eitaa logo
💗 حاج احمد 💗
282 دنبال‌کننده
17.3هزار عکس
3هزار ویدیو
42 فایل
❇ #حاج_احمد_متوسلیان ، فرماندۀ شجاع و دلیر تیپ ۲۷ محمد رسول الله (ص) در تیرماه سال ۶۱ به همراه سه تن از همراهانش ، در جایی از تاریخ گم شد. @haj_ahmad : ارتباط با ما
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🍃زندگی به سبک شهدا..!!🌸🍃 ❣سفره عقد مان با همه سفره ها فرق داشت! به جای آینه شمعدان، را دور تا دور سفره چیده بودیم!😊 برکتی که این تفسیر به زندگیمان می داد، می ارزید به هزاران شگونی که آینه شمعدان می خواست داشته باشد. برای مراسم هم برنج اعلا خریدیم ولی فتح الله نگذاشت بارش کنیم! می گفت: ((حالا که این همه آدم ندار و گرسنه داریم، چگونه ام چنین غذای قیمتی بدهم؟!)). برنج ها را بسته بندی کردیم و به خانواده های نیازمند دادیم. وقتی برنج ها را می دادیم، فتح الله می گفت: این هدیه امام خمینی(ره) است👌... (راوی: همسرشهید فتح الله ژیان پناه) @yousof_e_moghavemat
🌹 یادی از سردار شهید یوسف کلاهدوز ✳️《مشغول کار شده بودم و حواسم به حامد نبود. یهو از روی صندلی افتاد و سرش شکست. سریع بردمش بیمارستان و سرش رو پانسمان کردن. منتظر بودم یوسف بیاد و بگه چرا سهل انگاری کردی؟ چرا حواست نبود؟ وقتی اومد مثل همیشه سراغ حامد رو گرفت. گفتم: خوابیده. بعد شروع کردم آروم آروم جریانو براش توضیح دادن. فقط گوش داد. آروم آروم چشماش خیس شد و لبش رو گاز گرفت. بعد گفت: تقصیر منه که اینقدر تورو با حامد تنها میذارم، منو ببخش. من که اصلا تصور همچین برخوردی رو نداشتم از خجالت خیس عرق شدم.》 🎙 همسر سردار شهید یوسف کلاهدوز 📚 نیمه پنهان ماه، ج۸، ص۳۰ @yousof_e_moghavemat
🚩 ☆ ♡ قرار بود آقای ( کشور ) جهت بازدید از ادارات و نهادهای استان، به همدان بیاید. مصرّانه گفته بود که باید دیداری هم با برادرانم در سپاه داشته باشم و ناهار را هم در کنار آنها بخورم. وقتی آمد، در سپاه غلغله‌ای شد. او شخصیتی داشت که هر آدم صاحب فطرت و شریفی دوستش داشت. وقتی فهمیدیم آقای رجایی ناهار پیشِ ماست، بلافاصله دست به کار شدیم و به برادرمان آقای حجّت ترکمان؛ مسئول آشپزخانه سپاه پیغام فرستادیم، لااقل نیمروی خوبی برای آقای رجایی درست کند. آقای رجایی به محض این‌که شنید برای ایشان سفارش تهیه‌ی غذای جداگانه داده‌ایم، خیلی جدی برگشت پرسید: "غذای امروز شما چیست؟" یکی از بچه‌ها نتوانست جلوی دهانش را بگیرد و گفت: سیب‌زمینی و تخم‌مرغ آب‌پز. خیلی ناراحت شد و گفت: "پس چرا می‌خواهید برای من تخم‌مرغ نیمرو کنید؟ این کارها از شما برادرهای من بعید است!" خلاصه بچه‌ها مجبور شدند همان سیب‌زمینی و تخم‌مرغ آب‌پز را بیاورند. بعدش ایشان گفتند: "به خدا قسم اگر نیمرو درست می‌کردید، من اینجا هم غذا نمی‌خوردم." ☆ ♡ 🏷 به نقل از سردار در کتاب صفحات ۱۳۱ و ۱۳۲ با تخلیص و اختصار. •°• °•° @yousof_e_moghavemat