eitaa logo
💗 حاج احمد 💗
279 دنبال‌کننده
17.2هزار عکس
3هزار ویدیو
42 فایل
❇ #حاج_احمد_متوسلیان ، فرماندۀ شجاع و دلیر تیپ ۲۷ محمد رسول الله (ص) در تیرماه سال ۶۱ به همراه سه تن از همراهانش ، در جایی از تاریخ گم شد. @haj_ahmad : ارتباط با ما
مشاهده در ایتا
دانلود
💗 حاج احمد 💗
👈 📨 ✔ 🔹️ قسمت سی و یکم 🔸️ 🏷 🌸 💠 دستاورد نبرد سخت و طاقت فرسای زمستانی (ص) ، آزادسازی پاسگاه مرزی طویله، ارتفاع ملگاه، ارتفاع پشغله، ارتفاع سمت چپ پاسگاه مرزی طویله عراق، نفوذ به شهر عراقی طویله و انهدام مقر ستاد فرماندهی تیپ ۱۱۶ سپاه یکم عراق و استخبارات این شهر بوده است. با این همه، اگرچه عملیات (صلّی الله علیه و آله و سلّم) در رسیدن به هدف اصلی طراحان آن، یعنی انحراف اذهان فرماندهان ارتش بعثت از جبهه طریق القدس و کمک به تثبیت فتح‌الفتوح بستان، قرین موفقیت گشت؛ اما سختی ها و رنج های این نبرد زمستانی به سان جراحتی عمیق، روح پرصلابت و را آزرد. 📮 📚 برگرفته از کتاب جذاب و خواندنی ، ص ۷۰ 🔎 💠 📸 معرفی عکس: ظهر روز پنجشنبه دهم دی ۱۳۶۰، بیمارستان ، ۴۸ ساعت پیش از آغاز عملیات برون مرزی محمد رسول الله(ص) 🆔 @yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
🌹 🚩 ۲۸ آذر ۱۳۶۲ عملیات سردار سلحشور و دریادل ۲۷_محمد_رسول_الله (ص) فرمانده تیپ یکم عمار ۲۷ 👈 👉 شهید مهدی خندان به سال 1341 در روستاي «سبوبزرگ» از توابع لواسان كوچك به دنیا آمد. مهدی دوره راهنمايي را در سال 1353 به اتمام رساند و پس از آن به هنرستان دكتر احمد ناصري در تهران رفت. او سال 1357 همزمان با پیروزی انقلاب توانست ديپلمش را در رشتة مكانيك بگیرد. مهدی تابستان 1359 به عنوان عضو فعال بسيج به پادگان امام حسين (ع) اعزام شده و دوره آموزش عمومي نظامي را با موفقیت گذراند و سپس براي مقابله با ضد انقلاب عازم كردستان شد و به سمت جبهه هاي غرب رفت. ایشان به مدت شش ماه در جبهه غرب در سرپل ذهاب ماند و پس از آن به عضويت پاسداران در آمده و مدت چهار ماه به عنوان محافظ بيت امام خميني (ره) به خدمت مشغول شد و در جبهه غرب چنان رشادت و شهامتي از خود نشان مي دهد كه لقب  را به او می‌دهند. خندان خرداد سال 1361 همراه و ديگر رزمندگان به لبنان اعزام شد و حدود چهار ماه هم در آنجا به خدمت مشغول شد. سرانجام روز 28 آذر 1362 برابر با اربعين حسيني، در مرحله سوم عمليات «والفجر 4» در ارتفاعات ، هنگام عبور از ميدان مين و سيم خاردار، توسط گلوله تير بار دشمن مزد زحماتش را گرفت و به رسید. 🆔 @yousof_e_moghavemat
💔 « با هم خیلی رفیق بودیم👬 تو عملیات والفجر۸ شهید شد😔 یہ شب بہ خوابم اومد و دوتا توصیہ ڪرد : 👇 ۱. گناه نڪنید❌ ۲. اگر گناه ڪردید سریع توبہ ڪنید .»😊 #شهید_مصطفی_شعبانی #آھ_اے_شھادت @yousof_e_moghavemat
در جبـهه هـر بـار کــه از مریم ۳سـاله و علی ۳‌ماهه‌اش صحبـت می‌شـد می‌گـفت: اونـها رو بـه انـدازه‌ای دوسـت‌دارم کـه جـای خـدا رو در دلـم تـنگ نکننـد . #شهید_احمد_کشوری #فرزندان_شهدا @yousof_e_moghavemat
.. متوجه کتابِ جلد چرمی شد که توی دستانش عرق کرده بود؛ کتابِ " قرآن " که از دیروز همدمِ او شده بود یکبارِ دیگر آن را گشود؛ شروع به خواندن کرد واین بار لرزشی سریع در اندامش حس کرد گویی یکباره در محیطی؛ زیر تابشِ منبعِ پرقدرتی از انرژی قرار گرفته باشد دستِ راستش را به بازویش فشرد؛ در حالی‌که آن کتاب را بغل کرده بود؛ اشکِ گرمی گوشه ی چشمهایش نشست و آرام رویِ گونه هایش غلتید گویی صاحبِ آن کتاب درخواستِ کمکش را شنیده وپاسخش را داده بود : " چون بندگان من از من بپرسند؛ بدانند که من نزدیکم ودعای دعا کننده را اجابت میکنم .." نوری به قلبش تابید طوری که احساس کرد خونِ تازه ای به رگهایش دویده احساسِ گرما کرد و گرمایی مطبوع و پایدار مثلِ آفتابِ گرمِ سواحلِ جنوب ایتالیا پنجره را باز کرد اِدواردو احساس کرد حرفها را از گوینده آن می‌شنود بدونِ هیچ واسطه ای؛ آن جملات نمی‌توانست حرفهای یک بشر باشد قبلاََ اگر می‌خواست با خدا حرف بزند باید راننده را خبر می‌کرد و‌از او می‌خواست تا به کلیسا بروند 📗اِدواردو مسافری از رُم @yousof_e_moghavemat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ء #دلــــنِوشتهـ🌿 ارامش‌یعـنے بدون‌هیچ‌قید‌و‌شرطۍ،خدارودارے*_* #معرفیِ‌یک‌کانالِ‌دلی🌿 #پیشنهادِ‌ویژه‌عضویت🙊😍 |🌻| @Delneveshteh 👇😍عضویت: |🌙| @Delneveshteh
💗 حاج احمد 💗
🌹 🚩 💕 🍁 ۲۹ آذر ۱۳۹۶ اسوه صبر و استقامت و افتخار بچه های از رزمندگان غیور و سلحشور ۳۲_انصار_الحسین (ع) بسیجیِ یار و غار 🌹 ✔ 📬 💠 تیرماه ۱۳۶۰ بود که بچه ها در خط گفتند در اینجاست. از هم کلامی با او سیر نمی شدم. مثل همیشه با صلابت و متواضع پرسید: "بحمدالله مرد جنگ شده ای." گفتم: "هنوز اول راهم. تا مرد شدن فاصله‌ی زیادی است." پرسید: "اسمت چی بود؟!" جواب دادم: ، . گفت: "به واقع خوش لفظ هستی. من به برمی گردم. اگر می خواهی، با من بیا."😊 🏷 خجالت کشیدم بگویم دارم به برمی گردم، اما به هر حال تا رفتن با او فرصت مغتنمی بود که نباید از دست می دادم. پریدم پشت تویوتا. گفت: "بیا جلو." کنار راننده نشستم. دوباره سر صحبت را باز کرد: "نگفتی توی خط چکار می کردی؟" گفتم: "اولش کنار قبضه خمپاره بودم. بعدش آموزش دیده بانی دیدم و دیده بان شدم. وقت عملیات هرکار از دستم آمد انجام دادم. آخرش هم به گشت و شناسایی رفتم.👉 🌸 کارهایم را که شمردم، فقط گوش می داد؛ امّا اسم گشت و شناسایی را که آوردم، سرش را چرخاند. شاید به قیافه بچه پانزده ساله ای مثل من نمی خورد که عضو تیم گشت و شناسایی باشد. تعجب او از سر انکار نبود، بلکه می خواست انتهای افق اطلاعات و عملیات را نشان بدهد؛ افقی که گام زدن و رسیدن به آن سرمایه اخلاص می خواست و هوش و جسارت و بی ادعایی. دستش را روی شانه ام انداخت و گفت: "یک بلدچی باید اول خودش را بشناسد، بعد خدای خودش را و بعد مسیر رسیدن به مقصد را. آن وقت می تواند دست دیگران را بگیرد و راه را از چاه نشان بدهد. شاه‌کلید توفیق در عملیات‌ها دست بلدچی هاست. آنها باید گردان های پیاده را از دل معبر و میدان مین عبور بدهند و برسانند بالای سر دشمن؛ امّا باید قبل از این کار، با دشمن نَفس مبارزه کنند و از میدان تعلقات بگذرند. آن وقت می توانند گردان ها را آنگونه که باید هدایت کنند و فکر می‌کنم تو بتوانی بلدچی خوبی باشی، مرد."... 🤗 ✔ 👈 ادامه دارد...👉 . . . 📚 برگرفته از کتاب بسیار جذاب، خواندنی و دوست داشتنی / صفحات ۷۲، ۷۳ و ۷۴ 📮 . . . ۲۷_محمد_رسول_الله 🆔 @yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
👈 📚 ✔ 🏷 💠 سرم را پایین انداختم. از خط دور شده بودیم و او در مسیر به چند پایگاه سر زد. مسئول یکی از پایگاه ها لب جاده ایستاده بود. بیچاره، با دیدن مثل جن زده ها رنگ از رخسارش پرید. از تویوتا پایین آمد. جواب سلام او را داد؛ امّا یک سیلی محکم بیخ گوش او خواباند و برگشت. او هم به سمت پایگاه خودش رفت. پرسیدم: "حاج آقا! خلافی از او سر زده بود؟" گفت: "خلاف از این بالاتر که پایگاه و بچه ها را رها کرده و بدون هماهنگی به عقب می رود؟"⚠️ خودم را جمع و جور کردم. یک جورهایی این حرف را به خودم گرفتم. نتوانستم ما فی الضمیرم را پنهان کنم و بی مقدمه گفتم: "من با آقای ناهیدی برای رفتن به عقب هماهنگ کرده‌ام. مأموریت من تمام شده." که تا آن لحظه گرفته و درهم بود، لبخند زد و گفت: "همه باید مثل تو باشند پسر خوب."😊 جلوتر که رفتیم یک زن و مرد کُرد لب جاده ایستاده بودند و می‌خواستند از روستا به بروند. آن دو را که دید، ایستاد و سوارشان کرد و باز هم من متعجب شدم که اگر این دو نفر مسلّح باشند، چه اتفاقی خواهد افتاد؟ و چه جوری به این آدم ها اطمینان دارد!؟ اگر این دو نفر یک دام و تله باشند که گروهک‌ها سر راه گذاشتند چه!؟ غرق در افکار بودم که مرد کُرد با دست به پشت شیشه زد. انگار به مقصد خود رسیده بود. پیاده شد و گفت: ! دعاگویت هستم."✋ 🤝 به رسیدیم. یاد کانکس مرغ افتادم و با خودم گفتم خدا به دادمان برسد؛ امّا آنجا یک آیفا آماده رفتن به بود. دلم نمیخواست با خداحافظی بکنم. تمام وجودم سرشار از پیوند روحی با او و بچه‌های سپاه_مریوان و نیروهای در خط بود. بغض راه گلویم را بست. گفت: "برادر ، ما را فراموش نکنی! منتظرت هستم."💞 📚 برگرفته از کتاب جذاب و خواندنی ، صفحه ۷۴ و ۷۵ 📮 📸 معرفی عکس: ظهر روز پنجشنبه دهم دی ۱۳۶۰، بیمارستان مریوان، ۴۸ ساعت پیش از آغاز عملیات برون مرزی محمد رسول الله(ص) - نشسته روی طاقچه پنجره، از سمت چپ نفر سوم جانباز سرافراز اسلام سردار ۲۷_محمد_رسول_الله 🆔 @yousof_e_moghavemat
✍امام زمان علیه السلام : هیچ چیز به مانند نماز، بینى شیطان را به خاک نمى ساید، پس نماز بگذار و بینى ابلیس را به خاک بمال. 📚کمال الدین، ج۲، ص۵۲۰ @yousof_e_moghavemat
#خاطرات_شهدا #شهید_مهدی_زین_الدین🌹 شاگرد مغازه ی کتاب فروشی بودم. حاج آقا گفت « می خواهیم بریم سفر. تو شب بیا خونه مون بخواب. » بد زمستانی بود. سرد بود. زود خوابیدم. ساعت حدود دو بود. در زدند. فکر کردم خیالاتی شده ام. در را که باز کردم، دیدم آقا مهدی و چند تا از دوستانش از جبهه آمده اند. آن قدر خسته بودند که نرسیده خوابشان برد. هوا هنوز تاریک بود که باز صدایی شنیدم. انگار کسی ناله می کرد. از پنجره که نگاه کردم، دیدم آقا مهدی توی آن سرمای دمِ صبح، سجاده انداخته توی ایوان و رفته به سجده. 🌹 @yousof_e_moghavemat
🔸 سردار دلیر #احمدمتوسلیان با پای ترکش خورده در جمع بسیجیان 🔶سال ۶۱ عملیات ‌بیت‌المقدس جاده اهواز به خرمشهر #حاج_احمد_متوسليان @yousof_e_moghavemat
#لاله‌های_آسمونی 🔹بچه هایی که قرار است شهید بشونداز چند روز قبل حرکات و رفتارشان طور دیگری می شود ، البته طوری نیست که من بتوانم تفسیرش کنم ، یعنی قابل بیان نیست بلکه باید با اینها برخورد کرد، باید اینها را دید و عوالم شان را درک کرد . 🔸یکی از همین افراد برادر عزیزمان مهدی خندان بود که من از سه روز قبل تر احساس کردم این برادرمان به انتهای خط رسیده و موعد پروازش نزدیک است، حالاتش، حالات دیگری بود ، چشمهایش اکثراً اشک آلود بود و بیشتر با خدای خودش راز و نیاز می کرد. 🔹وقتی داشتیم می رفتیم عملیات من به وضوح شادابی و نشاط را در چهره مهدی می دیدم . شب حمله، شبی مهتابی بود و وقتی نور مهتاب به چهره مهدی می افتاد نور از سیمای او ساطع می شد . من سه سال با مهدی بودم اما هیچ وقت چهره اش را آن طور نورانی ندیده بودم ، دقیقاً چهره اش توصیفی بود که استاد مطهری شهید داشت «نشاط شهید ، نشاط زنده است.» 🔸وقتی درگیری شروع شد چیزی که اصلاً برای مهدی معنا نداشت ترس و واهمه از دشمن بود. درگیر و دار درگیری وقتی به مهدی نگاه می کردیم پنداری تمام وقت او را با نور پوشانده بود . وقتی هم که درگیری شروع شد تنها چیزی که برای او اهمیت نداشت ترس بود . او با رشادت و شجاعتی عجیب رجز می خواند و بچه ها را به سمت دشمن هدایت می کرد و ... ✍به روایت فرماندهٔ‌گردان‌ مقدادابن‌اسود(علی‌‌جزمانی) #شهید_مهدی_خندان🌷 در تصویر مشخص شده است @yousof_e_moghavemat
۱۰ سال در انتظار جنازه اصغرم بودم... اصغر من ۵ سال در جبهه ماند تا اینکه آخرین بار در #شب_یلدا خواهرش او را به خانه شان میهمان دعوت کرد؛ اصغر دانه های هندوانه را با حالت خاصی مثل گلوله پرتاب می کرد و خوش حال بود... دامادم گفت: اصغر حال دیگری دارد، اجازه ندهید بار دیگر به #جبهه برگردد. اصغر فردای آن شب رفت و دیگر برنگشت و ۱۰ سال منتظر جنازه اش نشستم تا جنازه ی او را در بیست و یکم ماه رمضان آوردند.... . #سردار_شهید_اصغر_قصاب_عبدالهی #لشکرآسمانی۳۱عاشورا #هلال_لشکر @yousof_e_moghavemat
راوی :همسر شهید🕊 برای همه سؤال شده بود که چه طور حاجی با این‌که همیشه در خط مقدم جبهه است و جلوی گلوله دشمن، حتی یک خراش کوچک هم برنمی‌دارد. تا آن‌جا که من یادم می‌آید فقط در عملیات «والفجر چهار» بود که یک ناخنشان پرید. یک روز من به شوخی این مطلب را به حاجی گفتم. خندید. گفت: ‌«اسارت و جانبازی، ایمان زیادی می‌خواهد که من آن را در خودم نمی‌بینم. برای همین از خدا خواسته‌ام شهادت را نصیبم کند؛ آن‌هم فقط روزی که جزو اولیائش پذیرفته شده باشم.» بیشتر نیمه‌شب می‌آمد و سپیده صبح می‌رفت. همیشه، با وجودی که خستگی از سر و رویش می‌بارید، سعی می‌کرد در کارهای عقب افتاده خانه کمکم کند. #شهید_محمد_ابراهیم_همت درتصویر نفر اول از سمت راست هستند @yousof_e_moghavemat
#قاب_ماندگار همون دو سه خطِ اولِ صفحه یِ صد و چهلمِ کتابِ " نور جهان " که نوشته بود: " بازتاب آسمان در مردمک دیدگان سبب پدید آمدن نگاه ها می‌شود " |راست می‌گفت| ... @yousof_e_moghavemat
🌸یلدای همه شهدایی..... 🌸ان شااالله🌸 @yousof_e_moghavemat
بدون تو عاشق یلدا شدن که کار سختی نیست بی‌ تو هر شب، زمستان و اینجا پر از سرماست... #یلدای‌_مهدوی @yousof_e_moghavemat
تمرین کنترل نگاهامون با دستورالعمل نعم الرفیق #ترک_نگاه_حرام @yousof_e_moghavemat
با خندہ ات، #انار تَرَڪ میخورد بخند دل ما تنگ همین لبخند است ... #شب_یلدا @yousof_e_moghavemat
#شب_یلدا در فاصله 100 متری عراقی‌ها #شهید_کاوه درتصویر نفر سوم از سمت راست هستند @yousof_e_moghavemat
ما از آن یوسف به بویی قانعیم، ای باد صبح بوی پیراهن چو آوردی، زِ اندامش مگو #اوحدی_مراغه_اى پ.ن: در گوشه ای از موزه دفاع مقدس در كرمان پیراهن #شهید_علی_ماهانی از رزمندگان سرافراز انقلاب و شهدای دفاع مقدس دیده می‌شود... شهید بزرگواری که توسط عمال رژیم پهلوی به اعدام محکوم شده بود در روز اجرای حکم یعنی ۱۲ بهمن سال۱۳۵۷ به همت مردم انقلابی آزاد شد و سرانجام عاشقانه در #عملیات_والفجر_3 به شهادت رسید و پیکر پاکش #مفقود گردید. سالها بعد هنگامی که به همت گمنامان #تفحص پیدا گردید پیراهنش که تن بیقرار او را در بر گرفته بود سالم از زیر خاک بیرون آمد و اکنون باعث نورانیت این موزه است.... #رفیق_شهید #شهید_علی_ماهانی #دفاع_مقدس @yousof_e_moghavemat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مژده📣مژده📣به خانم های عزیز🌷 ✨دوست داری حافظ قرآن بشی ولی حضوری نمیتونی؟ 💫دوست داری حافظ قرآن بشی ولی روشش رو نمیدونی؟ ✨دوست داری بدون دانشگاه لیسانس داشته باشی؟😲 💫همه اینا تو این👇کانال http://eitaa.com/joinchat/846463000Cef138beb56 فقط خانم ها وارد بشن کلاس برا خانم هاست🕊
✨کانالی زدیم از ناگفته های شهدا👇 🕊شهیدی که اهل بیت یک هفته براش عزادار بودند😱 🔰شهیدی که بعد از شهادتش به زیارت امام‌رضا رفت😭😱 🕊شهیدی که از سر بریده‌اش صدای السلام علیک یا اباعبدلله بلند شد😰 داستان شهید معروف مدافع حرم که بعد از شهادت، شخص #منکرِ خدا و اهل بیت😓 رو برای #نمازشب بیدار میکرد 😱😱⁉️ ✨نـمیخوای بدونی شـهدا چه ستارگانی بودن☺️👇👇 http://eitaa.com/joinchat/650772500Ccb0d7cf400 🌸بگو یـازهـرا← نیت ڪن و وارد شو👆👆
✨سر زینب بہ سلامت سر نوکر بہ درک ... 🕊معبرے باز کرده و کانالے از دلمان بہ سمت شهدا 🌹زده ایم که هر چہ دل میخواهد از دلتنگے هایش بگوید.❣ شاید همین نوشتن ها از دلتنگے هایمان باعث شود تا لیاقت پیدا کنیم جا پاے👣 آنان بگذاریم.💞 📜شمـا دعـوتـیـد بہ ڪانال دلـنوشـتہ هـاۍ خـواهـرانـہ ←خـواهـر🌹 #شهید_محمدحسین_محمدخانی 🌹 🌸قدم حضورتان بر روی چشم التماس دعا🙏 http://eitaa.com/joinchat/2766733336Cf12cfe6a3c