eitaa logo
💗 حاج احمد 💗
285 دنبال‌کننده
17.4هزار عکس
3هزار ویدیو
42 فایل
❇ #حاج_احمد_متوسلیان ، فرماندۀ شجاع و دلیر تیپ ۲۷ محمد رسول الله (ص) در تیرماه سال ۶۱ به همراه سه تن از همراهانش ، در جایی از تاریخ گم شد. @haj_ahmad : ارتباط با ما
مشاهده در ایتا
دانلود
🕊ما از تو نداریم بغیر از تو تمنا حلوا به کسی ده که محبت نچشیده🕊 @yousof_e_moghavemat
🔰تنبيه بچه‌ها، حفظ قرآن بود فرماندهي علي اكبر بر گرفته از تعاليم قرآني بود، در جبهه به جاي تنبيه نظامي بچه‌ها به آنان مي‌گفت سوره‌هاي قرآني را حفظ كنند و همه مباحث قرآني را در جبهه جاري مي‌ساخت. علي اكبر عامل به قرآن بود. شجاعت و شهامتش در ميدان نبرد و تعبد و خلوصش در محراب عبادت از او يك انسان نمونه و الگو ساخته بود آنچنان كه خصوصيات با ارزشش را قلم نمي‌تواند ترسيم كند. خصوصيات بارز اخلاقي او آنچنان افراد را تحت تأثير قرار مي‌داد كه وقتي براي آموزش نظامي دانش‌آموزان يك اردوي يك هفته‌اي پيش آنها رفته بود، به هنگام بازگشت همه دانش‌آموزان را متاثر كرده و در فراق دوري و رفتنش بي‌تابي مي‌كردند. 🔹حافظ کل و قاری قرآن 🔸فرمانده و استاد شهدا 🔹دانشجوی مهندسی برق دانشگاه علم و صنعت 🔸فرمانده گردان الحدیدلشگر۲۷محمدرسول‌الله(ص) 🔹جانشین پادگان حضرت ولیعصر{عج) تهران 🔸فرماندهٔ شهیدان بزرگی مثل: محمدرضا کارور-ابراهیم حسامی-حاج احمد نوزاد-مهدی خندان -علی جزمانی-سید عبداللّه رضوی-منصور حاج امینی-جواد صراف شعری که روی مزارش نوشته اند: از درد ننالید که پاکان ره عشق با درد بسازند، نخواهند دوا را... @yousof_e_moghavemat
9.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📽 حاج قاسم از دوران روایت می کند 🌴 روزگاری که جبهه ها مملو از یکرنگی، صمیمیت و معنویت بود - .... ایامی که خود او را که فرمانده لشکر بود، خطاب می کردند. جاه، مقام، پست و درجه در قاموس رزمنده ها جایی نداشت! @yousof_e_moghavemat
. آرا. 🚔بایه رزمنده رفته بود شناسایی... 🤬به دشمنتون هم فحش ندید... @yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
🌸 ✔ . . ⬅️ ادامه صحبت های سرهنگ ستاد کامل جابر در مورد مراسم اعطای نشان لیاقت به فرماندهان شکست خورده ارتش بعث در : ✍ 💠 «...در این حال، از فرط عصبانیت، لیوانی را که جلوی دستش بود، چنان روی میز کوبید که تمام تکّه های آن در کف سالن پخش شد. او با یاس و ناامیدی ادامه داد: "...ای وای، مُحَمَّرِه از دست رفت. چگونه آن را دوباره بگیریم؟ 💥 در این هنگام، سرتیپ ستاد ساجت الدُلیمی گفت: قربان بخشید... در حالیکه از خشم دندان روی دندان می فشرد، نگاه تندی به ساجت کرد و گفت: "ساکت باش بیشعور! ساکت باش ترسو! همه شماها ترسو هستید. همه شما مستحق اعدام هستید. چرا علیه ایرانیان از سلاح‌های شیمیایی استفاده نکردید؟" یکی از افسران در پاسخ صدّام گفت: "قربان، در این صورت، سلاح شیمیایی بر سربازان ما هم تاثیر می گذاشت؛ چرا که نیروهای ایرانی به ما خیلی نزدیک بودند." صدّام بلافاصله جواب داد: "سربازان تو بمیرند، مهم نیست. مهم این بود که مُحَمَّره در دست ما باقی بماند. ای حقیر...ای پست...ای بزدل...ای بی شرف!" وقتی سرتیپ ستاد *نبیل الربیعی* شروع به صحبت کرد، کفش خود را از پای درآورد و به طرف آن سرتیپ پرتاب کرد. صدّام در پایان صحبت‌هایش با لحنی که نفرت و خفت از آن می بارید گفت: "من در مقابل خود چهره ی مرد نمی بینم. همه ی شما زن هستید...هرچند، غیرت زنان عراق از شما بیشتر است. 😅 بعضی از فرماندهان هنگام خروج از سالن می کردند؛ چون ارتشبد ستاد ؛ مردی که حتّی سابقه ی یک روز خدمت سربازی در ارتش عراق را هم نداشت، برای سومین بار در این جلسه، به صورت آنها تف کرده بود...» 😊 💣 😉 @yousof_e_moghavemat
گمنامی چه زیباست چون فقط خدا تــو را می شناسد .. چقدر پرمعناست، چون همه نمی دانند کجاست!! اما خدا می داند و شهید گمنام هم همین را می خواهد .... @yousof_e_moghavemat
پادگان دوکوهه ... ساعت ۲ نصف شب بود ؛ خیر سرم داشتم میرفتم نمازشب بخونم رفتم سمت دستشویی برای تجدید وضو دیدم صدای خس خس میاد ... ۴ تا توالت از حدود ۲۵ تا رو شسته بود رفته بود سراغ پنجمی ... کنجکاو شدم که این آدم مخلص کیه؟! پشت دیواری قایم شدم ، اومد بیرون و چندلحظه‌ای سرش رو گرفت روبه آسمان نور ماه افتاد رو صورتش ... تعجب کـردم باورم نمی شد ! اسدالله بود فرمانده گردان؛ تا سحر درگیر بودم با خـودم فرمانده دو تا گردان با یه دست ، داشت دستشویی‌های پادگان دوکوهه رو تمیز می کرد ... ۸ @yousof_e_moghavemat
🍀☘🍀☘🍀☘ ورودی سال 77 رشته مهندسی شیمی دانشگاه صنعتی شریف بود. علاوه بر درس، در کانون نهج‌البلاغه و بسیج دانشجویی نیز فعالیت می‌کرد. از سال سوم به دنبال فعالیت‌های پژوهشی بود. یک روز آمده بود توی اتاق و گفت "پاشو بریم یه چیزی نشونت بدم". یک ماهی‌تابه برداشت و رفتیم توی حیاط خوابگاه. دست کرد توی جیبش و یک پاکت آورد بیرون. ماده خمیری مانند سفیدی را انداخت توی ماهی‌تابه. کبریت بهش زد و گفت «در رو!». دویدیم پشت درخت‌ها. چند ثانیه بعد یک دفعه ماهی‌تابه گَر گرفت. مثل فشفشه این طرف و آن طرف می‌رفت. آتش که تمام شد، رفتیم سر وقت قابلمه. قدر یک کف دست سوراخ شده بود. مصطفی از اینترنت یک جور سوخت موشک را پیدا کرده بود؛ داشت درصد مواد را آزمایش می‌کرد. منبع:سایتabrobad.net 💪 @yousof_e_moghavemat
🇮🇷حاج قاسـم هـیچگاہ از سختی‌هـاے عراق و سـوریہ سـخـن نمی‌گفت و در پاسخ بہ هـر سـؤالے در ایـن خصوص، می‌گفت هـمہ چیز خوب اسـت؛ هـمہ چیز خوب اسـت. ❇️حاجی(سـردار سـلیمانی) بـسـیار زیرڪ وباهـوش بود. یڪ وقت در یڪ جلـسـہ خصوصی، فردے بہ ایشان اظهـار ارادت و نزدیڪے ڪرد و اظهـار داشت ڪہ شما دارید ایـن هـمہ زحمت می‌ڪشید اما قدر شما را نمی‌دانند و فلان و چنان. اما حاج قاسـم گفت: «شما چرا ناراحتید؟ مـن یڪ سـربازم، نهـایتش می‌گویند برو جاے دیگرے نگهـبانے بدہ و مـن هـم می‌گویم چشم. اینڪہ ناراحتے ندارد.» 📚رۅایت دۅستانـه‌ی یڪ همراه قدیمـے از سردار دلها @yousof_e_moghavemat
والفجر یک بود. با گردانمان نصفه شبی توی راه بودیم . مرتب بی سیم می زدیم به ش و ازش می پرسیدیم « چی کار کنیم؟» وسط راه یک نفربر دیدیم. درش باز بود. نزدیک تر که رفتیم، صدای آقا مهدی را از توش شنیدیم . با بی سیم حرف می زد. رسیده بودیم دم ماشین فرماندهی . رفتیم به ش سلام بکنیم . رنگ صورت مثل گچ سفید بود. چشم هایش هم کاسه ی خون . توی آن گرما یک پتو پیچیده بودبه خودش و مثل بید می لرزید. بد جوری سرما خورده بود. تا آمدیم حرفی بزنیم، راننده ش گفت « به خدا خودم رو کشتم که نیاد ؛ مگه قبول می کنه؟» منبع:سایتabrobad.net @yousof_e_moghavemat
📌 🌅 ای مثل روز آمدنت روشن! این روزها که می گذرد، هر روز در انتظار آمدنت هستم... 🖼 @yousof_e_moghavemat