم ارتش بعث و گروهک های مسلح ضدانقلاب از تیرماه تا پایان اسفند ۱۳۵۹ - آزادسازی قله سوق الجیشی - بازپس‌گیری پاسگاه مرزی ژالانه؛ تصرف دکل مرزی کمانجیر، مشرف به خاک عراق - تسخیر ارتفاع ۲۸۹۰ متری اورامان تخت - تصرف منطقه مرزی ملخور و قله مرتفع دالانی؛ مشرف بر شهرهای خرمال، بیاره، طُوَیله، سید صادق و شانه دری عراق از چهارم فروردین تا هشتم خرداد ۱۳۶۰ - آزادسازی ارتفاعات استراتژیک در نوار مرزی - و تسخیر ۲۴ ساعته شهر عراقی در تاریخ یازدهم تا سیزدهم تیر ۱۳۶۰ ...و سرانجام آزادسازی جاده به در مرداد ماه ۱۳۶۰ 📚 📚 ۲۷_محمد_رسول_الله 🆔 @yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
👈 📚 ✔ 🏷 💠 سرم را پایین انداختم. از خط دور شده بودیم و او در مسیر به چند پایگاه سر زد. مسئول یکی از پایگاه ها لب جاده ایستاده بود. بیچاره، با دیدن مثل جن زده ها رنگ از رخسارش پرید. از تویوتا پایین آمد. جواب سلام او را داد؛ امّا یک سیلی محکم بیخ گوش او خواباند و برگشت. او هم به سمت پایگاه خودش رفت. پرسیدم: "حاج آقا! خلافی از او سر زده بود؟" گفت: "خلاف از این بالاتر که پایگاه و بچه ها را رها کرده و بدون هماهنگی به عقب می رود؟"⚠️ خودم را جمع و جور کردم. یک جورهایی این حرف را به خودم گرفتم. نتوانستم ما فی الضمیرم را پنهان کنم و بی مقدمه گفتم: "من با آقای ناهیدی برای رفتن به عقب هماهنگ کرده‌ام. مأموریت من تمام شده." که تا آن لحظه گرفته و درهم بود، لبخند زد و گفت: "همه باید مثل تو باشند پسر خوب."😊 جلوتر که رفتیم یک زن و مرد کُرد لب جاده ایستاده بودند و می‌خواستند از روستا به بروند. آن دو را که دید، ایستاد و سوارشان کرد و باز هم من متعجب شدم که اگر این دو نفر مسلّح باشند، چه اتفاقی خواهد افتاد؟ و چه جوری به این آدم ها اطمینان دارد!؟ اگر این دو نفر یک دام و تله باشند که گروهک‌ها سر راه گذاشتند چه!؟ غرق در افکار بودم که مرد کُرد با دست به پشت شیشه زد. انگار به مقصد خود رسیده بود. پیاده شد و گفت: ! دعاگویت هستم."✋ 🤝 به رسیدیم. یاد کانکس مرغ افتادم و با خودم گفتم خدا به دادمان برسد؛ امّا آنجا یک آیفا آماده رفتن به بود. دلم نمیخواست با خداحافظی بکنم. تمام وجودم سرشار از پیوند روحی با او و بچه‌های سپاه_مریوان و نیروهای در خط بود. بغض راه گلویم را بست. گفت: "برادر ، ما را فراموش نکنی! منتظرت هستم."💞 📚 برگرفته از کتاب جذاب و خواندنی ، صفحه ۷۴ و ۷۵ 📮 📸 معرفی عکس: ظهر روز پنجشنبه دهم دی ۱۳۶۰، بیمارستان مریوان، ۴۸ ساعت پیش از آغاز عملیات برون مرزی محمد رسول الله(ص) - نشسته روی طاقچه پنجره، از سمت چپ نفر سوم جانباز سرافراز اسلام سردار ۲۷_محمد_رسول_الله 🆔 @yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
۲۷ 🚩 🌹 ✔ سپاه اسلام اسطوره مقاومت فرمانده دلیر و دریادل 🌷 ولادت: ۱۳۳۷ ورود به عرصه مبارزات سیاسی در سال ۱۳۵۳ قهرمانی در رشته کشتی آزاد در وزن ۴۸ و ۵۲ کیلوگرم از مهم ترین عناصر انقلابی شهرستان ایفای نقش اساسی در هدایت و سازماندهی تظاهرات مردمی و مقابله با تحرکات عوامل نظامی و ساواک تشکیل گروه ضربت جهت مبارزه با باندهای فساد و تباهی بعد از پیروزی انقلاب ورود به سپاه و انتصاب به فرماندهی سپاه زرین شهر عزیمت به گنبد برای مقابله با غائله ضدانقلاب های ترکمن صحرا نفوذ به داخل سازمان فدائیان خلق با هویت مستعار و جعلی در سنندج و حضور دو هفته ای و شناسایی دقیق از مناطق آلوده نقش موثر در شکستن محاصره باشگاه افسران لشکر۲۸ کردستان و پاکسازی سنندج پیوستن به سردار عظیم الشان اسلام در مریوان در پاییز ۵۹ انتصاب به فرماندهی سپاه به دستور انتصاب به عنوان فرمانده محور عملیاتی مریوان به دستور مسئول محور عملیاتی پنج قله در عملیات محمد رسول الله(ص) در ۱۲ دی ماه ۱۳۶۰ عزیمت به جنوب به همراه سایر نیروها و انتصاب به فرماندهی به دستور سردار شرکت در عملیات و تسخیر ارتفاعات ابوصلیبی خات حضور عاشورایی در عملیات بیت المقدس و ایستادگی پنج شبانه روز بدون هیچگونه امکانات غذایی، تجهیزات و نیرو در مقابل تانکهای ضدضربه T72 ارتش بعثی : ۱۵ اردیبهشت ۱۳۶۱ ، ایستگاه گرمدشت، غرب جاده اهواز خرمشهر، عملیات بیت المقدس 🚩 ۲۷ ۲۷_محمد_رسول_الله 🆔 @yousof_e_moghavemat
❂○° کردها به هرکسی برادر نمی‌گویند °○❂ 💠 در زمانی که در منطقه بود، حدود ۳ هزار نفر از افراد گروهک‌های و که فریب حرف‌های ضدانقلاب را خورده بودند، خود را به تسلیم کردند. ‌ 🔸 یک‌بار در جاده « » پیرمردی را سوار ماشین کرد، او را به جای خود بر صندلی جلوی ماشین نشاند و خودش پشت وانت نشست. بعد از قرار گرفتن در جریان مشکلات پیرمرد، تصمیم گرفت تا برای او و خانواده‌اش غذا و نفت ببرد. به طوری که او از تا که سه ساعت پیاده‌روی دارد، بدون ماشین در حالی که دو گالن نفت نیز به همراه داشت، به منزل آن پیرمرد رفت تا آنها را خوشحال کند. در واقع حاج احمد، اسطوره‌ای بی‌بدیل است. ‌ 🔹کردها به هر کسی برادر نمی‌گویند؛ مگر این که مردانگی‌اش برایشان ثابت شده باشد، اما حاج احمد برای همه ما بود. 👤 راوی: ماموستا فتاحی از پیشمرگان مسلمان کرد و از همرزمان حاج احمد متوسلیان نفر دوم از سمت چپ به همراه @yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
۲۷ 🚩 🌹 ✔ سپاه اسلام اسطوره مقاومت فرمانده دلیر و دریادل 🌷 ولادت: ۱۳۳۷ ورود به عرصه مبارزات سیاسی در سال ۱۳۵۳ قهرمانی در رشته کشتی آزاد در وزن ۴۸ و ۵۲ کیلوگرم از مهم ترین عناصر انقلابی شهرستان ایفای نقش اساسی در هدایت و سازماندهی تظاهرات مردمی و مقابله با تحرکات عوامل نظامی و ساواک تشکیل گروه ضربت جهت مبارزه با باندهای فساد و تباهی بعد از پیروزی انقلاب ورود به سپاه و انتصاب به فرماندهی سپاه زرین شهر عزیمت به گنبد برای مقابله با غائله ضدانقلاب های ترکمن صحرا نفوذ به داخل سازمان فدائیان خلق با هویت مستعار و جعلی در سنندج و حضور دو هفته ای و شناسایی دقیق از مناطق آلوده نقش موثر در شکستن محاصره باشگاه افسران لشکر۲۸ کردستان و پاکسازی سنندج پیوستن به سردار عظیم الشان اسلام در مریوان در پاییز ۵۹ انتصاب به فرماندهی سپاه به دستور انتصاب به عنوان فرمانده محور عملیاتی مریوان به دستور مسئول محور عملیاتی پنج قله در عملیات محمد رسول الله(ص) در ۱۲ دی ماه ۱۳۶۰ عزیمت به جنوب به همراه سایر نیروها و انتصاب به فرماندهی به دستور سردار شرکت در عملیات و تسخیر ارتفاعات ابوصلیبی خات حضور عاشورایی در عملیات بیت المقدس و ایستادگی پنج شبانه روز بدون هیچگونه امکانات غذایی، تجهیزات و نیرو در مقابل تانکهای ضدضربه T72 ارتش بعثی : ۱۵ اردیبهشت ۱۳۶۱ ، ایستگاه گرمدشت، غرب جاده اهواز خرمشهر، عملیات بیت المقدس 🚩 🆔 @yousof_e_moghavemat
❄️ ۲۳ بهمن ۵۹ بازپس گیری ارتفاعات تته و پاسگاه ژالانه 💠 پاسگاه از پاسگاه‌های مهم مرزی است که در سه راهی مسیر ارتفاعات تته و دهلیز اورامانات است. ارتفاعات کمانجر، و تخت اورامان هم اطرافش است. از طرف درلی هم قله هسون (قله ایمان) و کوه قلخانی. ضدانقلاب بعد از ، این پاسگاه را هم گرفتند و با کمک توپخانه‌ی عراق بر مسیر - در ارتفاعات تته و پاسگاه ژالانه مسلط شدند. بعد خواست با عملیات سریع ارتفاعات را پس بگیرد که به دلیل سردی هوا نتوانست. نیروهای حاج ۲۳ بهمن ۵۹ راه افتادند برای آزاد کردن ارتفاعات تته و پاسگاه ژالانه (شهدا). باید در این عملیات با سه مانع می‌جنگیدند؛ یکی کمین گاه‌های دشمن داخلی، یکی عراقی‌ها و دیگری ارتفاعات حدود ۳هزار متری و دره‌های عمیق. 📚 کتاب روایت مریوان - تا تته ا▫️▪️▫️▪️▫️▪️▫️ 📷 جاده ارتباطی پاسگاه شهدا (ژالانه) به سمت ارتفاعات تته در نوار مرزی، محور دزلی سپاه مریوان که بفرماندهی در سالهای ۵۹ و ۶۰ فتح و آزاد گردید. به ارتفاع بیش از ۳ متر برف در کناره جاده دقت کنید آنوقت به وضعیت نوک قله پی خواهید برد. @yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
💕 🌸 🌠 🚩 ۱۵ اردیبهشت ۱۳۶۱ عملیات الی_بیت_المقدس یکی از پرافتخارترین سرداران دلیر سپاه اسلام مظهر استقامت و مقاومت سردار عاشورایی خونین شهر فرمانده سلحشور از ل (ص) 🌷 ولادت ۱۳۳۷ ، ٬ ورود به مبارزات سیاسی از سال ۱۳۵۳ قهرمان مطرح کشتی آزاد کشور در اوزان ۴۸ و ۵۲ کیلوگرم تشکیل گروه ضربت جهت مبارزه با عوامل فساد و تباهی جوانان پیوستن به و فرماندهی سپاه زرین شهر عزیمت به ترکمن صحرا جهت شرکت در سرکوب عوامل جدایی طلب و وابسته به رژیم پهلوی نفوذ به داخل تشکیلات فدائیان خلق، عضویت ستادی با مدارک جعلی و هویت مستعار و شناسایی دقیق مواضع آنها نقش مهم و چشمگیر در آزادسازی سنندج در فروردین ۱۳۵۹ مسئولیت آزادسازی روستا و منطقۀ استراتژیکی در پاییز ۱۳۵۹ انتصاب به فرماندهی عملیات به دستور و ایفای نقش مهم در عملیات (ص) مسئولیت فرماندهی به دستور حاج_احمد_متوسلیان تأثیری چشمگیر در مراحل چهارگانۀ عملیات و تسخیر ارتفاعات ابوصلیبی خات مسئولیتی حساس و خطیر در حفظ ضلع غربی جاده اهواز - خرمشهر در عملیات در نهایت، پس از ۶ شبانه روز نبرد بی وقفه بدون آب و غذا، بدون پشتیبانی و بدون نیروی کمکی ، مظلومانه - در حالیکه همه نفرات گردانش یا زخمی شده بودند - در حال شلیک گلوله آرپی جی، مورد اصابت تیر مستقیم تانک قرار گرفت و به رسید. @yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
۱۸ آذرماه ۱۳۵۹ --- سالروز آزادسازی 🔺روستای مرزی دِزلی، نقطه بسیار مهم و حیاتی در منطقه مریوان به شمار می‌رفت، زیرا پایتخت و پایگاه اصلی ضدانقلاب به شمار می‎رفت و به دلیل همجواری با مرز، با گذشتن از گردنۀ و ارتفاع ، به عراق تردّد داشته و از کمک‌ها و پشتیبانی بی‌دریغ ارتش و رژیم صدّام برخوردار بودند. 💢 از سویی دیگر، دشمن در این منطقه در امنیت کامل بسر می‌برد، زیرا در محاصره کوه‌ها قرار داشت و امکان نفوذ نیروهای نظامی ایران به آنجا وجود نداشت، به‌ویژه آن که جادۀ دزلی-مریوان، از میان تنگۀ بسیار باریک (به طول 2 یا 3 کیلومتر){دره شیطان} می‌گذشت و بنابراین عبور از آن، غیر ممکن بود، زیرا با نگهبانی حتی یک نفر مسلح در بالای تنگه، هیچ جنبنده‌ای نمی‌توانست از آنجا عبور کند. 🔹 در دوران طاغوت، رژیم شاه با حزب دمکرات (به رهبری ملامصطفی بارزانی) در کردستان می‌جنگید. زمانی ارتش شاه به قصد مقابله با نیروهای حزب که در منطقه دزلی مستقر بودند، ستون نظامی خود را از سمت مریوان به راه انداخت ولی به محض رسیدن به تنگه مزبور، از سوی اَکراد مسلّح که در بلندی‌ای مُشرِف به تنگه مستقر بودند، اجرای آتش شد که در نتیجه کل ستون ارتش قتل عام گردید و لذا از دیر باز این تنگۀ فوق‌العاده حساس و استراتژیک را "راه خون" می‌نامیدند. ا▫️▪️▫️▪️▫️ 🌷جاویدالاثر حاج احمد ، فرمانده سپاه مریوان پس از آزادسازی شهر مریوان، در طی عملیات‌های مکرّر، اقدام به پاکسازی مناطق اطراف از لوثِ وجودِ ضد انقلاب نمود. 🔸 دشوارترین مرحله کار، تصرف دزلی بود که مقر اصلی ضد انقلاب به شمار می‌آمد. متوسلیان نقشه‌ای در سر داشت و آن را به هیچ کس نیز بازگو نکرد زیرا امکان لو رفتن آن توسط عناصر نفوذی‌ دشمن وجود داشت. او در اواخر پاییز 1359، عملیات حسّاس آزادسازی دِزلی را به مرحلۀ اجرا درآورد. 🔻 نیروهای متوسلیان طی دو روز پیاده‌روی از آن سوی دریاچه زریوار، به شکل ستون به راه افتاده و پس از عبور از بلندی‌ها و ارتفاعات صعب‌العبور، دشمن را دور زده و به بالایِ سر دزلی رسیدند و مانند عقاب بر سر ضد انقلاب فرود آمده و آنها را غافلگیر کردند. افراد دشمن سراسیمه از رختخواب آرام بلند شده و بی‌هدف به این سو آن سو تیراندازی می‌کردند. درگیری فقط 15دقیقه طول کشید و نیروهای ما حتی یک زخمی هم ندادند. اما نیروهای دشمن تار و مار شده و بسیاری‌شان به اسارت درآمدند. ✳️ به این ترتیب، دِزلی و "راه خون" آزاد شد... و این شاهکار فرمانده دلاور جبهه‌ها حاج احمد و افراد او نظیر:شهید حسین ، شهید رضا ، شهید محمدرضا و ... تا ابد در تاریخ این کشور ماندگار شد. @yousof_e_moghavemat
14.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 فیلم کمتر منتشر شده از بازدید آیت الله خامنه ای در جبهه کردستان - مریوان، روستای مرزی 🌿 در دوران فرماندهی (فرمانده سپاه مریوان) و شهید محمد بروجردی(فرمانده سپاه کردستان و غرب کشور) 🎤 خواهر مریم کاتبی، نیروی بهداری سپاه مریوان از آن زمان خاطره نقل می کند (شهید ممقانی: مسئول بهداری سپاه مریوان) 💠 حمله هوایی میگ های عراقی و انداختن راکت به دزلی ، 🚀 همزمان با حضور آیت الله خامنه ای در منطقه - که به لطف الهی وجود ایشان از آسیب در امان ماند🌿 دقایقی از غیر رسمی @yousof_e_moghavemat
📷 از دوران جنگ کردستان 👆 سمت چپ: (مجروح و بستری، جهت مداوا) در حال صحبت با رزمنده جانباز ، رضا غزلی که به ملاقات او آمده است به اتفاق تعداد اندک یارانش در زمانی که کردستان در معرض تجربه بود و مریوان در تصرف دشمن بود، خانه و کاشانه و بستر گرم و نرم را رها ساخته، خطر کرده، از سنندج با هلی کوپتر بسرعت خود را به پادگان محاصره شده مریوان رساندند. آنها بی واهمه به تجزیه طلبان کومله، دمکرات، رزگاری و ... تاختند ... تا اینکه پس از اندک زمانی، مریوان، روستاها و ارتفاعات سوق الجیشی منطقه آزاد شد که مهمترین آن روستای مرزی بود که تصرف آن به بیشتر معجزه شبیه بود... سپس ارتفاعات فوق العاده مهم: مله خور، تته، کوه تخت و.... را تصرف نموده و بر کل منطقه از جمله دشت خرمال، سید صادق و حلبچه عراق مسلط شدند و آن را زیر دید و تیر خود گرفتند. همین مردان مرد از جمله: رضاغزلی، شهید قجه ای، رضا چراغی، دستواره و ... بودند که در شرایط سخت، در حالی که مسیر دسترسی به قلل مرزی را ۸--۷ متر برف پوشانده بود, با کمترین ساز و برگ نظامی، توانستند گروهک های مزدور و دشمن بیرونی (ارتش صدام) را منکوب نموده و به عقب برانند. 💠 شرح خاطره ای از عملیات برون مرزی در منطقه دزلی --- از زبان جانباز سرافراز ، سردار رضا غزلی @yousof_e_moghavemat
📆ا ماه سالروز آزادسازی دِزلی (از توابع )،منطقه مرزی بسیار مهم وحیاتی و مقر اصلی ضد انقلاب که با تلاش‌ و ایثار احمد و شهدایی‌ مانند ، ، ..آزاد شد @yousof_e_moghavemat